نظریه خود-ادراکی داریل بم
داریل بم ( Daryl Bem ) متولد 10 ژوئن 1938 ، یک روانشناس اجتماعی برجسته و استاد بازنشسته دانشگاه کرنل است. بم مدرک کارشناسی خود را در رشته فیزیک از کالج رید در سال 1960 دریافت کرد و سپس به مطالعه روانشناسی اجتماعی در دانشگاه میشیگان پرداخت و در سال 1964 دکترای خود را در این رشته دریافت کرد. او در دانشگاههای کارنگی ملون، استنفورد و هاروارد نیز تدریس کرده است. او قبلاً با ساندرا بم، روانشناس برجسته دیگر، ازدواج کرده بود و آنها دو فرزند داشتند.
داریل بم به عنوان مبدع نظریه خود-ادراک (Self-Perception Theory) در شکلگیری و تغییر نگرش شناخته میشود. علاوه بر نظریه خود-ادراک، بم در زمینههای مختلف دیگری در روانشناسی تحقیق کرده است، از جمله:
- تصمیمگیری گروهی
- نظریه شخصیت و ارزیابی آن
- گرایش جنسی (او نظریه "عجیب و غریب تبدیل به شهوانی میشود " (Exotic Becomes Erotic) را در مورد شکلگیری گرایش جنسی مطرح کرده است)
- پدیدههای فراحسی (Psi) که تحقیقات او در این زمینه بحثبرانگیز بوده است.
مهمترین سهم داریل بم در روانشناسی، نظریه خود-ادراک است که در دهه 1960 و 1970 مطرح کرد. این نظریه بیان میکند که افراد نگرشها و احساسات خود را تا حدی از طریق مشاهده رفتار خود و شرایطی که آن رفتار در آن رخ میدهد، استنباط میکنند. به عبارت دیگر، زمانی که نشانههای درونی ما ضعیف یا مبهم هستند، ما مانند یک ناظر خارجی به رفتار خود نگاه میکنیم و بر اساس آن، نگرشهایمان را نتیجهگیری میکنیم.
نظریه خود-ادراکی داریل بم پیشنهاد میکند که افراد با مشاهده رفتار خود و زمینهای که آن رفتار در آن رخ میدهد، به درک نگرشها، احساسات و سایر حالات درونی خود میرسند.
نظریه خود-ادراک داریل بم پیشنهاد میکند که افراد با مشاهده خود به همان روشی که دیگران را مشاهده میکنند، درک خود، رفتارها و احساسات خود را توسعه میدهند. به عبارت دیگر، وقتی نشانههای درونی ما ضعیف، مبهم یا تفسیر آنها دشوار است، ما با نگاه به رفتار گذشته خود و شرایطی که در آن رخ داده است، حالات درونی خود را استنباط میکنیم.
ایده اصلی:
ما تا حدودی با استنباط آنها از مشاهدات رفتار آشکار خود و شرایطی که در آن رخ میدهد، به شناخت نگرشها و احساسات خود میرسیم. به عبارتی ما حالات درونی خود را بسیار شبیه به حالات درونی دیگران استنباط میکنیم - با مشاهده رفتار بیرونی و شرایط اطراف. این امر به ویژه زمانی صادق است که نشانههای درونی ما ضعیف، مبهم یا تفسیر آنها دشوار باشد.
اصول کلیدی:
1- نشانههای درونی ضعیف یا مبهم: خود-ادراک به احتمال زیاد زمانی رخ میدهد که احساسات یا نگرشهای درونی ما نامشخص یا ضعیف باشند. به عنوان مثال، ممکن است مطمئن نباشید که چقدر یک آهنگ جدید را دوست دارید تا زمانی که متوجه شوید بارها و بارها به آن گوش دادهاید.
2- رفتار به عنوان آموزنده: رفتار گذشته ما اطلاعاتی در مورد نگرشها و احساسات ما ارائه میدهد. اگر خودمان را در حال انجام یک رفتار خاص ببینیم، ممکن است استنباط کنیم که نگرشی سازگار با آن رفتار داریم.
3- اسناد موقعیتی: ما همچنین زمینهای را که رفتار در آن رخ داده است در نظر میگیریم. اگر به نظر برسد که رفتار ما آزادانه انتخاب شده است و نه به دلیل فشارها یا پاداشهای خارجی قوی، احتمال بیشتری وجود دارد که آن را به حالات درونی خود نسبت دهیم.
مثال: اگر نوع جدیدی از غذا را بخورید و از آن لذت ببرید، اگر خودتان آن را امتحان کنید (اسناد درونی) احتمال بیشتری وجود دارد که استنباط کنید که آن غذا را دوست دارید تا اینکه کسی شما را مجبور به خوردن آن کند (اسناد بیرونی).
4- رفتار به عنوان منبع اطلاعات: وقتی در مورد احساس یا نگرش خود نسبت به چیزی مطمئن نیستیم، به اعمال گذشته خود نگاه میکنیم. رفتار ما به بخشی از دادهها تبدیل میشود که برای درک خودمان از آنها استفاده میکنیم.
5- اهمیت زمینه: ما فقط به رفتار به صورت جداگانه نگاه نمیکنیم. ما همچنین موقعیتی را که در آن رخ داده است در نظر میگیریم. رفتاری که آزادانه انتخاب شده باشد و به شدت تحت تأثیر پاداشها یا فشارهای خارجی نباشد، اطلاعات بیشتری در مورد نگرشهای اساسی ما ارائه میدهد.
6- عدم برانگیختگی درونی ضروری: برخلاف نظریه ناهماهنگی شناختی، نظریه خودپنداره لزوماً یک حالت درونی ناراحتکننده را عامل تغییر نگرش نمیداند. در عوض، یک فرآیند شناختی و استنتاجیتر را پیشنهاد میکند. ما آنچه را که انجام میدهیم مشاهده میکنیم و سپس به عقب برمیگردیم تا به آنچه نگرش ما باید باشد، برسیم.
تفاوتها با نظریه ناهماهنگی شناختی:
نظریه خودپنداره توضیحی جایگزین برای نظریه ناهماهنگی شناختی (توسعه یافته توسط لئون فستینگر) برای تغییر نگرش پس از رفتاری که با نگرشهای از پیش موجود در تضاد است، ارائه میدهد.
نظریه ناهماهنگی شناختی استدلال میکند که تغییر نگرش به دلیل ناراحتی (ناهماهنگی) که هنگام ناسازگاری نگرشها و رفتارهایمان احساس میکنیم، رخ میدهد. ما با تغییر نگرشهایمان انگیزه داریم که این ناراحتی را کاهش دهیم. از سوی دیگر، نظریه خودپنداره میگوید که ما به سادگی رفتار خود را مشاهده میکنیم و نگرشهای خود را از آن استنباط میکنیم، بدون اینکه لزوماً هیچ ناراحتی درونی شدیدی را تجربه کنیم.
سناریوی مثال: اگر شما را وادار به نوشتن مقالهای در حمایت از موضعی کنند که به آن اعتقادی ندارید، برای دریافت پاداشی کوچک:
نظریه ناهماهنگی شناختی میگوید که شما ناهماهنگی را تجربه میکنید زیرا باور و رفتار شما متناقض است. برای کاهش این، ممکن است نگرش خود را کمی تغییر دهید تا بیشتر با مقاله همسو باشد. نظریه خودپنداره میگوید که شما رفتار خود را مشاهده میکنید (نوشتن مقاله برای پاداشی کوچک) و استنباط میکنید که باید تا حدودی با آن موضع موافق بوده باشید، زیرا اگر به شدت مخالف بودید، این کار را برای چنین انگیزه کوچکی انجام نمیدادید.
در حالی که هر دو نظریه توضیح میدهند که چگونه رفتار میتواند بر نگرشها تأثیر بگذارد، در مکانیسمهای اساسی خود متفاوت هستند:
- نظریه ناهماهنگی شناختی بر ناراحتی ناشی از ناهماهنگی منجر به تغییر نگرش تأکید میکند.
- نظریه خود-ادراک بر یک فرآیند منطقیتر و استنتاجیتر مبتنی بر مشاهده رفتار خود تأکید دارد.
تحقیقات نشان میدهد که هر دو فرآیند میتوانند اغلب در شرایط مختلف رخ دهند. ناهماهنگی ممکن است زمانی که نگرشهای از پیش موجود قوی هستند و ناهماهنگی قابل توجه است و منجر به ناراحتی قابل توجه میشود، بیشتر محتمل باشد. وقتی نگرشها ضعیفتر یا مبهمتر باشند، احتمال خود-ادراکی بیشتر میشود.
از اینکه اشتباه من را گوشزد کردید و نام آن را روشن کردید متشکرم! مهم است که این جزئیات را درست درک کنیم.
کاربردهای نظریه خودپنداره:
نظریه خودپنداره پیامدهایی برای درک پدیدههای مختلف دارد، از جمله:
1- شکلگیری نگرش ( شکلگیری نظر ): چگونه ما بر اساس رفتار خود، نگرشهای جدیدی را ایجاد میکنیم. اگر کسی از شما در مورد نظر شما در مورد یک سیاست جدید بپرسد و متوجه شوید که به طور فعال دادخواستهایی را به نفع آن امضا کردهاید، ممکن است نتیجه بگیرید: "من حتماً طرفدار این سیاست هستم."
2- تکنیک پا لای در: یک تکنیک ترغیب که در آن وادار کردن کسی به موافقت با یک درخواست کوچک، احتمال موافقت او با درخواست بزرگتر در آینده را افزایش میدهد. خودپنداره نشان میدهد که موافقت با درخواست کوچک ممکن است افراد را به سمت مفید دیدن سوق دهد و احتمال موافقت آنها با درخواست بزرگتر را افزایش دهد. این تاکتیک ترغیب تا حدودی مؤثر است زیرا وقتی کسی با یک درخواست کوچک موافقت میکند، ممکن است خود را مفید بداند و بنابراین احتمال بیشتری دارد که بعداً با یک درخواست بزرگتر و مرتبط موافقت کند. رفتار اولیه آنها بر درک خود تأثیر میگذارد.
3- اثر توجیه بیش از حد: هنگامی که انگیزه ذاتی (لذت بردن از یک فعالیت) در صورت مرتبط شدن فعالیت با پاداشهای بیرونی کاهش مییابد. خودپنداره نشان میدهد که افراد ممکن است استنباط کنند که فعالیت را برای پاداش انجام میدهند نه به این دلیل که آن را دوست دارند. به عبارتی دیگر وقتی برای انجام کاری که از قبل از آن لذت میبریم پاداش میگیریم، انگیزه ذاتی ما میتواند کاهش یابد. درک خود نشان میدهد که ممکن است استنباط کنیم که ما این فعالیت را برای پاداش انجام میدهیم نه به این دلیل که آن را دوست داریم.
4- لذت بردن از یک فعالیت جدید: اگر متوجه شوید که مرتباً به دویدن میروید، حتی اگر در ابتدا مطمئن نبودید که آیا از دویدن لذت میبرید، ممکن است استنباط کنید: "فکر میکنم از آنجایی که اغلب این کار را انجام میدهم، باید از دویدن لذت ببرم."
به طور خلاصه، نظریه خودپنداره داریل بم، شرح قانعکنندهای از چگونگی درک حالات درونی خود با مشاهده رفتارمان و زمینهای که در آن رخ میدهد، به ویژه هنگامی که نشانههای درونی ما ضعیف یا مبهم هستند، ارائه میدهد. این نظریه در مقایسه با نظریه ناهماهنگی شناختی، دیدگاه متفاوتی در مورد تغییر نگرش ارائه میدهد و پیامدهای گستردهای برای درک رفتار اجتماعی دارد.