مبانی نظری چرخش فرهنگی
نظریه اجتماعی در برهه ای از زمان با تغییر و تحولاتی در نگرش نسبت به فرهنگ روبرو شد که از این تغییرات تحت عنوان چرخش فرهنگی نام برده می شود، که تغییر معنای بسیاری از دیگر مفاهیم را نیز به همراه داشته است.
چرخش فرهنگی ( cultural turn ) جنبشی است که در اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی در میان دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی آغاز شد تا فرهنگ را به کانون بحثهای معاصر تبدیل کند. این چرخش همچنین تغییر در تأکید به سمت معنا و دور شدن از یک معرفتشناسی اثباتگرا را توصیف میکند. چرخش فرهنگی در سال ۲۰۰۵ میلادی و توسط « Lynette Spillman » و « Mark D. Jacobs » به عنوان « یکی از تأثیرگذارترین گرایشها در علوم انسانی و اجتماعی در نسل گذشته » توصیف شد. یک تاریخنگار برجسته استدلال میکند که چرخش فرهنگی شامل مجموعه وسیعی از انگیزههای نظری جدید است که از حوزههایی که قبلاً پیرامون علوم اجتماعی بودند، بهویژه پساساختارگرایی، مطالعات فرهنگی، نقد ادبی، و اشکال مختلف تحلیل زبانشناختی، که بر « نقش علّی و تشکیلدهنده اجتماعی فرایندها و سیستمهای فرهنگی/معنایی » تأکید داشتند .
چرخش فرهنگی در اواخر قرن بیستم به عنوان اشاره به یک تغییر اساسی در جامعه یا یک تغییر تحلیلی در میان دانشگاهیان است. اولی استدلال میکند که فرهنگ نقش مهمتری در جوامع پیشرفته ایفا میکند، که با مفهوم پست مدرنیته به عنوان یک دوره تاریخی که در آن مردم « بر اهمیت هنر و فرهنگ برای آموزش، رشد اخلاقی، و انتقاد و تغییر اجتماعی تأکید میکنند » مطابقت دارد. دومی تغییری در میان دانشگاهیان برای قرار دادن مفهوم فرهنگ و مفاهیم مرتبط با معنا، شناخت، عاطفه، نشانهها و نمادها در مرکز تمرکز مفاهیم روششناسی و نظری است. برخی استدلال میکنند که تغییر تحلیلی برگرفته از تغییر در واقعیت و ماهوی است.
فرهنگ را میتوان اینگونه تعریف کرد: « فرایند اجتماعی که در آن افراد معانی را به هم منتقل میکنند، دنیای خود را معنا میکنند، هویت خود را میسازند و باورها و ارزشهای خود را تعریف میکنند ». یا از نظر گئورگ زیمل فرهنگ به « پرورش افراد از طریق عاملیت اشکال بیرونی که در طول تاریخ عینیت یافتهاند » اشاره دارد؛ بنابراین فرهنگ را میتوان در طیفی از تنهایی گرایی صرفاً خودتنها انگارایانه تا اشکال عینی سازماندها و تعاملهای اجتماعی تفسیر کرد.
برای توضیح پیدایش چرخش فرهنگی، باید چند پله به عقب بازگشت و نگاهی به تحولات پیشین انداخت. با ظهور علوم اجتماعی، به ویژه جامعه شناسی و اقتصاد، حوزه سیاست به حاشیه رفت و جامعه حیطه ای خود تنظیم گر تصویر شد که از طریق اقتصاد و بازار فعالیت های انسانی را سازمان می دهد. در واقع شکافی بین جامعه و سیاست ایجاد شد و سیاست به دولت محدود گردید. در این دوران تبیین های ساختاری از جامعه و اوضاع آن نیز، تفکر غالب بود. اما تاکید مجدد بر عاملیت و ذهنیت و رد مدل های تعین گرای ساختاری، چرخش فرهنگی را شکل داد. در چنین شرایط ( با توجه مجدد به ذهنیت و کمرنگ شدن تحلیل های تعین گرای ساختاری ) انتظار می رفت که سیاست نیز مجددا به صحنه بازگردد، البته نه در معنای سنتی پیشین خود ( که به دولت و کشمکش هایی بر سر قدرت مرتبط می شد) بلکه به عنوان وجهی از فعالیت های روزمره در زندگی اجتماعی. چرخش فرهنگی در جامعه شناسی در دو شکل مطرح می شود.
دیدگاه اول، که از منظر معرفت شناختی به موضوع می پردازد، فرهنگ را برسازنده روابط اجتماعی و هویت ها ( به طور عام و جهان شمول ) تعریف می کند. گیدنز و نظریه ساختمند شدن او در این گروه قرار می گیرد. او در توضیح روابط بین ساختارها و عاملان، و در تلاش برای روشن ساختن تاثیر هر یک بر دیگری، فرهنگ را به عنوان عنصر برسازنده این رابطه معرفی می کند. بنابراین می توان نظریه او را نظریه برساختن فرهنگی روابط و هویت های اجتماعی دانست. پسا ساختارگرایی و نظریه گفتمان نیز با چرخش فرهنگی از نوع اول مرتبط هستند. در این راستا می توان به آثار لاکلائو و موفه اشاره کرد. نظریه گفتمان آنها، به نظریه هژمونی گرامیشی، نزدیک است، زیرا آنها نیز فرهنگ را، عنصری مهم در کسب رضایت سیاسی می دانند.
دیدگاه دوم، که دیدگاه تاریخی نامیده می شود، فرهنگ را دارای نقشی موثر در برساختن روابط و هویت های اجتماعی، البته در جوامع کنونی، می داند، و به طور ضمنی اشاره می کند که فرهنگ پیش از این در این راستا، نقش تعیین کننده ای نداشته است. نظریه های پست مدرنیستی در دو سنت مارکسیستی و غیر مارکسیستی، ذیل این گروه قرار می گیرند. در سنت مارکسیستی می توان به عقاید اسکات لش اشاره کرد. از نظر وی ، روابط اجتماعی که پیش از این تحت تاثیر سرمایه شکل می گرفت، در دوران کنونی، متاثر از نشانه ها و فرهنگ است، به طوری که امروزه برای درک سرمایه داری جهانی، باید تاثیر فرهنگ بر تولید و مصرف را روشن ساخت. اما در سنت غیر مارکسیستی، فرهنگ جای سرمایه را نمیگیرد، بلکه به جای دانش و پیشرفت های دوران مدرن می نشیند. از دید متفکرین پست مدرن، سست شدن ارزش ها و هنجارهای فراگیر دوران مدرن، و تضعیف گزاره های آن دوران در مورد پیشرفت بر مبنای عقل و خرد، زندگی اجتماعی را شدیدا بی ثبات و چند پاره کرده است.
« رویکرد تاریخی » ، رهیافتی است که درک جدیدی از فرهنگ ارائه میدهد . بر اساس این خوانش جدید، رشتههایی مانند مطالعات فرهنگی از جامعهشناسی فرهنگی و جامعهشناسی فرهنگ، متمایز شوند. پیدایش رهیافت تاریخی به معنای آن نیست که تا پیش از این رهیافت، کسی در خصوص فرهنگ سخنی نگفته باشد. مثلاً کسی مانند پارسونز که خود را جبرگرای فرهنگی میدانست، تمام هم وغم خود را صرف مطالعهی فرهنگ در عرصهی جامعهشناسی نموده بود. یا این که مردمشناسان به صورت مفصل در خصوص فرهنگ مطالعه و پژوهش انجام داده بودند. این رهیافت جدید واجد صفاتی است که توانسته است آن را به عنوان رویکردی مستقل و شناسنامهدار در میان انبوه نطریات حوزهی فرهنگ حفظ کند.
درک دیگری از چرخش فرهنگی وجود دارد که از آن به عنوان « اپیستمالوژیک » یاد میکنند بر اساس نظریهی چرخش زبانی، زبان، به عنوان یک واسطهی صرف، ایفای نقش نمیکند.یعنی بر خلاف تصور جامعهشناسی تفسیری،اعتقاد دارد، مفاهیماند که ما را به سمت واقعیات اجتماعی میبرند.
زبان نقش میانجی ندارد. زبان ظرفِی است که جهان و مافیها در آن قرار دارد . به عبارتی دیگر، جهان بیرون از زبان وجود ندارد. ممکن است کسی در این میان شبههای ایجاد کند مبنی بر اینکه، در آغاز خلقت که انسانی وجود نداشت، زبانی نیز پدید نیامده بود. پس وجود جهان ربطی به پبدایش و وجود زبان ندارد. جهان واقعیتی مستقل از زبان است. در پاسخ باید گفت، منظور از جهان، جهانی است که در ذهن ما اتفاق میافتد. بر این اساس، هرگاه ما با پدیدهای مواجه میشویم، با زبان آن را درک خواهیم کرد. تلقی ما از جهان، بستگی به زبانی دارد که با آن میاندیشیم. با این تعبیر، زبان را میتوان همارز « گفتمان » قرار داد . با توجه به استدلال مطرح شده، لازم به ذکر است که هیچ چیز غیر گفتمانی برای انسان وجود ندارد.
چرخشهای زبانی اگر فرهنگ را معادل زبان قرار داده و همان نقشی را که برای زبان در نظر گرفته بودیم برای آن متصور شویم، نگاه ما به فرهنگ تغییر خواهد کرد. در این نگرش، فرهنگ به این دلیل اهمیت ندارد که در زندگی روزمرهی افراد تکرار میشود بلکه از آن جهت اهمیت دارد که جز در جهان یا سپهر فرهنگی نمیشود اندیشید. در این قرائت جدید ، هدف این نیست که مانند پارسونز در خصوص اینکه نظام اجتماعی دارای چهار خُرده نظام با چهار کارکرد متفاوت است که یکی از آنها خرده نظام فرهنگ است، بحث کنیم . مقصود این است که اگر فرهنگ را درک نکنیم قادر به درک نوع نگاه آدمها در زندگی اجتماعی، نخواهیم بود. در این منظر فرهنگ دیگر به مثابهی یک خرده سیستم نیست، بلکه فرهنگ، همه چیز را در درون خودش تعریف میکند(حتی اقتصاد). اقتصاد و فرهنگ ، از این منظر در کنار هم نیستند بلکه اقتصاد هم در درون فرهنگ است.
تا قبل از مطالعات فرهنگی، اگر از فرهنگ سخنی به میان آمده ، از روزنهی معنا بوده است. یعنی فرهنگ به را مثابهی خرده سیستمی از نظام کل در نظر میگرفتند. الکساندر نیز اعتقاد دارد، توجه کافی به مسئولیت ساختاری فرهنگ در جامعه نشده است و هنوز بحث متغیر مستقل و وابسته در خصوص نقش فرهنگ کماکان وجود دارد. و به بحث چرخش زبانی و چرخش فرهنگی توجه چندانی نگشته است. برداشت اپیستمولوژیک از فرهنگ سبب میشود که راه جامعهشناسی از مردمشناسی فرهنگی – در مطالعهی فرهنگ – از هم جدا شود. برای مرزگذاری بین مردمشناسی و جامعهشناسی، بهتر است که به جای واژهی فرهنگ (culture) از عبارت «امر فرهنگی» (the cultural) استفاده شود. با این چرخش زبانی، نحوهی مواجههی ما با فرهنگ نیز تغییر اساسی خواهد کرد.
در برخی از متون « گشت فرهنگی » را معادل چرخش فرهنگی در نظر گرفتهاند .
نتیجه چنین چرخشی آشکارا در مطالعات مربوط به انقلاب های اجتماعی موثر بود. نظریات فرهنگی مربوط به انقلاب بعد از این چرخش, کم و بیش اهمیت خود را در مقابل سایر رقبا پیدا کردند. اما رخدادی که این گرایش را به اوج رساند, انقلاب اسلامی ایران بود. انقلاب ایران گذشته از پیامدهای اجتماعی, تاثیری آشکار بر اقبال نظریات فرهنگی در باب انقلاب داشت.
چرخش فرهنگي و زندگي روزمره
يكي از مباحث مربوط به فعل و انفعالات ميان فرهنگ و اجتماع و امر اجتماعي بحث چرخش فرهنگي ( cultural turn ) مي باشد. زندگي روزمره ( everyday life ) يكي از حوزه هاي بازنماينده چرخش فرهنگي است و گروهي از نظريه پردازان جديد از مدل تحليلي زندگي روزمره براي نشان دادن فرايند هاي شكل گيري جامعه مدرن سود مي برند.
از دوره انقلاب صنعتي و آغاز شهرنشيني به صورت جدي و برخورد با پيامدهاي آن از سده هاي هجده و نوزده، دريافت هاي فرهنگي از جامعه و امر اجتماعي صورت گرفت كه حاصل آن پيدايي نظريات مختلفي در باب فرهنگ مي باشد. دوركيم به آفرينش نظم از طريق وفاق به عنوان هدف نظام اجتماعي مي پرداخت و ماركس نابودي تضاد ميان طبقات اجتماعي را هدف سيستم اجتماعي مي دانست.
بعدها در اواخر قرن 19 بحث زندگي روزمره و وابستگي ميان ساختار و فرد مطرح شد. ديدگاه هايي چون وبر بر اهميت فرهنگ انگشت مي گذاشت و تفكرات پديدار شناسانه تاكيد بيشتري بر فعال بودن نقش كنشگران مي گذاشت. نظريه هايي چون كنش متقابل نمادين و... ديدگاه هاي مشابهي را در تجربه زيسته افراد عنوان مي كردند. و سپس گسست ميان مدرنيته و پست مدرنيته پديدار شد. در حقيقت پس از جنگ جهاني دوم در سال هاي تحول فرهنگ غربي، جامعه توليد محور غرب به جامعه مصرف محور ( consuming society ) ، مبدل مي شود. جامعه غربي حول محور شهر تحت تاثير تحولات عمده اي، به كارخانه، طبقه، سبك زندگي و شهرنشيني موضوعيت مي دهد و فرهنگ محل نزاع بر سر قدرت مي شود. آنچنان كه فيسك مي گويد هر كالايي كه توليد مي شود مي تواند فرهنگي شود. كالاي فرهنگي مي تواند در بازار فرهنگي يا بازار مالي به فروش برسد. در حقيقت نياز هاي جامعه تغيير پيدا مي كنند و نياز هاي فرهنگي شكل مي گيرند. رابرت باكاك مي گويد:
"فرايند مصرف آنچنان فرايندي از فعاليت اجتماعي، فرهنگي و نمادين است كه بر خلاف تصور منفعت گرايي، ليبراليسم كلاسيك يا بعضي از انواع ماركسيسم ماده گرايانه، كاملا اقتصادي نيست. مصرف را در صورت بندي هاي مرفه اجتماعي سرمايه داري مدرن غرب بايستي به عنوان فرايندي كه با بازي نمادها و نه با ارضاء نيازهاي مادي حكومت سرو كار دارد، ديد."(باكاك 1381)
جامعه سرمايه داري پس از پاسخ به نيازهاي اوليه انسان كالاهايي مازاد بر نياز جامعه و با تنوع روزافزوني توليد مي كند كه خواهي نخواهي افراد را در معرض انتخاب قرار داده و سپس كالا هاي خود را با تبليغات فراوان تر و به روز تر مي كند. همين امر در حوزه كالاهاي فرهنگي هم رخ مي دهد. انديشه هاي جديد يكي پس از ديگري سر مي رسند و عمر هر يك مدتي بيشتر طول نمي كشد. البته در باره كالاي فرهنگي آنچنان كه گفته شد بايد ذكر كرد كه هر كالايي مي تواند فرهنگي باشد. حتي يك تي شرت. استوارت هال مي گويد:" فرهنگ نه بازتاب دهنده، بلكه يكي از سازه هاي جهان مدرن است و همان قدر عامل دگرگوني است كه فرايند هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي. (هال به نقل از باكاك 1386)
در اينجا زندگي روزمره مبدل به تكه هايي سيال و پر از منازعه مي گردد. و از همگوني آن كاسته مي شود. در مدرنيته متاخر هويت افراد بسيار متاثر از صنعت فرهنگ و رسانه است. و به همين صورت فرهنگ نيز مفهومي بسيار كثرت گرا مي يابد. كالاي فرهنگي دست به دست مي چرخد و محل كشمكش بر سر قدرت مي گيرد، چنان كه در هاليوود در يك سال دو فيلم شبي با شاه و 300 با موضوعي واحد از يك دوره تاريخي و با نظر گاه هاي متقابل ساخته مي شود.
به نظر مي رسد، آنگونه كه قضاوت اصحاب مكتب فرانكفورت در مورد توده اي شدن بيش از پيش جامعه بر اثر مصرف صنعت فرهنگ بدبينانه است، فرديت و عامليت كنشگر در جامعه مدرن كاملا رو به تباهي نرفته است. زيرا كه هنوز هم بر سر تصاحب منابع ایجاد قدرت و نفوذ در متن جامعه مبارزه مي شود و توليدات متفاوت فرهنگي كه در بازار هاي فرهنگي محل نزاع واقع مي شوند گواه همين امرند.
در بحث چرخش فرهنگي زندگي روزمره فرايندي تعاملي و پويا است كه در آن رسانه ها و محصولات مصرفی به صورت خلاقانه اي از سوي افراد مصرف مي گردند تا هويت ها و سبك زندگي هاي خود را به صورت تاملي بر سازند. رسانه ها يكي از ابزاري هستند كه باتوجه به زندگي روزمره افراد ساخته شده و سعي در تاثير گذاري بر روي زندگي آنها دارند. مد يكي از عناصر شكل دهنده و بازنماينده هويت هاي انساني است كه در نشان دادن هويت هاي جنسي، قومي، و خرده فرهنگي ، تاثير زيادي دارد. آنچنان كه از دوره پيدايش بازار طراحي پوشاك، مد تاثر زيادي در نشان دادن سبك زندگي افراد دارد.
برخي نشانه هاي پست مدرنيته همان اشكال ديگر مدرنيسم هستند. در دوره پست مدرن، رسانه ها و مصرف گرايي نقش مهم را در سوژه كردن مردم بازي مي كنند. تفاوت در اين است كه گاهي سوژه هاي از سوژه گي خود مطلع شده و اقدام به دستكاري روابط خود با اجتماع مي كنند. به عنوان مثال دستكاري در طبقه اجتماعي يا جا به جا كردن آن. و اين مفهوم پردازي شدن زندگي روزمره فرهنگ را چون كالايي در بازار هاي مختلف به فروش مي گذارد. يعني فضايي براي اجراي الگو هاي عمل جمعي و فرهنگي تاملي ايجاد مي گردد.به عقيده دوسرتو هم توليد كنندگان و هم مصرف كنندگان معناهاي زيبايي شناختي فرهنگي را مي سازند. دوسرتو سعي در نشان دادن اين مسئله دارد كه وقتي سوبژه ها از سوبژه گي خود مطلع مي گردند سعي در اعمال قدرت خود در زندگي روزمره اي دارند كه سرمايه داري ساخته است.
فيسك نيز معتقد است كه مخاطبان توليدات رسانه اي، توليد كنندگان فعال معناهاي فرهنگي هستند. بنابراين مخاطبان رسانه اي ديگر مصرف كننده صرف و قرباني منفعل قدرت نيستند. اين برخلاف چيزي است كه در تفسير مكتب فرانكفورت و تفكرات فرهنگ توده اي وجود داشت.
اين كه افراد در فضاي شهري ظرفيت هاي تازه اي براي اعمال قدرت آگاهانه خود پيدا مي كنند.
اگر به همه اين دلايل كه نشانه تغييري از جنس چرخش هستند دليل رسانه هاي جهاني و توليداتي را هم كه به صورت جهاني مصرف مي شوند و تبليغاتي در سطح جهان و به صورت بسيار گسترده دارند، اضافه كنيم مي توانيم جهانمحلي شدن فرهنگ را هم تبين كنيم. با اين همه كثرت رسانه ها و كالاهاي فرهنگي و برداشت هاي معنا شناختي مخاطبان بر اساس فرهنگ بومي دليل خوبي براي تنوع فرهنگي در عين جهان محلي شدن است.
با اين تفاسير مي توان گفت: چرخش اشاره به حركتي دارد كه ديدگاه ها و نظريات را دچار دگرگوني بنيادي كرده و دوره گفتماني را به دوره ديگر تغيير مي دهد. چيزي مشابه آنچه ويتگنشتاين در مورد چرخش زباني توضيح مي دهد. حركتي كه موجب تغيير عناصر فرهنگي به صورت بنيادي و تبديل شدن گفتمان مسلط به گفتمان هاي جديد در مرحله اي ديگر، در يك فرهنگ است. تغييري كه تمام عناصر فرهنگي را تحت تاثير قرار داده و متحول مي كند.
غير از مد، موسيقي و سينما نيز نقش زيادي در بازنمايي سبك هاي زندگي و هويت هاي جمعی دارند. به طوري كه در خرده فرهنگ هاي جوانان و گروه هاي معترض مي توان مقاومت را در انتخاب سبك موسيقي ديد. حتا گردشگري و صنعت توريسم هم به بازنمايي سبك زندگي كمك مي كنند. اين كه ما چه نوع انتخابي براي گردشگري داريم تا طبقه اجتماعي خود را به نمايش بگذاريم.
چرخش فرهنگي و پيدايش مطالعات فرهنگي
مطالعات فرهنگی در انگلیس در شرایطی ظهور کرد، که علوم انسانی با بحران روبرو بود. مطالعات فرهنگی در بحث های مربوط به ماهیت تغییرات اجتماعی و فرهنگی که در دوران پس از جنگ شکل گرفت رخ داده است و تلاش کرد تا گسست و جدایی جامعه انگلیس از فرهنگ طبفات سنتی پیشین را توضیح دهد.
مطالعات فرهنگی محصول برهه ای از تاریخ علوم انسانی است که امر فرهنگی را موضوع خویش قرارداده است و در واقع تحت شرایطی خاص که سرجمع چرخش فرهنگی می توان بر آن نهاد، امر فرهنگی متولد شد. دوستداران مطالعات فرهنگی مایلند از امر اجتماعی در مقابل جامعه یاد کنند. ریشه همه این تمایزات مفهومی را باید در چرخش فرهنگی یافت.
برای توضیح پیدایش چرخش فرهنگی باید چند قدمی به عقب بازگردیم و نگاهی به تحولات گذشته بیندازیم. با تولد علوم اجتماعی به ویژه جامعه شناسی و اقتصاد، حوزه سیاست به حاشیه رانده شد و جامعه حیطه ای خود تنظیم گر تصویر شد که از طریق اقتصاد و بازار فعالیتهای انسانی را سازمان می دهد. در حقیقت شکافی بین جامعه و سیاست بوجود آمد و سیاست به دولت محدود گردید در این دوران تبیین های ساختاری از جامعه و اوضاع آن نیز تفکر قالب بود. اما تأکید مجدد بر عاملیت و ذهنیت و رد مدل های تعین گرای ساختاری، چرخش فرهنگی را شکل داد. در چنین شرایطی انتظار می رود که سیاست نیز مجددا به صحنه بازگردد، البته نه در معنای سنتی پیشین خود که به دولت و کشمکش هایی بر سر قدرت مرتبط می شد. بلکه به عنوان وجهی از فعالیت های روزمره در زندگی اجتماعی.
دو تعبیر عمده از چرخش فرهنگی وجود دارد: اول فرهنگ به طور عام همچون زبان، سازنده مناسبات و هویت های اجتماعی است. این ایده که فرهنگ بر سازنده است به ویژه در پسا ساختارگرایی و نظریه گفتمان و به ویژه نظریه پسامارکسیسم لکلا و موف به اوج خود می رسد، اگرچه لکلا و موف بیشتر از واژه گفتمان به جای فرهنگ استفاده کرده اند . دوم این ادعا که فرهنگ به لحاظ تاریخی در جامعه اخیر نشئتی بی سابقه در ساخت مناسبات های اجتماعی و هویت ها پیدا کرده است.
متخصصان در انگلستان و آمریکا صورت های بعضاً متفاوتی از مطالعات فرهنگی را پس از پیدایش این حوزه در سال 1970 بسط دادند. گونه انگلیسی مطالعات فرهنگی در دهه 1960 بیشتر تحت تأثیر ریچارد هوگارت و استوارت هال در مطالعات فرهنگی معاصر مرکز دانشگاه بیرمنگهام بسط یافت. گونه انگلیسی، دیدگاه های چپ گرایانه و سیاسی آشکار را شامل می شود. در مقابل گونه آمریکایی مطالعات فرهنگی از آغاز بیشتر درگیر کارکردها و فهم اختصاصی و سوژگانی عکس العملهای مخاطب به فرهنگ توده ای شد. طرفداران مطالعات فرهنگی امریکایی درباره جنبه های آزادی بخش هواداران فرهنگ توده ای می نویسند.
در زمینه ی مطالعات فرهنگی اندیشه متن بودگی، نه تنها شامل زبان نوشتاری بلکه فیلم ها، عکس ها و... هم می شود. متن های مطالعات فرهنگی شامل همه مصنوعات معنادار فرهنگ اند. به همین ترتیب مطالعات فرهنگی مفهوم فرهنگ را گسترش می دهد.
در سی سال گذشته علوم اجتماعی دچار چرخشی فرهنگی شده است. گرچه که آغاز این چرخش برای تحلیل فرهنگی در مقایسه با رشته هایی همچون جامعه شناسی نسبتا دیرهنگام بود، اما امروزه تحلیل فرهنگی به بخش جدانشدنی رشته ی سیاست اجتماعی بدل شده است. این گرایش به مسایل فرهنگی موجب آشکارشدن پیچیدگی معناهایی که به دولت رفاه گره خورده اند و دشواری هایی که میان معنای تفاوت اجتماعی و نابرابری اجتماعی وجود دارد شده است. با بهره مندی از طیف گسترده ی نظریه های پیرو ( از مارکسیزم فرهنگی و تجدید نظر طلب و فیمینیزم گرفته تا پست مدرنیزم، پساساختارگرایی و پدیدارشناسی ) چرخش فرهنگی به زبان ساده، به معنای جدی گرفتن فرهنگ است.
چرخش فرهنگی این باور که دولت رفاه یک "حقیقت" در درون خود است را به چالش میکشد و این عقیده را برنمی تابد که دولت رفاه به نوعی از جامعه متارکه کرده است: یعنی مرز روشنی میان این دو کشیده شده است. در مقابل، برهم کنش ساختاری این دو را مدنظر قرار می دهد؛ اینکه چگونه روابط اجتماعی بر شکلگیری دولت رفاه تاثیر می گذارند و بالعکس.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .