نظریه جرم شناسی فشار عمومی رابرت اگنیو
نظریه های فشار از جمله نظریه های ساختاری هستند که به دلیل داشتن محدودیت هایی در معرض انتقاد شدید قرار گرفته اند. به دنبال این انتقادات، رابرت اگنیو از جمله کسانی بود که به حمایت از این نظریه برآمد و برای پاسخ به این انتقادات نظریه مذکور را مورد بررسی مجدد قرار داد و دوباره تدوین کرد ( علیوردی نیا، 1389: 97).
مخربترین عاملی که موجب سقوط نظریه فشار کلاسیک گردید، پشتیبانی تجربی ضعیف آن در سطح فردی بوده است. در نظریه فشار کلاسیک، محققان معمولاً فشار را به عنوان شکاف بین آرزوها و انتظارات شغلی و آموزشی بررسی کردند که حمایت از نظریه فشار در این شکل ضعیف بوده است. با این حال، گرچه برخی از تحقیقات از طریق سنجش فشار به عنوان شکاف بین اهداف اقتصادی و آرزوهای تحصیلی از تئوری فشار حمایت کردند، قدرت تبیینی متغیرهای فشار در ارزیابی با متغیرهایی از سایر تئوری ها ( مثل تئوری کنترل و یادگیری اجتماعی ) ضعیف بوده است ( مازرول ، 1998 :67). در تلاش برای احیای مجدد تئوری فشار در سطح فردی، اگنیو در سال (1992) نظریه فشار عمومی را در ادامه نظریه های قبلی فشار توسعه داد ( وق ، 2011 :17).
نظریه فشار عمومی اگنیو، یکی از معروفترین نظریه های جرم شناختی است. معروفیت این نظریه ناشی از قلمرو و گستره آن است که به محققان اجازه می دهد درباره آثار طیفی از محرکهای تنش زای ساختاری و روانشناختی بر روی گسترهای از پیامدهای آسیب زا تحقیق کنند. گرچه این نظریه، افزون بر تبیین جرم توسعه یافته و مورد آزمون قرار گرفته، همچنین می تواند برای رفتارهای مشابه مثل سوءمصرف مواد، رفتارهای انحرافی و خودکشی نیز استفاده شود (استاک و واسرمان، 2007 :104).
با گذر زمان ، « رابرت اگنيو ( Robert Agnew ) » در اواخر قرن بيستم نظريه فشار رابرت مرتن را تحت عنوان « نظريه عمومي فشار ( General Strain Theory ) » دست خوش تكامل و تغيیر كرد. اگنيو (1980) با تبيين اينكه چرا افرادي كه متحمل استرس و فشار هستند به احتمال زياد مرتكب جرم مي شوند؛ توجه خود را به روابط منفي آنها با سايرين كه خود مولد هيجان هاي منفي، مانند خشم در شخص و در نتيجه ارتكاب جرم است، معطوف داشت.
سؤال اصلي در نظريه فشار مثل هر نظريه ديگري در پارادايم اثبات گرايي اين است که چرا مردم کج رفتاري مي کنند و پاسخ کلي اين نظريه به اين سؤال ، اين است که عواملي در جامعه وجود دارند که برخي مردم را تحت فشار قرار مي دهند و آنان را مجبور به کج رفتاري مي کنند (اگنيو، 1995). رابرت مرتن اين فشار را ناشي از عدم توانايي شخص در دستيابي به اهداف مقبول اجتماعي مي داند، آلبرت کوهن ناکامي در رسيدن به جايگاه بالا در جامعه را عامل فشار مي شمارد و کلوارد و اُلين عدم برخورداري اشخاص از فرصت هاي نامشروع براي نيل به هدف وارد کننده فشار بر افراد و راندن آنان به سوي کج رفتاري مي دانند (تيو، 2001: 17).
رابرت اگنیو ، از جمله کسانی است که با تجدید نظر در نظریه فشار اجتماعی ، در پی پاسخگویی به انتقادات وارد شده بر آمد. او با معرفی نظریه فشار عمومی نشان داد که بسیاری از نظریههای موجود در جامعه که در دهه 1930 وجود داشتهاند، حتی امروز هم کاربرد دارند (سوتهیل و همکاران، 1383: 180 - 179). نظریه فشار عمومی اگنیو نه ساختاری است و نه فردی و سعی میکند وقوع جرمی را تبیین کند که از فشارهای پیشروی فرد در زندگی ناشی شده است. همچنین، این نظریه قادر است مقیاسهای فشار، انواع اصلی فشار، رابطه بین فشار و بزهکاری، رویکرد تقابلی نسبت به فشار، عامل رفتار بزهکارانه یا غیربزهکارانه و نظریههای سیاسی اخذشده از این نظریه را تعریف کند. بهجز این موارد، نظریه فشار عمومی این قابلیت را دارد که برای توصیف بزهکاری بین گروهها و برای مثال، میزان بزهکاری مردان در مقابل زنان نیز استفاده شود (Siegle, 1998: 179). برخلاف نظریههای فشار قبلی که بر فشار اقتصادی متمرکز بودند، اگنیو بر پیچیدهبودن فشار در جامعه مدرن تأکید دارد (Siegle & Sienna, 1997: 169).
