نظريه يادگيري گشتالت
چگونگي و اهميت گشتالت
واژه گشتالت در آلماني به معناي وضع و شكل يا هيأت كل به كاربرده ميشود و عنوان اصلي اين رشته از روانشناسي است. تصور كلي سازمانيافته و شناخته شده را نيز گشتالت مينامند. اين نظر كه هر شيئي يا وضعي را نميتوان به وسيله اجزاء آن به خوبي ادراك كرد، فكر تازهاي نيست. در يونان باستان حتي پيش از سقراط حكيم به اين طرز فكر بر ميخوريم. بسياري از فيلسوفان و انديشهوران آن دوران بهترين راه براي مطالعه و ادراك عالم را در اين دانستهاند كه به قانونها و نظامهاي كلي خلقت نظر داشته باشند، نه به اجزاء و عناصر سازنده آن. در برابر آنان انديشهوران ديگري بودهاند كه ادراك عالم را تنها از طريق بررسي اجزاء و عناصر تشكيلدهنده آن ميسر ميدانستهاند. دسته اول را ميتوان پيشگامان مكتب گشتالت و دسته دوم را پيشروان رفتارگرايي به شمار آورد.
در قرن نوزدهم يكي از دانشمنداني كه قبل از ورتهايمر نظر قاطعي در مورد گشتالت ابراز داشت ارنست ماخ (1838 – 19166) آلماني بود. نظر ماخ بر اين بود كه جهان مادي و رواني در اصل يكي هستند، اما روانشناسي بايد احساسهاي كه با واقعيت فيزيكي مطابقت ندارد نيز مورد توجه قرار دهد. وي اين احساسهاي غيرفيزيكي را احساس ارتباط مينامد. براي مثال، كسي كه سه نقطه را در روي يك ورقه مشاهده كند ممكن است از آنها در ذهن او تصوير يك مثلث ترسيم شود.
در هر يك از اين نقطهها هيچ نشانه يا اثري كه دليل بر مثلث بودن آنها باشد ديده نميشود، اما احساس ارتباط و تركيب كلي آنها با يكديگر است كه چنين تصوري را به وجود ميآورد.
در سال 1890 كريستيان فن اهر نفلز (1859 – 1932) در زمينه افكار ماخ به مطالعه و تحقيق پرداخت. به عقيده او در ادراك خصوصياتي پديدار ميشوند كه نقشي بيش از اوضاع محسوس فيزيكي و ظاهري به عهده دارند. فرد ميكوشد موجودات ماديرا به صورت و هيأت كل درك كند، يا به آنها معنا و مفهومي ببخشد و آنچه را كه ميبيند سازمان دهد و در آن وحدتي به وجود آورد. براساس نظر اين دو دانشمند مكتب تازهاي در آلمان به نام كيفيت گشتالتي به وجود آمد كه بنيادهاي علمي روان شناسي گشتالت را پايهريزي كرد.
در واقع آنچه در روانشناسي گشتالت اهميت دارد پي بردن به ادراك ارتباط است كه موجب رفتار معنادار ميشود. اين امر را به وسيله پديده فاي به خوبي ميتوان دريافت.
پديده فاي يا ادراك حركت
همانطور كه در آغاز اينفصل بيان شد نظريه گشتالت با آزمايشهاي علمي و رتهايمر تحقق يافت. به ويژه آزمايشي كه وي در مورد ادراك حركت انجام داد، اساس تجربي بسياري از آزمايشهاي ديگر گشتالت قرار گرفت. يكي از مهمترين آزمايشهاي ورتهايمر به پديده فاي معروف است. در اين آزمايش ادراك حركت به خوبي نشان داده ميشود: ورتهايمر يك خط عمود و يك خط منحني را با تنظيم فاصلههاي زماني به وسيله يك پروژكتور بر روي پرده سفيد ميافكند. در نتيجه آزمايش مشاهده ميكند كه اگر فاصله زماني براي انداختن خط عمود و خط منحني بيشتر مشاهده ميكند كه اگر فاصله زماني براي انداختن خط عمود و خط منحني بيشتر از ثانيه باشد نخست خط عمود، سپس خط منحني بر روي پرده ميافتد. اگر اين فاصله زماني كمتر از ثانيه باشد هر دو خط در يك لحظه بر روي پرده ميافتند. ولي اگر فاصله زماني آنها بين و ثانيه باشد چنين احساس ميشود كه خط عمود به دور خود ميچرخد و منحني ميشود. به طوري كه ملاحظه ميگردد ادراك حركت از دو خط و يك عامل زماني مشخص پديدار گشته است. اين آزمايش يكي از جالبترين آزمايشهايي بود كه موجب پيشرفت كار سينما شد و اساس روانشناسي گشتالت قرار گرفت. در واقع حركتي كه در فيلمهاي سينمايي بر روي پرده ديده ميشود معلول يك عده فيلمهايي است كه هر كدام وضع خاصي از يك حركت را نشان ميدهد و چون فيلمها در فاصله زماني معيني به دنبال يكديگر قرار ميگيرند، بيننده ادراك حركت ميكند، در صورتي كه فيلمها خود چيزي جز تصويرهاي بيحركت نيستند.
پديده فاي را در آزمايشهاي ديگري مانند در نقطه نوراني به فاصلههاي 10 تا 15 سانتيمتر ميتوان مشاهده نمود. طرح آزمايش چنين است كه اگر اين نقطههاي نوراني به طور متناوب خاموش و روشن شوند به صورت يك نقطه نوراني ديده ميشوند. همچنين، اگر انگشت سبابه را در فاصله 20 سانتيمتر از نوك بيني نگهداريم و چشمها را به طور متناوب باز و بسته كنيم مشاهده ميشود كه انگشت سبابه حركت مي كند در صورتي كه در عمل هيچگونه حركتي ندارد. اينها و بسياري از نمونههاي ديگر بيانگر ادراك ارتباط ميباشند كه به وسيله روانشناسي محرك – پاسخ به خوبي توجيهپذير نيستند.
نقش تصوير و زمينه
نظريه گشتالت كه بر ادراك مبتني است با تصوير (متن) و زمينه پيوندي استوار دارد. چنانكه در نقاشي براي تجسم بهتر، تصويرها را در زمينه با مناظر و مزاياي خاصي تنظيم ميكنند. كافكا يكي از روانشناسان گشتالت معتقد است كه زمينه زيربناي تصوير است و تاثير انكارناپذير در نمايان ساختن آن دارد.
روانشناسي گشتالت به دو عامل تصوير و زمينه توجه خاصي نشان ميدهد و يادگيري را در نظر اول از برآيند اين دو عامل ميسر ميداند. زمينه در امر يادگيري و مسائل آموزشي عبارت از آن چيزهايي است كه شاگرد با آنها آشنايي دارد، مانند معلم، دوستان، بستگان و موجوداتي كه رنگ و شكل خاصي دارند و به طور كلي تمامي آن چيزهايي است كه محيط مادي و محسوس شاگرد را تشكيل ميدهند. به سخن ديگر، زمينه آن چيزي است كه به تصوير در زمان و مكان مفهوم واقعي ميبخشد. بايد توجه داشت كه در روانشناسي گشتالت ادراك به رشد اندامها يا رشد طبيعي فرد بستگي دارد و در اين مورد محقق شده است كه ادراك كودكان از محيط و جهان پيرامون خود با ادراك بزرگسالان تفاوت دارد.
به عقيده ورتهايمر ادراك از راه تجربه و آشنايي با مفهومهاي اصلي طرحها و الگوها حاصل ميشود. جهان به اين علت درك ميشود كه فرد قادر به فهم حركات و اعمال هماهنگ و روابط خاصي است كه از تركيب اجزاي مختلف وابسته به وجود آمده است. به اين سبب هيأت كل مهمتر و بزرگتر از مجموع اجزاء متشكل آن است. البته آن اجزايي كه صفات و اعمال متمايز خود را از تعلق به كل حاصل كردهاند.
قانونهاي سازماندهي
روانشناسان گشتالت معتقدند كه در گشتالت يا هيأت كل نيروي خاصي وجود دارد كه مسائل و امور را در طرحها، شكلها و قالبهاي معيني سازمان ميدهد و اساس ادراك و بينش را پايهريزي ميكند. به اين جهت سازماندهي از ويژگيهاي كلي رفتار به شمار ميآيد و از قانونهايي به شرح زير تشكيل يافته است.
قانون فراگيري
يكي از مهمترين قانونهاي گشتالت به قانون فراگيري يا جامعيت معروف است. منظور از اين قانون آن است كه سازمان رواني يا تجمع ادراكي همواره به سوي كمال و شايستگي گرايش دارد و آن چنين است كه سازمان ادراكي هر محركي را در جهت هيأت مطلوب، يا دست كم وضعي كه شرايط موجود اجازه ميدهند دريافت ميدارد. از ويژگيهاي قانون فراگيري نظم و ترتيب، تقارن، سادگي، تناسب، استواري، پايداري و مانند اينهاست.
در روانشناسي مانند فيزيك حالت تعادل نقش مهمي را بر عهده دارد. قانون فراگيري را بايدقانون تعادل ناميد. همانطور كه در علم فيزيك اصول ماكزيمم و مينيمم حاكم است. در حالتهاي رواني، با ملاحظات خاص خود نيز عين همين قوانين حكمفرماست. براي نمونه، وقتي آبگونه ها در سطح ناهموار قرار ميگيرند. به سوي وضع متعادل رو ميآورند. بر همين قياس، فرد ناكام نيز ميكوشد تعادل رواني خود را بازيابد، چنانكه از ديگران عذرخواهي و دلجويي ميكند يا دوباره در آزمونهايي كه كاميابي نداشته است شركت جويد تا موفق شود و تعادل و كمال خود را به دست آورد. طرفداران نظريه گشتالت اين حالت را گشتالت مطلوب مينامند.
چون در نظريه گشتالت يادگيري با حل مسائل ارتباط دارد، به اين لحاظ همواره در مسيري جريان پيدا ميكند تا موجود زنده براي ايجاد تعادل، يعني حل مساله بنا به قانونهاي طبيعي رفتار كند. قانون فراگيري به طور ساده بيانگر اين واقعيت است كه سازمان رواني همواره به هيأت و شكل مطلوب و كمال يافته گرايش دارد و در اين سازمان، همانطور كه قبلاً يادآور شديم، ويژگيهايي مانند نظم و ترتيب، سادگي و پايداري برقرار است.
قانون مجاورت
قانون مجاورت بيانگر عوامل سازنده يك ميدان است كه در نتيجه نزديك بودن به يكديگر تشكيل دسته يا ردههاي مشخصي را ميدهد. هر چه اين واحدها بيشتر به هم نزديك باشند احتمال همبستگي آنها بيشتر است. به طوري كه در شكل زير ديده ميشود نقطههايي كه نزديك به هم هستند يك واحد يا يك دسته مستقل را به وجود ميآورند.
در اين قانون نه تنها فاصله مكاني و نزديكي عوامل سبب ايجاد دستههاي جداگانه ميشود، بلكه اين امر در مورد فاصلههاي زماني نيز صادق است. اصوات و الفاظي كه نزديك به يكديگر ادا شوند با هم تشكيل يك واحد مستقل صوتي را ميدهند و آنهايي كه دور از هم ميباشند چنين خصوصيتي را دارا نيستند. كافكا معتقد است كه وقتي فاصلهها خيلي زياد باشند هيچ نوع وحدتي ميان آنها حاصل نميشود. اما هر چه اين اجزاء به هم نزديكتر باشند واحدهاي متشكلتر و پايدارتري را به وجود ميآورد.
براساس اصل نزديك بودن اجزاء به يكديگر كافكا ثابت كرده است كه در نقشههاي جغرافيا رودخانهها و شاهراههاي نزديك به هم بهتر و آسانتر به خاطر سپرده ميشوند. اين حالت را تجمع ادراكي ناميدهاند كه بيانگر قانون مجاورت است. در شكل خطهاي موازي و نزديك به هم گروه مشخصي را تشكيل ميدهند و آنهاي كه دور ميباشند چنين وضعي را ندارند.
براين اساس هر چه خاطرهاي قديمتر و دورتر باشد احتمال به يادآوردن آن كمتر است.
قانون مشابهت
در قانون مشابهت موارد مشابه بر حسب ويژگيهاي خاصي كه دارند، مانند شكل و رنگ و جز آن، گروههاي مشتركي را به وجود ميآورند، مشروط بر آنكه ضابطههاي قانون مجاورت در آنها حكفرما نباشد. به سخن ديگر، بنا به قانون مشابهت، اشيايي كه از لحاظ شكل و رنگ مشابه و همانند ادراك ميشوند به صورت گروههاي مشخص سازمان مييابند. براي مثال، اگر به فردي قالبهاي ساختماني در هم ريختهاي را بدهند و از او بخواهند كه از آنها دستههاي معيني بسازد، او معمولاً قالبهايي را كه از لحاظ شكل و رنگ به نحوي با يكديگر مشابهت دارند در يك دسته قرار ميدهد. بر اين اساس، هنگامي كه كسي به نمودار زير نظر ميافكند موارد و الگوهاي مشابه در خاطر او نقش ميبندد و وقتي بعدها يك نمونه از اين نمودار را ببيند. به علت مشابهت و وابستگي اجزاء آن همه نمودار را دوباره به خاطر ميآورد.
قانون بستگي
در قانون بستگي كوشش روانشناسان گشتالت بر اين بوده است كه نشان دهند در امر ادراك سطوح بسته يا شلكهاي كامل از سطوح باز يا شكلهاي ناتمام داراي وضعي پايدارتر و مطلوبتر ميباشند اين امر شايد به اين جهت باشد كه شكلهاي نسبتاً آساني را تشكيل ميدهند. در فرد گرايشي وجود دارد كه همواره ميخواهد شكلها و موقعيتهاي ناجور و نامتقارن را تكميل كند. يعني، تمايل دارد كه شكلها و تصويرهاي نيمهتمام را به صورت كامل درآورد، يا مثلاً دايره ناقص را به شكل دايره كامل رسم كند. حقيقت اين است كه سازمان دادن به اوضاع يا رفع نقص حالت رضامندي و خشنودي در فرد فراهم ميآورد. در صورتي كه كار يا وضع ناتمام تنش و ناراحتي ايجاد مي كند. بنابراين، يادگيري هنگامي انجام ميشود كه طرح مطلوب به هيأت نيكو حاصل آيد.
قانون نيكپيوستگي
در قانون نيكپيوستگي سازماني كه از شكل و هيأت اشياء ادراك ميشود تصويرها و زمينههاي متقارن است. چنانكه يك خط مستقيم هميهش به صورت خط مستقيم و يك تصوير دايره مانند به صورت يك دايره كامل ادامه مي يابد، گرچه احتمال شكلهاي بسيار ديگري نيز ميرود.
بنابراين، ادراك فرد از دايره حالت مستدير و گردي است كه موجب تسهيل يادآوري و بازشناسي شكلهاي دايره مانند ميگردد. وقتي از كسي بخواهيم كه شكلهاي نامتقارن و داستانهاي ناتمام را به وضع شايسته و مطلوبي در آورد وي
معمولاً شكلها را هماهنگ و متقارن ميسازد و داستان را به طرز شايسته و معقولي به پايان ميرساند.
قانون بستگي و نيك پيوستگي هر دو داراي جنبههاي صراحت و زيبندگي يا كمال مطلوب ميباشند.
نظريه اثر
يكي ديگر از قانونهاي سازماندهي نظريه اثر است. به عقيده نظريه پردازان گشتالت يادگيري در اصل نتيجه نيروهاي حاضر در ميدان رواني و وضع خاصي است كه بيانگر تاثير تجربه گذشته فرد در رفتار كنوني اوست. در اين راستا فرايندهاي عصبي دست در كار ادراك موجب پديدهاي به ناماثر ميشوند. در واقع آموخته هاي ذهني به همان شكلي كه در گذشته در ذهن فرد جا گرفتهاند پديدار ميشوند و همين امر خود مويد نظريه اثر است. كافكا معتقد است اثر كه وجودش به نحوي در مغز جا دارد انتقال تجربهاي را به تجربه ديگر ممكن ميسازد.
يادآوري نيز كه فعاليت مجدد يك اثر حسي است عبارت از دوبارهسازي فرايندهاي ادراكي گذشته است. اثر به صورت فرايندي فعال در دستگاه عصبي باقي ميماند، اما چون شدت جريان آن اندك است نمي تواند در وجدان آگاه وارد شود، مگر آنكه حالت خاصي شدت اثر را به بالاتر از آستانه آگاهي برساند و موجب يادآوري شود.
نظريه اثر در واقع مايه و زمينه فكري و معلوماتي فرد را تشكيل ميدهد.
كسي كه به اصول خاصي از دين و مذهب يا مرام و مسلكي اعتقاد و علاقه دارد همواره ميكوشد آن اصول را در گفتار و كردار خود نمايان سازد.
وولف (19222)، يكي از روانشناسان گشتالت، به دنبال يك رشته آزمايش در مورد ادراك به اين نتيجه رسيد كه در نظام اثر ويژگيهاي هموارسازي يا تعديل و تيزسازي دو عامل بسيار مهم به شمار ميآيند. منظور از هموار سازي اين است كه ادراك بنا به خصوصيات ذاتي تصوير همواره در جهت تقارن و هماهنگي سير ميكند. اين امر در قانون بستگي و نيك پيوستگي نيز مشاهده ميشود. اما تيزسازي مويد آن است كه فرد گرايش دارد تصويرهاي جديد را با جزئيات و توضيحات بيشتر نمايان سازد. تصويري كه خطوط اصلي آن گويا و مشخص باشند جزئيات آن به سهولت و روشني به ياد ميآيند. وولف در اين زمينه عنوان ديگري را به نام طبيعيسازي مطرح كرد و آن فرايندي است كه تصويرهاي مبهم و نارسا را به صورت طبيعي و واقعي جلوه ميدهد، چنانكه لكههاي جوهر و تصويرهاي درهم را به شمايل انسان و حيوان يا هر موجود آشنا مشخص ميسازد.
يادگيري از ديدگاه گشتالت
يادگيري در روانشناسي گشتالت به صورت هيأت كل مطرح ميشود، نه از تركيب يا تحليل اجزاء. شك نيست كه بررسي هر مسالهاي از نظر كلي شامل كشف روابط و الگوهاست و يادگيري عبارت از وقوع تغييراتي است كه در پاسخ به الگوها يا هيأتهاي كل معنادار حاصل ميگردد. چنانكه وقتي شاگرد با مساله جديد روبهرو ميشود بيدرنگ به طرح و الگوهاي گذشتهاش مراجعه مي كند تا در حل مساله به او ياري شود. در اين نوع يادگيري يك قاعده كلي به طور قياسي اساس آموخته قرار ميگيرد و مطالب از آن ادراك و اكتساب ميشوند. اما اگر يادگيري از جزء به كل حاصل شود آن را جزءنگري يا روش استقرائي مينامند.
در يادگيري به شيوه گشتالت ادراك، بينش و حل مساله اساس كار است و كوشش ميشود كه با توجه به كل مساله و پيبردن به اجزاء و كسب بينش مساله مورد نظر را حل كنند. به اين جهت بايد گفت كه يادگيري از ديدگاه گشتالت با ادراك، بينش و حل مساله ملازمه دارد.
بنیانگذار روانشناسی گشتالت، دانشمند آلمانی ماکس ورتایمر است و منظور از گشتالت، شکل، انگاره یا طرح است. معنی گشتالت در این نظریه آن است که، کل از اجزای تشکیلدهندهی آن بیشتر است. یعنی کل، دارای خواص یا ویژگیهایی است که در اجزای تشکیلدهندهی آن یافت نمیشود و از خیلی جهات، تعیینکنندهی خصوصیات اجزاء است. یادگیری در این رویکرد، عبارت است از بینش حاصل از درک موقعیت یادگیری به عنوان یک کل یکپارچه و آن هم از طریق کشف روابط میان اجزای تشکیلدهندهی موقعیت یادگیری حاصل میشود. براساس نظریه ولفگانگ کهلر، یکی دیگر از نظریهپردازان گشتالتی، یادگیری زمانی به بینش میرسد که بتواند از راه درک روابط میان اجزای موقعیت یادگیری به صورت یک کل سازمانیافته، به تمامیت آن موقعیت پیببرد. طبق این نظریه، چگونگی ادراک ما از پدیدهها مبتنی بر چندین قانون یا اصل، به نام قوانین سازمان ادراکی است. این قوانین، تواناییهایی ذاتی در انسان هستند که از طریق آنها فرد، پدیدههای ادراکی را سازمان میدهد. مهمترین قوانین سازمان ادراکی عبارتند از: قانون بستن یا تکمیل: با قانون تکمیل، واحدها و شکلهای غیرکامل به صورت واحدهای کامل، درک میشوند.
تا زمانی که فرد با مسالهای درگیر است، درک او از موقعیت کامل نیست اما هنگاميکه مساله حل شد، قسمت ناقص به صورت کامل درآمده و فرد به هدف خود میرسد.قانون شباهت: بنا به قانون شباهت، مطالب مشابه یا همگون از مطالب نامشابه بهتر ادراک شده و با هم به صورت اجزاء مرتبط و یکپارچه درمیآیند.قانون مجاورت: طبق این قانون، پدیدهها و اموری که نزدیک به هم قرار دارند، بهتر درک و آسانتر آموخته میشوند. قانون ادامهی خوب: با قانون ادامهی خوب یا جهت مشترک، سازمان ادراکی به نحوی تشکیل میشود که یک پارهخط مستقیم به صورت خط مستقیم و یک پارهدایره به صورت دایره ادامه مییابد.قانون سادگی: طبق قانون سادگی یا سهولت، ما پدیدهها را به صورت سادهشده، درک میکنیم. قانون شکل و زمینه: طبق این قانون، خواص پدیدههای گشتالتی این است که در زمینهای که یافت میشوند، بهطور مشخص و برجسته جلوه میکنند. شکل در هر زمینهای، همان گشتالت است، یعنی چیزی که درک میشود و زمینه عبارت است از صحنهای که شکل در آن، ظاهر میگردد .
اهميت ادراك
ادراك يكي از مواردي است كه روانشناسان گشتالت به آن توجه فراوان داشتهاند و معتقدند كه يادگيري بدون ادراك حاصل نميشود و ادراك همزماني تحقق مييابد كه عواملي مانند توجه، احساس، تجربه قبلي و معنا زمينهساز آن باشند. هيأت كل همواره قبل از اجزاء ادراك ميشود. پس از ادراك كل موضوع ادراك اجزاء به آساني ميسر ميگردد. به نظر اين روانشناسان بسيار از مردم به آموختن چيزهايي علاقه دارند كه برايشان معنا و مفهومي داشته باشد. به تجربه ثابت شده است كه يادگيريهاي طوطيوار يا كوركورانه نه تنها موفقيتي ندارند، بلكه زود هم فراموش ميشوند.
يادگيري كوركورانه از موارد معدودي است كه معنا و زمينه طبيعي در آن وجود ندارد. بنابراين، در اكثر موارد بيهوده و اتلاف وقت است. كاتونا ، يكي از روانشناسان گشتالت، با آزمايشهاي مختلفي كه در زمينههاي يادگيري و حل مسائل انجام داد، چنين نتيجه گرفت كه يادگيري از روي فهم و ادراك سريعتر و يادآوري مطالب و انتقال و انطباق آن در موقعيتهاي مشابه زيادتر است. مختصر آنكه، يادگيري از روي فهم و بينش كارساز، قاطع، با معنا و با هدف است، در صورتي كه حفظ كوركورانه مطالب وقتگير، نارسا و بيمعناست.
كاتونا، در كتاب سازماندهي و حفظ كردن معتقد است كه يادگيري بر دو نوع است: يكي يادگيري بر اساس بازتابهاي شرطي و محرك و پاسخ كه به صورت تكرار و تمرين مطالب انجام ميشود و ديگري يادگيري بر پايه ادراك روابط و بينش كه از اهميت بيشتري برخوردار است. كاتونا براي اثبات مزيت يادگيري به شيوه ادراك و بينش آزمايش ساده زير را انجام داد.
طرح آزمايش او به اين قرار است كه براي حفظ عدد دوازده رقمي 5812154192226 سه گروه 10 نفري را تشكيل داد. گروه اول را واداشت كه عدد را از طرف چپ به ارقام سهگانه تقسيم نمايند و آنها را به دنبال يكديگر حفظ نمايند. از گروه 10 نفري دوم خواست كه عدد را به صورت كامل بخوانند و حفظ كنند (مانند 581 بيليون و ... ) به گروه سوم اطلاع داد كه در عدد مذكور ميان ارقام آن نظم و ترتيب خاصي وجود دارد كه با اندك توجه ميتوان اساس ارتباط آنها را دريافت. پس از زماني برخي از افراد اين گروه موفق به يافتن عامل ارتباط اين ارقام با يكديگر شدند. يعني، كشف نمودند كه اگر به رقم اول چپ اين عدد رقم 3 را اضافه كنيم رقم دوم سمت چپ به دست ميآيد و اگر به آن رقم 4 را بيفزائيم دو رقم بعد از آن حاصل ميشود و اگر اين عمل به صورت يك در ميان انجام شود به ترتيب دو رقمهاي بعدي به دست ميآيند. كاتونا مشاهده كرد كه افراد گروه سوم عدد را بهتر و سريعتر به خاطر ميسپارند و ديرتر فراموش ميكنند. به علاوه، نتيجه مهمتري كه از اين آزمايش گرفت اين بود كه وقتي يادگيري با ادراك و بينش همراه باشد توجه و علاقه فرد به آموختن زيادتر ميشود و او را در فعاليتهاي يادگيري استوارتر ميسازد.
امروزه آزمايشهاي متعدد نشان دادهاند كه اگر به فرد اصل يا مطلبي را آنچنان بياموزند كه بتواند آن را عملاً بسازد يا ايجاد كند يادگيري او سريعتر و مستقل از يكديگر بياموزند. بديهي است كه درك مطلب بيشتر سبب پيشرفت يادگيري و به خاطر سپردن آنها ميشود. اما آنچه جاي تامل و بحث است توضيح ادراك است. آيا در واقع ادراك همان آموختن است؟ آيا نظريههاي مختلف در اينباره اتفاق نظر دارند؟
يادگيري و حل مساله
در روانشناسي گشتالت اطلاعات درست و واقعي اساس درك مفاهيم و اصول يادگيري ميباشند. وقتي معلومات جديد درك شود، در دانستههاي قبلي شاگرد جذب ميگردد و سازمان نويني از مفاهيم و معلومات تازه به وجود ميآيد. البته، اين فرايند به دقت و صحت اطلاعات داده شده وابسته است. بهترين روش اين است كه به طرز بسيار روشن و گويايي به شاگرد ياري شود تا ويژگيهاي بنيادي مفاهيم و اصول ناظر بر يك ماده درسي را دريابد. براي ادراك بهتر لازم است از نمادهاي كلامي و وسيلههاي بصري نيز استفاده شود. از شاگردان بايد خواست كه مفاهيم و اصول راههاي مختلفي وجود دارد. با اين روش شاگرد از نمونهها و ساختهاي گوناگون به شناخت كلي وابستگيها و علت و معلول پي ميبرد و در او باريكبيني و موشكافي كه نشانه عمق دريافت مطالب است به وجود ميآيد.
برخي از روانشناسان گشتالت يادگيري را فقط از ديدگاه حل مساله مورد توجه قرار ميدهند، در صورتي كه برخي ديگر اكتساب معلومات را از حل مساله جدا ميدانند. اما به راستي نميتوان اكتساب معلومات را از حل مسائل جدا تصور نمود. آنچه براي معلم از لحاظ عمل داراي اهميت است كاربرد شيوههاي خاص حل مسائل است. يعني، معلم بايد از خود بپرسد: آيا شاگردان با اين روش ميتوانند معلومات خود را در حل مسائل تازه به كار برند؟ براي رسيدن به چنين هدفي بايد در شاگرد توانائيهاي زير حاصل آيد:
• هدف مطلب را به روشني درك و بيان كند.
• مفاهيم و اصول مربوط به مطلب را بازگو نمايد.
• معلومات را در يك ساخت منظم و مرتب عرضه كند.
• اجزاء مختلف فرضيهها را مشخص كند و يكي را پس از ديگري بيازمايد.
• نتيجه را با صراحت بيان كند و راه حل آن مساله را در مورد مسائل مشابه تعيين كند. وقتي شاگرد در حل مسائل مهارت يافت در آينده حل هر گونه مساله اي براي او به صورت عادت در ميآيد، يا به سخن تداعي گرايان محرك (مساله) پاسخ خود به خود (راه حل را به دنبال خواهد داشت.