نظریه های روانشناسی گرگوری بیتسون
گرگوری بیتسون ( Gregory Bateson ) متولد ۹ مهٔ ۱۹۰۴ در شهر گرنچستر انگلستان و متوفای ۴ ژوئیهٔ ۱۹۸۰ در 76 سالگی در سانفرانسیسکو ، یک دانشمند ساکن ایالات متحده آمریکا بود. او یک زیستشناس، فیلسوف و دانشمند علوم اجتماعی و انسانشناسی (آنتروپولوژی) و متخصص سیبرنتیک ( cybernetic ) بود که، زمینهٔ اصلی پژوهشهایش متمرکز بر مطالعات انسانشناسانه، معرفتشناسی، تئوریهای ارتباط، زبانشناسی، بومشناسی، فلسفهٔ طبیعت و نظریههای یادگیری بود. بیتسون حوزههای علمی یاد شده را به صورت جنبهها و اجزای مختلف مجموعهای واحد در نظر میگرفت که نشاندهندهٔ نظام فکری منسجم سایبرنتیک اوست. اندیشهها و پژوهشهای بیتسون در درجهٔ اول تحت تأثیر افکار فلسفی افلاطون، تحقیقات روانشناسی زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ، نظریهٔ نوعهای برتراند راسل و نظریهپردازان دانش سایبرنتیک مانند نوربرت وینر ( Norbert Wiener ) ، وارن مک کولوک ( Warren McCulloch ) ، جان فن نومن ( John von Neumann ) و نظریهٔ اطلاعات کلاود شانون ( Claude Shannon ) بود.
علاقههای علمی بسیار متنوعی داشت و گسترۀ آن از مطالعۀ مناسک بومیان گینۀ نو ( New Guinea ) تا پژوهش دربارۀ روشهای ارتباط نزد روانپریش ها ( schizophrenic ) و دلفین ها ( dolphin ) را دربر میگرفت. آثار بیتسون گواه تمایل او به کشف چهگونگی عملکرد نظامها و از میانبرداشتن مرز بین رشتههای علمی است.
گرگوری بیتسون در نهم ماه مه سال ۱۹۰۴ در گرنتچستر انگلستان به عنوان فرزند سوم ویلیام بیتسون که پژوهشگر علوم ژنتیک بود، متولد شد.
زندگی بتسون تحت تأثیر مرگ دو برادرش بسیار تأثیر پذیرفته است. جان بتسون (1898–1918) ، بزرگترین این سه نفر ، در جنگ جهانی اول کشته شد. انتظار می رفت که مارتین بیتسون (1900–1922) ، برادر دوم ، به عنوان یک دانشمند ردپای پدرش را دنبال کند ، اما به دلیل جاه طلبی برای شاعر شدن و نمایشنامه نویسی با پدرش درگیر شد. استرس از آن ، همراه با ناامیدی در عشق ، به خودكشی عمومی مارتین با شلیک گلوله در زیر مجسمه آنتروس در Piccadilly Circus در 22 آوریل 1922 ، كه روز تولد جان بود ، شد . پس از این واقعه ، که یک فاجعه خاص خانواده را به رسوایی عمومی تبدیل کرد ، انتظار می رود طاهره والدین از گریگوری افتاد.
بیتسون در سال ۱۹۲۲ در دانشگاه کمبریج تحصیلات خود در رشتهٔ جانورشناسی را آغاز کرد و در سال ۱۹۲۵ به انسانشناسی پرداخت. او برای مطالعات میدانی به میان یکی از اقوام ابتدایی گینهنو به نام ایاتمول ( Iatmul ) رفت و نتیجهٔ تحقیقاتش را در سال ۱۹۳۲ منتشر کرد. او برای تکمیل تحقیقاتش بعدها دوباره به میان آن قوم رفت و نتیجهٔ تحقیقاتش را در اولین کتاب خود منتشر ساخت.
در سفر اخیر خود در سال 1936 به گینهنو با همسر آیندهٔ خود، مارگارت مید ( Margaret Mead ) ، که او نیز پژوهشگر رشتهٔ انسانشناسی بود آشنا شد و با او ازدواج کرد. تحقیقات مشترک آن دو در سال ۱۹۳۶ در بالی که متمرکز بر خصوصیات مردم بالی بود، بازتاب قابل توجهی در جامعهٔ علمی آن زمان داشت. این زوج یک سال بعد به ایالت متحدهٔ آمریکا نقل مکان کردند و بیتسون به عنوان جامعهشناس مشغول کار شد. او از سال ۱۹۴۲ و همزمان با جنگ جهانی دوم، برای دفتر خدمات راهبردی که یک سازمان اطلاعاتی آمریکا بود، در چین، برمه و سیلون (نام قدیم سریلانکا تا سال ۱۹۷۲) مشغول به کار شد.
او پس از طلاق از مید در سال 1950، دوبار دیگر با الیزابت سامنر و سپس در 1961 با لوییز کماک ازدواج نمود. او ضمنا دارای دو دختر و یک پسر می باشد.
بتسون و مید دارای یک فرزند دختر بود ، مری کاترین بتسون (متولد 1939) ، هم یک انسان شناس شد. بتسون در سال 1947 از مید جدا شد و آنها در سال 1950 طلاق گرفتند. در سال 1951 ، او با الیزابت "بتی" سامنر (1919–1992) ، دختر اسقفی اسقف اورگان ازدواج کرد ، والتر تیلور سامنر . آنها یک پسر به نام جان سامنر بتسون (1951–2015) و همچنین دوقلوهایی هستند که اندکی پس از تولد در سال 1953 درگذشتند. بتسون و سامنر در سال 1957 طلاق گرفت ، پس از آن بتسن برای سومین بار ، لوییس کماک ، درمانگر و مددکار اجتماعی ازدواج کرد (آنها یک دختر بودند ، نورا بتسون (متولد 1969).
پس از جنگ، بیتسون به عنوان استاد مهمان در دانشکده جدید تحقیقات اجتماعی در نیویورک، دانشگاه هاروارد، دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه کالیفرنیا در سانفرانسیسکو و بیمارستان مدیریت جانبازان مشغول به کار شد و در آنجا به تحقیقات خود ادامه داد. او در سال ۱۹۵۱ برای بار دوم ازدواج کرد. ازدواج دوم هشت سال به طول انجامید و به دنبال آن برای سومین و آخرین بار ازدواج کرد.
بین سالهای ۱۹۴۶ و ۱۹۵۳ بیتسون یکی از چهرههای پراهمیت و سرشناس در کنفرانسهای میسی ( Macy Conferences ) بود که در آن دانشمندان رشتههای مختلف، پایه و اساس نظریهٔ سامانهها و سایبرنتیک را پایهگذاری کردند. بیتسون شهرت اصلی خود را مدیون تحقیقاتی است که در سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۲ در دانشگاه استنفورد به عنوان پروفسور مهمان انجام داد. در طی این مدت، پژوهشها و آثار او بهطور فزایندهای با تئوری ارتباطات و روانشناسی متمرکز بود که در نهایت منجر به ارائهٔ نظریهٔ گرفتاری دوسره یا محظور مضاعف ( double bind theory ) توسط او شد.
این مفهوم برای توصیف یک خانوادهٔ فرضی به کار میرفت که در آن کودک پیامهایی متضاد و گیجکننده در مورد رفتار، نگرش و احساسات از جانب پدر و مادر خود دریافت میکند. در نتیجه کودک برای فرار از موقعیت گیجکننده و لاینحل وابستگی مضاعف به حالت روانپریشی پس رفت میکنند. بیتسون در سال ۱۹۷۶ آخرین کتاب خود به عنوان روان و طبیعت منتشر ساخت و دو سال بعد از آن در سان فرانسیسکو فوت کرد.
گرگوری بیتسون در حین تحصیل در رشته انسان شناسی در کالیفرنیا، با جی هالی و چند شخص دیگر که در پروژه معروف وی همکاری داشتند، آشنا شد که این پروژه سکوی پرتابی برای نظریه گرفتاری دوسره وی تلقی می گردد.
گرگوری بیتسون در سال 1956 شهروند آمریکا شد و تا آخر عمر خود در آن جا زندگی کرد. او باقیمانده عمر خود را صرف سخنرانی، تدریس و تحقیق نمود و در دانشگاه سایبروک در شهر سانفرانسیسکو و در دانشگاه کالیفرنیا به کار مشغول بود. گرگوری بیتسون عضو چندین انجمن حرفه ای و معتبر بود و از فعالان برجسته آکادمی علوم و هنرهای آمریکا به حساب می آمد.
بتسون در 4 ژوئیه 1980 در سن 76 سالگی در خانه مهمان مرکز ذن سانفرانسیسکو درگذشت .
مطالعات گینه نو
در سالهای آغازین بتسون به عنوان یک انسان شناسه دست و پا می شود ، بدون اینکه هدف دیگری در ذهن خود داشته باشد. وی سفر به گینه نو را ، با راهنمایی یک مربی شروع کرد. هدف او ، همانطور که توسط هادون ( C. Haddon ) پیشنهاد شد ، کشف اثر تماس بین بومیان و سفیدپوست اسپیک ( Sepik ) بود. متأسفانه برای بیتسون ، زمان او با باینینگ ( Baining ) گینه نو متوقف شد و سخت بود. معلوم شد که باینینگ مخفی شده است و او را از جنبه جامعه خود را کنار گذاشته است. بیش از یک بار او را فریب داده و فعالیت های مشترک خود را از دست داد، و آنها دین خود را حفظ کردند. ناامید آنها را ترک کرد. وی بعداً سولکا ، یکی دیگر از جمعیت بومی گینه نو را برای مطالعه قرار داد. اگرچه سولکا به طور معمول با باینینگ متفاوت بود و فرهنگ آنها برای مشاهده بسیار قابل مشاهده بود ، او احساس می کند که فرهنگ آنها در حال مرگ است ، زیرا باعث روحیه بدتر شدن و دلسرد شدن می شود.
موفق به تجربه كردن مردم ایاتمول ، مردمی بومی در رودخانه امتداد رود سپپیك گینه نو شد . او همیشه به ایده ارتباطات و روابط یا تعاملات باز بین مردم بود . مشاهداتی که وی از ایاتمول انجام داد ، به وی اجازه داد تا مفهوم خود را از شکاف زایی ، که در کتاب Naven خود در سال 1936 ، در ادامه کار میدانی ایاتمول خود آن را تعریف کرد ، به عنوان "فرایندی برای تمیز در هنجارهای رفتار خود از تعامل تجمیعی بین افراد ایجاد می کند " (ص 175).
این کتاب به خاطر آئین 'naven' نامگذاری شد ، مراسمی باشکوه در میان ایاتمول ، که امروز نیز موفقیت های فرهنگی خاصی را جشن می گیرند و این مراسم شامل فعالیت شگفت انگیزی که به طور معمول در طول زندگی روزمره اجتماعی ممنوع است. به عنوان نمونه ، زنان و مردان نقش جنسی را معکوس و مبالغه می کنند. مردان لباس دامن زنانه و زنان لباس مردانه و زیور آلات می پوشند. بعلاوه ، دسته بندی خاصی از زنان خویشاوند ، گل و لای به صورت دیگر بستگان می زنند ، آنها را با چوب می زنند و توهین می کند. مادران ممکن است به زمین بیفتند که "فرزند" مشهور آنها را از روی آنها عبور می کنند. و در طول یک آئین مردانه ، برادر مادر ممکن است باسن خود را به پایین پای پسر خواهر بزرگوار خود بلغزاند ، این یک حرکت پیچیده و نمادین از زایمان است. رادانه ، نمادی از غرور و توهین است که به ندرت قبل از زنان انجام می شود ، و این باعث اشک پسر خواهر ارجمند می شود. بتسون در سیستم عامل دایره ای علیت را ارائه کرد و پیشنهاد کرد:
زنان برای تماشای نمایش چشم های مردان نگاه می کنند ، و هیچ شکی در این ماده وجود ندارد زیرا رفتار - اخلاق مهمترین عامل در شکل گیری مردان است. . در حقیقت ، این احتمال وجود دارد که مردان بیشتر نشان می دهند زیرا زنان از عملکرد خود استفاده می کنند. برعکس ، شکی نیست که این رفتار تماشایی محرکی است که مخاطب را با هم احضار می کند و باعث ایجاد رفتار مناسب در زنان می شود.
به طور خلاصه ، رفتار شخص X در شخص Y تحت تأثیر قرار گرفتن ، و رفتار شخص Y در برابر رفتار شخص X پس از رفتار شخص X باعث می شود که شخصیت شما را به شخصیت دیگری تغییر دهد و در غیر اینصورت تحت فشار قرار دهد. بتسون این را "حلقه معیوب" نامید. وی سپس دو مدل شکاف زایی را تشخیص داد: متقارن و مکمل.
روابط متقارن روابط است که در آن دو طرف برابر هستند ، مانند ورزش. روابط کامل دارای تعادل نابرابر مانند تسلط - تسلیم (والد - کودک) یا نمایشگر - تماشاگری (مجری - مخاطب) است.
تجارب بتسون از ایاتمول وی را بر آن داشت كه در سال 1936 كتابی تحت عنوان ناوون در مورد برسی مشكلات پس از تركیب با فرهنگ قبیله ای گینه نو كه از سه دیدگاه متفاوت (مطبوعات دانشگاه كمبریج) ارائه شده است ، منتشر می شود. ثابت شده که این کتاب در حوزه ای انسان شناسی و علوم اجتماعی مدرن است.
در این کتاب بتسن استدلال می کرد که روایت یک انسان شناس از یک فرهنگ همیشه و اساساً با هر نظریه ای است که انسان شناسنامه ای برای تعریف و تجزیه و تحلیل داده ها برای کار در فرم شکل گرفته است. بتسون اظهار داشت که فکر می کند در غیر این صورت مقصر بودن " آلفرد نورث وایتهد " مغالطه خاصیت نابجا "نامزد بود. هیچ روشی منفرد یا بدیهی برای مناسب بودن نیت ایاتمول وجود ندارد. در عوض ، بتسون مراسم را از سه نظر منحصر به فرد مورد نیاز تجربی و تجزیه و تحلیل قرار داد: جامعه شناسی ، اخلاقی و ایدولوژیک .
از دیدگاه جامعه شناسی مشخص شد که چگونه این مراسم برای ایجاد یکپارچگی اجتماعی کمک می کند . در دهه 1930 ، بیشتر مردم براساس قوانین ازدواج می کردند تا به طور منظم گروه های آنها اتحادیه اجتماعی خود را تجدید کنند. اما بتسون استدلال کرد که ایاتمول ، قوانین ازدواج متنی دارد. به عبارت دیگر ، ازدواج نمی تواند تضمین کند که ازدواج در دو طایفه در یک زمان مشخص در آینده تکرار خواهد شد. در عوض ، بتسون ادامه داد ، آئین پرستش با اطمینان منظم از مبادله غذا ، اشیا با ارزش و احساس بین برادران مادران و فرزندان خواهرانشان یا بین تبار جداگانه ، این عملکرد را پر کرد. ناون، از این زاویه، گروه های مختلف اجتماعی هر روستا را در یک کل واحد متحد کرد.
دیدگاه اخلاقی این آیین را با توجه به عواطف متعارف مرتبط با رفتارهای هنجاری زن و مرد تفسیر می کرد ، که بیتسون آن را اخلاق می نامید. در فرهنگ ایاتمول ، مشاهده شده بتسون ، زن و مرد زندگی عاطفی متفاوتی انجام داد. به عنوان مثال ، زنان بسیار مطبوع هستند و از موفقیت دیگران لذت می برند. مردان به شدت رقابتی و پر زرق و برق هستند . در حالی که در این مراسم مردان برای به دست آوردن خواهرزاده ها و برادرزاده های خود جشن گرفتند در حالی که به زنان مجوز تشریفات قانونی برای اقدام شدید اعمال می شود. در واقعیت ، ناف به مردان و زنان اجازه داد لحظه ای زندگی عاطفی را به طور مستقیم تجربه کنید و بدین ترتیب به سطحی از ادغام روانی دست یابند.
دیدگاه سوم و آخر ، eidological ، کمترین موفقیت را داشت. در اینجا بیتسون تلاش کرد تا ساختار تشکیل مراسم شبستان را با الگوهای عادی تفکر یاتمول مرتبط سازد. خیلی دیرتر ، بتسون همان ایده را برای توسعه نظریه اسکیزوفرنی با دو بند اتصال استفاده کند.
در متن کتاب ، بیتسون واضح بود: "نگارش این کتاب یک آزمایش یا بهتر است بگوییم یک سری آزمایشات ، در روش های تفکر در مورد مواد مردم وجود داشته است." به عبارت دیگر ، هدف کلی وی توصیف فرهنگ ایاتمول از مراسم شب است ، اما در صورت عدم استفاده از مقدمات و چارچوبهای تحلیلی مختلف ، با استفاده از مقدمات و چارچوبهای تحلیلی متفاوت ، این واقعیت را کشف نمی کند که اگر یک روش دیگر باشد ، یک روش دیگر وجود دارد. رویکرد بتسون فقط به دلیل آسانی نیست رویکرد انسانشناسی به فرهنگ را به شکل داد ، همچنین آئین نام خانوادگی نیز به عنوان یک منبع اصلی در این رشته باقی مانده است. در حقیقت ، معنای این آیین همچنان بخش الهام بخش تجزیه و تحلیل انسانشناسی است.>بتسن بعداً به همراه همسر جدید خود مارگارت مید به بالی سفر کرد تا درمورد مردم روستای باجونگ گده تحصیل کند. در اینجا لیپ ست اظهار داشت ، "در تاریخ کوتاه قوم نگاری کار میدانی ، فیلم هم در مقیاس وسیع و هم به عنوان ابزار تحقیق مورد نیاز استفاده قرار گرفت." بتسون 25000 عکس از سوژه های بالی خود را گرفته است. مادران بالی به جای توجه به کودکی که اوج احساسات (عشق یا خشم) خود را نشان می دهد ، آنها را نادیده می کنند. بتسون خاطرنشان می کند ، "كودك به پیشرفت [مادر] با عاطفه یا خلق و خوی پاسخ می دهد ، اما پاسخ به خلاصه تبدیل می شود. در فرهنگ غرب ، چنین توالی هایی به اوج كوچك عشق یا عصبانیت ادامه می یابد ، اما در بالی چنین نیست. لحظه ای که کودک باز می کند خود را به دور گردن مادر می اندازد یا گریه می کند ، توجه مادر سرگردان می شود ". این مدل تحریک و امتناع در مناطق دیگر فرهنگ نیز دیده شده است. بعدها بتسون سبک روابط بالی را به جای انشعاب زایی ، ایستایی توصیف کرد. فعل و انفعالات آنها "خاموش" بود و روند انشعاب زایی را دنبال نمی کرد چرا که اگر آنها در مقابل مبارزه کنند ، تسلط یا تسلیم را افزایش نمی دهد.
در سال 1938 ، بتسون و مید به رودخانه سپیک ، و در روستای تامبونوم ، جایی که بتسون سه روز در دهه 1920 در آن زمان قرار دارد ، مستقر شد. هدف آنها تکرار پروژه بالی در مورد رابطه بین کودک پروری و خلق و خوی ، و بین مناسب بدن - از جمله ژست ، قیافه ، نگه داشتن نوزادان ، وضعیت صورت و غیره - موضوعات بازاریاب و ارزشهای فرهنگی گسترده تر بودجه. بتسون حدود 10 هزار عکس سیاه و سفید را به دست آوردن و مید هزار صفحه از یادداشت های زمینه را تایپ کرد. اما بیتسون و مید هرگز چیز قابل توجهی است که از این تحقیق منتشر نشده است.
استفاده از عکس
استفاده از عکاسی برای جمع آوری داده اولین نوع انسان شناسی و جامعه شناسی بصری بود. بهترین مثال این نوع پژوهش، اثر مارگریت مید و همسرش گرگوری بیتسون به نام شخصیت بالیایی (۱۹۴۲) است که در آن محققان از ۷۵۹ عکس (منتخب از بین بیش از ۲۵۰۰۰ عکس گرفته شده در کار میدانی) استفاده کردند، تا تحلیل های قوم نگارانه ی خود را مورد پشتیبانی و توسعه قرار دهند. زنجیره ای از عکس ها، تعاملات رفتاری روزمره و اجرای مناسک و آداب و رسوم اجتماعی بالیایی را نشان می دهند. این تصاویر شبیه کلیپ کوتاه ویدئویی می باشند(آنها چندین فیلم کوتاه هم تهیه کرده بودند). محققان همچنین از تصاویر برای بررسی فرهنگ مادی همچون منازل و تکنیک های کشاورزی استفاده کردند.
روابط و اطلاعات
بیتسون معتقد بود که طبیعت و انسان بخشی از یک سیستم اطلاعاتی بزرگ هستند و انسانها تمایل ذاتی دارند که با همهٔ موجودات زنده خود را مرتبط و متصل احساس کنند. باید در نظر داشت که وی علاوه بر تحقیق در زمینهٔ روانشناسی، بیولوژی و انسانشناسی، برای یک سازمان اطلاعاتی کار میکرد و نظریات خود را در این زمینه نیز بسط داده بود. وی تأکید داشت که روابط پایه و اساس یک سازمان را ایجاد میکنند، نه قدرت یا توانایی انجام کارها (انرژی). روابطی که از طریق رد و بدل و جابجایی اطلاعات ایجاد میشوند به عنوان یک منبع اطلاعات، به مراتب بیش از روابطی که توسط جریانات نیرومند و اعمال قدرت ایجاد میشوند، در مورد مفاد و معنای اطلاعات اهمیت دارند.
بیتسون در مقالهٔ از ورسای (پیمان ورسای) تا سابرنتیک اظهار میدارد: بهطور کلی برای پستانداران و طبیعتاً ما انسانها الگوی روابطشان از اهمیت بیشتری برخوردار است تا رویدادها و جزییاتی که در حین روابطشان رخ میدهد. وقتی شما در یخچال را باز میکنید و گربهتان سر و کلهاش پیدا میشود و صدا از خودش درمیآورد، نمیگوید که به من شیر بده یا گوشت بده، هر چند ممکن است شما خیلی خوب بدانید که این دقیقاً همان چیزی است که او میخواهد. آنچه او در واقع میگوید چیزی در مورد رابطهٔ بین خودش و شماست. اگر پیام او را به کلمات ترجمه میکردید، احتمالاً چیزی بود شبیه به:وابستگی، وابستگی، وابستگی. او در حقیقت در مورد یک الگوی انتزاعی در یک رابطه صحبت میکند. در واقع او با بیان این الگو از شما میخواهد که با از یک موضوع عمومی به یک موضوع خاص برسید که همان شیر یا گوشت است. این همان چیزی است که در مورد پستانداران وجود دارد. آنها نگران الگوهای روابطشان با دیگران هستند، محبت، نفرت، احترام، وابستگی، اعتماد و موضوعات انتزاعی دیگر.
از دیدگاه بیتسون روابط انسانها و رفتار و احساساتشان زمانی آسیب میبیند که این الگوها خدشهدار شوند، نه رویدادهای جزیی. زمانی که به الگویی اعتماد میکنیم و بعد متوجه میشویم که آن الگو در اصل خدعهای بیش نبوده یا زمانی که به الگویی اعتماد نمیکنیم و بعد متوجه میشویم که دچار اشتباده شدهایم و بهتر بود که به آن اعتماد میکردیم، آن موقع است که از خطای خود به شدت رنج میبریم.
چرخه نادرست
گرگوری بیتسون اوایل کار خود در مورد ارتباط و رفتار و تاثیرگذاری آن ها بر روی یکدیگر مقاله ای نوشت. همواره یک دلیل واضح یا تاثیرگذار از یک رفتار وجود ندارد. به عنوان مثال، عملکرد یک شخص می تواند بر اساس بازخورد از مخاطب دچار تغییر گردد. تاثیر امری چند جهته است و گرگوری بیتسون از این پدیده به عنوان “چرخه نادرست” یاد کرد.
ربایش
گرگوری بیتسون در مورد یک موضوع علمی به نام ربایش استدلال نمود و این موضوع به عبارتی فرآیند الگوهای مقایسه ای در روابط تلقی می گردد که فیلسوف معروف، چارلز پیرس از این موضوع در نشان دادن نحوه ایجاد فرضیات علمی استفاده نموده است.
وابستگی مضاعف
وضعیتی که در آن شخص پیام های متناقضی از شخص دیگر دریافت می کند. به عنوان مثال، ممکن است والدین وقتی فرزندشان نزدیک می شود یا سعی می کند رفتار محبت آمیز داشته باشد، واکنش منفی نشان دهند، اما پس از آن، هنگامی که کودک رویگردان می شود یا سعی می کند برود، دستشان را دراز می کنند تا او را تشویق به بازگشت کنند. این وابستگی، عامل اصلی ایجاد اسکیزوفرنی بود. [مطرح شده توسط انگلیسی گرگوری بیتسون (1904-1980)]
وابستگی مضاعف ، اصطلاحی از گریگوری بیتسون برای موقعیتی که شخص در آن پیام های متضاد از یک شخص صاحب قدرت دیگر دریافت می دارد. نمونه کلاسیکی که بیتسون و همکاران تصور می کنند در حصول اوتیسم و یا اسکیزوفرنی نقشی داشته باشد، این است که کودک با والدینی مواجه است که در رابط نزدیک و محبت آمیز دچار مشکل هستند اما قادر به پذیرش چنین احساسی نیستند.
وابستگی مضاعف ، شرایطی که تصمیم گیری در مورد اینکه چه کاری انجام دهید دشوار است زیرا هر آنچه را که انتخاب کنید نتایج منفی خواهد داشت. و یا پیوند مضاعف یک معضل ارتباطی است که در آن یک فرد (یا گروه) دو یا چند پیام متناقض دریافت می کند که یکی دیگر را لغو می کند.
تغییر نقش جسمی در تکامل
با توجه به فرهنگ لغت Merriam-Webster اصطلاح somatic به دلیل وجود عنصر بدن یا سلولهای بدن تغییر یافته است که از ژرمپلاسم یا روان / ذهن متمایز می شود. بتسون در مورد چگونگی تغییرات واقعی جسمی بدن طی فرآیندهای تکاملی می نویسد. وی این را از طریق معرفی مفهوم "اقتصاد انعطاف پذیری" توصیف می کند. در نتیجه گیری او ، او هفت اظهار نظر یا موضع نظری ارائه می دهد که ممکن است توسط ایدئولوژی وی پشتیبانی شود.
اولین ایده این است که اگرچه از نظر تئوری استرسهای محیطی معتقدند که می توانند تغییرات در soma (بدن فیزیکی) را هدایت یا دیکته کنند ، اما ایجاد تنشهای جدید به طور خودکار منجر به تغییرات فیزیکی لازم برای بقا همانطور که توسط نظریه تکامل اصلی پیشنهاد شده است. در حقیقت ایجاد این تنش ها می تواند ارگانیسم را بسیار ضعیف کند. مثالی که او می زند پناه دادن به یک فرد بیمار در برابر آب و هوا یا این واقعیت است که شخصی که در یک دفتر کار می کند کار سخت صعود به سنگ را دارد و بالعکس. موضع دوم بیان می کند که اگرچه "اقتصاد انعطاف پذیری دارای یک ساختار منطقی است - هر تقاضای پی در پی بر انعطاف پذیری ، مجموعه امکانات موجود را تقسیم می کند". این بدان معناست که به صورت تئوریک هر تقاضا یا متغیر مجموعه جدیدی از امکانات را ایجاد می کند. نتیجه گیری سوم بتسون این است که "تغییر ژنوتیپ معمولاً توانایی صحیح سوما را تقاضا می کند". وی اظهار داشت ، این عقیده رایج بین زیست شناسان است ، اگرچه هیچ مدرکی برای اثبات این ادعا وجود ندارد. خواسته های اضافه شده در سوما توسط اصلاحات ژنوتیپی پی در پی ، موقعیت چهارم است. از این طریق او سه انتظار زیر را پیشنهاد من کند:
1- این ایده که موجود است که به طور تصحیح اصلاح نشده و بسیار ظریف باعث شده است.
2- اعتقاد دارد که این ارگانیسم به تدریج مضر یا خطرناک می شود.
3- با گذشت زمان این "نژادها" جدید در برابر تنش های محیطی باعث می شود که در صفحات ژنتیکی تغییر دهید.
پنجمین وضعیت نظریه که بیتسون باعث شده باشد ، ویژگی های موجود در ارگانیزمی وجود دارد که به دلیل تنشهای محیطی اصلاح شده ممکن است با ویژگی های مشخص شده ژنتیکی باشد. موضع ششم وی این است که ایجاد انیمیشن انیمیشن اقتصادی کمتری نسبت به ایجاد اصلاح ژنوتیپی لازم است. هفتمین و آخرین نظریه ای که وی را مورد حمایت قرار می دهد ، ایده آل است که در سایر موارد نادر جمعیت وجود دارد که باعث می شود آنها را مطابق با ارائه در این مقاله قرار دهید. به گفته بیتسون ، هیچ یک از این وضعیت ها (در آن زمان) احتمال آزمایش وجود ندارد اما وی خواستار ایجاد آزمایشی شد که در صورت تأیید پیشنهاد شما در داخل اثبات یا رد کند.
انسان شناسی زیست محیطی و سایبرنتیک
بتسون در کتاب گامهای بوم شناسای ذهن ، سايبرنتيك را در زمينه انسان شناساي بوم شناختي و مفهوم هموستاز او جهان را مجموعه ای از سیستم می داند که سیستم عامل های دیگر ، جوامع و اکوسیستم است. در هر سیستم رقابت و وابستگی یافت می شود. هر یک از این سیستم ها دارای تأثیر انطباقی است که به حلقه های بازخورد بستگی دارد که شما را با تعادل کنترل می کند و کنترل می کند. بتسون حد بود که این سیستم ها خود را اصلاح می کنند با کنترل لغزش نمایی محافظت از کارخانه هستند. او سیستم زیست محیطی طبیعی را به شرطی که برای حفظ هموستاز مجاز است و واحد اصلی بقا در تکامل یک ارگانیسم و محیط آن باشد ، کاملاً ذاتی می دانم.>این سیستم عالی سایبرنتیک فراتر از خود فرد است و می تواند با استفاده از مردم دیگر آن را به عنوان خدا یاد کند باعث می شود ، گرچه بیتسون از آن به عنوان ذهن یاد می شود کند. در حالی که ذهن شما یک سیستم سایبرنتیک است ، اما فقط به عنوان یک کل تشخیص قابل تشخیص است و نه قطعات. بتسون احساس می کرد ذهنم در پیام ها و مسیرهای عالی ترین سیستم سایبرنتیک ماندگار است. وی ریشه یا سیستم را در نتیجه ی Occidental یا Westerمعرفت شناسی مشاهده کرد. به گفته بیتسون ، آگاهی پلی بین شبکه های سایبرنتیک فرد ، جامعه و اقتصاد است و عدم تطبیق بین سیستم ها به دلیل عدم نامناسب بودن در تخریب کل سیستم عالی سایبرنتیک یا ذهن شما خواهد شد. بتسون فکر می کرد که آگاهی از معرفت شناسی تصادفی با ذهن کاملاً مغایرت دارد.
هسته اصلی این موضوع علمی است. بتسن استدلال می تواند کند که معرفت شناسی تصادفی ، یک سیستم فهم را که هدف یا وسیله ای برای ادامه دادن به هدف است ، تداوم می بخشد. هدف توجه شما را کنترل می کند و ادراک را محدود می کند ، اگر شما بتوانید محدود کنید و بتوانید خرد خرد را از ادراک محدود کنید کند. علاوه بر این ، معرفت شناسی تصویری این تصور غلط است که می تواند کند کند که انسان در خارج از ذهن او وجود دارد و باعث می شود انسان به همان بیتسون فلسفه کنترل شود که بر دانش آموز غلط شود نامعتبر نیست.
طرز فكری كه در آن انسان خودكامه در همه سیستم های سایبرنتیك دولت می تواند كند. در اعمال حاکمیت خودکامه ، انسان محیط را متناسب با تغییر می دهد و با این کار سیستم سایبرنتیک طبیعی کنترل می شود و وابسته به متقابل می شود که متعادل نمی تواند. دانش آموز مبتنی بر هدف ، سیستم عالی سایبرنتیک را نادیده می گیرد و باعث خراب شدن نهایی سیستم کل می شود.
بتسون ادعا می کند که انسان هرگز قادر به کنترل کل سیستم است چرا که این سیستم به روش خطی عمل نمی کند و اگر انسان قانون خاص خود را برای سیستم ایجاد کند ، خود را برای تبدیل شدن به برده خود باز کند سیستم شما می تواند به دلیل ماهیت غیر خطی بودن سایبرنتیک ساخته شود. سرانجام ، قدرت فنی انسان بهمراه تواناییهای علمی او را برای آسیب رساندن و از بین بردن عالی ترین سیستم سایبرنتیک را می دهد ، نه فقط سیستم را به طور معمول کوتاه می کند تا زمانی که سیستم خود را اصلاح کند.
بیتسون برای یک موقعیت فروتنی و پذیرش سیستم سایبرنتیک طبیعی به جای استکبار علمی به عنوان یک راه حل حل می شود. وی اگر است که فروتن می تواند با کنار گذاشتن دیدگاه عملی شود ، از طریق آگاهی حاصل می شود. هوشیاری تنها راهی است که در آن به دست آوردن دانش آموز و بدون آگاهی کامل از کل فاجعه سیستم سایبرنتیک اجتناب ناپذیر است. آگاهی محدود می شود در ترکیب کامل با ناخودآگاه ترکیب شود. تنها زمانی که فکر می کنم و احساس می کنم به طور کامل با هم ترکیب می شود ، انسان می تواند دانش کاملی را کند. وی را تصدیق کرد که دین و هنر از کاهش وزن است که در آن یک مرد با هوشیاری کامل به عنوان یک فرد کامل عمل می کند. با عمل به این خرداد عالی از سیستم عالی سایبرنتیک به عنوان یک کل انسان می تواند رابطه خود را با ذهن از یکی دیگر از انشقاق ، که در آن او بی وقفه در یک رقابت مداوم گره خورده است ، به یکی دیگر از کامل تغییر نمی دهد بتسن در مورد بحث فرهنگی می تواند کند که اگر آخرین خرد را داشته باشد و بتواند به طور معمول پذیرفته شود در سیستم عالی سایبرنتیک تغییر کند.
دین
بیتسون در خانوادهای خداناباور بزرگ شد. با این حال، پدرش اهمیت زیادی به آموزش دانش مذهبی پسران خود و کتاب مقدس داده بود تا آنها به «ملحدانی بیمغز» تبدیل نشوند. بیتسون خداناباور باقی ماند و وجود هر گونه موجود یا قدرت فرا طبیعی را رد میکرد ماند. تصویر بیتسون از مذهب و دین به شدت تحت تأثیر ملاحظات و اندیشههای بومشناسانهٔ وی قرار گرفت.
وی امور قدسی و اساس معنویت را در چارچوب موضوعات بومشناسانه جستجو میکرد و سعی داشت آنها را تحت عناوینی مانند همساختشناسی (هومولوژی)، فرگشت همگرا (آنالوژی) و استعاره تعریف کند («تمثیلها در علف»): «پرواضح است که کاربرد استعاره منحصر به شعر و ادبیات نیست. همچنین استعاره فقط یک موضوع منطقی خوب یا بد نیست. استعاره، منطقی است که بر اساس آن جهان زیستی ساخته و بنا شدهاست. استعاره اصلیترین ویژگی و موجب پیوستگی سازمان یافته و اتصال فرایندهای ذهنی در این دنیاست».
در کتاب «ذهن و طبیعت»، بیتسون پیشاپیش گفت که در کارهای بعدی خود به اموری مانند « زیبایی، امر قدسی، و آگاهی » خواهد پرداخت زیرا به نظر وی، این پدیدههای مرموز در اصل با یکدیگر مرتبط و پیوسته هستند. او به قول خود عمل کرد و در یک اثر مشترک با دخترش مری کاترین بیتسون ( Mary Catherine Bateson ) کتاب فرشتگان میترسند ( Angels Fear ) کتابی منتشر کرد که هر کدام نگارش چند فصل را بر عهده گرفته بودند. در این اثر بیتسون بر اساس فرضیهٔ خود مبتی بر وحدت زیست کره اعتقادات رایجی را که در طیفی از مادیگرایی تا فراطبیعتگرایی ( Supernaturalism ) قرار میگرفتند به چالش میکشد. بیتسون برخلاف اندیشمندان زمان خود که ریشهٔ دین را سحرپنداری انسان تصور میکردند، معتقد بود که اساس دین بر توتمگرایی بنا نهاده شدهاست و ریشهٔ دین در ارتباط و اتصال فراطبیعی انسان با محیط زیستبومی وی است. او معتقد بود که آیینهای سحرآلود نوعی دین فاسد و انحطاط یافته هستند، زیرا پیگیری آنها برای رسیدن به اهداف خاصی است که جایگزین تأمل در زمینهٔ علل و اسباب بومشناسی را میگیرد و این باور خود را چنین تشریح میکند که هدف ابتدایی رقصهای باران، درخواست برای بارش باران نبودهاست، بلکه بیان ارتباط و پیوستگی و همبستگی با محیط زیست بودهاست و در گذر زمان حالت اصلی خود را از دست داده و تبدیل به رقص یا دعای باران شدهاست. در همین زمینه، بیتسون از خدای بوم ( اکو - Eco ) سخن میگوید.
سطوح یادگیری
مطالعات بیتسون در مورد جنگ روانی در طول جنگ جهانی دوم منجر به شکلگیری نظریهٔ یادگیری او شد. او بر اساس سلسله مراتبی که در نظریهٔ نوعهای برتراند راسل وجود داشت، یادگیری را در سطوح زیر تعریف کرد:
- یادگیری صفر : سطحی از یادگیری است که مشخصهاش جذب اطلاعاتی است که انعطافناپذیر هستند و در این سطح موجود یادمیگیرد به یک محرک ویژه، یک واکنش ویژه نشان بدهد. در این سطح رفتار تکراری و انعطافناپذیر است و قابلیت انطباق و متناسب نمودن رفتار و واکنشها به تغییرات محیطی یا تغییرات ایجاد شده در محرک وجود ندارد. مانند کامپیوتری که از قبل برنامهریزی شده و پاسخاش به یک محرک خاص، همیشه یکسان است. رفتار چه غلط باشد، چه صحیح باشد قابلیت اصلاح ندارد. پاسخ به محرک، وقتی یادگرفته شده باشد، از پیش تعیین شدهاست و اگر هزار بار هم یک کار تکرار بشود، پاسخ همان خواهد بود، مانند این در ماشین حساب دو به علاوهٔ دو را حساب کنیم، پاسخ همیشه چهار خواهد بود.
- یادگیری سطح یک : سطحی از یادگیری است که در آن با اصلاح اشتباهات توسط مجموعهای از گزینههایی که در دسترس هستند، در ویژگی پاسخ متناسب با شرایط موجود تجدید نظر میشود. موجود یادمیگیرد در یک بافت ویژه ( context ) ، واکنش مناسب نشان بدهد. بافت از دستهبندی صحیح محرکها ناشی میشود که موجب در نظر گرفتن محیط، حالات و شرایطی میشود که محرکها در آن رخ میدهند. نمونهٔ بارز این سطح از یادگیری شرطی شدن کلاسیک است.
- یادگیری سطح دو : در این سطح، اصلاح آموختههای سطح یک رخ میدهد یا با تغییر در میزان گزینههای انتخابی که میتوان از آنها استفاده کرد یا با تغییر در ترتیب و توالی تجربیات. این سطح از یادگیری منجر به ایجاد عادتهای فردی میشود و در شخصیت و ارتباطات شخص تأثیر میگذارد.
- یادگیری سطح سه : این سطح سازماندهی دوبارهٔ آموختههای سطوح قبلی و تغییر در کل سیستمهای مربوط به مجموعه پاسخها و تغییرات عمیق رفتاری است. این نوع از یادیگری بسیار نادر است که در نتیجهٔ انتخاب آزادانهٔ موضوع رخ میدهد یا در نتیجهٔ یادگیری متناقض. در این سطح یادگیری، بینشی آگاهانه در مورد چگونگی عملکرد ذهن شکل میگیرد و تغییری پایدار در پیشفرضها و افزایش آگاهی نسبت به آنها در فرد رخ میدهد. بهطور مثال تغییر مذهب، رواندرمانی یا تغییرات عمیق در شخصیت یا رفتار (که البته میتوانند مثبت نیز باشند) از این گونه موارد هستند. بیتسون معتقد این نوع یادگیری در برخی از جانداران ابداً وجود ندارد، حتی پستاندارانی مانند سگها نیز از رسیدن به چنین سطحی محرومند. چنین سطحی از پیامد چنین بینشی روشنگری است. البته این نوع یادگیری میتواند در برخی شرایط بیماریزا باشد.
- یادگیری سطح چهار : تغییر در یادگیری سطح سوم است و احتمالاً در هیچ موجود زندهٔ بالغی در روی زمین رخ نمیدهد. وی معتقد است روند تکاملی موجودات را به سطح سوم یادگیری رساندهاست و ترکیبی از رشد و تکامل نژادی ( ontogenesis ) و تکامل گونهای (تبارزایش) ( Phylogenesis ) جانداران است که موجودات را به سطح چهارم یادگیری میرساند.
نظریه ارتباط مضاعف
یکی از گروه هایی که قوی ترین مدعی آغاز خانواده درمانی است طرح اسکیزوفرنی گرگوری بیتسون در پالو آلتوی کالیفرنیا بود . او در ابتدا روی رفتار های حیوانی نظریه های یادگیری تحقیق می کرد بعدها بیتسون به مطالعه ی ارتباط میان حیوانات گرایش پیدا کرد .
در سال 1952 بیتسون بودجه ای از طرف یکی از موسسات برای مطالعه ی ارتباطات بر حسب سطوح دریافت کرد و در واقع فعالیت اصلی مرکز پالو آلتو از این زمان آغاز شد .طبق نوشته ی بیتسون ارتباطات دو سطح یا کارکرد مختلف دارند : گزارش و فرمان .هر پیامی دارای یک مضمون معین و آشکار است و یک معنای نهفته که بیتسون آن را فرا ارتباط می نامد .برای مثال دست هایت را بشور الان وقت شام است . (گزارش ) ولی این پیغام مفهوم دیگری هم دارد و آن این است که گوینده در مقام قدرت است . این پیغام دوم – فراارتباط - پوشیده است و اغلب متوجه آن نیستیم .
در سال 1953 جی هیلی و جان ویکلند به بیتسون پیوستند در ابتدا هی لی علاقمند به روان شناسی تخیل بود و ویکلند مهندس شیمی بود که به انسان شناسی علاقمند شده بود . این گروه التقاطی از آدم های باهوش با علایق متنوع به مطالعه ی سمور آبی هنگام بازی نوع بیان بیماران اسکیزوفر نیک و ... علاقمند بودند . بیتسون اعضای گروه خود را آزاد گذاشت با وجود این اینکه آنها انواع بسیاری از رفتار های پیچیده ی انسان و حیوان را بررسی می کردند ولی تمام مطالعلتشان مربوط به تعارضات ممکن بین پیام ها و کیفیت پیام ها بود .
در سال 1954 بیتسون باز هم بودجه ی دو ساله ای برای تحقیق در زمینه ی ارتباطات اسکیزوفرنی دریافت کرد .کمی بعد دان جکسون به گروه آنها پیوست او روانپزشک فوق العاده ای بود که به عنوان مشاور در کلنیک کار می کرد .علایق این گروه منجر به تدوین نظریه ارتباطات شد که منشا و طبیعت رفتار اسکیزوفرنیک رادر محیط خانواده و نوع تعامل وارتباطی که اعضای خانواده با هم دارند بررسی می کردند .این گروه معتقد بودند که مشکلات روانپزشکی نتیجه ی تعاملات و شیوه ی افراد در رفتار با یکدیگر در یک زمینه ی خاص است . وعمده ترین کاری که یک خانواده درمانگر می تواند انجام دهد این است که تعاملات کارامد را از ناکارمد تمییز دهد . و مهم است که بداند مشکل در چه زمانی چه زمینه ای و در حضور چه کسی رخ می دهد و افراد چگونه به هر مشکل پاسخ می دهند.دیگر سازه ی مهم در تفکر جکسون تفکیک روابط تکمیلی و روابط قرینه ای بود در روابط تکمیلی افراد در شیوه ی کنار هم قرار گرفتن با هم متفاوت هستند .اگر یکی منطقی است دیگری هیجانی است اگر یکی ضعیف است دیگری قوی است .روابط قرینه ای مبتنی بر تساوی و شباهت هستند ازدواج افرادی که هر دو شاغل هستند و هردو در کارهای خانه همکاری می کنند یک رابطه ی قرینه ای است .
یکی از مشهورترین نظریههای خانوادگی در زمینه اسکیزوفرنی «فرضیه ارتباط مضاعف» است. پارهای از والدین به طور مدام یک زوج پیام متناقض را به فرزندشان منتقل میکنند و بدین ترتیب کودک را در موقعیت ارتباط مضاعف قرار میدهند و این حالت را در وی ایجاد میکنند که هر عملش برای والدین ناخوشایند و نادرست خواهد بود. قرار گرفتن در چنین موقعیتهای متناقضی به گسترش نشانههای روان گسیختگی خواهد انجامید. ازدیدگاه بیتسون ارتباط اصلی، محتوای معنای پیام را در بر میگیرد و فراارتباط در برگیرندهی لحن بیان، چهارچوب و حرکتهایی است که با پیام همراهند. اگر چه ارتباطهای اصلی و فراارتباطها میتوانند همسو باشند اما امکان ناهمسویی و در نتیجه اغتشاشآمیز بودن آنها نیز وجود دارد. معمولاً پیامهای مضاعف حاصل تناقض بین ارتباط اصلی و فراارتباطها هستند. بر اساس این دیدگاه کودک در موقعیت ارتباط مضاعف ممکن است راهبردهای خاصی را اتخاذ کند.
- در راهبرد اول، کودک "ارتباطهای اصلی را نادیده میگیرد و فقط به فراارتباطها پاسخ میدهد". در این صورت همواره نسبت به آنچه گفته میشود مشکوک است. کسانی که به پیامها بدین گونه پاسخ میدهند در مسیر نشانههای روان گسیختگی پارانویایی قرار میگیرند.
- در راهبرد دیگری کودک "فقط به ارتباطهای اصلی پاسخ می دهد". آنهایی که این راهبرد را میپذیرند نمیتوانند ظرافتهای ارتباطی را درک کنند، اغلب به قصد واقعی دیگران پی نمیبرند، و به گونهای نامناسب پاسخ میدهند. این رفتار به گسترش نشانههای روانگسیختگی فروپاشیده منجر میشود.
- سومین راهبرد "بیتفاوتی نسبت به پیام های دیگران" است آنهایی که مدام این راهبرد مقابلهای را به کار می برند بیش از پیش از جهان برون فاصله میگیرند و نشانههای روانگسیختکی کاتاتونیا در آنان متجلی میشود.
تیم پالو آلتو
از جمله نخستین بینش هایی که به خانواده درمانی منجر شد، کارهای مردم شناختیِ گریگوری بیتسون بود. وی ایده ی شکافزایی را مطرح کرد که آن را به عنوان « فرآیندی از متمایزسازی در هنجارهای رفتار فردی که از تعامل تراکمی بین افراد ناشی می شود » تعریف نمود. بیتسون برخلاف نظریه های روانشناختی که رفتار را ناشی از عوامل درون فرد میدانند و نظریههای جامعه شناسی که بر تاثیرات محیط بزرگتر تمرکز میکنند، بر سطح « آنچه که در بین اتفاق میافتد » تمرکز نمود. درواقع، او میخواست رشتهی روانشناسی اجتماعی را به صورت « مطالعه ی واکنشهای افراد به واکنشهای سایر افراد » تعریف کند.از نظر بیتسون شکافزایی مکمل زمانی اتفاق میافتد که دو فرد ( یا دو گروه ) به گونهای رفتار می کنند که رفتارآنها پاسخ متضادی ( مثلا تسلط در مقابل تسلیم ) را در طرف مقابل برانگیزد. نوع دیگر شکافزایی، متقارن است که در آن، نوع پاسخهای فراخوانی شده بین دو فرد یا دو گروه، یکسان هستند. ( مثلاً لاف زدن یکی موجب لاف زدن دیگری می شود. ) اگر هر یک از این الگوها به وسیلهی پویاییهای درونی رابطه محدود نشود، میتواند پیشرونده و زیانبار باشد.
بیتسون با نگارش این مطالب در اواسط دهه ی 1950 ایده ی فرایندهای تعامل چرخشی را مطرح کرد که به سنگ بنای نظریهی خانوادهدرمانی تبدیل شد. بیتسون به همراه همکار روانپزشک خود یورگن راش، نظریهی پیشگام سطوح ارتباطات بین فردی شامل سطوح کلامی ( یا دیجیتال ) و غیرکلامی ( یا آنالوگ ) را عرضه کرد. بیتسون با به کارگیری نظریه ی انواع منطقی وایتهد و راسل ادعا کرد که کانال آنالوگ ارتباطات، بافت را برای کانال دیجیتال فراهم کند. این پیامِ بافتی که « فراپیام » نامیده میشود به ما میگوید که پیام کلامی را چگونه تفسیر کنیم و بدینوسیله آن را طبقه بندی می نماید. ، بیتسون گرد هم آوردن یک تیم تحقیقاتی جوان را در پالو آلتوی کالیفرنیا به منظور مطالعه ی ارتباطات انسانی و حیوانی آغاز کرد. بیتسون، جکسون، هیلی و ویکلند در مقاله ی کلاسیکی که نویدبخش تولید نظریه ی سیستم ها بود، نخستین تحلیل مفصل از ارتباطات در خانوادهها را ارائه کردند. این تحلیل بر پدیدهای متمرکز بود که بیتسون و همکاران او آن را به عنوان یک توالی ارتباطات تعریف کردند که در آن تناقضی بین سطح بافتی و سطح کلامی وجود داشت. تیم پالو آلتو که از این شکل پایدار و مخرب ارتباطات خانوادگی پرده برداشته بودند، اعتقاد داشتند که چنانچه این الگو مستمر و شدید بوده و هنگامی که کودک آزادی لازم برای اشاره به متناقض بودن وضعیت را نداشته باشد، نشانههای اسکیزوفرنیک ایجاد می شوند. هرچند پژوهش مشاهده ای خود این گروه، فرضیه شان را تایید نکرد، اما آنها فرایند بیسابقه ی ضبط و تجزیه و تحلیل تعاملات خانوادگی را شروع کردند. به نظر میرسید زمانی که یکی از اعضا سعی دارد تا با آزمودن یک رفتار جدید این الگو را تغییر دهد، خانواده برای متوقف ساختن آن تبانی میکند. این در حالی است که بسیاری از این خانوادهها از لحاظ هیجانی به یکدیگر بسیار نزدیک هستند. بیتسون و تیم او ادعا کردند که خانوادههای کژکار قوانین انعطاف ناپذیری دارند که عملا ایجاب میکنند عضو دارای نشانه در همین نقش باقی بماند در حالی که سایر اعضای خانواده در رابطه با دنیای بیرون ظاهر مناسب را حفظ میکنند.
آلتو، شاید عمدتاً به این دلیل که مشهودترین کمک یا آمادهترین منبع تامین مالی آنها به حوزهی درک خانوادهه ای آشفته مربوط می شد، به مسیر مداخلات بالینی کشیده شد. با این وجود، بیتسون از این تمرکز جدید بر روی مداخلات بالینی ناخرسند بود و نهایتاً از حیطه ی خانواده درمانی خارج شد و به فیلسوفی علاقمند به معرفت شناسی و بوم شناسی تبدیل گردید. در میانه دهه ی 1950تعدادی از روانپزشکان و سایر درمانگران خارج از تیم موسسه پژوهش روانی، عمدتا بر اساس ترکیبی از نظریه روان تحلیلی و اصول سیستمی تازه شکل گرفته، به آزمودن مداخلات خانوادهدرمانی مشغول بودند. اما این در سال .......بود که اغلب این آزمایشگران با یکدیگر ملاقات کرده و مجله ی جدید فرایند خانواده را پایه گذاری نمودند. تلاش برای درک و درمان اسکیزوفرنی دغدغه ی مشترک در میان این خانواده درمانگران پیشگام بود. هرکدام از این افراد رویکردهای متمایزی برای مداخلات بالینی را بسط دادند و نتیجه ی این امر تقسیم شدن خانواده درمانی به مکاتب و اردوگاههای نظری و بالینی بود.
خانواده با تعهد دوگانه ( Double Bind )
گریگوری بیتسون مفهوم تعهد دوگانه یا گرفتاری دوسره ، را برای خانوادهای به کار برد که در آن، کودک پیامهای متناقضی از والدین دریافت میکند و این تعارض سبب میشود کودک برای فرار از این موقعیت متناقض و دشوار به لاک تنهایی و روان پریشی پناه ببرد. برای درک بهتر مثال زیر را نظر بگیرید. والدین کودک به او میگویند که میتواند اسباببازیهایش را به همبازیها و دوستانش بدهد اما هنگامی که کودک این کار را میکند، او را تنبیه میکنند. کودک در چنین وضعیتی به این نتیجه میرسد که در هیچ صورتی نمیتواند والدینش را از خود راضی نگه دارد، در نتیجه ارتباطش با واقعیت قطع میشود و در دنیای تخیلی خود غرق میشود.
مفهوم تعهد دوگانه (double-bind) برای توصیف خانوادهای به کار می رود که کودکانش پیامهای متعارضی را از والدین در مورد رفتارها، نگرشها و احساسات خود دریافت میکنند. براساس نظریه بیتسون، این کودکان در لاک حالت روانپریشی خود فرو میروند تا از اغتشاش ذهنی این دوگانگی خلاص شوند.
گرفتاری دوسره (Double bind) ، یک دوراهی عذابآور در روابط که فرد با دو یا چند انتخاب متناقض روبروست و یک انتخاب دیگری را نفی میکند. در این موقعیت پاسخ مثبت دادن به یک انتخاب، مساوی پاسخ منفی دادن به انتخابی دیگر است (و بالعکس)، بنابراین شخص صرفنظر از انتخابش، در خطاست .
این تئوری اولینبار توسط گرگوری بیتسون، انسانشناس آمریکایی در ۱۹۵۰ توصیف شد.
در مثال ۱، شخص چه تلفن کند و چه نکند متهم است.
در مثال ۲، دوست داشتن یک عمل خودجوش است و با اجبار غیرممکن میشود. شخص اگر بخواهد بهطور اجباری دیگری را دوست داشته باشد، دوست داشتن از بین میرود (گرهی اول) و اگر دیگری را دوست نداشته باشد به بیاحساسی متهم میشود (گرهی دوم).
در مثال ۳، شخص تهدید شده، اگر به خواستهی شخص تهدیدکننده گوش نکند صدمه میبیند (گرهی اول) و اگر گوش کند، با عواقب بعدی انتخابش روبرو میشود (گرهی دوم)
در سال 1956 در پالو آلتو ، بتسون و همکارانش دونالد جکسون ، جی هیلی و جان ویکلند نظریه مربوط به اسکیزوفرنی را به عنوان نتیجه از دو بند شرایط بیان شده است. double bind به پارادوکس ارتباط اشاره می کند که در خانواده های خود با عضو اسکیزوفرنی توصیف می شود. اولین جایی که دو باند توصیف شد (اگر به این نام ذکر نشده است) با توجه به بتسون بود ، در ساموئل باتلر راه همه گوشت (یک رمان نیمه زندگی نامه درباره ویکتوریا ریاضی و سرپوش گذاشتن).
اتصال دوبل کامل به چند شرط احتیاج دارد:
1- قربانی صافی مضاعف دستورالعمل متن یا پیامهای احساسی را در سطوح مختلف ارتباط برقرار می کند (به عنوان مثال عشق با کلمات ، و از یا جدا شدن از طریق رفتارهای متن غیرکلامی وجود دارد ؛ یا کودک تشویق می شود که آزادانه صحبت می کند ، اما هر زمان که این کار را انجام می دهد ، مورد انتقاد قرار می گیرد یا او را ساکت می کند). به عنوان مثال ، پرسیدن یکی از این دو پیام معتبر است یا توصیف ارتباط بدون معنی است.
2- قربانی نمی تواند زمینه ارتباط برقرار کند و ترک کند.
3- عدم اجرای دستورالعمل های مجاز مجاز می شود (به عنوان مثال با برداشتن عشق) . رفتار و گفتگوی عجیب اسکیزوفرنیک توضیح داده شده است که توسط بتسون و دیگران به عنوان بیانگر وضعیت متغیر ، و در واقع به عنوان یک واکنش انطباقی دیده می شود ، که باید به عنوان یک تجربه کلیسایی و تحول آفرین شود.
دو بند در آغاز (احتمالاً عمدتا تحت تأثیر همكاران روانپزشكی بتسون) به عنوان توزیع بخش از علت علت اسكيزوفرنی ارائه شد. در حال حاضر ، به عنوان مثالی از رویکرد بتسون به پیچیده ارتباطات است که همان چیزی است که شما می خواهید ، مهمتر است .
تناقض گرفتاری دوسره
گرگوری بیتسون به دلیل شناسایی و نام گذاری تناقض گرفتاری دوسره ( معضلی غیر قابل حل که گرگوری بیتسون و همکارانش آن را هنگام تحقیقات پیرامون اسکیزوفرنی کشف نمودند.) بسیار مشهور است. یک گرفتاری دوسره در شرایطی اتفاق می افتد که شخص دچار سردرگمی در یک پیام عاطفی، کلامی و فیزیکی می شود. آن ها متوجه شدند که این سردرگمی به طور وحشتناکی به احساسات افرادی که اغلب از یک ناتوانی در پردازش ارتباطات داخلی و خارجی دریافتی خود رنج می برند، لطمه وارد می کند.
استفاده عمومی از سناریوهای گرفتاری دوسره می تواند به عنوان یک فرمی از کنترل تفکر استفاده شود. بدون ارتباط کلامی واضح، مفاهیم به واسطه تماس چشمی، اشارات فیزیکی و دیگر متدها می توانند ساخته شوند. قربانیان گرفتاری دوسره اغلب احساس گرفتاری در یک موقعیتی می کنند که مجبور به انجام کاری هستند که از طرفی ممکن است مثبت و از منظری دیگر منفی واقع شود. به عنوان مثال، اگر به یک شخص که مورد سوء استفاده قرار گرفته است گفته شود که وی دوست داشتنی و با ارزش است و در عین حال گفته شود که در صورت افشاء آن سوء استفاده، شخص منفور واقع می گردد، در آن صورت آن فرد در دام گرفتاری دوسره افتاده است.
از تکنیک گرفتاری دوسره به عنوان روشی برای اجبار و کنترل در روابط استفاده می شود. یک چهره مقتدر، چه والدین، چه معلم و چه شریک زندگی از این تکنیک جهت بدست آوردن قدرت در روابط خود استفاده می کند. شخصی که گرفتار این امر شده است، قادر به تصمیم گیری نمی باشد و در نتیجه یک ترس و اضطراب را تجربه می کند. آن شخص هرچقدر تلاش کند موفق به برآورده کردن همه درخواست ها نیست. به عبارت ساده تر، این گرفتاری مانند یک پازل غیرقابل حل می باشد. این امر به شخص احساس وحشت، ناتوانی و ترس از عواقب بعدی منتقل می کند.
گرگوری بیتسون ادعا کرد که جهان یک گروهی از سیستم های مختلف است که با همدیگر تعامل دارند. فرد، فرهنگ و اکوسیستم، هریک به همدیگر پاسخ می دهند و این گونه یک حلقه و چرخه بازخورد شکل گرفته است.
آشنایی و کمک به مطالعات پل آکمن
پل اکمن پس از اتمام خدمت سربازی در سال 1960، پذیرفت که بهعنوان همکار تحقیقاتی با لئونارد کراسنر در بیمارستان اداری کهنهسربازان پالو آلتو همکاری کند. او همچنین در سال 1960 با گرگوری بیتسون، انسانشناس، ملاقات کرد. پنج سال بعد، گرگوری بیتسون فیلمهایی به پل اکمن داد که در اواسط دههی 1930 در بالی گرفته شده بود تا به اکمن در مطالعات بینفرهنگی ژستها و حرکات بدنی غیرکلامی کمک کند. این فیلمها تأثیر بسیاری در رویکرد پل اکمن در مطالعاتش گذاشت.