آدلر، روان‌پزشک اتريشي، مدّتي از پيروان فرويد بود. او به نقش اهداف و انگيزه‌ها در روان‌شناسي فردي خود اشاره کرد. يکي از عقايد بسيار مهم آدلر، احساس کهتري است و اين که انسان‌ها همواره سعي دارند که احساس کهتري خود را جبران کنند و در پي برتري‌جويي هستند.

در واقع، فقدان قدرت، اغلب، ريشه در احساس حقارت دارد و راهي که دين به اين تصوير وارد مي‌شود، از طريق اعتقاداتمان به خداست. البته گرايش انسان به خداوند، کوششي در جهت کمال‌جويي و برتري‌طلبي است.

بسياري از اديان، خداوند را کمال مطلق و قادر متعال مي‌دانند و از انسان‌ها نيز مي‌خواهند که کامل باشند. اگر ما به کماله دست يابيم، با خداوند يکي مي‌شويم و از طريق همانندجويي با او، نقص و احساس کهتري خود را جبران مي‌کنيم.

آدلر، به اين بحث که خداوند وجود دارد يا خير، علاقه ندارد؛ بلکه براي او اين مهم است که خداوند، برانگيزاننده است و انسان‌ها را به عمله تحريک مي‌کند و اين اعمال براي ما و ديگران، نتايج واقعي به همراه دارد.

به نظر او، عقيده ما در مورد خداوند، مهم است؛ زيرا اين عقيده، اهداف و جهت تعاملات اجتماعيِ ما را تعيين مي‌کند. وي اعتقاد دارد که ديد ما از خداوند، از موجودي که عيني و مشخّص بوده، به موجودي که عمومي‌تر است، تغيير کرده و اين، يک ادراک غيرمؤثّر نسبي از خداست؛ چون به قدري عمومي است که براي هدايت يک حسّ قويِ جهتدار و هدفمند، شکست مي‌خورَد (نلسون، 1990 م).

همچنين آدلر، معتقد است که دين، به دليل تأثير زيادي که بر محيط اجتماعي ما دارد، حائز اهميت بوده و به عنوان يک حرکت اجتماعي قوي، عمل مي‌کند. دين در مقايسه با علوم، پيشرفته‌تر است؛ زيرا مردم را به صورت فعّال بر مي‌انگيزد. طبق نظر آدلر، زماني دين و علم از ديد مردم، يکسان خواهند بود که علم، همان شور و اشتياق دين را پيدا کند و بهزيستيِ همه اعضاي جامعه را تأمين کند (نيلسن، 2000 م).