رابرت آگنیو برای بازبینی از یک دیدگاه اجتماعی-روانیِ سطح خرد استفاده می کند. او در درجه ی اول، مفهوم فشار را فراتر از آنچه که بر اثر اختلاف بین انتظار و آرزو ایجاد می شود، بسط می دهد تا چندین منبع تنش یا فشار را در بر بگیرد. بنا به نظریه ی آگنیو، جرم نوعی سازگاری با تنش، صرف نظر از منبع آن تنش است. او سه نوع عمده ی ایجاد کننده ی کژروی را شناسایی کرده است: عدم نیل به اهداف فردی؛ حذف محرک های مثبت یا مطلوب از فرد؛ و مواجهه ی فرد با محرک های منفی.مطابق با نظریه فشار عمومی، فشار به عنوان روابط منفی با دیگران تعریف می شود: روابطی که در آن دیگران آنگونه که فرد می خواهد با او رفتار شود، رفتار نمیکنند ( ساویج ،2011 : 38؛ اگنیو ،1992 :48؛ وارهام ، 2005 : 22). برخلاف نظریه های فشار پیشین که بر فشار اقتصادی متمرکز بودند، اگنیو بر پیچیده بودن فشار در جامعه مدرن تأکید داشت ( سیگل و سینا ، 169:1997).
ایده اصلی نظریه فشار عمومی نسبتا ساده است: افرادی که فشار را تجربه می کنند اغلب دچار احساسات منفی شده وگاهی از طریق جرم با آن مقابله می کنند. به عنوان مثال فردی که نیاز مبرمی به پول دارد ممکن است درگیر سرقت شود یا نوجوانی که توسط پدرش مورد آزار و اذیت قرار گرفته باشد ممکن است از خانه فرار کند. افراد ممکن است برای گرفتن انتقام از منبع فشارهایشان مرتکب جرم شوند. به عنوان مثال، یک دانش آموز ممکن است به همسالانی که او را آزار می دهند حمله کند. همچنین افراد ممکن است درگیر جرایمی چون مصرف غیرقانونی مواد مخدر شوند تا احساس بهتری داشته باشند( اگنو ،2009:169).
اگنو نسخه جدید و وسیع تری از نظریه فشار کلاسیک مرتن ارائه کرده است. به زعم اگنو شکست در رسیدن به اهداف ارزشمند مثبت تنها یکی از منابع متعدد فشار است. او سه منبع عمده را برای فشار بر می شمارد و می کوشد تمام انواع موقعیت هایی را که ممکن است افراد را به خشم آورد یا ناامید سازد لحاظ نماید. همانند سایر نظریه پردازان دیگر، اگنو نیز در می یابد که تنها بعضی افراد به فشار، با جرم پاسخ می دهند. لذا تبیین عواملی که بر پاسخ به فشار موثرند دارای اهمیت است ( کالن و اگنو،2004:208).
به طور کلی نظریه فشار عمومی انواع اصلی فشارها را بر می شمارد، اینکه چرا فشارها منجر به جرم می شوند را تبیین می نماید، ویژگی های آن دسته از فشارها را که اغلب منجر به جرم می شوند را توضیح می دهد و فهرستی ازعواملی که افزایش دهنده احتمال پاسخ افراد به فشار با جرم است را ارائه می کند. این نظریه در تبیین تفاوت های فردی و گروهی ارتکاب جرم، خلافکاری در دوره زندگی و ارائه راهکارهایی برای کنترل جرم مورد استفاده قرار گرفته است ( کرون و همکاران،2009:169).
تمرکز نظریه فشار بر روابط منفی است. رابطه منفی رابطه ای است که در آن دیگران با فرد آنگونه که او دوست دارد رفتار نمی کنند. اگنو سه نوع عمده فشار را مشخص مینماید.
اولین تقسیم بندی فشار خود نیز شامل سه بخش است: فشار به عنوان انفصال میان آرزوها و توقعات / دستیابی های واقعی، فشار به عنوان انفصال میان توقعات و دستیابی های واقعی ( پاداش ها ) و فشار به عنوان انفصال میان ستاده منصفانه / عادلانه و ستاده واقعی ( کالن و اگنو ،2004:211).
اگرچه فشارها می توانند به دلایل متعددی موجب افزایش جرایم شوند با اینحال نظریه عمومی فشار تاکید اصلی رابر نقش میانجی احساسات منفی می گذارد. فشارها منجر به احساسات منفی چون خشم، ناامیدی، افسردگی و ترس می شوند. این احساسات منفی فرد را به پاسخ بر می انگیزاندو یکی از این پاسخ ها می تواند جرم باشد. جرم می تواند ابزاری برای کاهش یا رهایی از فشار باشد. این احساسات می تواند توانایی فرد برای مقابله به شیوه قانونی و مشروع را کاهش دهد. فرد خشمگین کمتر قادر است تا ارزیابی دقیقی از موقعیت داشته و به طور موثر با دیگران ارتباط برقرار نماید. همچنین این احساسات هزینه ادراکی از جرم را کاهش می دهد. فلاکت مرتبط با افسردگی ممکن است این دیدگاه را تقویت کند که فرد با ارتکاب جرم چیزی برای از دست دادن ندارد. سرانجام، این احساسات ممکن است زمینه ساز جرم شود. به عنوان مثال افراد عصبانی اغلب میل شدیدی به انتقام جویی دارند ( اگنو، 2006،2009:170). تحقیقات نشان داده است که برخی انواع احساسات منفی بیشتر متمایل به برخی انواع جرم هستند. به عنوان مثال خشم با خشونت، افسردگی با مصرف مواد و ترس با فرار مرتبط است (کرون و همکاران،2009).
علاوه بر این فشارها میویوه از نوع مستقیم را کاهش دهند. توانند کنترل اجتماعی به بسیاری از فشارها حاصل رفتار منفی از سوی افراد متعارف و دیگران مهم مانند والدین، معلمان، کارمندان و پلیس است. این فشارها موجب کاهش تمایل فرد به همنوایی، پیوند عاطفی به دیگران متعارف و سرمایه گذاری در جامعه متعارف می شود. با دوری گزینی فرد از دیگران متعارف امکان کنترل اجتماعی مستقیم کاهش می یابد ( اگنو،2009:171). سرانجام، فرد با توجه به ناامیدی و تضعیف روابطش با دیگران به احتمال بیشتری خواسته های خود و نه دیگران را در اولویت قرار خواهد داد ( کانتی،2005).
فشارها همچنین میتوانند فرایند یادگیری جرم را تقویت کنند. زیرا اغلب فشارها شامل برخورد با دیگرانی می شوند که می توانند الگویی برای ارتکاب جرم باشند، جرم را تقویت نمایند و باورهای مطلوب با جرم را ارائه دهند. همچنین فرد تحت فشار طولانی مدت ممکن است برای مقابله با فشار به مجرمان دیگر بپیوندد ( کرون و همکاران،2009:171).
از این رو، اگنو در نظریه فشار عمومی خود به سه منبع اصلی فشار اشاره می کند که این منابع عبارتند از:
الف) فشار ایجادشده برای به دست نیاوردن اهداف ارزشمند مثبت (Agnew, 1999: 127)
بر اساس اولین جزء از نظریه فشار عمومی اگنیو، افرادی که در رسیدن به اهداف ارزشمند مثبت خود شکست میخورند، فشار را تجربه خواهند کرد ( برگرن ،2010 :17). این نوع از فشار خود به سه مقوله فرعی تقسیمبندی میشود که عبارتند از:
الف) گسست میان آرزوها و توقعات؛
ب) گسست میان توقعات و دستاوردهای واقعی ؛
ج) گسست میان پیامدهای مورد انتظار و پیامدهای واقعی ( بلونیز و همکاران، 2010 :150).
در این گروه سه زیرنوع قرار دارند:
نخست، مفهوم سنتی فشار به عنوان انفکاک بین انتظار و آرزو. آگنیو این را کمی بسط می دهد، تا نه تنها شامل اهداف ایده آل، بلکه شامل اهداف فوری تر نیز باشد. هم چنین، او ناکامی را که نه تنها مبتنی بر فرصت های مسدود شده، بلکه مبتنی بر عدم کفایت فردی در توانایی و مهارت است، در آن می گنجاند.
زیرنوع دوم، شکاف بین انتظارات و موفقیت های واقعی است که منجر به خشم، عصبانیت و ناامیدی می شود.
زیرنوع سوم نیز از اختلاف بین آنچه یک پیامد منصفانه یا عادلانه دانسته می شود و پیامد واقعی، ناشی می شود. در این زیرنوع، عواقب مثبت یک فعالیت یا رابطه، با مقدار تلاشی که برای آن شده است، قابل مقایسه نبوده و در مقایسه با تالش دیگران غیرمنصفانه دانسته می شود.
ب) فشار درنتیجه حذف انگیزههای ارزشمند مثبت از افراد ( حذف محرک های ارزشمند مثبت ) (Agnew, 1999:127)
دومین منبع فشار، حذف محرکهای ارزشمند مثبت را در بر میگیرد. این نوع از فشار شامل ترس از دست دادن یا از دست دادن واقعی محرکهای ارزشمند مثبت است. اگنیو استدلال میکند که افراد ممکن است سعی کنند تا از دست دادن این محرکها جلوگیری کنند و در نتیجه ممکن است خودشان را در اعمال خلاف درگیر کنند ( پک، 2011 :13)؛ برای مثال، از دست دادن دوست پسر یا دوست دختر، مرگ یا بیماری وخیم یک دوست، انتقال به یک مدرسه جدید، طلاق یا جدایی والدین، اخراج شدن از مدرسه و وجود شرایط ناسازگار متنوع در کار میتواند موجد فشار باشد ( گالوپ ، 2006 :11).
به طور کلی، هنگامی که فرد سعی در مقابله با حذف محرک مثبت دارد، یا به دنبال انتقام از کسانی است که آن انگیزه مثبت را از او گرفتند و یا زمانی که سعی در جایگزین کردن آن با استفاده از مواد غیرمجاز دارد، نتیجه آن ممکن است بزهکاری باشد ( وارهام، 2005 :26).
این منبع فشار در درجه ی اول به تجربه ی فرد با رویدادهای تنش دار زندگی که برای نوجوانان بروز می کند، مانند از دس ت دادن چیزی یا کسی که ارزش زیادی دارد، اشاره دارد. مرگ یا بیماری یک دوست یا عضو خانواده، تعلیق شدن از مدرسه و یا تعویض مدرسه، جملگی می توانند احساسات بی هنجاری ایجاد کنند.
ج) فشار درنتیجه وجود انگیزههای منفی ( حضور محرکهای منفی ) (180 Siegle, 1998:)
سومین منبع فشار، از طریق مواجهه با محرکهای منفی یا مضر ایجاد میشود. محرکهای مضر یا منفی، موقعیت های قدرتمندی هستند که افراد، خصوصاً جوانان، به آسانی نمی توانند از آن اجتناب کنند (وارهام، 2005: 26). مثالهایی از چنین محرکهایی، شامل: کودک آزاری، قربانی تبهکاری شدن، تنبیه بدنی، زدوخورد بین همسالان، شکست تحصیلی و حوادث تنشزای زندگی، از تهدیدهای زبانی تا آلودگی هوا است (علیوردینیا، 1389 :99). داده های زیادی بیانگر این هستند که ارائه محرکهای مضر ممکن است، به تجاوز و سایر پیامدهای منفی در شرایط معین منجر شود؛ حتی زمانی که فرار قانونی از چنین محرکهایی امکانپذیر باشد. زمانی که جوان تلاش می کند تا:
1. از محرکهای منفی اجتناب یا فرار کند؛
2. محرکهای منفی را کاهش دهد و یا پایان بخشد؛
3. دنبال جایگزینی برای منبع انگیزه منفی یا اهداف مرتبط با آن باشد؛
4. از طریق استعمال غیرقانونی مواد مخدر پیامد آثار محرکات منفی را خنثی کند. محرک مضر ممکن است به بزهکاری منجر شود (اگنیو، 1992: 58).
این نوع، به مجموعه ی دیگری از رویدادهای تنش دار زندگی اشاره دارد که شامل مواجهه ی فرد با اعمال منفی دیگران است. یک نوجوان ممکن است در معرض سوءرفتار، قربانی شدن، تجربیات خسارت بار مدرسه و دیگر « محرک های مضر » قرار گیرد. از آنجا که نوجوانان به طور قانونی نمی توانند از خانه و مدرسه فرار کنند، لذا روش های مشروع برای اجتناب از ترس والدین و معلمان مسدود می شود. این واقعیت به فرد انگیزه می دهد که به صورت کژروانه واکنش نشان دهد. اعمال کژروانه ممکن است برای مقابله با استرس از طریق دور زدن آن، انتقام گرفتن از منبع ادراک شده ی فشار یا پناه بردن به مصرف مواد، انجام پذیرد. کژروی به احتمال زیاد، زمانی بروز می کند که پاسخ به فشار از نوع خشم باشد. خشم زمانی حاصل می شود که فرد، سیستم یا دیگران را برای تجربیات نامطلوب سرزنش می کند و خود را مقصر نمی داند (Bernard، 1990).
بنابراین، نظریه فشار عمومی راهکارهای تقابلی غیر از جرم (راهکارهای تقابلی شناختی، احساسی و رفتاری) را معرفی کرده است که افراد به کمک آنها در چارچوب ابزار قانونی قادرند با فشار مقابله کنند (علیوردینیا و همکاران، 1387: 93).
نظریه ی آگنیو نسبت به نظریه ی سنتی فشار، پیشرفت قابل توجهی تلقی می شود. او قدرت بیش تری به نظریه ی فشار داده است که بهتر از نظریه های قبلی بی هنجاری - فشار می تواند مقصود آن را جهت توضیح دادن جرم و بزهکاری برآورده کند. از آنجا که فشارهای مختلف به وسیله ی افراد در هر طبقه یا نژادی تجربه می شود، لذا نیازی نیست نظریه ی فشار فقط با اختلاف طبقه یا نژاد در رفتار بزهکارانه پیوند داده شد. فشار تنها منحصر به انفکاک بین وسیله و هدف نیست، لذا شماری از اقدامات دیگر فراتر از اختلاف بین آرزوها و انتظارات را می توان مورد استفاده قرار داد. در تعیین نوع فشار و مشخص کردن عواملی که بر هر سازگاری تأثیر می گذارند، آگنیو نظریه ی فشار را به نظریه های پیوند اجتماعی و یادگیری اجتماعی نزدیک تر می کند، و از این طریق شماری از متغیره ای توضیحی از این مطالعات را در آن می گنجاند .
نظریه ی عمومی فشار، اخیراً در مطالعات تجربی توجه زیادی را به سوی خود جلب کرده است. شماری از مطالعات، وجود پیوند مستقیمی بین معیارهای مختلف فش ار و بزهکاری را نشان داده اند، ولی همه ی منابع فشار رابطه ی معنی داری با بزهکاری یا قصد کژروی نداشته اند. در نوع جدید تغییر یافته ای از نظریه ی عمومی فشار، آگنیو مشخص می کند انواع فشار که با احتمال بیش تری منجر به سازگاری مجرمانه یا بزهکارانه می شوند، فشارهایی هستند که غیرعادلانه محسوب می شوند و از موقعیت هایی سرچشمه می گیرند که در آن کنترل اجتماعی مختل شده و فرد را به سوی همراهی های بزهکارانه یا مجرمانه سوق ( فشار ) می دهند.
آگنیو توصیه می کند انواع فشار که در این معیارها می گنجند، از جمله طرد والدین، تجربیات منفی مدرسه، همتایان سوءاستفاده کننده، قربانی شدن جنایی و چیزهای دیگر اندازه گیری شوند. بسیاری از منابع فشار که در تحقیقات پیشین اندازه گیری شده اند، و نیز مواردی که آگنیو آن ها را برای تحقیقات آینده توصیه کرده است، به عنوان متغیرهایی قابل تفسیر هستند که مفاهیم نظریات دیگر، خصوصاً نظریه های یادگیری اجتماعی و پیوند اجتماعی را اندازه گیری می کنند.
اگنیو بیان می کند در حالی که بس یاری از نظریه ها دارای متغیرهای مشابه یا حتی یکسان پیش بینی کننده ی بزهکاری هستند، لیکن آن ها را می توان بر اساس « فرایندهای انگیزشی » افتراق داد. در این نظریه ، فشار به خاطر این که احساسات منفی خصوصاً خشم، بین تجربه ی فشار و سازگاری جنایی مداخله می کنند، منجر به بزهکاری می شود. آن مطالعاتی که این متغیر را بررسی کرده اند، عموماً مشاهده کرده اند که برخی ( ولی نه همه ی ) انواع فشار، موجب خشم می شوند، ولی تأثیر خشم بر بزهکاری مورد تردید است.
برویدی ( Broidy ) مشاهده کرد که در میان دانشجویان کالج، خشم و احساسات منفی دیگر با جنایت عمومی در ارتباط است، ولی برخی دیگر چنین رابطه ای را ضعیف و تنها محدود به اعمال خشونت گرا یا پرخاش گرانه گزارش کرده اند، مازرول ( Mazerolle ) و پیکوئرو ( Piquero ) هیچ پیوند مستقیمی بین خشم و بزهکاری خشونت آمیز، مصرف مواد و یا کژروی مدرسه را گزارش نکرده اند. به رغم فرضیه ی نظریه ی عمومی فشار، که : « فشار تنها وقتی خشم بالا باشد، سبب بزهکاری می شود » ، این دو شواهدی ارائه نکردند که خشم در تأثیر فشار بر قصد کژروی نقش میانجی داشته باشد و فشار، تأثیر خشم بر بزهکاری خشونت آمیز را میانجی گری می کند، و نه بر عکس. با این حال، این نتایج را باید با احتیاط در نظر گرفت؛ زیرا در این مطالعات، متغیرهای خشم « خشم خصلتی ( Trait Anger ) » را اندازه گیری می کند، یعنی توصیف کلی به این که فرد به صورت مزمن خشمگین باشد، نه « خشم حالتی ( State Anger ) » را، یعنی یک معیار مختص موقعیت از احساس منفی که بیشتر با پیش بینی نظریه ی عمومی فشار سازگار است (Spielberger and others, 1983).
برویدی و اگنیو خاطرنشان می کنند که در نظریه ی عمومی فشار ممکن است فرایندها برای مردان و زنان متفاوت باشد. آن ها این فرضیه را مطرح می کنند که ادراک موقعیت های « پرفشار » ، انواع پاسخ های عاطفی مانند خشم در مقابل افسردگی یا اضطراب، فراهمی ساز و کارهای سازگاری مشروع و نامشروع نیز ممکن است بر اساس جنس متفاوت باشد. مطالعات معدودی نقش جنس را در نظریه ی عمومی فشار بررسی کرده اند. تا کنون هیچ آزمایشی از این نظریه، تفاوت های جنسی را در سطح فشار یا خشم نشان نداده است. مردان و زنان هر دو سطح مساوی فشار را تجربه می کنند و در پاسخ به فشار به طور مساوی خشمگین می شوند.
هافمن ( Hoffman ) ، سو ( Su ) و مازرول تفاوت های جنسی را در قدرت پیش بینی کننده ی متغیرهای فشار در مورد اشکال مختلف بزهکاری یا مصرف مواد مشاهده نکردند، لیکن هیچ یک از این دو مطالعه، معیارهای عواطف منفی یا راهکارهای سازگاری مشروع را در نظر نگرفته بودند، در حالی که تصور می شود که هر دو عامل مذکور در توضیح تفاوت های جنسی در جنایت در سیاق نظریه ی عمومی فشار اهمیت اساسی دارند.
با این حال، برویدی مشاهده کرد که گرچه مردان و زنان س طح مساوی فشار و خشم دارند، ولی زنان بیش از مردان در مقابل فشار به جای خشم با عواطف دیگری مانند افسردگی، عدم اطمینان و نفرت پاسخ می دهند. هم چنین بیش از مردان قادر بودند از راهبردهایی مانند کم کردن اهمیت فشار، اجتناب، یا صحبت کردن با دیگران به جای جرم برای سازگار شدن با فشار و عواطف منفی استفاده کنند.
آنچه برای نظریه ی عمومی فشار، بیشتر از همه مشکل زا است، تعریف آن است که متغیرهای نظری دیگر، اثرات فشار بر بزهکاری را « مشروط » می کنند یا تغییر می دهند. گرچه مطالعات معدودی نشان داده اند که وقتی تماس با همتایان بزهکار بالا و پیوندهای اجتماعی ضعیف باشد، احتمال بیشتری می رود که فشار موجب سوق به بزهکاری شود، ولی بسیاری از مطالعات نتوانسته اند نوع اثرات شرطی سازی را که در این نظریه پیش بینی می شود، نشان دهند. طی یک مطالعه مشاهده شد نوجوانانی که « احساسات منفی بالا و مقید بودن پایین دارند، بیش تر از دیگران برای واکنش نشان دادن در مقابل فشار » ، به بزهکاری روی می آورند. ولی اثر شرطی سازی هنوز هم ضعیف است.
اگنیو برخی از برنامه های پیشگیری را شناسایی کرده است که با نظریه ی عمومی فشار هماهنگ اند، ولی اتکای شدیدی به نظریه های یادگیری و پیوند دارند. « نویدبخش ترین برنامه ها روی خانواده تمرکز می کنند و شامل برنامه های مدیریت والدین و درمان های کارکردی خانوادگی هستند » ، ولی آن ها شامل مداخله های درون مدرسه ای، همتایان، و فرد نیز می باشند. آگنیو از مداخله های خانواده و مدرسه برای موارد زیر حمایت می کند:
1- کاهش خصمانه بودن محیط اجتماعی جوانان و آموزش والدین در مهارت های فرزندپروری برای نظارت بیشتر و انضباط و تربیت فرزندان خود، شامل استفاده ی همسازتر و مؤثرتر از پاداش و تنبیه؛
2- ارائه ی آموزش مهارت های اجتماعی برای کودکان و نوجوانان به جهت کاهش تمایل افراد برای انجام دادن یا گفتن چیزهایی که واکنش های منفی در دیگران بر می انگیزد؛
3- افزایش حمایت اجتماعی برای جوانان از طریق مشاوره، میانجی گری و برنامه های حمایتی؛
4- افزایش توانایی نوجوانان برای سازگاری با محرک های منفی به صورت غیربزهکارانه، از طریق آموزش، کنترل خشم، حل مسأله، مهارت های اجتماعی و مدیریت استرس ؛
آگنیو می گوید هیچ تعریفی متفق القولی در مورد نظریه روان شناختی جامعه شناختی فشار وجود ندارد ،با این حال دو مشخصه برای این نظریه می توان برشمرد .نخست ،نظریه فشار می گوید که بزهکاری هنگامی رخ می دهد که افراد نمی توانند آن چه را می خواهند از طریق مجاری مشروع به دست آورند .دومین مشخصه نظریه فشار نیز آن است که خواسته های برآورده نشده ،فشاری بر فرد در جهت بزهکاری وارد می کند .
به اعتقاد آگنیو ، گسستگی بین آرزوها و انتظارات در بیش تر مواقع منشا عمده خشم / ناکامی نیست ،زیرا آرزوها به اهداف آرمانی اشاره دارند وشکست در دستیابی به این اهداف خیلی جدی گرفته نمی شود ،بعلاوه داده ها نشان می دهند که مردم تمایل دارند اهداف متنوعی را دنبال کنند وبیشترین اهمیت را به آن اهدافی می دهند که به بهترین نحو قابل دستیابی هستند و در مورد سطوح فعلی ومورد انتظار دستیابی به هدف خود اغراق یا آنان را تحریف می کنند . از آنجا که هیچکس انتظار ندارد در همه زمینه ها موفق باشد و به اهدافش دست یافته باشد ، همین امر برای جلوگیری از فشار کافی است . علاوه بر این ،افراد گاهی اوقات خود را به خاطر عدم دستیابی ،ملامت می کنند وآن را ناشی از عدم تواناییهای خود می دانند و همین امر باز جلوی خشم /ناکامی یا فشار را می گیرد .بنابراین ،شکاف و گسستگی بین آرزوها و انتظارات تنها در برخی موقعیت های خاص منشا فشار است . موقعیت هایی که در آنان محیط اجتماعی تمرکز بر یک یا چند هدف محدود و خاص را ترویج می کند . موقعیت هایی که در آنها بازخورد بیرونی که توسط دیگران به فرد داده می شود به قدری مکرر و صادقانه است که مانع از آن می شود که افراد در مورد میزان دستیابی به اهداف خود اغراق نکنند و در واقع احساس ناکامی به آنان دست دهد .
به نظر آگنیو غیر از گسستگی بین آرزوها و انتظارات ،سرچشمه های بسیاری برای فشار وجود دارد . او معتقد بود بزرگسالان نه تنها به دنبال آن هستند که به صورت مثبت به اهداف ارزشمند دست یابند ،بلکه می کوشند تا از موقعیت های رنج آور یا مورد تنفر نیز اجتناب کنند . با این همه ،نظیر تلاش برای هدف جویی ،تلاش برای اجتناب از موقعیت هایی که ممکن است رنج آور باشند نیز ممکن است مسدود شوند . برای مثال بزرگسالانی که در مورد تعرض جنسی والدین یا معلمان خود قرار می گیرند ،ممکن است نتوانند به صورت قانونی از خانه یا مدرسه بگریزند.این ناتوانی از گریز از موقعیت های رنج آور یا این انسداد رفتاراجتناب از رنج می تواند منشا مهم دیگری برای فشار باشد .
به اعتقاد آگنیو ،بزهکاری ممکن است روشی برای کاهش فشار باشد ،یعنی برای دستیابی به اهداف دارای ارزش مثبت ،برای حفظ یا تقویت محرک های مثبت یا برای پایان بخشیدن یا فرار از محرک های منفی . البته بزهکاری ممکن است برای لذت جویی یا هنگامی که بزرگسالان درصدد اداره کردن حالات عاطفی منفی خود از طریق مصرف مواد مخدر باشند، رخ دهد.به طور کلی روح نظریه فشار روانی - اجتماعی این پرسش را مطرح می کند که چگونه افرادراه هایی را می یابند که فشار وارده به خود را کاهش دهند ؟ پس نظیر مرتن ،به جای آنکه پرسیده شود : چرا افراد منحرف می شوند؟ ، باید پرسید : چه طور می شود که افراد راه هایی برای پرهیز از انحراف می یابند ؟ (کاوه ، 1391).
خودکشی
یکی از محدودیتهای کار دورکیم در نظریه کلاسیک او درباره خودکشی این بود که او به جای مطالعه تعاملات فردی در متن جامعه بر مطالعه گروههایی از افراد در جامعه پرداخته بود (دیرکز، 2007 : 10). این نظریه، بر روی روابط منفی با دیگران که ممکن است از دستیابی فرد به اهداف ارزشمند مثبت جلوگیری کند و همینطور ممکن است که او را به سمت محرکهای منفی هدایت کند، تأکید میکند. جوانانی که تحت فشار قرار میگیرند، از طریق حالات عاطفی منفی مثل خشم و احساسات مرتبط با آن، به سمت رفتارهای بزهکارانه تمایل پیدا میکنند و این احساسات اغلب پیامد روابط منفی با دیگران هستند.
نظریه فشار عمومی اگنیو، به ویژه برای تبیین خودکشی در میان جوانان مناسب است، چون آنها فاقد قدرت هستند و اغلب مجبورند تا در موقعیت هایی که آن را آزارنده می دانند، باقی بمانند (والز و همکاران، 2007 :221).
نظریه فشار عمومی در جایی که رفتار منفی ممکن است: 1- وسیله ای برای فرار از موقعیت های آزارنده باشد و یا 2- هنگامی که فرار ممکن نیست، در نتیجه از طریق احساسات بیرونی (مثل خشم) وارد عمل می شود، به حل مسأله یا کنار آمدن با ماهیت رفتارهای بزهکارنه یا رفتارهای مخاطره آمیز تأکید دارد. در این مورد، رفتارهای خودکشی گرا به عنوان رفتاری نابهنجار یا بزهکارانه در نظر گرفته می شود که می تواند به صورت واضح رهایی برگشت ناپذیر از فشار و نیز احساسات منفی مرتبط با آن و همچنین، یک واکنش احساس محور را در ناتوانی برای رهایی نشان دهد (والز و همکاران، 2007 :222).
اگنیو (1998) پژوهشی را با عنوان " پذیرش خودکشی : یک مدل روانشناختی اجتماعی " انجام داده است که هدف از انجام آن، توسعه و آزمون مدلی بود که در پی تبیین تغییرات فردی در پذیرش خودکشی بر حسب ویژگیها و مشخصههای فردی در محیط اجتماعی بود. مدل مورد نظر بر اساس سه تئوری عمده در جرم و انحراف؛ یعنی تئوریهای فشار، یادگیری اجتماعی و کنترل اجتماعی طراحی شده بود. در این تحقیق، از داده های مربوط به پیمایش عمومی اجتماعی سال 1990 و 1991 که توسط مرکز تحقیقات نظرسنجی ملی در دانشگاه شیکاگو صورت گرفته است، استفاده شد. نتایج حاکی از آن بود که فشار، استرس و پیوند اجتماعی ضعیف با دیگران نسبتاً تأثیر کمی بر پذیرش خودکشی دارند.
وات و شارپ (2001) پژوهشی را با عنوان "تفاوتهای جنسیتی در فشارهای مرتبط با رفتارهای خودکشیگرا در میان نوجوانان" انجام دادهاند، که برای این کار از دادههای بهداشتی نوجوانان در ایالت کارولینای شمالی آمریکا استفاده شده است. مطالعه مذکور، با استفاده از نمونهگیری خوشهای، اطلاعاتی را در مورد اقدام به خودکشی برای تقریباً 19 هزار نوجوان فراهم نمود. اقدام به خودکشی به عنوان متغیر وابسته و فشارهای منزلتی و رابطهای به عنوان متغیرهای مستقل در این تحقیق هستند. یافتههای توصیفی این پژوهش نشان دادند که بین 19000 نوجوانی که با آنها مصاحبه شد، 2 تا 6 درصدشان اظهار کردند که در یک سال گذشته به خودکشی اقدام نمودهاند که این میزان، برای زنان به طور در خور توجهی بیشتر از مردان بوده است. نتایج همچنین نشاندهنده آن بود که مردان و زنان به هر دو نوع فشار (رابطهای و منزلتی) واکنش نشان میدهند، اما زنان تمایل بیشتری نسبت به فشارهای رابطهای و مردان نیز تمایل بیشتری به فشارهای منزلتی مرتبط با اقدام به خودکشی دارند. به طور کلی، از مهمترین یافتههای این تحقیق این بوده که داشتن دوستان نزدیک، به صورت مثبت با اقدام به خودکشی برای زنان رابطه دارد.
والز و همکاران (2007) پژوهشی را با عنوان "فشار، هیجان و خودکشی در میان جوانان آمریکایی" انجام داده اند که در آن مطلوبیت نظریه فشار عمومی اگنیو، برای تبیین رفتارهای خودکشانه در میان جوانان آمریکایی مورد آزمون تجربی قرار گرفته است. دادههای این پژوهش از 721 جوان از آمریکای مرکزی و کانادا گردآوری شد. در این مطالعه آثار فشار و محرکهای تنشزا بر روی خودکشی از طریق آزمون آثارواسطهای احساسات منفی بر روی روابط بین محرکهای تنشزا و تمایل به خودکشی، مورد سنجش قرار گرفت. یافتههای این پژوهش نشاندهنده آن بود که فشارها و محرکهای تنشزای متعددی با تمایل به خودکشی در ارتباطند که عبارتند از: سختگیری والدین، بیسرپرستی، گرایشهای منفی مدرسه و مورد تبعیض قرار گرفتن. یافتهها همچنین نشان دادند که علایم افسردگی و خشم به عنوان آثار واسطهای، پیشبینیکنندههای مهمی برای خودکشی محسوب میشوند.
سیگفوس دوتیر و همکاران (2008) در مقالهای با عنوان " مدل اثرات بهره کشی جنسی بر روی رفتار خودکشانه و بزهکاری : نقش احساسات به عنوان عوامل واسطه ای " با استفاده از آزمون برخی از اصول نظریه فشار عمومی اگنیو به بررسی این پرداختند که آیا حالات افسردگی و خشم به عنوان آثار واسطه ای بهره کشی جنسی، بر روی رفتارهای خودکشانه و بزهکاری تأثیر دارند یا نه؟ داده های این پژوهش از پیمایش ملی نوجوانان ایسلندی در سال 2004 جمع آوری شده بود. در این پژوهش مدلسازی معادله ساختاری نشان داد که برخلاف بزهکاری به ظاهر مستقیم، که احساس خشم در آن دارای نفوذ بیشتری است، در رفتارهای خودکشانه، افسردگی از نفوذ بیشتری نسبت به احساس خشم برخوردار است.
کافمن (2009) مقالهای را با عنوان " پاسخ های جنسیتی به فشارهای جدی : استدلالی برای نظریه فشار عمومی " انجام داده است. در این پژوهش، از دادههایی که قبلا توسط سازمان ملی سلامت نوجوانان در کارولینا گردآوری و شامل 12018 نفر از دانشآموزان دختر و پسر اهل کارولیناست، استفاده شد. کافمن با استفاده از دادههای مربوط به سلامت نوجوانان، تجربه احساسی و رفتاری ناشی از فشارهای جدی را بر اساس تفاوتهای جنسیتی آزمون کرد. یافته های توصیفی این پژوهش بیانگر آن بودند که هم تجربه فشار و هم احساسات منفی ناشی از آن، هر دو ماهیتاً جنسیتی هستند. زنان در مقایسه با مردان بیشتر احتمال داشت که دوستان و اعضای خانوادهای داشته باشند که در یک سال گذشته خودکشی کرده باشند، درحالیکه مردان با احتمال بیشتری نسبت به زنان قربانی خشونت شده بودند. یافته ها همچنین نشان داد در حالیکه هیچ تفاوت آماری معناداری بین مردان و زنان با توجه خشم وجود ندارد، زنان سطوح بالاتری از افسردگی را نسبت به مردان گزارش کردند.
تحقیقی دیگر توسط ژانگ و همکاران (2011) با عنوان " تنش های روانشناختی و خودکشی جوانان در چین " انجام شده است. در این مطالعه، ترکیبی از نقش عوامل روانی و اجتماعی در پیشبینی خودکشی که به فرهنگ چینی مرتبط است، در ارتباط با خودکشی شناسایی شد و نظریه فشار از خودکشی، با داده های چینی مورد آزمون قرار گرفت. جامعه آماری این پژوهش شامل مردان و زنان جوان در گروههای سنی 34-15 سال از 16 منطقه روستایی در چین در سال 2008 هستند، که از این تعداد 392 مورد خودکشی و 416 گروه کنترل به عنوان نمونه انتخاب شدند. برای جمعآوری اطلاعات از نمونه مورد نظر با دو فرد مطلع برای هر خودکشی و هر گروه کنترل مصاحبه شده است. یافته های این پژوهش نشان می دهند که ازدواج و مذهب یا تعصب مذهبی در میان زنان جوان روستایی، عامل تمایز گروه خودکشی از گروه کنترل نیستند و فشارهای روانشناختی در شکل هایی از قبیل: محرومیت نسبی، آرزوهای تحقق نیافته و فقدان مهارت های مقابله با خودکشی ارتباط معناداری داشتند .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .