نظریه خودپایی ریک اشنایدر
نخستین بار در دو دهۀ پیش، خودپایی ( self-monitoring ) توسط ریک اشنایدر (1974) وارد ادبیات روانشناسی شد. وی معتقد است: تفاوت های فردی چشمگیری در این بُعد بین افراد وجود دارد. در مبحث خودپایی، الگوهای ثابتی از تفاوت های فردی در طول یک پیوستار مطرح می شوند که در یک سوی این پیوستار، افراد گرایش دارند رفتار خود را بر اساس موقعیت شکل دهند و در سوی دیگر، تمایل به شکل دهی رفتار بر اساس عوامل درونی ( باورها ( beliefs ) ، نگرش ها ( attitudes ) و منش ها ( traits )) دارند. خودپایی از عوامل تنظیم کنندۀ رفتار اجتماعی افراد می باشد و شامل حساسیت به سرنخ های اجتماعی از یک سو و عدم حساسیت به این نشانه ها در سوی دیگر می باشد ( اسنایدر، 5 1974 ).
اشنايدر و همکارانش ( اشنايدر 1979) از اشنايدر و مونسون (1975 ، Monson ) ادعا کردند که يک بعد شخصيت را که افراد در ارتباط با آن متفاوت هستند درجه ای است که افراد، آگاهانه به متناسب بودن رفتارشان با موقعيت خاصی که در آن قرار دارند، توجه می کنند. با و جودی که اين بازبينی تحت عنوان موقعيت بازبينی يا حتی من در موقعيت بازبينی توصيف می شود و اشنايدر آن را خودپايی می نامد .
خودپايی، ميزان و درجه ای است که فرد، رفتار خود را برای جورشدن با شرايط موقعيتی و برای اين که به نظر ديگران مطلوب بيايد، تنظيم می کند.
طبق نظریۀ ریک اسنایدر ( Rick Snyder ) ، ساختار نظری خودپایی دارای پنج مؤلفه می باشد که عبارت اند از:
1. تمایل به برازنده بودن، خودبیانگری در اجتماع؛
2. توجه به اطلاعات مقایسه اجتماعی به عنوان نشانه هایی از ابزار خودبیانگری مناسب؛
3. توانایی برای کنترل و اصلاح خودبیانگری و رفتار بیانگر؛
4. استفاده از این توانایی در موقعیت های ویژه؛
5. دامنه ثبات یا نوسان رفتارهای گویا و خودبیانگری فرد در موقعیت های مختلف.
بدین ترتیب در نظریۀ خودپایی با آن دسته از فعالیت هایی سر و کار داریم که افراد به وسیلۀ آنها، جهت گیری های رفتاری ویژه خود را تسهیل می کنند. به عبارت دیگر، افراد در جریان زندگی روزمره، برای تصمی مگیری در مورد اینکه کجا بروند، چه وقت بروند و با چه کسی بروند، نوعاً آزادی قابل ملاحظه ای دارند. برای ناساس، مجموعه های اجتماعی و زمینه های بین فرهنگی که افراد خود را در آن می یابند، تا حدودی بستگی به گزینش های آنها دارد.
در مورد اینکه چه ملاحظاتی این گزینش ها را تحت تأثیر قرار می دهد، چنین تصور شده است که این گزینش ها، ممکن است انعکاسی از ویژگی های اسناد شخصی یک فرد باشد که شامل گرایش های خاص فرد و ادراکات او از خودش است. به عبارت دیگر، افراد ممکن است موقعیت هایی را برای ورود به گذراندن وقت برگزینند که با نگرش ها و ادراکاتشان مطابقت داشته باشد. برای مثال، افراد رقابت جو ممکن است موقعیت هایی را ترجیح دهند که در آن می توانند با سایر افراد رقابت کنند و یا افرادی که نگرشهای محافظه کارانه دارند ممکن است موقعی تهایی را ترجیح دهند که در آن می توانند جایگاه های رهبری را برای خود تصور نمایند ( گانگستاد و اسنایدر، 2015 ).
افرادی که خودپایی بالایی دارند، گزارش می دهند که رفتارهای خود را تحت کنترل داشته و رفتارهایشان را بر مبنای سرنخ های اجتماعی تغییر می دهند. به عکس، افرادی که خودپایی پایینی دارند، گزارش می هند که به راحتی قادر به نقش بازی کردن نیستند و بیشتر مطابق با منش ها و احساسات درونی شان رفتار می کنند ( بارون و برن، 1991 ). در این بُعد شخصیت، تفاوت های فردی بسیاری وجود دارد. می توان گفت که تغییرپذیری زیاد رفتار، پایداری انطباق بین نگرش و رفتار را کاهش می دهد. این فرایند در ساختار خودپایی بروز می کند ( ذانا، ایلسون و فازیو، 2014 ).
اﺷﻨﺎﻳﺪر و ﻣﻮﻧﺴﻮن ( snyder& monsoon,2005 ) ادﻋﺎ ﻛﺮدﻧﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺑﻌﺪ از ﺷﺨﺼﻴﺖ را ﻛﻪ اﻓﺮاد در ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ آن ﻣﺘﻔﺎوت ﻫﺴﺘﻨﺪ درﺟﻪ اي اﺳﺖ ﻛﻪ اﻓﺮاد، آﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﺑﻮدن رﻓﺘﺎرﺷﺎن ﺑا موﻗﻌﻴﺖ ﺧﺎﺻﻲ ﻛﻪ در آن ﻗﺮار دارﻧﺪ، ﺗﻮﺟﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ . ﺑﺎ وﺟﻮدي ﻛﻪ اﻳﻦ ﺑﺎزﺑﻴﻨﻲ ﺑﺎ ﻋﻨﻮان ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺑﺎزﺑﻴﻨﻲ ﻳﺎ ﺣﺘﻲ ﻣﻦ در ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺑﺎزﺑﻴﻨﻲ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻣﻲ ﺷﻮد و اﺷﻨﺎﻳﺪر آن را ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻧﺎﻣﺪ .
نظریۀ خودپایی اسنایدر (1974) ، الگوی ثابتی از تفاوت های فردی را در یک پیوستار بیان می کند که در آن افراد خودبیانگریشان را از طریق تناسب بخشیدن به کنش های خود بر طبق نشانه های مربوط به موقعیت تنظیم می کنند.
در تنظیم رفتار اجتماعی، افرادی که نسبتاً تحت تأثیر موقعیت هستند ( خودپایی بالا ) به طور بارزی نسبت به نشانه های اجتماعی و سرنخ های اجتماعی بین فردی حساس می باشند و برای متناسب سازی رفتار در موقعیت های مختلف واکنش نشان می دهند و رفتار اجتماعی آنها از یک موقعیت به موقعیت دیگر به طور آشکاری تغییر می کند. در عین حال، رابطۀ بین نگرش و رفتار، برای این افراد در کمترین سطح قرار دارد ( کلین و همکاران، 2014 ).
به عکس آن دسته از افراد که تحت تأثیر گرایشات خویش می باشند ( خودپایی پایین ) نسبت به مشخصات موقعیتی و سرنخ های بین فردی حساسیت کمتری دارند. خودپایی با فرایندهایی ارتباط دارد که فرد از طریق آن گزینش های رفتاری خود را در زمینه های اجتماعی طراحی می کند ( اسنایدر، 1980 ).
طبق صورت بندی نظری خودپایی، دو منبع اولیه اطلاعات برای رهنمود این فعالیت در دسترس است:
الف. اطلاعات مربوط به ویژگی های موقعیتی متناسب با رفتار؛
ب. اطلاعات مربوط به حالت ها، نگرش ها و گرای شهای درونی افراد.
به علاوه اشخاص در میزان اتکاء به هر یک از منابع اطلاعات برای تنظیم فعالیت هایشان
در تشکیلات اجتماعی به صورت معنا داری با یکدیگر متفاوت می باشند.
اﺷﻨﺎﻳﺪر ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﺎور اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻔﺎوت ﻫﺎي ﻓﺮدي ﭼﺸﻤﮕﻴﺮي در اﻳﻦ ﺑﻌﺪ در ﺑﻴﻦ اﻓﺮاد وﺟﻮد دارد . در ﻳﻚ اﻧﺘﻬﺎي اﻳﻦ ﭘﻴﻮﺳﺘﺎر اﻓﺮادي ﻗﺮار دارﻧﺪ ﻛﻪ ﻛﻤﺘﺮﻳﻦ ﻣﻴﺰان ﺗﻮﺟﻪ را در ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﺗﺄﺛﻴﺮﮔﺬاري ﺑﺮ اﻃﺮاﻓﻴﺎن دارﻧﺪ و واﻛﻨﺶ ﻫﺎي آﻧﻬﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻧﻤﻮدي از اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﻧﮕﺮش ﻫﺎي دروﻧﻲ آن ﻫﺎﺳﺖ ( Snyder Quotes by Narimani, etc,1386 ) ﺑﺘﺎزﮔﻲ در ﻣﺒﺎﺣﺚ روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ، ﻣﻮﺿﻮع ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺷﺎﺧﺼﻲ ﻛﻪ اﻓﺮاد رﻓﺘﺎرﺷﺎن را ﺑﺮ اﺳﺎس ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎي دﻳﮕﺮان و ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻨﺎ ﻣﻲ ﻧﻬﻨﺪ ( رﻓﺘﺎرﺷﺎن را ﺑﺮ ﻣﺒﻨﺎي ﻣﺮدم و ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ) ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺻﻮرت ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ رﺳﺪ اﻓﺮاد ﺑﺎ ﺧﻮد ﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﻪ رﻓﺘﺎري ﺑﺮاي اﺣﺮاز ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺷﻐﻠﻲ ﺧﺎص ﻣﻨﺎﺳﺐ اﺳﺖ و رﻓﺘﺎرﻫﺎي دﻳﮕﺮان ( دراﻳﻦ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ) ﺗﻮﺟﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺮ اﺳﺎس آن رﻓﺘﺎر ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ .
در ﻣﻘﺎﺑﻞ، اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺧﻮد ﭘﺎﻳﻲ ﭘﺎﻳﻴﻦ دارﻧﺪ ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎي اﺣﺮاز ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺷﻐﻠﻲ ﺣﺴﺎس و ﻫﻮﺷﻴﺎر ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ و ﺑﺮاﺳﺎس ﺣﺎﻻت دروﻧﻲ ﻋﻤﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ .
اﻓﺮاد ﺑﺎ ﺧﻮد ﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ، ﭼﻮن رﻓﺘﺎرﺷﺎن ﺑﺎ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ رﺳﺪ ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻛﻤﺘﺮ ﺛﺒﺎت داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ .
در ﻇﺎﻫﺮ ، اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ دارﻧﺪ، اوﻻ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎي اﺣﺮاز ﺷﻐﻞ وﺿﻌﻴﺖ ﺑﻬﺘﺮي را از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن ﻣﻲ دﻫﻨﺪ ( ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻧﻤﺎﻳﺸﻲ ) ﻛﻪ اﻳﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﻪ وﺿﻌﻴﺖ ﺟﺬب آﻧﻬﺎ در ﻣﺤﻴﻂ ﻫﺎي ﺷﻐﻠﻲ ﺑﺴﻴﺎر ﻛﻤﻚ ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺮد، در ﺛﺎﻧﻲ در ﻣﺤﻴﻂ ﻫﺎي ﻛﺎري ﻧﻴﺰ ﭼﻮن وﻇﺎﻳﻒ را از راه ﺑﺮ آوردن اﻧﺘﻈﺎرات دﻳﮕﺮان اﻧﺠﺎم ﻣﻲ دﻫﻨﺪ و ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ اﻳﻨﻜﻪ آﻧﻬﺎ ﻣﺸﺎﻏﻞ اﺳﺎﺳﻲ را در ﺷﺒﻜﻪ ﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ، ارﺗﻘﺎء ﻣﻲ ﻳﺎﺑﻨﺪ .
اﮔﺮﭼﻪ، اﻧﻌﻄﺎف ﭘﺬﻳﺮي اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ دارﻧﺪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺮاي ﻫﺮ ﺷﻐﻠﻲ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﺒﺎﺷﺪ و ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻫﺮ ﺳﺎزﻣﺎﻧﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ ، اﻣﺎ در ﺑﻴﺶﺗﺮ ﺳﺎزﻣﺎن ﻫﺎ و ﻣﻨﺎﺻﺐ ﻣﻔﻴﺪ ﺟﻠﻮه ﻣﻲ ﻛﻨﺪ . ﭼﺮا ﻛﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﻴﻢ در ﻧﻈﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ دارﻧﺪ ، ﺑﺎ ﺳﻬﻮﻟﺖ ﺑﻴﺶ ﺗﺮي ﺑﻪ ﻫﻨﺠﺎرﻫﺎي ﻛﺎرﮔﺮوﻫﻲ، ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎزﻣﺎﻧﻲ و ﺑﺎزﺧﻮرد ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻲ در ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺧﻮد ﭘﺎﻳﻲ ﭘﺎﻳﻴﻦ دارﻧﺪ، ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ و اﻓﺰون ﺑﺮ اﻳﻦ ، اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺧﻮد ﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ دارﻧﺪ، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎن ﻣﺸﺘﺎﻗﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ اﺷﺎن در ﺑﻪ ﻋﻬﺪه ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻧﻘﺶ ﻫﺎي ﻣﻨﻌﻄﻒ،ﮔﺮاﻳﺶ ﺑﻪ ﺗﻴﻢ ﻫﺎي ﻛﺎري دارﻧﺪ ( Mirza Rasoulzadeh, p.56-57,1966 ).
بنا ﺑﺮ ﺗﻌﺮﻳﻒ اﺷﻨﺎﻳﺪر ( snyder, 1974 ) ، ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ، ﻣﻴﺰان و درﺟﻪ اي اﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﺮد، رﻓﺘﺎر ﺧﻮد را ﺑﺮاي ﺟﻮر ﺷﺪن ﺑﺎ ﺷﺮاﻳﻂ ﻣﻮﻗﻌﻴﺘﻲ و ﺑﺮاي اﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ دﻳﮕﺮان ﻣﻄﻠﻮب ﺑﻴﺎﻳﺪ، ﺗﻨﻈﻴﻢ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ .
ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ، ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻳﻚ ﭘﻴﻮﺳﺘﺎر ﻣﻄﺮح ﻣﻲ ﮔﺮدد . اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺧﻮد را ﺑﺮ اﺳﺎس ﺑﺎزﺧﻮردي ﻛﻪ از دﻳﮕﺮان ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ، ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ، داراي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ و اﻓﺮادي ﻛﻪ رﻓﺘﺎرﺷﺎن، ﺗﺎﺑﻌﻲ از ﻋﻮاﻣﻞ دروﻧﻲ آﻧﻬﺎﺳﺖ، داراي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
اﻓﺮاد داراي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺗﻤﺎﻳﻞ دارﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎ و ﺳﺮﻧﺦ ﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﻲ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ، رﻓﺘﺎر آﻧﻬﺎ در ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎي ﻣﺘﻔﺎوت ﻛﻤﺘﺮ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ رﻓﺘﺎر آﻧﻬﺎﻳﻲ ( اﻓﺮاد داراي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ ) ﻛﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺣﺴﺎس ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ اﺷﻨﺎﻳﺪر ( snyder,Quotes by Narimani, 1978 ) اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺧﻮﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻﻳﻲ دارﻧﺪ ، ﻣﻔﻬﻮﻣﻲ ﻋﻤﻠﮕﺮاﻳﺎﻧﻪ از ﺧﻮد دارﻧﺪ و ﺧﻮد را ﺑﺮ اﺳﺎس ﻧﻘﺶ ﻫﺎ و رﻓﺘﺎرﻫﺎي ﺧﻮد در زﻣﻴﻨﻪ ﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ .
در ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ، اﻓﺮاد داراي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﻳﺎﻳﻴﻦ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﻮد، داراي ﻳﻚ ﻣﻔﻬﻮم ﺑﻨﻴﺎدي ﺑﻮده و ﺧﻮد را ﺑﺮ اﺳﺎس ارزش ﻫﺎ، ﺑﺎورﻫﺎ و ﻣﻨﺶ ﻫﺎي دروﻧﻲ ﺧﻮد ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ . ﺑﻪ ﺑﻴﺎن دﻳﮕﺮ، اﻓﺮاد داراي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﭘﺎﻳﻴﻦ، ادراك ﺳﺎزﻣﺎن ﻳﺎﻓﺘﻪ اي از ﺧﻮد دارﻧﺪ ﻛﻪ در آن ﻫﻮﻳﺖ، ﻣﺤﺼﻮل ﭘﻴﺶ آﻣﺎدﮔﻲ ﻫﺎي ﺷﺨﺼﻲ و ﺗﺄﺛﻴﺮ اﻳﻦ ﭘﻴﺶ آﻣﺎدﮔﻲ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺗﻌﺎﻣﻞ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ اﺳﺖ ( Narimani, etc,p.80, 1386 ).
اﻓﺮاد داراي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎي ﻣﻮﻗﻌﻴﺘﻲ ﺣﺴﺎس ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﺧﺰاﻧﻪ ﻏﻨﻲ ﺗﺮي از رﻓﺘﺎرﻫﺎي ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ دارﻧﺪ . ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ رﻓﺘﺎر اﻳﻦ اﻓﺮاد واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ اﺳﺖ ( Goodwin & Soon,2001 ). ﻫﻢ ﭼﻨﻴﻦ ، اﻓﺮاد داراي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻻ، در ﺳﺎزﮔﺎري ﺑﺎ ﻣﺤﻴﻂ ﺑﺮ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﺧﻮد ﻣﺘﻜﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ . آﻧﻬﺎ در زﻣﺎن ﺣﺎل زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ و از آن ﻟﺬت ﻣﻲ ﺑﺮﻧﺪ . در ﻣﻘﺎﺑﻞ، اﻓﺮاد داراي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﭘﺎﻳﻴﻦ در ﻣﺤﻴﻂ ﻫﺎي ﻣﺘﻔﺎوت ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻨﺪ . ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ، رواﺑﻂ اﻳﻤﻦ و ﭘﺎﻳﺪاري را ﺑﺮ ﺧﻼف ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎ، ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ و ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ ( Oner, 2001 ).
مقیاس خودپایی اشنایدر
اﺷﻨﺎﻳﺪر (1974) ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ اراﻳﻪ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ﻳﻚ ﻣﻘﻴﺎس 25 ﻣﺎده اي ﺑﺮاي ﺳﻨﺠﺶ ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ ( Self Monitoring Scale- SMS ) اراﻳﻪ ﻧﻤﻮد . ﭘﺎﺳﺦ دﻫﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ آزﻣﻮن ﺑﻪ ﺻﻮرت ﮔﺰﻳﻨﻪ ﻫﺎي درﺳﺖ و ﻧﺎدرﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟﻪ ﺗﺄﻳﻴﺪ و ﻋﺪم ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻣﻀﻤﻮن ﻫﺮ ﻳﻚ از ﻣﺎده ﻫﺎ در ﻣﻮرد آزﻣﻮدﻧﻲ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ .
اﺷﻨﺎﻳﺪر ﻓﺮض ﻧﻤﻮده اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻘﻴﺎس ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ در ﺑﺮ ﮔﻴﺮﻧﺪه 5 ﻣﺆﻟﻔﻪ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﻧﻈﺮي ﺧﻮدﭘﺎﻳﻲ را ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ .
اﻳﻦ ﻣﺆﻟﻔﻪ ﻫﺎ ﻋﺒﺎرﺗﻨﺪ از :
1- ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺑﺮازﻧﺪه ﺑﻮدن
2- ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ داده ﻫﺎي ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ اي
3- ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﺑﺮاي ﻣﻬﺎر و اﺻﻼح اﺑﺰار ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ
4- اﺳﺘﻔﺎده از اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ در ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎي وﻳﮋه
5- داﻣﻨﻪ ﺛﺒﺎت و ﻧﻮﺳﺎن رﻓﺘﺎرﻫﺎي اﺑﺰار ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻓﺮد در ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎي ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن