نظریه تحولی ذهن
شناخت اجتماعي
شناخت اجتماعي يعني اينكه افراد چگونه ديدگاه ها، احساس ها، افكار، و انگيزش هاي خود و ديگران را در مي يابند و در باره روابط اجتماعي چطور فكر مي كنند. شناخت اجتماعي يك توانايي كليدي است كه ما براي موفقيت در تعاملات اجتماعي در زندگي روزمره نيازمند آن مي باشيم .
موضوع شناخت اجتماعي؛ انسان ها و امور انساني است و به معناي شناخت مردم و اعمال آنهاست. رشد شناخت اجتماعي پيرامون سه جنبه مهم سازمان داده مي شود:
الف) تفكر درباره خود
ب) تفكر درباره انسان ها
ج) تفكر درباره روابط بين انسان ها.
شناخت اجتماعي سه سازه دارد كه عبارتند از:
الف) ادراك شخص
ب) مهارت هاي پذيرش نقش
ج) نظريه ذهن
مباني نظري نظريه ذهن
نظريه هاي متعددي جهت تبيين رشد عملكرد كودكان در تكاليف باور غلط پيشنهاد شده است. در اين ارتباط؛ سه رويكرد نظري عمده وجود دارند كه تلاش دارند ماهيت و تحول نظريه ذهن را توضيح دهند. اين رويكردها عبارتند از نظريه نظريه؛ پيمانه اي و شبيه سازي.
گرچه اين رويكردها در مولفه هاي اصلي نظريه ذهن توافق نظر دارند؛ اما درباره زمان و چگونگي كسب اين مولفه ها توسط كودكان؛ اختلاف نظر دارند. به عنوان نمونه، پژوهش ها عمدتاً نشان مي دهند كه معمولاً كودكان چهار ساله به تكاليف باور غلط، پاسخ صحيح مي دهند در حالي كه كودكان سه ساله در پاسخگويي مشكل دارند.
يكي از تفاوت هاي عمده ميان رويكردهاي نظريه نظريه، پيمانه اي و شبيه سازي، چگونگي تبييني است كه هر كدام در توضيح دشواري سه ساله ها در پاسخگويي به تكاليف باور غلط ارائه مي دهند. بر اساس ديدگاه نظريه نظريه، تغييري كه در عملكرد كودكان بين سنين سه و چهار سالگي رخ مي دهد، مي تواند با يك ناپيوستگي عمده در رشد توضيح داده شود، يعني يك" تغيير نظريه" در حدود سن چهار سالگي كه طي آن كودك كشف مي كند كه حالات ذهني بازنمايي هايي از واقعيت مي باشند. بر اساس اين تحليل، موفقيت در تكاليف باور غلط، مستلزم اين است كه كودك داراي يك نظريه ذهن بازنمايانه باشد و شكست در اين تكاليف بيانگر كمبود مفهومي در بازنمايي باور مي باشد.
در مقابل ديدگاه نظريه نظريه كه سه ساله ها را فاقد توانايي مفهوم باور مي داند، رويكرد هاي پيمانه اي و شبيه سازي رشد نظريه ذهن را پيوسته مي دانند. بر اساس رويكردهاي پيمانه اي و شبيه سازي، تفاوت عملكرد كودكان چهار ساله بيشتر ناشي از عوامل عملكردي مثل آگاهي مكالمه اي و توجه مي باشد تا كمبود مفهومي.
به عبارتي ديگر، رويكرد پيمانه اي تغيير در عملكرد را ناشي از تغييراتي مي داند كه در ميزان دسترسي به منابع پردازشي(محاسباتي) يا امكان پردازش تكاليف بين سه و چهار سالگي وجود دارد و نه تغيير مفهومي در درك كودكان از باور.
مباني نظري و پژوهشي رويكرد نظريه نظريه
از ديدگاه روانشناسان نظريه نظريه، تحول شناختي عبارت است از فرآيند شكل گيري و تحول نظريه هاي كودكان از دنيا، خود و ديگران. بر اين اساس، اين رويكرد معتقد است كه دانش ما از دنياي ذهني(باورها، تمايلات، نيات و غيره) ماهيتي نظريه گونه دارد.
آنچه "نظريه" را از ديگر طرحوارههاي مفهومي متمايز مي سازد، ماهيت انتزاعي ، بهم پيوسته و تبييني نظريه هاست. منظور روانشناسان نظريه نظريه از انتزاعي بودن اين است كه مفاهيمي مثل باورها، تمايلات، نيات كه در نظريه ذهن مورد استفاده قرار مي گيرند اساساً ماهيتي ذهني دارند و به هم پيوستگي نظريات، اين امكان را براي نظريه فراهم مي سازد كه قدرت تبيين داشته باشند و بر اين اساس نظريه مي تواند به بعضي پپيش بيني هاي درست يا غلط بينجامد.
منظور پژوهشگران نظريه نظريه از اصطلاح نظريه ذهن اين است كه كودك از نظريه اش درباره دنياي ذهني كه يك مجموعه از مفاهيم انتزاعي و به هم پيوسته از حالات ذهني مي باشد جهت توضيح و پيش بيني استفاده مي كند. بر اساس اين ديدگاه، كودكان و بزرگسالان از روانشناسي عانه مشابهي برخوردارند. به عنوان مثال اگر كودكان سه و چهار ساله با رفتار هاي ساده مواجه شوند (مريم به دنبال يافتن كتابش در زير ميز است) و از آنها پرسيده شود چرا مريم چنين مي كند؟ آنها در پاسخ همانند بزرگسالان به تمايل(كتابش را مي خواهد) و باور (فكر مي كند كتابش زير ميز است) اشاره مي كنند. چنين تبييني از رفتار مريم، برخاسته از نظريه ذهن كودك مي باشد كه طي آن كودك با نسبت دادن حالات ذهني(تمايل و باور) به مريم، رفتار او را تبيين مي كنند.
از ديدگاه روانشناسان نظريه نظريه، درك كودك از ذهن يا نظريه ذهن، در مراحل مختلف تحول كيفيت هاي گوناگوني دارد. در يك مطالعه برتش و ولمن1995 استفاده كودكان از حالات ذهني در مكالمات را مورد بررسي قرار دادند كه به اعتقاد آنها نتايج مطالعه، تأييدي بر توالي تحولي در نظريه ذهن مي باشد.
اول اينكه بر اساس نتايج مطالعه، كودكان در حدود دو سالگي، روانشناسي تمايل را كسب مي كنند. در اين سن، دانش روانشناختي يا نظريه ذهن كودكان عمدتاً بر اساس دو نوع حالت ذهني در نظر گرفته مي شود و قدرت پيش بيني قابل ملاحظه اي نيز دارد، اما در اين سن اين حالات عمدتاً به گونه اي غير بازنمايانه درك مي شوند. دومين سطح ازدرك نظريه ذهن در حدود سه سالگي ظاهر مي شود. برتش و ولمن، اين سطح را روانشناسي تمايل ـ باور مي نامند.
در اين سن كودكان در مكالمه هاي خود شروع به استفاده از كلمات شناختي(تفكر، دانستن، به خاطر داشتن و باور داشتن) مي نمايند. در اين سن، كودكان باور را به عنوان يك بازنمايي، درك مي كنند اما هنگامي كه در جستجوي شيء است در درجه اول مكاني را جستجو مي كند كه شيء در آن نيست (محل غلط). بنابر اين در سه سالگي كودكان قادر به درك باور هستند اما هنوز در نظريه روانشناختي يا نظريه ذهن آنان مفهوم باور به عنوان يك سازه نظري، سازمان نيافته است.
در حدود چهار سالگي كودكان به آخرين سطح تحول نظريه ذهن مي رسند و به روانشناسي باور ـ تمايل دست مي يابند. در اين سطح از درك دنياي رواني، كودك در مي يابد كه حالات ذهني ماهيتي بازنمايانه دارند و هر گونه كاكرد روانشناختي ( به عنوان مثال: تمايل، باور، ادراك، نيت) به واسطه ذهن است كه شكل مي گيرد و لذا اكنون مي تواند پيامد داشتن باور غلط را درك كرد. چنين تحولي يك تغيير اساسي در نظريه ذهن مي باشد كه به كودك امكان مي دهد تا دريابد كه تمايلات و باور ها به گونه اي مشترك د رتعيين رفتار نقش دارند.
در يك تحليل نظريه نظريه ديگر، پرنر 1991 تحول نظريه ذهن را بر اساس انواع متفاوت بازنمايي كه توسط كودك صورت مي گيرد، توضيح داده است. به اعتقاد پرنر انواع بازنمايي شامل نمايش (در هنگام تولد)، بازنمايي (حدود هيجده ماهگي) و فرابازنمايي (چهار سالگي) مي باشد كه پايه هاي مفهومي تحول درك از ذهن يا نظريه ذهن مي باشد.
همزمان با اين تغييرات مفهومي، نظريه ذهن نيز تحول مي يابد."نمايش"، الگويي از واقعيت مي باشد كه به طور كامل توسط درونداد ادراكي تعيين مي شود. در هيجده ماهگي، كودك قادر مي شود تا از محدوديت هاي واقعيت فراتر رود و به قلمرو دنياي فرضيه اي و غير واقعي پا بگذارد.
اين توانايي كه "بازنمايي" خوانده مي شود به كودك امكان مي دهد تا بر خلاف "نمايش" كه صرفاً واقعيت را منعكس مي كرد، الگوهاي ذهني منعطف و متنوعي را در كنار الگوي نمايش بسازد. چنين الگوهايي مي تواند در جهت ارزيابي اطلاعات موجود در نمايش مورد استفاده قرار گيرند.
اعتقاد بر اين است كه بازي وانمود سازي نتيجه اي از ظهور بازنمايي مي باشد. در حدود سن چهار سالگي تغيير مفهومي مهمي رخ مي دهد. در اين مرحله، با دستيابي به توانايي فرابازنمايي، كودك در مي يابد كه ذهن به عنوان واسطه بازنمايي عمل مي كند. حال كودك مي تواند دريابد كه هر فرد ممكن است الگوهاي مختلفي از واقعيت داشته باشد.
بر اين اساس ديدگاه نظريه نظريه بر اين باور است كه رشد نظريه ذهن در كودكان، با تغيير نظريه ذهن غيربازنمايانه به نظريه ذهن بازنمايانه قابل تبيين است پرنر،1991 در نظريه ذهن غيربازنمايانه، اعتقاد بر اين است كه ذهن، انباري حاوي حالات ذهني مختلف مي باشد كه مي تواند جهت اسناددهي به اعمال انسان مورد استفاده قرار گيرد. اما در يك نظريه ذهن بازنمايانه، چنين فرض مي شود كه ذهن يك پردازشگر فعال اطلاعات مي باشد كه بواسطه آن، حالات ذهني ظاهر مي شوند. بر اين اساس اين مفهوم سازي است كه پژوهشگران نظريه نظريه مدعي مي شوند كه رشد نظريه ذهن، شامل يك مجموعه تغييرات مفهومي حقيقي است.
مباني نظري و پژوهشي رويكرد شبيه سازي:
عموماً رويكرد شبيه سازي در داخل رويكردي فلسفي به ماهيت دانش قرار مي گيرد كه در آن اعتقاد بر اين است كه دانش روانشناختيِِِ اول شخص و درونگرا از ويژگي هاي خاصي برخوردار است. بر اساس اين ديدگاه، دانش روانشناختي، مستقيم و بلاواسطه است و نه نتيجه استنباط يا ساختن.
هريس 1991 و گوردون 1996 با پيشنهاد نظريه شبيه سازي تلاش كردند تا چگونگي درك كودكان از حالات ذهني ديگران و نيز چگونگي تبيين و پيش بيني رفتار را توضيح دهند. بر خلاف رويكرد نظريه نظريه، در نظريه شبيه سازي اعتقاد بر اين است كه كودكان نيازي به رشد نظريه درباره ارتباط حالات ذهني و رفتار ندارند.
در اين رويكرد اعتقاد بر اين است كه اشخاص به طور شهودي و دروني از حالات ذهني خويش آگاهي دارند و نيازي به هيچ گونه استنباط، سازه هاي مفهومي و يا نظريه پردازي جهت درك حالات ذهني خويش ندارند. درك كودك از ذهن بيشتر تجربه اي پديداري است تا نظري كه طي آن كودك تجربيات پديدارشناسانه خود را به گونه اي شهودي درك مي كند.
در اين رويكرد اعتقاد بر اين است كه كودك با استفاده از الگوي كاري ذهن خود، حالات ذهني ديگران و به تبع آن رفتار آنان را پيش بيني مي كند. در اين جريان ابتدا كودك در حالات واقعي و يا تصوري، حالات ذهني خودش را تشخيص مي دهد و سپس بر اساس شباهت يا قياس، چنين استنباط مي كند كه ديگري حالات ذهني مشابهي را تجربه مي كند.
به تعبيري ديگر، كودك از طريق درونگري از تمايلات، باورها و احساسات خويش آگاهي مي يابد و سپس با قرار دادن ديگري در موقعيت خود، پيش بيني مي كند كه ديگري چه حالت ذهني و رفتاري خواهد داشت. هريس معتقد است كه در فرايند تبيين و پيش بيني رفتار ديگران، كودك به فرآيند پيچيده اي از شبيه سازي ذهني مبادرت مي ورزد. كيفيت شبيه سازي بستگي به توانايي كودك در دو گام متوالي زير دارد:
1- داشتن تصويري از تمايل يا باوري خاص
2- تصور اينكه اگر فردي اين تمايلات و باور را داشته باشد چه اعمال، افكار يا هيجاناتي ممكن است داشته باشد.
هريس معتقد است كه برونداد چنين فرآيندي از شبيه سازي، سپس مي تواند تمايلات و باورها آنان شبيه سازي شده است، نسبت داده شود. به عنوان مثال هريس معتقد است كه در تكليف باور غلط، كودكي كه به درستي بيان مي كند سجاد كجا را جستجو مي كند، هيچ گونه سازه نظري مثل نظريه ندارد؛ بلكه صرفاً به شبيه سازي ذهني مشغول است.
كودك در موقعيت آزمون، مي بايست به باور خودش توجه كند. به عبارتي ديگر كودك بايد بتواند تا به طور تصوري خود را در موقعيت سجاد قرار دهد (همانند سازي) و موقعيت را از ديد سجاد تصور كند. از پيامدهاي عملي رويكرد شبيه سازي چنين انتظار مي رود كه درك كودكان از ذهن خودشان مقدم بر درك ذهن ديگران باشد. پيامد بعدي رويكرد شبيه سازي، در ارتباط با چگونگي تغييرات تحولي در نظريه ذهن مي باشد.
بر خلاف رويكرد نظريه نظريه كه تحول نظريه ذهن را تغيير در نظريه كودكان از حالات ذهني مي داند، نظريه شبيه سازي پيشنهاد مي كند كه تحولاتي كه در درك كودكان از ديگران به وقوع مي پيوندد، مي بايست در ارتباط با تحولاتي در نظر گرفته شود كه در توانايي شبيه سازي رخ مي دهد.
به اعتقاد هريس، تحول عملكرد در آزمون هاي باور غلط كه طي آن كودكان در چهار سالگي قادر به ارائه پاسخ صحيح مي شوند، مي تواند توسط تغييراتي كه در طول دوران كودكي در توانايي شبيه سازي رخ مي دهد، توضيح داده شود. بر اين اساس، چگونگي درك ديگران توسط نوزادان و خردسالان و پاسخگويي به تكاليف باور غلط در چهار سطح توضيح داده مي شود:
1- تكرار و انعكاس وضعيت ذهني نسبت به اهداف موجود
2- اسناد دادن وضعيت ذهني نسبت به اهداف موجود
3- تصور كردن يك وضعيت ذهني
4- تصور كردن يك وضعيت ذهني نسبت به اهداف غير واقعي
هريس معتقد است كه اساساً كودك در سطح دوم قادر خواهد بود تا "شخص ديگري را كه به صورت X نگاه مي كند، يا دوست دارد، يا تمايل دارد"، رمز گرداني كند. اينگونه تعبير و تفسير از اعمال افراد ديگر، به اين اشاره دارد كه كودك، ديگران را به عنوان افرادي مي بيند كه به حيطه روابط ذهني با اهداف ملموس وارد شده اند.
با اين وجود در اين سطح، كودك هنوز قادر به انطباق (تصوير پردازي ذهني) با روشي كه ديگران ادراك مي كنند، نيست. هريس معتقد است كه منشأ تغييراتي كه در عملكرد كودكان در تكاليف باور غلط وجود دارد، تحولاتي است كه در انعطاف پذيري توانايي تصوير پردازي ذهني در طي تحول رخ مي دهد.
چنين تحولاتي به كودك اين امكان را مي دهد كه بتواند وضعيت ذهني يك فرد را نسبت به موضوعي غير واقعي، شبيه سازي كند. درك باور غلط ديگران، مستلزم دو چيز مي باشد:
1- تصور موقعيتي فرضي كه فرد داراي باور غلط، آن را درست مي پندارد
2- درك اين موضوع كه نگرش فرد داراي باور غلط با نگرش خود او متفاوت است. به عبارتي ديگر، كودك بايد تصور كند كه ديگري نسبت به يك موقعيت، از باوري برخوردار است كه با باور خود كودك نسبت به همين موقعيت متفاوت است.
مباني نظري و پژوهشي رويكرد پيمانه اي
بر اساس رويكرد پيمانه اي، ذهن متشكل از سيستم هايي جداگانه (مانند استعداد زباني، سيستم ديداري، پيمانه بازشناسي چهره) مي باشد كه هر كدام از سيستم هايش، داراي ويژگي مخصوص به خود مي باشد. رويكرد پيمانه اي در تقابل با ديدگاهي است كه معتقد است انسانها داراي مجموعه اي از توانايي هاي عمومي استدلال مي باشند و در مواجهه با هرگونه تكليف شناختي، صرف نظر از محتواي خاص هر تكليف، مورد استفاده قرار مي گيرند.
وجه تمايز اساسي رويكرد پيمانه اي با رويكرد شبيه سازي و نظريه نظريه، در ماهيت حيطه اختصاصي رويكرد پيمانه اي مي باشد. بايد در نظر داشت كه مفاهيم متفاوتي از پيمانه وجود دارد. در اين جا پيمانه به عنوان يك سيستم محاسباتي در نظر گرفته مي شود كه مجهز به يك پردازشگر بازنمايي است.
اين سيستم همانند كامپيوتر عمل مي كند كه طي آن بازنمايي ها را به عنوان درونداد دريافت مي كند و نيز بازنمايي هايي را به عنوان برونداد توليد مي كند. به اعتقاد فودور به ميزاني كه يك عملكرد بسته اطلاعاتي است، آن عملكرد پيمانه اي است. منظور از بسته اطلاعات اين است كه پيمانه به اطلاعات خارج از خودش، دسترسي نداشته باشد.
به عنوان مثال در ديدگاهي كه به نظريه ذهن به عنوان يك پيمانه مي نگرد، اعتقاد بر اين است كه نظريه ذهن محرك هاي خاصي از محيط را به عنوان درونداد مورد توجه قرار مي دهد و پس از پردازش، درك حالات ذهني ديگران به عنوان برونداد، استخراج مي شود.
در اين فرايند، اطلاعات ديگر موجود در محيط، تأثيري در چگونگي پردازش نظريه ذهن ندارند. چنين محدوديت هايي در جريان اطلاعات (بسته اطلاعات) به ويژگي هاي خاصي مي انجامد: يعني پيمانه ها، حيطه اختصاصي، سريع، ناخودآگاه و اجباري اند و جريان محاسبات در پيمانه، از عمق كمي برخوردار است. با اين وجود بايد به خاطر داشت پيمانه اي بودن يا نبودن يك عملكرد، ويژگي همه يا هيچ ندارد بلكه همانطور كه لزلي 2000 معتقد است، پيمانه هميشه درجه پذير است يعني به ميزاني كه يك عملكرد بسته اطلاعات است، بيشتر ماهيت پيمانه اي دارد.
يكي از نظريه هاي پيمانه اي كه چگونگي عمل نظريه ذهن را به عنوان يك پيمانه توضيح مي دهد، نظريه فودور مي باشد. به اعتقاد فودور، براي نظريه ذهن يك پيمانه اختصاصي وجود دارد. هر نوزادي با يك پيمانه ي نظريه ذهن خيلي ساده به دنيا مي آيد كه براي درك حالات ذهني، ويژگي هاي معنايي و سببي مناسب را فراهم مي سازد. به عنوان ويژگي معنايي، پيمانه اين امكان را فراهم مي سازد كه حالات ذهني با توجه به حالات واقعي دنيا، مورد ارزيابي قرار گيرند.
منظور از ويژگي هاي سببي اين است كه حالات ذهني نتيجه اي از تعامل بين ارگانيسم و محيط و نيز تعامل بين حالات ذهني مختلف مي باشند. اين ويژگي ها همچنين اين نكته را در بر دارند كه حالات ذهني باعث رفتار هستند. فودور عقيده دارد كه خصيصه هاي پيمانه اي نظريه ذهن خيلي ساده در اساس، بين كودكان و بزرگسالان، يكسان است به جز اينكه نظريه ذهن بزرگسالان، حالات ذهني بيشتري (مانند تمايلات، باورها، اميدها و نيات) را بازشناسي مي كند در حالي كه نظريه ذهن خيلي ساده كودكان، تنها مي تواند تمايلات و باور ها را بازشناسي كنند. بر اساس ويژگي هاي معنايي و سببي فوق ، پيمانه نظريه ذهن خيلي ساده به نتايج زير مي انجامد:
- افراد به گونه اي رفتار مي كنند كه به برآورده ساختن تمايلاتشان مي انجامد مشروط به اينكه باورهايشان درست باشد.
- باور هاي افراد درست هستند.
در مسئله اي كه مستلزم پيش بيني رفتار است، كودك مي بايست بر اساس اطلاعاتي كه از تمايلات و باورهاي عامل دارد، عمل او را پيش بيني نمايد. در اين باره پيش بيني عمل يك فرد مستلزم اين است كه نظريه ذهن خيلي ساده به عنوان يك توانايي ذاتي، از مكانيسم عملكرد استفاده نمايد. اينكه عملكرد كودكان خردسال، در مسئله اي كه مستلزم پيش بيني رفتار است (مثل آزمون باور غلط)، با بزرگسالان تفاوت دارد، ناشي از تفاوت در شايستگي ذاتي آنان (پيمانه نظريه ذهن خيلي ساده) نيست بلكه به خاطر تفاوت در در مكانيسم عملكرد مي باشد.
ايده مكانيسم هاي عملكرد در نظريه هاي پيمانه اي زياد مورد توجه قرار گرفته است. با وجود اين، نظريه فودور مورد انتقاد آن گروه از روانشناسان نظريه نظريه قرار گرفته است كه مدعي هستند تحول نظريه ذهن نه يك رشد تدريجي و پيوسته از مفاهيم حالات ذهني، بلكه شامل تغييرات مفهومي و مرحله اي در درك حالات ذهني است.
لزلي 2000 تلاش دارد تا در چارچوب رويكرد پيمانه اي به تبيين نظريه ذهن در خردسالان بپردازد. به اين منظور لزلي مدل مكانيسم نظريه ذهن پردازشگر انتخابي را پيشنهاد مي كند. بر اساس تعريف نظريه ذهن، كودك از حالات ذهني براي درك رفتار هاي ديگران استفاده مي كند. موضوع مهم از ديدگاه پيمانه اي اين است كه چگونه مغز كودك خردسال قادر به توجه به حالات ذهني است در حالي كه حالات ذهني ديده، شنيده و يا حس نمي شوند و در واقع كاملاً انتزاعي مي باشند.
بر اساس مدل مكانيسم نظريه ذهن پردازشگر انتخابي، كودك به رفتار توجه مي كند و حالات ذهني زيرين را كه به آن انجاميده اند، استنباط مي كند. براي اينكه مغز كودك خردسال از رفتار به حالات ذهني زيرين توجه نمايد، بايد مكانيسم هاي پردازشگري خاصي وجود داشته باشند كه كودك را قادر به بازنمايي حالات ذهني بنمايد. در اين ديدگاه اعتقاد بر اين است، كه هر كودك با يك مجموعه ي پايه اي از مفاهيم نگرشي مثل باور داشتن، تمايل داشتن و وانمود ساختن به دنيا مي آيد.
اين مفاهيم پايه اي، حيطه اختصاصي و محوري در كسب نظريه ذهن مي باشند. اين مفاهيم توسط يك مكانيسم فرا بازنمايي اختصاصي كه فرابازنمايي ناميده مي شود، استخراج مي شوند. در درون مكانيسم فرا بازنمايي، نظريه ذهن توسط سه اصطلاحي كه روابط اطلاعاتي خوانده مي شوند، بازنمايي مي شوند: در طي اين فرآيند (كشف حالت ذهني از رفتار مشاهده شده)، يك عامل، محتواي اطلاعات و تكيه گاه يا جنبه اي از دنياي واقعي با يكديگر مرتبط مي شوند.
به عنوان مثال در جمله مادر معتقد است (تمايل دارد/ و وانمود مي كند) كه شكلات در داخل سبد است، عامل (مادر) در تماس با شكلات (تكيه گاه) به عنوان فردي بازنمايي مي شود كه نسبت به درستي محتواي (شكلات در داخل سبد است)، داراي يك نگرش (باور داشتن، تمايل داشتن و وانمود ساختن) مي باشد. در اين ديدگاه، مكانيسم نظريه ذهن، به عنوان قسمتي از سيستم مهندسي شناختي در نظر گرفته مي شود.
اين رويكرد، بين قابليت يا شايستگي در نظريه ذهن و عملكرد در آزمون هاي باور غلط تمايز قايل مي شود. اعتقاد بر اين است كه حل موفقيت آميز چنين تكاليفي به مهارت هايي عملكردي نياز دارد. به عبارتي ديگر، پاسخگويي صحيح به تكاليف باور غلط ، مستلزم مهارتهايي فراتر از توانايي صرف مكانسيم نظريه ذهن است.
از ويژگي هاي مكانيسم نظريه ذهن اين است كه هميشه باور را با محتوايي به خود و ديگران نسبت مي دهد كه بيانگر واقعيت موجود است. اين در حاليست كه موفقيت در تكاليف باور غلط، مستلزم اين است كه اسناد دهي به واقعيت موجود يا باور واقعي بازداري شود و در عوض براي باور فرد محتوايي جانشين انتخاب شود كه در واقعيت فعلي وجود ندارد.
به عنوان مثال در آزمون باور غلط انتقال غير منتظره، به كودك گفته مي شود كه سعيد توپش را داخل جعبه قرمز مي گذارد و از اتاق خارج مي شود. در غياب او پرستو توپ را به داخل جعبه سبز رنگ جابجا مي كند. سپس سعيد بر مي گردد و مي خواهد توپش را بردارد. آزمونگر سپس از كودك مي پرسد: سعيد براي يافتن توپش كجا را جستجو مي كند؟ در موقعيت آزمون كه توپ داخل جعبه سبز است (واقعيت موجود)، مكانيسم نظريه ذهن كه بنا به ماهيتش، باورهاي واقعي افراد را بازنمايي مي كند، سعيد را اينگونه بازنمايي مي كند كه سعيد فكر مي كند توپش در داخل جعبه سبز است.
پاسخگويي درست به تكليف باور غلط مستلزم اين است كه اين اسناددهي، بازداري شود و به جايش اين بازنمايي كه سعيد فكر مي كند توپش در داخل جعبه ي قرمز است انتخاب شود. سپس بر اساس اصلي كه حالات ذهني تعيين كننده رفتار هستند، كودك (پرستو) به درستي مي تواند پيش بيني كند كه سعيد توپ را در جعبه قرمز (جعبه خالي) جستجو مي كند.
فرض بر اين است كه چنين شرايطي براي عملكرد، اقتضائاتي عمومي دارد؛ كه تنها اختصاص به تكاليف باور غلط نداشته و تحت عنوان مكانيسم پردازشگر انتخاب ناميده مي شود. بر اين اساس، اعتقاد بر اين است كه موفقيت در تكاليف باور هاي غلط، مستلزم همكاري بين مكانيسم نظريه ذهن و پردازشگر انتخاب مي باشد كه طي آن با بازداري بازنمايي واقعي كودك مي تواند باور غلط فرد عامل را بازنمايي كند و به سوال آزمون پاسخ صحيح دهد. ايده اساسي در اين ديدگاه اين است كه مفهوم باور در درون مكانيسم نظريه ذهن به گونه اي قاعده مند پردازش مي شود.
اين فرايند باعث مي شود كه كودك، باوري را به خود يا ديگري نسبت دهد كه محتوايش هميشه واقعي و يا بيانگر وضعيت موجود باشد. در تكليف باور غلط، محتواي واقعي شخصيت داستان اين باور كه سعيد فكر مي كند توپش در جعبه سبز (جايي كه الان توپ در آنجاست) مي باشد، از برجستگي زيادي برخوردار است اما به پاسخ صحيح (پيش بيني درست رفتار سعيد) منجر نمي شود و بنابراين بايد بازداري شود.
شواهدي كه نشان مي دهد در بعضي از اختلالات تحولي، نظريه ذهن داراي اختلال است، مؤيدي بر درستي رويكرد پيمانه اي مي باشند. در اين زمينه كودكان مبتلا به اوتيسم، به طور خاصي مورد توجه مي باشند. اعتقاد بر اين است كه اين كودكان به طور اختصاصي در نظريه ذهن داراي اختلال مي باشند. به عنوان مثال لزلي1992 كودكان چهار ساله و كودكان اوتيسم را در زمينه درك از تصاوير غلط و باور غلط مورد مقايسه قرار دادند تا مشخص شود كه ايا كودكان اوتيسم علاوه بر دشواري در بازنمايي باور غلط، در بازنمايي تصاوير غلط هم، مشكل دارند يا خير.
در آزمون تصوير غلط، تصويري از يك وضعيت ( به عنوان مثال فردي كه روي صندلي نشسته است) گرفته مي شود سپس در حالي كه تصوير در حال آماده شدن است، تغييري در وعيت فعلي رخ مي دهد (شخص ديگري به جاي فرد قبلي روي صندلي مي نشيند) سپس از كودك خواسته مي شود تا پيش بيني نمايد كه در تصويري كه در حال چاپ است چه كسي روي صندلي خواهد بود؟
نتايج نشان مي دهد كه كودكان اوتيسم در تكاليف باور غلط عملكرد خيلي ضعيفي داشتند در حالي كه در تكاليف مشابهي كه درك از بازنمايي تصويري را اندازگيري مي كرد، عملكردشان تقريباً در بالاترين سطح قرار داشت. در حالي كه كودكان چهار ساله، در درك باور غلط، عملكردي بهتر نسبت به درك از تصوير غلط داشتند؛ كودكان اوتيستسك در آزمون تصوير غلط عملكرد بهتري داشتند.
لزلي مدعي شده است كه درك حالات ذهني با درك انواع ديگر بازنمايي متفاوت است. بر اين اساس، اين عقيده در رويكرد پيمانه اي مطرح است كه نظريه ذهن يك پيمانه مي باشد كه به طور ذاتي اختصاص به بازنمايي حالات ذهني دارد. به عبارتي ديگر، تحول مفهومي در درك حالات ذهني، حيطه اختصاصي است و كودكان مبتلا به اوتيسم، به طور اختصاصي در ظرفيت تحول نظريه ذهن دچار اختلال مي باشند
نظريه ذهن چيست:
"نظريه ذهن" به عنوان درك افراد از حالات ذهني ( تفكرات، باورها، آرزوها)، تعريف شده است. به طور كلي فرض شده است اين توانايي بين سنين سه تا چهارسالگي رشد مي كند. درك خود و ديگران براي داشتن تعاملات اجتماعي موثر ضروري است. نظريه ذهن در عمل به كودك ابزار قدرتمندي مي دهد تا با آن به اكتشاف، پيش بيني و تغيير رفتار ديگران دست بزند. به وسيله نظريه ذهن ما مي توانيم حالات ذهني ( باورها، تمايلات، تخيلات، عواطف و ...) كه علت اعمال هستند تفسير كنيم .
نظريه ذهن پيش نيازي براي درك محيط اجتماعي و لازمه درگيري در رفتارهاي اجتماعي رقابت آميز مي باشد. ريشه هاي اين ظرفيت شناختي را مي توان در سال هاي اوليه زندگي جستجو كرد. اگرچه كودكان در سالهاي اول زندگي از ذهن خود و ديگران روز به روز بيشتر آگاه مي شوند، و بين مفردات آنها ارتباط برقرار مي كنند، اما تغييرات اساسي در درك نظريه ذهن در چهار سالگي اتفاق مي افتد، هنگامي كه كودكان قادر مي شوند محتواهاي ذهن ديگران را، به ويژه حالات باور را تفسير كنند .
ظرفيت كودكان براي اسناد حالات ذهني مانند، باورها، آرزوها و تمايلات به خود و ديگران به احساس و پيش بيني رفتار كمك مي كند، و اينها نيز به انتقال مفاهيم رفتار اجتماعي منتهي مي شوند.
تاريخچه نظريه ذهن:
اصطلاح نظريه ذهن براي اولين بار در سال 1978 بوسيله پريماك و وودروف در مطالعه رفتار شمپانزه ها مطرح شده است. اما از نظر تاريخي سه ديدگاه عمده دانش كودكان در مورد ذهن را مورد تحقيق قرار داده اند. اولين ديدگاه به طور مستقيم يا غير مستقيم به كارهاي پياژه بر مي گردد.
ديدگاه دوم كه از سالهاي آغازين دهه 1970 شروع شده است، فراشناخت در كودكان را مورد مطالعه قرار داده است و سومين ديدگاه نظريه ذهن است كه از 1980 شروع شده است.
علاقه به تحول درك پديده هاي ذهني توسط كودك از سوي پياژه و اينهلدر با به كار بردن آزمون سه كوه مورد پژوهش قرار گرفته است. بر اساس نظريه پياژه تمركز و خودميان بيني دو ويژگي عمده كودكان در مرحله پيش دبستاني است.
هر دو ويژگي بيانگر ناتواني كودك در مواجهه شدن همزمان با چند بُعد از يك شيئ، و نگرشي يك بُعدي از جهان است. خودميان بيني در ديدگاه پياژه به تمايز ناقص بين خود و ديگران و به درك و تفسير ناآگاهانه جهان بر اساس خود اطلاق مي شود. ولي پژوهش هاي موجود در زمينه نظريه ذهن، حاكي از آن است كه كودكان پيش دبستاني نظرات و حالت هاي ذهني (ديدگاههاي) ديگران را درك مي كنند و بر خلاف آنچه پياژه مي گويد خودميان بين نيستند.
فهميدن افكار و احساسات ديگران به عنوان ذهني سازي، ذهن خواني و نظريه ذهن شناخته مي شود. در مورد اين توانايي در كودكان دو ديدگاه وجود دارد:
ديدگاه اول معتقد است كه درك باور غلط از سوي كودك به منزله اكتساب نظريه ذهن است و معمولاً در حول و حوش چهار و پنج سالگي يك تغيير كيفي در اين توانايي رخ مي دهد و در اين مرحله است كه كودك متوجه مي شود كه ديگر افراد مي توانند باورهايي داشته باشند كه غلط بوده يا با باور او متضاد باشند ؛كه اين ديدگاه به ديدگاه سنتي معروف است.
و ديدگاه دوم معتقد است كه فهم كودكان از حالات ذهني، از چهار تا شش سالگي به طور معناداري افزايش مي يابد ولي تا هشت سالگي عملكرد كودكان ضعيف است. اين ديدگاه، تحول فهم كودكان از حالات ذهني را مرحله به مرحله مي داند و نظريه ذهن را يك سازه چند بُعدي مي داند كه از سطوح متفاوتي برخوردار است . به ديدگاه اخير، ديدگاه تحولي مي گويند.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .