اصطلاح دفاع اشاره بـه آن نـوع از شـگردهاي خـاص روان دارد كـه احساسـات را از حيطه ي خودآگاه به خارج (ناخودآگاه) ميراننـد. بـراي همگـان قابـل درك اسـت كـه درمانگران تلاش دارند تا از احساسات افرادي كه آنها را درمان ميكنند، سر در بياورند.

اما در عمل، يافتن اين احساسات براي كمك به مردم و چيره شدن بر مشكلاتشـان بـه تنهايي كافي نيست. بـراي بيمـاران مهـم اسـت كـه بداننـد چـرا و چگونـه دفـاع هـاي ناخودآگاه مانع آگاه شدن به احساسات ناخوشايندشان ميشود.

آنها در جلسات درمـان بايستي به تدريج بـه ايـن شـناخت نايـل شـوند كـه در حقيقـت ريشـه ي بسـياري از اختلالات هيجاني آنها ناشي از دفاعها و يا تركيبي از دفاعهاي مسألهساز و عواطف سر به مهر ميباشد. با بينش كافي به مكانيسمهاي دفاعي و آگاهي بـه احساسـات بيمـارگون، افـراد بـه آساني و با شفافيت بيشتري به كنه معناي رفتارهايي كه تـا آن لحظـه منطقـي بـراي آن نمي يافتند، رسيده، و از علايم بيماري و شيوهي نگرش خود اطلاعات بيشتري كسـب ميكنند.

رسيدن به چنين شناختي، نشانه هاي روانپزشكي دردناك (از قبيل افسردگيها و هراسها) را در افراد كاهش داده و باعث ايجاد تغييـرات رفتـاري سـالم در زنـدگي ميشود.

دو تن از متخصصين حوزهي روانتحليلي يعني آنا فرويـد (سـندلر و فرويد، 1983) و چارلز برنر (2002) ، تاكيد داشتند كه تقريبا هـر چيـزي ممكـن اسـت دفاع تلقي شود. خيره شدن به جايي (رنيـك، 1978 صـفحه 597) ، جيـغ و داد ، بـازي گلف، و همينطور پسانداز كردن ميتواند دفاع محسوب شود، يا حداقل تمـامي ايـن فعاليتها ممكن است علامتي از يك دفاع خـاص باشـند. بـه طـور كلـي آن دسـته از فعاليتها و رفتارهاي رواني كـه شـما را از تجربـه ي هيجانـات ناخوشـايند محافظـت ميكنند، رفتار دفاعي ناميده ميشود. 

عواطف مي توانند لذتبخش و يا غيرلذتبخش باشند. بـه طـور كلـي آن دسـته از عواطف غيرلذتبخشي كه به مشكل منتهي ميشوند به ظهـور دفـاعهـاي غيرانطبـاقي كمك خواهد كرد. به طور معين عواطف غير لذتبخش از دو محتوي تشكيل مييابد:

احساس غير لذتبخش به انضمام يك فكر آزاردهنده، كه خبر از وقـوع امـري در آينده ميدهد («اضطراب») يا به شكل آزار دهنـدهاي احسـاس مـيكنـيم يـا فكـر ميكنيم اتفاقي در گذشته روي داده است («عواطف افسرده»)) (سي. برنر ، 1982).

حال ميتوانيم تعريف دفاع را در عبارت زير بسط دهيم:

دفاع ها آن دسته از اقدامات رواني هستند كه طي قواعد خاصي مانع از آگاه شدن فرد به مضمون يا مضامين عاطفي غيرلذت بخش (تفكر، احساس و يا هر دوي آنها) و مانع ورود آنها به حيطه ي هوشياري ميشوند.

اجازه دهيد به لحاظ تشخيصي، مفهوم عواطف و دفاعها را با پديدهي شايعي به نام فراموشي توصيف كنيم، مثل فراموش كـردن قـرار ملاقـات مهـم بـا يـك شـخص . در فراموشي، عنصر فكر به خارج از حيطهي خودآگاهي رانده ميشـود. چنـد سـاعتي كـه ميگذرد به كمك موضوع ديگري ممكن است قرار ملاقاتي كـه داشـته ايـد بـه يادتـان بيايد، شايد خودتان هم متوجه شويد كه به هيچ وجه رغبتي براي ملاقات با آن شخص نداشته ايد. به عبارت ديگر محتواي فكر (يا يك بخش از عواطف) در مخـزن بايگـاني شده و بايستي به موقع بـازخواني شـود ، امـا روان شـما بـه خـاطر ناخوشـايند بـودن يادآوري آنها (آن بخش از عواطف)، با خاموش كردن فكر به شما تسكين ميدهد.

شايد توصيف دفاعها با جريان الكتريكي برق (پتانسيل نيروي برق، لامـپ، و سـيم برق) تصوير بهتري از موضوع ارايه دهد (به فرض اينكه هيچ ايـرادي در سيسـتم بـرق وجود ندارد). وقتي كليد را فشار ميدهيم، جريان برق قطـع و بـه تبـع آن لامـپ نيـز خاموش ميشود. كليد دفاعها نيز مانند كليد برق ميتواند آگاهانه زده شـود - «آن را از ذهنم خارج خواهم ساخت» يا «من به آنجا نخواهم رفت!» - اگر چنانچه كليدها بـدون قصد هشيارانهي شما به كار افتنـد، آن گـاه صـحبت از يـك دفـاع ناخودآگـاه در ميـان خواهد بود.

دفاع هاي ناخودآگاه همانند فيوزهاي قطع كننده ي جريان برق عمل مـي كننـد. وقتـي جريان برق شدت يافته و آمپراژ بالا مي رود، فيوز برق چكانده شده و بلافاصله جريان برق قطع و لامپ خاموش ميشود. و اين حالت را مقايسه كنيد با شـرايطي كـه شـدت عواطف (هيجانهايي نظير خشم، اضطراب، افسردگي، و احساس گناه) به حدي رسيده است كه كاركردهاي رواني فرد را تهديد به اضمحلال (شـبيه ذوب شـدن سـيم بـرق) ميكند. در چنين وضعيتي است كه يك كليد قطعكنندهي جريان رواني فعال مـي شـود: يعني همان فراموشي. همانند فيوز قطعكننده جريان بـرق كـه بـه طـور خودكـار فعـال ميشود، فراموشي نيز به طور خودكار به راه ميافتد.

با وقوع خاموشي به دنبال علت آن ميگرديم. قبل از هر چيز ممكـن اسـت تصـور كنيم، عيب از خود لامپ است. در اين صورت تلاش براي اصلاح وضعيت بايستي بـه سمت جايگزيني يك لامپ سالم با لامپ معيوبي كه قطع و وصل ميشود، پـيش بـرود (تقريباً شبيه بازسازي شخصيت بيماران اسكيزوفرن). گاهي تـلاش ناكـافي فـرد بـراي تعمير لامپ يا رفع نقص سيم (شبيه دفاع بازسازي واقعيت كه بعـد از شكسـت در آزمون واقعيت به كار ميافتد)، ممكن است باعـث وقـوع اتصـال در جريـان بـرق (هذيان) شود.

گاهي ولو با اينكه جريان برق در شبكه وجود دارد، و لامپ و منبع نيرو بدون هيچ ابرادي كار ميكنند، توان سيم برق به اندازهاي نيست كـه بتوانـد جريـان هـاي قـوي را تحمل كند، آن وقت ممكن است سيم برق سوخته، يا اينكه سيستم قطع كنندهي جريان برق به كار افتد- شـبيه بـه وضـعيت بيمـاراني كـه داراي سـاختار شخصـيتي مـرزي (کرنبرگ ، 1975) هستند. گاهي ضعف جريان برق مـي توانـد حاصـل شـدت مسـتمر جريان برق (بالا بودن آمپر) باشـد، شـبيه بـه وضـعيت افـراد بزرگسـالي كـه در دوران كودكي مورد سوء استفادهي جنسي قرار گرفتهاند و به خـاطر سـايه افكنـي خشـونت و اضطراب مزمن در سراسر دورههاي زندگي، توان آنهـا (جريـان بـرق) بـراي مـديريت عواطفشان تحليل رفته است و در نتيجه اگر جريانهاي سريع و ناگهاني برق چندين بار تكرار شوند، به رشته سيم هايي كـه قطـر ضـعيف دارنـد، فشـار وارد آمـده، و سيسـتم قطع كنندهي جريان به كار خواهد افتاد. با در نظر گـرفتن ايـن قيـاس مـي تـوان گفـت، احتمالاً بزرگسالاني كه داراي شخصيت مرزي بوده و تحمل- عـاطفي ضـعيفي دارنـد، متوسل به دفاع ميشوند.

در نهايـت، در تشـبيه افـرادي كـه از نظـر روان تحليـل گـران "نوروتيـك" تلقـي مي شوند، بايستي گفت نوروتيكها همه چيزشان سالم است، امـا قطـع كننـده ي جريـان آنان سالها پيش در مسير جريان ديگري كار گذاشته شده و حال ضرورتي براي وجود آن نيست. در اين حالت رشتههاي سيم بيشتري اسـتفاده شـده و از دوران كـودكي هـر روز بر قدرت سيمها افزوده شده است. اما سيستم قطع كننده ي قديمي حتي زماني كـه هيچ خطر واقعي از بار اضافي وجود ندارد، برق را از جريان مي اندازد.

وظيفه ي درمانگر اين است كه نوع مشكل را در مسير اين جريانها شناسـايي كنـد. شايد لازم باشد لامپ بازسازي شود، يا تشخيص دهـد قـدرت سـيم ارتقـاء يابـد ، يـا سيستم قطع كننده ي جديدي كار گذاشته شود، يا اگر چنانچه تشخيص حالت نوروتيك داده شد، سيستمهاي قطع كننده ي غير ضروري را پيدا كرده و به جاي آن منبع تغذيـه ي جديدي را جايگزين ساخت، تا متناسب با نيازهاي يك فرد بزرگسال و با واقـع گرايـي بيشتر عمل كند.

در برخي اختلالات رواني پيچيدهتر كه آغـاز آنهـا بـا دفـاع هـا شـروع نمـي شـود، مشكلاتي را مشاهده ميكنيم كه با تحليل ساير كاركردهاي روان همـراه مـي باشـند. بـه طور مثال گاهي افراد بـه قـدري غـرق احساسـات مـي شـوند كـه توانـايي آنهـا بـراي سازماندهي افكار و تمركز به هم ميريزد. در اينجا تحليل كاركردهـايي مثـل تمركـز و سازماندهي افكار ناشي از دفاع نيست . البته اين موضوع در مورد دانشـجويي [بدون هيچ اختلالي در كاركرد تمركز] كه از يك درس بيزار است و بـا تـاخير در سـر كلاس حاضر ميشود فرق ميكند. چرا كه شايد اختلال در تمركز او به اين دليل باشـد كه استادش مدتها پيش در سر كلاس او را به باد اسـتهزا گرفتـه، كـه در ايـن صـورت احتمال ميدهيم رد پايي از يك دفاع در بين بوده و باعث شده اين دانشـجو از كـلاس اجتناب كند و يا حتي به نحوي براي كاستن از بـار گناهـان خـود، بـه طـور تـدافعي خواهان تنبيه خود است.