رویکرد تحولی خلاقیت
استرنبرگ (2001) در تحقیق خود، در خصوص خلاقیت به این نتیجه دست یافت که قسمت اعظم روش های تحقیقی مربوط به موضوع تحول خلاقیت، روش های یک بعدی هستند که هر کدامشان بر روی یک بعد از خلاقیت تکیه می کنند و از ابعاد دیگر آن صرف نظر می کنند. او معتقد است که تنها تاکید بر یک جنبه از خلاقیت (مثلا فرآیندهای شناختی) و صرف نظر کردن از سایر ابعاد، (مثلا انگیزه و یا زمینه های فرهنگی) باعث می گردد که نتیجه به دست آمده از این مطالعات، یک نتیجه غیرقابل استناد باشد. او معتقد است که برای مطالعه تحول خلاقیت بایستی که ما یک دیدگاه و روش چندبعدی داشته باشیم (استرنبرگ، 2001).
استرنبرگ (2001) معتقد است که برای مطالعه و بررسی تحول خلاقیت، بایستی خلاقیت را به عنوان یک رگه در نظر بگیریم و سپس آنرا به ابعاد عینی تر تقسیم کنیم و بعد از آن به مطالعه تحول هر کدام از این ابعاد بپردازیم و ارتباط بین این ابعاد را نیز مورد مطالعه و بررسی قرار بدهیم.
یکی از تلاش هایی که باعث گردیده است که خلاقیت، به توانایی های مختلفی تقسیم شود، کاری است که توسط گیلفورد (1950) و تورنس (1962) انجام گردید و منجر به تقسیم خلاقیت به توانایی هایی چون سیالی، انعطاف پذیری، اصالت و ... گردیده است. آنها مفهوم خلاقیت را شفاف تر و عینی تر نموده اند و باعث آسان سازی اندازه گیری مفهوم خلاقیت، از یک سو، و پیشرفت در روش های آموزشی خلاقیت، از سوی دیگر، شده اند (والاک، 1969).
استرنبرگ (1999) معتقد است که نظریه های موجود، در خصوص خلاقیت، درصورتی می توانند، تبدیل به نظرات موثر گردند که دارای صفت تحولی بوده و خلاقیت را در چارچوب تحولی آن، مورد مطالعه و بررسی قرار دهند. تنها در این صورت است که نظریه ها می توانند نوآوری های موجود در تکنولوژی، صنعت، افکار و دیدگاهها را از یک موضع تحولی، مورد مطالعه و بررسی قرار دهند.
از دیدگاه تاریخی، باید گفت که در حوزه روان شناسی تحولی، تغییرات طبیعی که در ابعاد جسمانی، ذهنی، اجتماعی، زبان شناختی و عاطفی رخ می دهد، مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد. در واقع، در این مطالعات، زیربناهای مشترکی که در تحول این ابعاد وجود دارد شناسایی می گردند و بحران هایی که هر فرد در تحول خود با آن مواجه می شود، مورد بررسی قرار می گیرند. در مطالعه تحول خلاقیت نیز بایستی ابعاد مختلف خلاقیت شناسایی گردیده و روند تحول هر کدام از این ابعاد مشخص شود (استرنبرگ، 1999).
بنابراین، لازم است که نظریه های خلاقیت، ابتدا این مفهوم را به ابعاد آن تقسیم کنند و سپس به هر کدام از این ابعاد از دیدگاه تحولی آن بنگرند و بعد از آن ارتباط این ابعاد با یکدیگر را از دیدگاه تحولی مورد مطالعه و بررسی قرار دهند (همان منبع).
معیار تحولی بودن نیز عبارت است از اینکه ساختار فعلی بعد مورد مطالعه، دچار تغییرات افزایشی و کاهشی گردد و ساختار موجود حاکم بر آن، تغییر کرده و ساختار جدیدی بر آن حاکم شود. یعنی در واقع بعد مورد مطالعه، دائماً در حال سازمان دهی جدید خود باشد و در هر زمان سازمان جدیدی در آن وجود داشته باشد. دیدگاه های تحولی باید بتوانند پیوستار حاکم بر این سازماندهی و سازماندهی مجدد را شناسایی نمایند. عالوه بر آن باید بتوانند مکانیسم هایی که باعث این تغییر ساختار می شود را شناسایی نموده و به تبیین تغییر در ساختار بپردازند. در واقع دیدگاه های تحولی بایستی عالوه بر اینکه به توضیح تغییرات موجود در ساختارها می پردازند و تغییرات یک مرحله به مرحله دیگر را معرفی می کنند، بایستی بتوانند مکانیسم های تغییر از یک مرحله به مرحله بعدی را هم توضیح دهند (استرنبرگ، 1999).
این دیدگاه تحولی، یک دیدگاه غیرعمومی است. زیرا که خلاقیت را به عنوان یک موضوع کلی و عمومی در نظر نمی گیرد، بلکه آنرا به اجزائی تقسیم می کند که تشکیل دهنده خلاقیت هستند. بنابراین، این دیدگاه، خلاقیت، تنها محدود به فرآیندهای شناختی که درفرآیند حل مساله مورد استفاده قرار می گیرد، نمی گردد، بلکه کیفیت های مربوط به شخص خلاق، از قبیل عوامل زیر را نیز شامل می شود: خصوصیات عاطفی و اجتماعی، موضوعات مربوط به خانواده و تعلیم و تربیت، زمینه های اجتماعی و فرهنگی، عوامل تاریخی موثر در فرد، و شاید جنبه های دیگری که هنوز شناخته نشده اند (همان منبع).
استرنبرگ (1999) معتقد است که ابعاد مختلف خلاقیت که بایستی از دیدگاه تحولی، مورد بررسی قرار گیرند عبارتند از:
1-فرآیندهای شناختی
2-فرآیندهای هیجانی-اجتماعی
3-جنبه های خانوادگی (اعم از خانواده ای که فرد در آن زندگی کرده است و خانواده فعلی)
4-عوامل آموزشی و تربیتی (رسمی و غیررسمی)
5-خصوصیات حوزه ای که خلاقیت در آن رخ می دهد.
6-جنبه های اجتماعی-فرهنگی
7-اتفاقات و جریانات تاریخی
تجزیه و تحلیل پدیده خلاقیت، بایستی دربرگیرنده حداقل 7 حوزه فوق باشد. تحقیقات و نظریه های موجود، هر کدام یک حوزه، از حوزه های فوق را (آن هم از دیدگاه غیرتحولی) مورد بررسی و مطالعه قرار داده اند. بنابراین، موضوع خلاقیت، یک موضوع وسیع و گسترده است و نیازمند به کار گرفتن راهها و روش هایی است که بتواند بین حوزه های فوق ارتباط و هماهنگی ایجاد کند و فرد خلاق را از یک دیدگاه چندبعدی مورد مطالعه و بررسی قرار دهد (بوگالف، 2005).