شرح حال مقدماتی
بالبی در سال 1936 به اختلالات کودکانی که در مؤسسات عمومی بزرگ شده بودند، علاقه مند شد. او دریافت کودکانی که در مراکز نگهداري از کودك و یتیم خانه ها بزرگ شده اند، غالباً داراي انواعی از مشکلات عاطفی از جمله ناتوانی در ایجاد ارتباط صمیمانه و طولانی مدت با دیگران هستند. بالبی تصور کرد کودکان به این علت نمی توانند عشق بورزند که در اوایل زندگی، فرصت ایجاد یک دلبستگی محکم به مادر نماد را از دست داده اند.
نظریه دلبستگی: نگاه کلی
بالبی معتقد بود که رفتار انسان را تنها از طریق بررسی محیط انطباقی آن، یعنی محیطی بنیادي که این رفتار در آن محیط تکامل یافته است، می توانیم درك کنیم.
بنابراین، کودکان احتمالاً رفتارهاي دلبستگی، یعنی حرکات و علایمی که نزدیکی و مجاورت آن ها را با مراقبان حفظ می کند و افزایش می دهد، در خود به وجود آورده اند.

گریه کودك، یک علامت مشخص است. گریه فرد پریشانی است. هنگامی که نوزاد درد می کشد یا می ترسد، گریه می کند و والدین مجبور می شوند به سرعت سراغ او بروند و ببینند چه مشکلی پیش آمده است. نوع دیگر رفتار دلبستگی، لبخند کودك است. غان و غون کردن، چنگ زدن، مکیدن و تعقیب کردن، از جمله دیگر رفتارهاي دلبستگی هستند.
بالبی معتقد بود دلبستگی کودك بدین ترتیب به وجود می آید. در آغاز، پاسخدهی اجتماعی کودکان تصادفی است. مثلاً آن ها به هر چهره اي لبخند می زنند و با رفتن هر کس، گریه می کنند. بین 3 و 6 ماهگی، کودکان پاسخدهی خود را به چند آشنا محدود می کنند و به ویژه فرد خاصی را آشکارا ترجیح می دهند و حضور غریبه ها آن ها را نگران می کند. اندك زمانی بعد، تحرك بیشتري پیدا می کنند و با سینه خیز رفتن، در حفظ نزدیکی خود با نماد اصلی دلبستگی خویش، نقش فعال تري ایفا می کنند. مراقب هستند که این والد کجاست و هر علامتی دال بر جدا شدن ناگهانی والد، پاسخ دنباله روي را در آن ها راه اندازي می کند. کل این فرایند، یعنی تمرکز بر نماد اصلی دلبستگی که پاسخ دنباله روي را راه اندازي می کند، مشابه نقش پذیري در سایر گونه هاست. کودکان آدمی نیز همانند بچه هاي بسیاري از گونه هاي دیگر، از نماد دلبستگی خاصی نقش پذیرفته اند و وقتی این والد به راه افتد، بلافاصله او را دنبال می کنند.
حال مراحلی را بررسی می کنیم که معمولاً کودکان با طی این مراحل، به مراقبان خود دلبسته می شوند.

مراحل دلبستگی
مرحله اول (تولد تا 3 ماهگی):

پاسخدهی نامتمایز به انسان ها. نوزادان در خلال 2 یا 3 ماهه ابتداي تولد، انواع پاسخ ها را به افراد از خود نشان می دهند، ولی معمولاً پاسخ آن ها، به صورت روش هاي مشابهی است.
نوزادان درست پس از تولد، دوست دارند که به صداهاي انسانی گوش دهند و به صورت انسان ها نگاه کنند. آن ها سرشان را براي تعقیب الگوي دقیق یک چهره، بیشتر بلند می کنند تا براي تعقیب چهره هاي نامشخص یا یک کاغذ سفید. به نظر کردارشناسانی چون بالبی این رجحان نشان دهنده گرایش ژنتیکی به یک الگوي بصري است که به زودي یکی از قدرتمندترین رفتارهاي دلبستگی یعنی لبخند اجتماعی را راه اندازي خواهند کرد.
در پنج یا شش هفتگی، پر شورترین لبخندهاي اجتماعی آغاز می شود. نوزادان در مواجهه با چهره انسانی، با خوشحالی و به طور کامل لبخند می زنند و این لبخندها، با تماس چشمی نیز همراهند. از تقریباً یک هفته قبل، نوزاد به صورت ارادي به چهره ها خیره می شود، انگار که بخواهد آن ها را وارسی کند. سپس کاملاً لبخند می زند. این لحظه، معمولاً لحظه هیجان انگیزي در زندگی والدین است، زیرا آن ها اکنون تأییدي از عشق کودکشان را در اختیار دارند.
در واقع نوزادان تا تقریباً 3 ماهگی به هر چهره اي حتی به الگوي مقوایی یک چهره، لبخند می زنند.
به نظر بالبی، لبخند به علت اینکه نزدیکی کودك را به مراقب حفظ می کند، باعث ایجاد دلبستگی می شود. هنگامی که نوزاد لبخند می زند، مراقب از بودن با او لذت می برد « مراقب متقابلاً لبخند می زند، با او صحبت می کند، کودك را نوازش می کند و احتمالاً کودك را در آغوش می گیرد » . خود لبخند زدن یک راهانداز است که واکنش دوست داشتن و مراقبت کردن را باعث می شود، یعنی، رفتاري است که شانس نوزاد را براي سلامتی و بقا افزایش می دهد.

گریه کردن نیز به نزدیکی مراقب و کودك منجر می شود. گریه کردن، فریاد پریشانی و علامتی است که نشان می دهد کودك به کمک نیاز دارد.

نزدیکی، همچنین از طریق پاسخِ گرفتن حفظ می شود. نوزادان به دو نوع پاسخ گرفتن مجهز هستند.

مرحله دوم ( 3 تا 6 ماهگی):

تمرکز بر آشنایان.در تقریباً سه ماهگی، رفتار نوزاد تغییر می کند. نخست اینکه، بسیاري از بازتاب ها از جمله بازتاب هاي مورو، چنگ زدن و گونه متوقف می شوند. اما به نظر بالبی، مسئله مهم تر این است که پاسخ هاي اجتماعی نوزاد به تدریج انتخابی تر می شوند. بین 3 تا 6 ماهگی نوزادان به تدریج تنها به آشنایان لبخند می زنند. وقتی غریبه اي را می بینند، فقط به او خیره می شوند. نوزادان همچنین در غان و غون کردن نیز انتخابی تر عمل می کنند.
این نماد اصلی دلبستگی، معمولاً اما نه الزاماً، مادر است. این فرد ممکن است پدر یا هر مراقب دیگري باشد. به نظر می رسد که کودکان شدیدترین دلبستگی را به فردي که با دقت تمام به علامت هاي آن ها پاسخ می دهد و فردي که لذت بخش ترین تعامل را با آنان دارد، پیدا می کنند.

مرحله سوم ( 6 ماهگی تا 3 سالگی):

دلبستگی شدید و نزدیکی جویی فعال.آنچه در این مرحله بیش از هر چیز بارز است، این است که نوزادان با خارج شدن مادر نماد از اتاق گریه می کنند که این گریه نشان دهنده اضطراب جدایی است. قبلاً ممکن بود به خارج شدن هر فردي که به او می نگریستند، باشد. ولی اکنون عمدتاً غیبت این شخص است که آن ها را پریشان می کند.
منحصر شدن دلبستگی کودك به یک والد، در تقریباً 7 یا 8 ماهگی نمایان می شود که کودك ترس ازغریبه ها را نشان می دهد.
هنگامی که مادر ناگهان و نه به آرامی، کودك را ترك کند، یا وقتی کودك در محیط ناآشنا قرار بگیرد، ماموس ترین تلاش ها را براي برقرار کردن مجدد تماس، از خود نشان می دهد.
زمانی که کودك بتوانند فعالانه والد را دنبال کنند، رفتار آن ها کم کم در یک نظام مبتنی بر تصحیح هدف، تثبیت می شود. یعنی کودکان محل و مکان والد را زیر نظر می گیرند و اگر مادر آن ها را ترك کند، بلافاصله او را تعقیب و حرکت خود را تصحیح یا تنظیم می کنند تا زمانی که بتوانند بار دیگر به مادر نزدیک شوند.

البته کودکان، اغلب هم از نمادهاي دلبستگی فاصله می گیرند و هم به سمت آن ها می روند. اگر مادري با کودك یک یا دو ساله خود به پارك یا زمین بازي وارد شود، کودك معمولاً یکی دو دقیقه نزدیک مادر می ماند، اما سپس براي کاوش دوروبر خود از مادر فاصله می گیرد.
درکل، کودك می تواند به راحتی، با قدري فاصله از مادر بازي کند و به کاوش اطراف خود بپردازد. با این همه، این موقعیت ممکن است به سرعت تغییر کند.
رفتار دلبستگی، به متغیرهاي دیگري همچون وضعیت جسمی کودك نیز بستگی دارد. اگر کودکی خسته یا بیمار باشد، نیاز او به ماندن در کنار مادر، بیش از نیاز او به کاوش محیط خواهد بود.
یک متغیر مهم در پایان نخستین سال زندگی، الگوي کارکرد کلی کودك از نماد دلبستگی است.

مرحله چهارم (سه سالگی تا پایان دوران کودکی):

رفتار مشارکتی. کودکان قبل از 2 یا 3 سالگی تنها به نیاز خودشان براي حفظ نزدیکی با مراقب توجه دارند و هنوز به هدف ها یا طرح هاي مراقب توجه نمی کنند. اما برعکس، کودك 3 ساله چنین طرح هایی را تا حدي درك می کند و می تواند وقتی پدر یا مادر در کنار او نیستند، رفتارشان را مجسم کند.
بالبی، اذعان داشت که درباره مرحله چهارم رفتار دلبستگی، اطلاعات اندکی وجود دارد و خود او، در مورد چنین رفتاري در سال هاي بعدي زندگی نیز حرف چندانی براي گفتن ندارد.

ولی در هنگام بحران، در جستجوي نزدیکی به اشخاص محبوب خود بر می آیند، و افراد مسن در می یابند که باید به نحو فزاینده اي به نسل جوان تر متکی شوند.
درکل، بالبی معتقد بود که تنها بودن یکی از ترس هاي بزرگ در زندگی انسان است.
بنابراین، نیاز به دلبستگی نزدیک با دیگران، در طبیعت ما نهفته است.

دلبستگی به مثابه نقش پذیري

بالبی معتقد بود که دلبستگی کودك مسیري شبیه به نقش پذیري در حیوانات را دنبال می کند.
نقش پذیري فرایندي است که از طریق آن، حیوانات محرکهاي راه انداز براي غرایز اجتماعی خود را فرا می گیرند. حیوانات کم سن و سال یاد می گیرند که به تعقیب کدام شئ متحرك بپردازند. آنها ابتدا اشیاء گوناگونی را دنبال می کنند ولی دامنه این اشیا مختلف خیلی زود محدود می شود. و در پایان دوره نقش پذیري آنها معمولاً فقط مادر را دنبال می کنند. در این مرحله پاسخ ترس توانایی ایجاد دلبستگی هاي جدید را محدود می کند.
فرایند مشابهی را در انسان ها نیز مشاهده میکنیم. اگر چه این فرایند بسیار آهسته تر صورت میگیرد. نوزادان در هفته اول زندگی نمی توانند فعالانه اشیاء را از طریق حرکتشان تعقیب کنند، ولی نسبت به افراد پاسخ هاي اجتماعی مستقیمی ابراز میکنند. نوزادان لبخند میزنند، غان و غون میکنند، چنگ میزنند، گریه میکنند و... که همه اینها موجب نزدیک شدن افراد به آنها می شود. در ابتدا نوزادان این پاسخ ها را به هر کسی ابراز میکنند اما در شش ماهگی آنها دلبستگی خود را به افرادي معدود و به ویژه به یک فرد خاص محدود می کنند. آنها عمدتاً می خواهند این فرد، نزدیک آنها باشد. آنها ازغریبه ها می ترسند و یاد می گیرند که سینه خیز بروند و نماد اصلی دلبستگی شان را هر زمانی که از آنها دور می شود دنبال می کنند. لذا آنها نسبت به فرد معینی نقش پذیر می شوند.

تاثیرات نگهداي شدن در مؤسسه ها

بالبی به عنوان روشی براي تبیین تأثیرات زیان بخش و ظاهراً غیر قابل جبران محرومیت ناشی از نگهداري شدن در مؤسسه هاي عمومی، به کردارشناسی روي آورد. او به ویژه و به شدت، تحت تأثیر ناتوانی کودکان پرورشگاهی در ایجاد دلبستگی هاي عمیق در بزرگسالی قرار گرفت. او این افراد را شخصیت هاي بی عاطفه نامید. این افراد، دیگران را تنها براي اهداف خودشان مورد استفاده قرار می دهند و به نظر می رسد در برقرار کردن پیوندهاي عاشقانه و پایدار با دیگران، ناتوان باشند. شاید این افراد، در زمان کودکی، فرصت نقش پذیري از هیچ نماد انسانی را نداشته اند؛ یعنی نتوانسته اند رابطه عاشقانه اي با دیگري برقرار کنند و از آنجا که آن ها توانایی برقراري روابط صمیمانه را در خلال سال هاي اول زندگی خود نداشته اند، روابط آن ها در بزرگسالی، سطحی باقی می ماند.

در بسیاري از مؤسسات و پرورشگاه ها، شرایط براي شکل گیري دلبستگی هاي انسانی صمیمانه، نامناسب به نظر می رسد. در بسیاري از این مؤسسات، چندین پرستار از کودکان مراقبت می کنند که گرچه نیازهاي جسمانی آن ها را برآورده می سازند، اما فرصت کمی براي تعامل با کودکان دارند. بارها اتفاق می افتد که هیچ کس به نوزادي که گریه می کند، توجه نمی کنند و به لبخند او پاسخ نمی دهند.

در صورتی که ناکامی در نقش پذیري بتواند تأثیرات محرومیت ناشی از نگهداري شدن در مؤسسات را تبیین کند، آنگاه باید یک دوره بحرانی وجود داشته باشد که پس از آن، این تأثیرات دیگر برگشت پذیر نباشند. یعنی، کودکانی که تا سن معینی از تعامل انسانی کافی برخوردار نباشند، ممکن است هرگز به رفتار اجتماعی مناسبی دست نیابند. باوجود این، پژوهشگران در تعیین دقیق سن چنین مراحل بحرانی، دچار مشکل بوده اند. بحث هاي بالبی در مورد نقش پذیري حاکی از آن است که نظیر سایر گونه ها، در نوزاد انسان نیز دوره بحرانی با آغاز پاسخ ترس به پایان می رسد. در نتیجه دوره بحرانی در 8 یا 9 ماهگی، یعنی سنی پایان می یابد که همه کودکان در این سن، ترس از جداشدن از مراقب و همچنین ترس از غریبه ها را از خود نشان می دهند.

جدایی ها. به نظر بالبی و رابرتسون، تأثیرات جدایی معمولاً به شکل زیر ظاهر می شود.ابتدا کودکان به عنوان اعتراض گریه و زاري می کنند و هیچ نوع مراقبت جانشین را نمی پذیرند. دوم، دوره ناامیدي را پشت سر می گذارند؛ ساکت، غیر فعال و گوشه گیر می شوند و به نظر می رسد در ماتمی عمیق فرو می روند. و بالاخره مرحله گسلش شروع می شود. در خلال این دوره، کودك بشاش تر می شود و ممکن است مراقبت پرستاران و سایر افراد را بپذیرد. کارکنان بیمارستان ممکن است تصور کنند که کودك بهبود یافته، اما همه چیز روبه راه نیست. هنگامی که مادر برمی گردد، به نظر می رسد کودك او را نمی شناسد، رویش را از او برمی گرداند و چنین می نماید که به کل، علاقه اش را به او از دست داده است.
اگر جدایی طولانی باشد و اگر کودك سایر مراقبان (مثلاً پرستاران) را از دست بدهد، ممکن است از همه افراد کناره گیري کند.

نتیجه چنین فرایندي شکل گیري شخصیت بی عاطفه یعنی فردي است که دیگر نسبت به هیچ کس، عمیقاً علاقه مند نمی شود.