نظریه سطوح پردازش فریمن کریک و رالف لاکهارت
فریمن کریک (۱۹16-2012) یک زیستشناس، فیزیکدان و نورولوژیست برجسته بود. او به خاطر کارهایش در زمینه ساختار و عملکرد مغز، به ویژه در مورد حافظه و یادگیری، شناخته شده است. او بهطور خاص در زمینهٔ نقش فعالیتهای الکتریکی در مغز و ارتباط بین ساختارهای مغزی و فرآیندهای شناختی تحقیق میکرد. همچنین، مشارکتهای او در درک مکانیسمهای مولکولی حافظه بسیار تأثیرگذار بوده است. او با همکاری فرانسس کریک، در زمینهٔ نظریه پردازش اطلاعات در مغز نیز کار میکرد.
رالف لاکهارت (متولد ۱۹۴۸) یک روانشناس شناختی آمریکایی است که بیشتر به خاطر نظریه “یادگیری معنایی” یا “یادگیری معنایی-مفهومی” و نقش خاطرات شخصی و تجربیات در یادگیری شناخته شده است. او بر این باور است که یادگیری منطقی و معنایی تنها به حفظ اطلاعات و تبدیل آنها به دانش صرف نمیرسد، بلکه نیازمند درک ارتباطات و مفهومها و نیز ارتباط آنها با تجربیات فردی است.
نظریه سطوح پردازش فریمن کریک و رالف لاکهارت
فریمن کریک و رالف لاکهارت دو روانشناسی بودند که نظریه سطوح پردازش را مطرح کردند. این نظریه، در مقابل دیدگاههای قبلی که یادگیری را صرفاً به عنوان حفظ و تکرار اطلاعات میدیدند، به عمق پردازش اطلاعات توجه میکند. آنها بر این باور بودند که میزان عمق پردازش اطلاعات، بر قدرت یادآوری آن تأثیر میگذارد. سطوح عمیقتر پردازش، به یادآوری ماندگارتر منجر میشوند.
نظریه سطوح پردازش کریک و لاکهارت، که در دهه 1970 مطرح شد، مدلی برای توضیح چگونگی یادگیری و بازیابی اطلاعات است. این نظریه بر این باور است که میزان عمق پردازش اطلاعات، تأثیر قابل توجهی بر قدرت یادگیری و بازیابی آن دارد.
مبانی نظریه: نظریه سطوح پردازش، برخلاف مدلهای قبلی که یادگیری را به عنوان یک فرایند مکانیکی و سطحی میدیدند، تاکید میکند که عمق پردازش، کلیدی برای یادگیری ماندگار است. به جای اینکه صرفا اطلاعات را به عنوان یک رشته از کلمات یا اشیاء درک کنیم، باید به معنای آنها و ارتباط بین آنها توجه کنیم.
نظریه سطوح پردازش، تأکید میکند که برای یادگیری موثر، باید اطلاعات را در سطح عمیق پردازش کرد. پردازش عمیق، با توجه به معنای اطلاعات و ارتباطات بین آنها، موجب ایجاد پیوندهای قویتر در حافظه میشود و در نتیجه، یادگیری و بازیابی اطلاعات با ماندگاری بیشتری صورت میگیرد.
سطوح پردازش: نظریه سطوح پردازش، سه سطح پردازش را در نظر میگیرد:
پردازش سطحی (Shallow processing): در این سطح، توجه فقط به ویژگیهای سطحی اطلاعات مانند شکل ظاهری کلمات، آواها یا عناصر بصری است. به عنوان مثال، فقط به این توجه میشود که کلمه ای با چه حروفی شروع میشود یا چه شکلی دارد. این نوع پردازش به یادآوری کوتاه مدت محدود میشود و شانس یادآوری دراز مدت بسیار کم است.
پردازش متوسط (Intermediate processing): در این سطح، توجه به معنای کلمات و روابط بین آنها است. به عنوان مثال، توجه به معنای کلمات و ارتباط آنها با یکدیگر در یک جمله. این سطح پردازش، از سطح پردازش سطحی عمیقتر است و شانس یادآوری طولانی مدت را افزایش میدهد.
پردازش عمیق (Deep processing): در این سطح، توجه به معنای عمیق اطلاعات، ارتباطات بین اطلاعات، و نحوه استفاده از آنها در موقعیتهای مختلف است. به عنوان مثال، توجه به نحوه استفاده از یک کلمه در یک متن، و ارتباط آن با کلمات دیگر و مفهوم کلی متن. این نوع پردازش منجر به یادگیری ماندگار و بازیابی قوی اطلاعات میشود.
مثال: اگر کلمه “موز” را میبینید:
- پردازش سطحی: توجه به تعداد حروف، صداهای کلمه، یا رنگ آن.
- پردازش متوسط: فهمیدن معنای کلمه و ارتباط آن با میوهها.
- پردازش عمیق: تصور کردن یک موز واقعی، تصور کردن نحوه خوردن آن، و ارتباط آن با تجربههای قبلی مرتبط با میوهها.
با توجه به این مثال، میتوان نتیجه گرفت که پردازش عمیق، منجر به یادآوری پایدارتر و قویتر کلمه “موز” میشود.
کریک و لاکهارت، به جاي تقسيم بندي انواع نظامهاي حافظه، چارچوب سطوح پردازش را براي حافظه پيشنهاد کردند. آنان فرض را بر این گرفتند که فرایندهای ادراکی و توجهی زمان یادگیری تعیین میکند که چه اطلاعاتی در حافظه ذخیره شود. بر طبق این نظریه، پردازش اطلاعات در یک طیف سطحی – عمقی صورت میگیرد و عمق پردازش به معنای معنای برگرفته از محرک تعریف میشود. در پردازش سطحی، که مرحله مقدماتي از پردازش اطلاعات است، ويژگيهاي فيزيکي و حسي محرکها پردازش ميشود، درحالي که در پردازش عمقی از محرک، پردازش عميق تر و معنایی تري به عمل میآید. ماندگاری اطلاعات، تابعي است از عمق پردازش و عوامل مختلفي نظير ميزان توجهي که به محرکها اختصاص داده ميشود.
بر طبق نظریه کریک و لاکهارت ، بین مرور ذهنی نگهدارنده و مرور ذهنی بسط دهنده تفاوت وجود دارد. مرور ذهنی نگهدارنده تنها شامل تکرار پردازشی است که قبلا انجام گرفته است و مرور ذهنی بسط دهنده شامل تحلیل عمیق تر یا معنایی تر مواد یادگیری است. این ادعا با استعاره فضایی اتکینسون و شیفرین، که مرور ذهنی را عامل انتقال مطالب به حافظه درازمدت میدانست، منافات دارد. بر این اساس اگرچه مرور نگهدارنده نیز ممکن است سبب بهبود حافظه شود، ولی از این حیث کم اهمیت تر از مرور ذهنی بسط دهنده است.
بر این اساس معتمدی و شاهنده ، در تحقیق بر حافظه آشکار، به این نتیجه رسیدندکه سطوح پردازش عمیق تر به بازیابی بهتری منجر میشود. کریک و تالوینگ، نیز بسط معنایی را واجد اهمیت میدانند. آنان در پژوهش خود جملهای را با یک جای خالی و واژهای برای آن پیشنهاد نمودند و از آزمودنیها پرسیدند که آیا این واژه برای جای خالی مناسب است یا نه؟ در مرحله آزمون آنها در یافتند که در جملاتی که دارای ساختارپیچیده تری بودند، یادآوری کلمات دو برابر بیشتر از کلماتی بود که برای جملات ساده تر مناسب بودند. این نشان میدهد که بسط معنایی برای بهبود حافظه بلند مدت مفید است .
عملکرد حافظه به نوع شرح و بسط معنایی و میزان آن نیز بستگی دارد. پژوهشها نشان میدهد که میزان یادآوری در مورد تشبیهات دارای شرح و بسط چندگانه بهتر از میزان یادآوری در تشبیهات ساده تر است .علاوه بر بسط معنایی، تمایز معنایی و ایجاد ردهای حافظه منحصر به فرد در حافظه در مقایسه با ردهایی که تکراری و یا شبیه هم هستند، عملکرد حافظه را بالاتر میبرند. از نظر آیزنک، واژههای با وضعیت غیر معنایی و متمایز بسیار بهتر از واژههای غیر متمایز و غیر معنایی بازشناسی شدند.