نظریه های روانشناسی ویلیام دیمون
ویلیام دیمون ( William Damon ) در سال ۱۹۴۴ در براکتون، ماساچوست متولد شد. او مدرک لیسانس خود را در سال ۱۹۶۷ از کالج هاروارد دریافت کرد و دکترای خود را در روانشناسی رشد در سال ۱۹۷۳ از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی دریافت کرد . وی سپس به عنوان استادیار به دانشکده روانشناسی دانشگاه کلارک پیوست. در دهه 1990 او استاد دانشگاه در براون بود و در آنجا مرکز مطالعه توسعه انسانی را تأسیس کرد. امروز، او استاد آموزش در دانشکده تحصیلات تکمیلی دانشگاه استنفورد، و همچنین مدیر مرکز نوجوانان استنفورد و عضو ارشد دانشگاه استنفورد در موسسه هوور است.
دیمون در مدارس دولتی بروکتون ماساچوست تحصیل کرد. مادرش هلن یک طراح کفش بود. پدرش فیلیپ در طول جنگ جهانی دوم در ارتش خدمت کرد و از جنگ برنگشت. دیمون نزد عموی مادرش لویی میرز نقل مکان کرد ، وی در تربیت او کمک کرد و او را به دانشگاه فرستاد.
دیمون به عنوان یک روانشناس رشد، تلاش های تحقیقاتی خود را به ویژه بر رشد فکری و اجتماعی کودکان، نوجوانان و بزرگسالان جوان متمرکز کرده است، اما همچنین، تا حدی بر رشد روانی افراد در طول عمر متمرکز شده است. کار او عمدتاً شامل مطالعات تجربی در مقیاس بزرگ است که هم بر اساس تحقیقات میدانی اصلی (پرسشنامه ها) و هم بر اساس مطالعات فرا مطالعه ادبیات روانشناسی رشد است. نتیجه گیری اصلی او حول اهمیت محیط اجتماعی برای فرهنگ سازی موفق کودک در حال رشد است که به نوبه خود برای موفقیت و خوشبختی کودک در زندگی بسیار مهم است. به طور خاص، دیمون نسبت به تغییرات در خرد متعارف در مورد تربیت فرزند در جامعه ما در چند نسل گذشته انتقاد داشته است. او با اشاره به کاهش شدید تمام معیارهای مهارتها و رفتار جوانان در این دوره، استدلال میکند که والدین، مدارس، و دیگرانی که آگاهانه نگرشها و شیوههای عقلانی رایج را که قرنها متمادی بود کنار گذاشتهاند، مجموعهای بسیار راحتتر را به کار میگیرند. قوانین و ساختارها در جای خود، تا حد زیادی مسئول این کاهش هستند. او می نویسد که، هر چند با بهترین نیت، تمرکز بی امان برعزت نفس و به اصطلاح کلاس های درس کودک محور و شیوه های تربیت کودک نه تنها منعکس کننده یک سوء تفاهم نظری از نیازهای واقعی کودکان است، بلکه در عمل نیز فاجعه آمیز بوده است. همانطور که او این نکته را خلاصه می کند: از جوان کمتر انتظار می رود و به نوبه خود کمتر دریافت می شود. تعدادی از کتابهای دیمون مخاطب عام بوده است. در میان اینها ، به ویژه «مسیری به سوی هدف »، با مخاطبان بسیار زیادی طنین انداز شد و به انتشار ایده های دیمون بسیار فراتر از مرزهای معمول دانشگاه کمک کرد.
دیمون یکی از محققان برجسته جهان در زمینه توسعه هدف در زندگی و نویسنده کتاب تأثیرگذار است مسیر رسیدن به هدف. دامون همچنین به توسعه روشهای نوآورانه آموزشی مانند همکاری با همسالان ، یادگیری مبتنی بر پروژه ، و منشور جوانان. دیمون همچنین به دلیل مطالعات در زمینه خیرخواهی هدفمند شناخته شده است. کارهای فعلی وی شامل یک مطالعه علمی است که به دنبال توسعه هدف در آموزش عالی و مطالعه هدف خانواده در میان نسل ها است. دکتر دامون نویسنده ای پر فکر و دارای رشد اجتماعی در طول عمرش است ، او سردبیر موسس دستورالعمل های جدید برای رشد کودک و نوجوان و مدیر مسئول کتاب راهنمای روانشناسی کودک (نسخه های 1998 و 2006) است . دامون به عضویت آکادمی ملی آموزش و آکادمی هنر و علوم آمریکا انتخاب شده است . در ژانویه 2018 ، دیمون به عنوان یکی از "50 روانشناس تأثیرگذار در جهان" انتخاب شد.
دیمون با آن كولبی ازدواج كرده و دارای سه فرزند به نام های جسی ، ماریا و كارولین است. او دو نوه به نام های سارا و ایساک دارد.
نویسندگی دیمون
دیمون نویسنده یا یکی از نویسندگان حدود ۱۲۵ مقاله مجلات و فصل های کتاب با داوری همتا، و نویسنده، نویسنده مشترک یا ویراستار حدود ۱۸ کتاب در مجموع است. دیمون که جوایز و افتخارات بسیاری را دریافت کرده است، از سازمانهای معتبری مانند بنیاد جان دی و کاترین تی مک آرتور و بنیاد جان تمپلتون کمکهای مالی دریافت کرده است.
تحقیقات و نظریه های وی در روانشناسی رشد دانشگاهی و در جامعه گسترده تر ، به ویژه در مورد سئوالات مربوط به فرزندآوری و مدرسه که از رشد اجتماعی کودکان ، تأثیرگذار بوده است. ویراستاری دامون در ویرایش 5 و 6 کتاب راهنمای روانشناسی کودک ، او را در کنار کارل مورچیسون ، لئونارد کارمایکل و پل موسن - به عنوان یکی از بزرگترین سازمان دهندگان و ترکیب کننده های علم توسعه. به عنوان بخشی از تعهد دیمون به مطالعه رشد انسان ، وی همچنین بنیانگذار و ویراستار طولانی مدت مجموعه جدید جهت های رشد کودک و نوجوان بود.
زمانی که دیمون با کتاب خود به نام «کودک اخلاقی: پرورش رشد اخلاقی طبیعی کودکان» (1990) توجه مطبوعات محبوب را به خود جلب کرد ، او هفت کتاب علمی درباره رشد اجتماعی و اخلاقی کودکان نوشته و ویرایش کرده بود. آثار اولیه او عبارتند از : « دنیای اجتماعی کودک (1977) » و « رشد اجتماعی و شخصیتی: نوزادی تا نوجوانی (1983) » . این مطالعات بر چگونگی انجام رفتار کودکان و نوجوانان در موقعیتهای اجتماعی واقعی متمرکز بود. دیمون تاکید کرد که تفکر و رفتار در روابط پویا با خانواده، همسالان، معلمان و دنیای اجتماعی بزرگتر توسعه می یابد. احساسات اخلاقی ( مانند همدلی، شرم و گناه ) و اصول عدالت توزیعی ( که در اشتراک گذاری دیده می شود ) در این روابط شکوفا می شوند یا ممکن است خفه شوند.
در سال 1995، دیمون با کتاب خود، « انتظارات بزرگتر: غلبه بر فرهنگ لذت در خانه ها و مدارس ما ، مخاطبان محبوب تری را به دست آورد (1995) » ، که برنده جایزه کتاب انتخاب والدین شد و موضوع بازتاب گسترده رسانه ها بود. این کتاب پیشنهاد میکند که باورها و شیوههای رایج در تربیت کودک منجر به بلوغ اخلاقی یا جوان شایسته نمیشود. دیمون استدلال کرد که "با بهترین نیت"، والدین و مدارس تا حد زیادی مسئول این وضعیت بوده اند: تمرکز تزلزل ناپذیر فرهنگ ما بر عزت نفس و شیوه های کودک محوری نادرست است و منعکس کننده درک نادرست از "ماهیت کودکان و آنهاست." نیازهای رشدی . . تمام استانداردهای پذیرفته شده برای مهارت ها و رفتار جوانان به شدت کاهش یافته است. از جوانان کمتر انتظار می رود و به نوبه خود کمتر دریافت می شود.» ایجاد شخصیت و شایستگی نیازمند استانداردها و انتظارات بالایی است. این کتاب مورد تحسین منتقدانی قرار گرفت که با دیمون موافق بودند. تاکید بر استانداردهای بالا برای دستاوردها و خدمات. این کتاب از سوی برخی از مربیان مورد انتقاد قرار گرفت که معتقد بودند کودکان برای رشد به توجه بیشتر و آزادی خلاقانه نیاز دارند تا، همانطور که دیمون نوشت، به تشویق برای رویارویی با چالشهای سخت و ایجاد نظم درونی و عادات خوب.
یکی دیگر از تمرکزهای مهم در کار دیمون، مطالعه او درباره نمونه های اخلاقی بوده است. اولین کتاب او در این زمینه، « برخی اهمیت می دهند: زندگی های معاصر تعهد اخلاقی (1992) »، که با روانشناس رشدی آن کلبی نوشته شده است، دیدگاه جدیدی را در مورد رشد اخلاقی باز کرد و به طور گسترده در این زمینه مورد استناد قرار گرفته و بر اساس آن ساخته شده است. دیمون و کولبی افرادی را مورد مطالعه قرار دادند که طی چندین دهه از زندگی خود "تعهد پایدار به آرمان ها یا اصول اخلاقی" را نشان داده بودند. نویسندگان تعدادی ویژگی را یافتند که در کل گروه نمونه ها یکسان بود، از جمله احساس اطمینان در مورد اعتقادات اخلاقی اصلی آنها، نگرش مثبت نسبت به سختی ها و چالش ها، پذیرش نسبت به ایده ها و اهداف جدید، ظرفیت مادام العمر برای رشد اخلاقی، و ادغام قوی از ارزش های اخلاقی خود را در احساس خود. این کتاب نظریه «هویت اخلاقی» را ترویج میکند، که معتقد است تعهد اخلاقی و عمل اخلاقی تابعی از اهمیت اخلاقی برای احساس شخص از خود است.مهارت های استدلال اخلاقی ( لارنس کولبرگ )، احساسات ( جاناتان هایت )، یا پیشینه فرهنگی ( ریچارد شودر ). این کار همچنین به دلیل روش مطالعه موردی و مصاحبه خود شناخته شده است، که برخی معتقدند بیشتر از مطالعات تجربی خاطره انگیز است. دیمون و کولبی مطالعه Some Do Care خود را در مورد نمونههای اخلاقی زنده با برخی مطالعات موردی تاریخی از نمونههای اخلاقی قرن بیستم، که در کتاب «قدرت ایدهآلها » در سال 2015 شرح داده شدهاند، دنبال کردند .
کتاب های برگزیده
- دنیای اجتماعی کودک (جوسی باس، ۱۹۷۷)
- رشد اجتماعی و شخصیتی: مقالاتی در مورد رشد کودک (WW Norton & Co., 1983)
- کودک اخلاقی: پرورش رشد اخلاقی طبیعی کودکان (مطبوعات آزاد، ۱۹۹۰)
- انتظارات بزرگتر: غلبه بر فرهنگ عیش و نوش در خانه ها و مدارس ما (مطبوعات آزاد، ۱۹۹۵)
- کتابچه راهنمای روانشناسی کودک ، چهار جلد. (ویرایش ششم، جان وایلی و پسران، ۲۰۰۶)
- مسیر رسیدن به هدف: جوانان چگونه در زندگی به خواسته خود می رسند (مطبوعات آزاد، ۲۰۰۸)
- شکست آزادی ۱۰۱: چگونه جوانان آمریکایی را برای شهروندی در یک جامعه آزاد آماده نمیگذاریم (مطبوعات موسسه هوور، ۲۰۱۱)
- قدرت ایده آل ها: داستان واقعی انتخاب اخلاقی (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۵)
اجراء یک مرور زندگی
دیمون معتقد است که ، «مرور زندگی» ( life review ) روشی است برای بررسی گذشتهیِ خود از طریق جستوجو در خاطرات، مصاحبه با دوستان و بستگان، و بازیابی اسناد آرشیوی از قبیل سوابق مدرسه و پیشینهیِ دودمان. این روش توسط رابرت باتلر، روانپزشک افسانهای که یک کتاب برندهیِ جایزهیِ پولیتزر در مورد سالمندی نوشت و اولین مدیر موسسهیِ ملی سالمندی شد، گسترش یافت. پس از این که باتلر به یک چهرهی عمومیِ مشهور تبدیل شد، فرصتی برای کارِ بیشتر روی روشِ مرور زندگی خود نداشت، اما تعاریفی از آنچه در ذهن داشت را به جای گذاشت. من از تعاریف باتلر استفاده کردم تا بفهمم زندگیِ من چهگونه تحت تأثیر پدر گمشدهام قرار گرفته است.
باتلر این فرضیه را مطرح کرد که مرور زندگی میتواند سه مزیت شخصی را حین رشد برای ما به ارمغان آورد:
۱) پذیرش رویدادها و انتخابهایی که زندگیِ ما را شکل دادهاند و پرورش حس قدرشناسی بابت زندگیای که به ما عطا شده است، به جای عدم اعتماد به نفس، پشیمانی، و احساس خشم با رنج ( resentment )؛
۲) درک اصیل، و در نتیجه قاطع، از این که ما چه کسی هستیم و چهطور به این شکل تبدیل شدهایم، که [چنین درکی] به یک هویت فردی استوار و پایدار منجر میشود؛
و ۳) وضوح در مسیرهایی که میخواهیم زندگیمان را [در آنها] پیش ببریم، که بازتابی است از هر آنچه از تجربیات و اهدافی که در گذشته به زندگیمان معنا بخشیدهاند آموختهایم.
باتلر معتقد بود که مرور زندگی سبب ارتقاء «رشد فکری و فردی، و حکمت» در طول زندگی میشود. از جمله مزایای روانشناختیای که وی متذکر شد، حل تعارضات قدیمی، دیدگاه خوشبینانه به آیندهیِ خود، «احساس آرامش، افتخار ناشی از موفقیتها»، تواناییِ لذت بردن از لذتهایی مانند شوخطبعی، عشق، طبیعت، و تأمل، و «پذیرش چرخهیِ زندگی، جهان و نسلها» بود. با یافتن مزایای مثبت تجربیات گذشته ـــ از جمله تجربیاتی که در آن زمان ممکن بود ناگوار به نظر رسند ـــ میتوانیم ارزشِ زندگیِ خود را تصدیق و مسیر امیدوارکنندهای را رو به جلو ترسیم کنیم. همان طور که باتلر نوشت: «زندگیِ یک فرد نمیبایست به معنای رایج کلمه «موفق» بوده باشد. افراد به این که احساس کنند که نهایتِ تلاش خود را کردهاند، افتخار میکنند. . . و گاهی صرفاً به این که از موقعیتهای طاقتفرسا جان به در برده اند افتخار میکنند.»
دیمون در مورد استفاده شخصی از روش مرور زندگی می گوید : « در بهکارگیریِ روش مرور زندگیِ خودم، خاطرات قدیمی را بررسی کردم و از هر آنچه به خاطر میآوردم یادداشتبرداری میکردم؛ سوابق مدرسهیِ قدیمی خود و پدرم را بازیابی کردم؛ با دوستان و اقوامم که در جوانی من و خانوادهام را میشناختند تماس گرفتم؛ با دوستان و اقوامی از پدرم که در قید حیات بودند ملاقات کردم و با آنها در مورد آنچه میدانستند مصاحبه کردم؛ آرشیوهای تاریخیِ مربوط به سوابق سربازی و خدمت خارج از کشورِ پدرم جستوجو کردم؛ و از اینترنت جهتِ یافتنِ اعضاء جدید خانواده استفاده کردم. در صورت امکان، اطلاعاتی که با بررسی همهجانبه در منابع مختلفِ خود کشف کرده بودم را معتبر ساختم.
مرور زندگیام بینشهای فراوانی را دربارهیِ اینکه چهگونه علایق، مهارتها، باورها و ویژگیهای شخصیِ خود را شکوفا کردم برملا کرد. شگفتانگیزتر از همه، متوجه شدم که پدرم در همان دبیرستانِ خصوصیای تحصیل کرده بوده که من در آن تحصیل کردم. معلوم شد که مادرم، که هرگز در زندگی با من در مورد پدرم صحبت نکرده بود، برای من بورسیهای ترتیب داده بوده تا مسیر تحصیلی پدرم را دنبال کنم. این انتخابی بود که همیشه به نظرم عجیب میرسید، زیرا من در محافلِ کمتر مرفهی بزرگ شدم که کسی چیزی از چنین مسیری نمیدانست. همچنین چیزی را در مورد حس مادریِ مادرم برای من آشکار نمود: اگرچه ازدواجش نافرجام بود، اما تنها فرزندش را به سمتی هدایت کرد که از شوهرِ گمشدهاش آموخته بود و باور داشت که برای من مسیری ارزشمند است.
در طول مرور زندگیام، بر من روشن شد که به دلیل غفلت عمدیام، در جوانی فرصتهای ملاقات با پدرم و خانوادهاش را از دست دادهام. این مرور اشتباهاتی را که مرتکب شده بودم عیان کرد. به عنوان مثال، من از گفتوگوهای دشوار با مادرم که میتوانست حقایقی را دربارهیِ پدرم در سالهای اکنونجبرانناپذیرِ پیش از مرگِ مادرم روشن کند، اجتناب کردم. اکنون نیاز داشتم که با این حسرتها کنار بیایم؛ و مرور زندگیام به این موضوع نیز کمک کرد. همچنین به من کمک کرد تا با تنفرهای دیرینهیِ برخاسته از این که پدرم مرا در بدو تولد رها کرده بود کنار بیایم.»
عنوان کتاب جدید دیمون (یک دور گلف با پدرم) نمادی از شیوهای است که مرور زندگیام به وی کمک کرد تا آن تنفرهای مدفون را بشناسد و پشت سر گذارد. در این کتای دیمون می گوید : « یکی از مواردی که دخترم دربارهیِ پدرم فهمید این بود که او یک گلفباز بزرگ بوده است. من عاشق گلف ام اما به هیچ وجه یک گلفباز بزرگ نیستم. این مکاشفهیِ خاص پنجرهای به سوی تنفرهایی باز کرد که هرگز به خود اجازهیِ اذعان کردن به آنها را ندادم. چرا پدرم نمیتوانست یکی دو بار بیاید تا به من گلف بیاموزد؟ چرا من فرصتی برای یادگرفتنِ بازی از این «گلفباز بزرگ» که پدرِ واقعیِ خودم بود، پیدا نکردم؟ گلف نسبت به سایر تواناییهایی که پدران میتوانند به پسران بیاموزند، موضوع کوچکی است، اما برای من مظهری از هر آن چیزی بود که طی بزرگ شدنِ بدون پدر از دست داده بودم ـــ و این همان قناری در معدن زغالسنگِ [=اولین نشانهیِ خطرِ احتمالی] رنجهای عاطفیِ من بود » .
اما اکتشافات مرور زندگیام شیوهای برای حل این ناراحتیها در اختیارم قرار داد. یک عموزادهیِ تازه پیدا شده روزی با من تماس گرفت و به من گفت که در یک گاراژ قدیمی خانوادگی مجموعهای از چوبهای گلف آویزان بود که در جوانی به پدرم تعلق داشتهاند. همان هفته چوبهای گلف را برایم فرستاد، و وقتی کیف گلف قدیمی را باز کردم، یک کارتِ امتیازات پر شده از زمین ورزشی را پیدا کردم که پدرم در جوانی در آنجا بازی میکرده است. بنابراین به آن زمینورزشی رفتم و با کارت پدرم مسابقه دادم و تصور کردم که او در آنجا در کنارم است.
رویاروییِ غیرمستقیمم با استعدادهای اولیهیِ گلف پدرم به من رضایت شگرفی بخشید. هنگامی که فهمیدم او در زمینی که من اکنون با خودم در آنجا بازی کردهام چقدر خوب عمل کرده است، احساس افتخار و رهایی کردم: مفتخر مانند هر کسی که از یکی از نزدیکانش عمل قابل توجهی سر میزند، و رهایی از نگرانیهایم در این مورد که مردی که پدرم بوده در کارنامهیِ افتخارات خود چیزی ندارد. البته، این مظهر اکتشافات مهمتری هم بود که در ارتباط با کمکهای بزرگتر او به جهان انجام دادم. حریفِ خیالیِ گلف شدنم با پدرم رشتهای از پیوند احساسی با او ایجاد کرد. تحقیقاتم دربارهیِ زندگی پدرم ـــ بهویژه در مورد خدمت شجاعانهاش در جنگ و حرفهاش به عنوان افسر امور خارجه ـــ راهی برای ادای احترام و در نهایت بخشایش او برایم فراهم کرد. بخشایش ( Forgiveness ) ، همان طور که از تحقیقات اخیر میدانیم، علاجی برای آرامش خاطر است.
از ذهنم گذشت که ای کاش مرور زندگیام را زودتر آغاز کرده بودم. من مدت زیادی را با تصورات اشتباه در مورد مسیر تحصیلیام زندگی کردم که ـــ به لطف فرصتهای فوقبرنامهیِ منحصربهفردی که برای شکوفایی علایقم در تحقیق و نوشتن ارائه میکرد ـــ مرا به هدف حرفهایام رساند. همچنین مدت زیادی با احساسات و تنفرهای حلنشدهیِ ناشی از بزرگ شدن بدون پدر زندگی کرده بودم. اطلاعاتی که مرور زندگیام از آن پرده برداشت، این احساسات را برطرف، حقایقی دربارهیِ پدرم را فاش، فرضیات نادرستم را دربارهیِ مسیر رشد خودم تصحیح، و روابط خانوادگی امروزیام را تقویت کرد.
ارتباط گذشته و آینده
ویلیام دیمون یک پژوهشگرِ حوزهیِ معنا بود که بر آینده تمرکز داشت. اما انجام یک مرورِ زندگی به او کمک کرد که به گذشتهای دشوار پایان ببخشد.
کار اصلی دیمون تحقیق روی ایجاد هدف در زندگی بوده است. هدف، آیندهمحور است: افرادِ هدفمند به اهدافی که در درازمدت به دنبال تحقق بخشیدن به آنهااند فکر می کنند. قدرتِ هدف در نقاط قوتی است که تعهدات آیندهمحور به همراه میآورند: انگیزه، انرژی، امید، و تابآوری.
ویلیام دیمون، نویسنده کتاب «راهی به هدف» و مدیر مرکز نوجوانان استنفورد، بر اهمیت داشتن خوشبینی و اطمینان در دوران نوجوانی و اهمیت این دو موضوع برای یافتن هدف تأکید میکند. تحقیقات وی نشان میدهد نوجوانانی که دارای سطح بالایی از قدردانی، دلسوزی و سرسختی هستند، هدفشان را توسعه میدهند. این ویژگیهای مهم میتواند به نوجوانان در یافتن و حفظ اهداف بلندمدت و برآوردهکردن خواستههایشان در زندگی کمک کند.
هدف مثالی از این است که چهگونه آرمانهای آیندهیِ یک شخص میتواند رشد فردیاش را شکل دهد. این یک نقطهیِ رهاییبخش است: افکار و تخیلاتِ ما کنترل فردی روی مسیری که زندگی و هویتمان طی خواهند کرد را در اختیارمان قرار میدهد. با تصور چشماندازهای امیدبخشِ آینده، میتوانیم خود را به شیوههای عاملی و انطباقی شکل دهیم. ما با قدرت تخیلاتِ خود «به سوی آینده کشیده میشویم» و، در نهایت، این چیزی است که سرنوشت ما را شکل می دهد.
با این حال، آنچه اکنون میدانم این است که روی گرداندن از گذشته، بهترین راه برای رسیدن به آیندهای هدفمند نیست. ما نمیتوانیم از بداقبالیهای گذشته درس بگیریم مگر این که آشکارا آنها را بپذیریم. ما نمیتوانیم خود را از پشیمانیها و تنفرهای گذشته رها کنیم، مگر این که با آنها مقابله کنیم. و، به معنای مثبت، دستآوردهای گذشتهیِ ما حاوی گنجینهای از ایدهها دربارهیِ آنچه میتوانیم انجام دهیم، آنچه به ما رضایت میبخشد، این که به چه کسی تبدیل شدهایم، و این که چه کسی میتوانیم آرزو کنیم در سالهای آینده باشیم، است ـــ خلاصهیِ کلام، حاوی گنجینهای در مورد چشماندازهامان جهت اهدافِ ارضاکنندهیِ زندگی آینده است.
هر کس گذشتهای دارد. هر چه بیشتر زندگی کنیم، میبایست به گذشتهیِ بیشتری فکر کنیم. اما حتا یک فرد جوان نیز سابقهیِ موفقیتها، رضایتها، پشیمانیها، بداقبالیها و اشتباهاتی را دارد که باید آنها را حلاجی کند. درک این سابقه برای ثبات کنونی و هدایت آینده ضروری است. درست مانند تاریخ جهان، کسانی که تاریخ شخصی را نادیده میگیرند، محکوم به تکرار اشتباهات قدیمی هستند. و هیچ راهی برای پاک کردن دائمی آنچه در زندگی شاهدش بودهایم وجود ندارد. همان طور که فاکنر نوشت: «گذشته هرگز نمرده است، حتا نگذشته است.»
در قلب هر مرورِ زندگیای تناقضی نهفته است. توانایی نگاه کردن به آینده به شیوهای مطمئن و بخوبی هدایتشده مستلزم نگاهی آگاهانه و باز به گذشته، تصدیق و کنار آمدن با رویدادهای مثبت و منفی، موفقیتها و شکستهامان، پشیمانیها و تنفرهامان، و دستآوردها و آرزوهامان است. گذشته، حال و آینده را نمیتوان مانند کوپههای محصورشده در قطاری در حال حرکت از هم جدا کرد. بهتر است گذرگاههای بین آنها باز نگه داشته شوند و تعاملات پویای بین آنها میتوانند به ما، به عنوان مأمور قطار، کمک کند تا به قطارهای در حال حرکتِ خود جهت دهیم.
هدف
دیمون (2008) یکی از نظریه پردازان در زمینه رشد است که به صورت اختصاصی به این مهم پرداخته و عوامل مؤثر بر هدفمندی را به صورت فهرستی از مؤثرترین تا کم اثرترین زمینه های شکل گیری حس تعهد نسبت به زندگی در جوان ارائه کرده است. در این فهرست، خانواده و شغل و تحصیلات آکادمیک بالاترین جایگاه و امور سیاسی اجتماعی پایی نترین مرتبه را به خود اختصاص داده اند. دیمون در کتاب خود تحت عنوان « مسیری به سوی هدف : چگونه به کودکانمان کمک کنیم تا به آرمان خود در زندگی دست یابند ؟ » . اظهار می دارد که هویت فرد در دهه های اول زندگی در ارتباطات و تعاملات او با افراد مهم زندگی اش شکل می گیرد. از این رو همۀ آنچه در لحظاتی که درحال برقراری ارتباط با اطرافیانش است و حتی جملات منفی و مثبتی که آنها اظهار می دارند،
می تواند روی مسیر او در زندگی تأثیرگذار باشد ( دیمون، 2008 ).
تعریف دیمون ( 2008 ) از هدف به عنوان پاسخ پایدار و گستردۀ فرد به چرایی اعمال و نقش او در دنیای پیرامون خود است.
روانشناس دانشگاه استنفورد ویلیام دیمون و همکارانش (2003، ص 121) هدف را اینگونه تعریف می کنند: « نیت پایدار و فراگیر برای دستیابی به چیزی که هم برای خود معنا داشته باشد و هم برای جهان ماورای خودش. » تعریف او از هدف شامل سه عنصر است:
- برخلاف اهداف ساده روزانه، مانند تهیه شام یا رانندگی به سمت محل کار، هدف "پایدارتر و جاه طلبانه تر" است (ص 121).
- این یک جنبه بیرونی دارد که شامل فراتر رفتن از خود به نوعی است.
- این به معنای دستیابی، پیشرفت یا تکمیل است.
رهبران در زمینه رو به رشد و مبتنی بر شواهد روانشناسی مثبت گرا توضیح می دهند که هدف و معنا سنگ بنای شادی، جریان، تجربه بهینه و زندگی خوب هستند (سلیگمن، 2011؛ سیکسزنت میهالی، 1990؛ فردریکسون، 2009).
سهم ویلیام دیمون در نظریه اخلاقی کولبرگ
روانشناس آمریکایی ویلیام دیمون نظریه ای را ارائه کرد که مبتنی بر تحقیقات کولبرگ است. با این حال، شایستگی تمرکز و تحلیل جنبه های رفتاری استدلال اخلاقی و نه صرفاً ایده عدالت و درستی را دارد. روش دیمون تجربی بود و از کودکان 3 تا 9 ساله استفاده میکرد که باید اسباببازیهایشان را به اشتراک بگذارند. این مطالعه از تکنیک به اشتراک گذاری منابع برای عملیاتی کردن متغیر وابسته ای که اندازه گیری کرد استفاده کرد: عدالت یا عدالت.
نتایج یک نمایش مرحله ای آشکار از رفتار صالح و عادلانه را نشان داد.
طبق یافتههای ویلیام دیمون، عدالت که به عمل تبدیل میشود، دارای 6 سطح متوالی است:
سطح 1 - هیچ چیز جلوی گرایش خود محوری را نمی گیرد. بچهها همه اسباببازیها را میخواهند بدون اینکه نیازی به توجیه ترجیحشان داشته باشند. ملاک عدالت، خواست مطلق نفس است;
سطح 2 - کودک تقریباً همه اسباببازیها را میخواهد و انتخاب خود را به شیوهای خودسرانه یا خودمحورانه توجیه میکند (به عنوان مثال، "من باید با آنها بازی کنم زیرا لباس قرمز دارم"، "آنها مال من هستند زیرا آنها را دوست دارم!").
سطح 3 - معیار برابری ظاهر می شود (به عنوان مثال، "همه ما باید تعداد یکسانی اسباب بازی داشته باشیم").
سطح 4 - معیار شایستگی ظاهر می شود (به عنوان مثال، "جانی باید بیشتر تلاش کند زیرا او پسر خوبی بود").
سطح 5 - ضرورت به عنوان مهمترین معیار انتخاب در نظر گرفته می شود (مثلاً "او باید بیشترین مصرف را داشته باشد زیرا بیمار بود" ، "به مت بیشتر بدهید زیرا او فقیر است").
سطح 6 - دوراهی ها شروع می شوند: آیا فقط با در نظر گرفتن یک معیار می توان به عدالت دست یافت؟ نتیجه ترکیب معیارها است: برابری + شایستگی، برابری + ضرورت، ضرورت + شایستگی، برابری = ضرورت + شایستگی.
سطح نهایی تئوری کوچک دیمون نمایش جالبی از عملیات شناختی منطقی در محیط اجتماعی است. این امکان تمرکززدایی و ترکیب بسیاری از دیدگاهها را فراهم میکند که به نفع تخصیص گرایی است .
نظریه اخلاقی دیمون
ویلیام دیمون والدین را تشویق می کند در پرورش رشد اخلاقی کودک مانند رشد جسمانی اش ، کوشا باشند . دکتر دیمون معتقد است که والدین برای پرورش ویژگی های اخلاقی فرزندشان ، چهار مرحله پیش رو دارند .
مراحل رشدی عدالت توزیعی
ویلیام دیمون معتقد است اگر بخواهیم فرایند رشد اخلاقی کودکان را مطالعه کنیم، نمونهای بهتر از رفتار تقسیم امکانات و سهیم کردن دیگران در آن وجود ندارد. مطالعاتی که دیمون در این زمینه ترتیب داد، به بررسی این مسأله میپرداختند که کودکان چگونه تعارضهای مربوط به توزیع امکانات را درک کرده و از عهده حلّ آن برمیآیند.
دیمون در بررسی استدلالهای کودکان، یک توالی آشکار سطوح و مراحل وابسته به سن در زمینه تقسیم عادلانه را به دست آورد. سطوح مزبور شش سطح اصلی هستند که پیشرفت استدلال عدالت کودکان را نشان میدهد. در ابتداییترین سطح، یعنی سطح 0-A ، تصور کودک از عدالت با برداشت او از تمایلات و خواستههای خاص کودکانه همراه است. برای مثال، کودک ممکن است ادّعا کند منصفانه آن است که او بستنی بیشتری از خواهرش دریافت کند، برای این که او بستنی را دوست دارد.
در سطح 0-B ، خواستههای خودمحورانه کودک از طریق استناد او به برخی ملاکهای به ظاهر عینی توجیه میشوند. بنابراین، کودک هنوز داوریهایش را در خدمت تأمین تمایلات شخصی به کار میگیرد. برای مثال، یک کودک ممکن است ادّعا کند او باید سهم بیشتری از بستنی دریافت کند برای این که به دلیل اینکه او یک پسر است. چنین ملاکهایی ممکن است اموری غیرمنطقی، غیرواقعی و بیارتباط با امتیاز مورد نظر باشد.
در سطح بالاتر، یعنی سطح 1-A ، عدالت و انصاف با نوعی برابری خشک و بیروح آمیخته باشد. رفتار عادلانه و تقسیم منصفانه آن است که با همه افراد، بدون در نظرگرفتن ملاحظههای خاص مثل نیاز یا شایستگی، به شیوه یکسان و مشابه برخورد شود. همه افراد کلاس که در یک فعالیت اقتصادی شرکت کردهاند باید به طور برابر پول بگیرند حتی اگر برخی کار بدنی بیشتری انجام داده باشند.
در مرحله 1-B ، آمیزهای از انصاف و استحقاق مطرح میشود. افرادی که بیشتر تلاش کردهاند، رنج بیشتری را تحمل کردهاند یا کار بهتری انجام دادهاند، باید سهم بیشتری داشته باشند برای این که استحقاق آن را دارند. چنین داوری، شکلی از استدلال برابرنگر است که بر اندیشه معامله به مثل یا جبران کارهای خوب متکی است. کودک در این مرحله در دوران کودکی میانه و در سالهای اولیه دبستان قرار دارد.
کودکانی که اندکی بزرگترند در مرحله 2-A قرار میگیرند. آنها توجّه ویژهای به نیازهای خاص مبذول میدارند و در عین حال نوعی مساوات را هم در نظر میگیرند. کودک ممکن است استدلال کند باید سهم مشخصی از اشیاء موردنظر را به طور منصفانه به همه داد، امّا میتوان سهم بیشتری را برای جبران تفاوتها به گروههای خاص، مثل افراد بی بضاعت، داد. در اینجا یک شیوه مبتنی بر احسان را میبینیم.
کودکان بزرگتر، که در سطح 2-B قرار دارند، انصاف و عدالت را با نوعی اخلاق موقعیتی درمیآمیزند. همه ادعّاهای مربوط به عدالت در نظر گرفته میشوند، اما گزینش نهایی با ملاحظه کارکرد خاص یک امتیاز در موقعیت موردنظر، صورت خواهد پذیرفت. به نظر میرسد این دسته از کودکان اغلب نفعگرا هستند. برای مثال، ممکن است یک کودک چنین استدلال کند که آدمهایی که وظایف خود را بهتر انجام دادهاند، باید پاداش بیشتری دریافت کنند. دلیل این مطلب آن است که کاربرد چنین روشی، افراد را به انجام بهتر امور در موقعیتهای بعدی تشویق می کند. در نتیجه، درآمد بیشتری نصیب همه اعضای کلاس خواهد شد.
به اعتقاد دیمون، بهترین پیشبینیکننده برای عبور از یک مرحله به مرحله بعد این نیست که استدلال عدالت مثبت کودک در مرحله فعلی تثبیت شود، بلکه آمیزه مراحل و افزایش تعداد نمرات بالاتر از حدّ معمول مربوط به یک مرحله است که این پیشبینی را امکانپذیر میسازد. این یافته، دیدگاه توریل را مبنی بر این که یکی از شاخصهای آمادگی کودک برای رشد، آمیزه مراحل است، به ویژه اگر توزیع نمرهها به طرف مرحله بعد انحنا پیدا کند، تقویت میکند.
نظریه هویت اخلاقی کالبی و ویلیام دیمون
کالبی و ویلیام دیمون (1992) هویت اخلاقی را به عنوان وحدت دهنده بین سیستم اخلاقی و خود میدانند. آنها عنوان میکنند که اکثر مردم نوعی وحدت بین خود و اخلاق را زمانی که منافع و خواستههای شخصی مترادف بااحساس خود از آنچه که از نظر اخلاقی درست بود را تجربه میکردند. به عبارت دیگر نمونههای اخلاقی، تعهدات خود را با نگرانیهای شخصی به صورت یک پارچه ادغام میکردند به طوری که تحقق یکی حاکی از تحقق دیگری میباشد. این ادغام با اهداف شخصی و اخلاقی میتواند به عنوان یک منبع قوی از انگیزههای اخلاقی و تعهد اخلاقی به کار گرفته شود. تعهدات اخلاقی به عنوان یک قربانی نیاز خود را نفی نمیکنند زیرا خود با یک اخلاق مرکزی تعریف شده است. در عوض نمونههای اخلاقی میتوانند خود را به دلیل شکست در پیروی از حس اخلاقی انکار کنند. آنها معضل و یا انتخاب دخیل در مورد تعهدات اخلاقی را درک نمیکنند، آنها به سادگی آنچه را که باید انجام دهند را انجام میدهند. که آنها را به عمل با اطمینان و آرامش و کمی هم با ترس و شک و تردید قادر میسازد.
در سال 1999، زمانی که آن کولبی و ویلیام دیمون مطالعهای را منتشر کردند که در آن پیشرفت در زندگی نمونههای اخلاقی که سطوح بالایی از تعهد اخلاقی را در رفتار روزمره خود نشان میدادند، مورد بررسی قرار گرفت.
محققان از مصاحبه قضاوت اخلاقی (MJI) و دو معضل استاندارد برای مقایسه 23 نمونه با یک گروه عادی تر از مردم استفاده کردند. هدف این بود که درباره الگوهای اخلاقی بیشتر بدانیم و نقاط قوت و ضعف معیار کولبرگ را بررسی کنیم. آنها دریافتند که نمرات MJI در سطح بالای مقیاس کولبرگ دسته بندی نشده است. آنها از مرحله 3 تا مرحله 5 متغیر بودند. نیمی در سطح معمولی (مراحل 3، 3/4، و 4) و نیمی دیگر در سطح پسا متعارف (مرحله 4/5 و 5) فرود آمدند. در مقایسه با جمعیت عمومی، نمرات نمونههای اخلاقی ممکن است تا حدودی بالاتر از گروههایی باشد که برای رفتار اخلاقی برجسته انتخاب نشدهاند. محققان خاطرنشان کردند که "نمرات قضاوت اخلاقی به وضوح با پیشرفت تحصیلی آزمودنی ها در این مطالعه مرتبط است".در میان شرکت کنندگانی که تحصیلات دانشگاهی یا بالاتر را کسب کرده بودند، تفاوتی در نمرات قضاوت اخلاقی بین جنسیت وجود نداشت. این مطالعه خاطرنشان کرد که اگرچه ممکن است نمرات نمونهها بیشتر از افراد غیرنمونه بوده باشد، اما همچنین واضح است که برای نشان دادن درجات بالایی از تعهد اخلاقی و رفتار مثال زدنی، لازم نیست که در بالاترین مراحل کولبرگ امتیاز کسب کند.
جدای از نمرات آنها، مشخص شد که 23 نمونه اخلاقی شرکتکننده، سه موضوع مشابه را در تمام پیشرفتهای اخلاقی خود شرح دادهاند: یقین، مثبتاندیشی، و وحدت خود و اهداف اخلاقی. وحدت بین خود و اهداف اخلاقی به عنوان مهمترین موضوع برجسته شد، زیرا این چیزی است که واقعاً نمونه ها را از مردم "عادی" متمایز می کند. کشف شد که نمونه های اخلاقی اخلاق خود را بخشی از احساس هویت و احساس خود می دانند، نه به عنوان یک انتخاب آگاهانه یا کار سخت. همچنین، الگوهای اخلاقی طیف وسیع تری از نگرانی اخلاقی را نسبت به مردم عادی نشان دادند و فراتر از اعمال عادی درگیری های اخلاقی روزانه بودند.
اصول آموزش اخلاقی و دینی
ویلیام دامون ( Damon ) معتقد است که این آموزشها باید بر اساس یافته های دقیق علمی درباره طبیعت نوجوانان و جوانان و سطح رشد اخلاقی و دینی آنان ارائه شود. دامون شش اصل اساسی را در برنامه های آموزش اخلاقی و دینی پیشنهاد می کند:
1. رشد آگاهی اخلاقی نوجوانان و جوانان در جریان تجارب آنان با محیط طبیعی زندگی اجتماعی فرهنگی خود آنان شکل می گیرد. بنابراین، برای بهبود بخشیدن به امور اخلاقی (نظیر عدالت و شجاعت و مروت و صداقت و مسؤولیت و مهربانی و اطاعت) در آنان باید از راهنمایی و ارشاد و تشویق و ترغیب استفاده کرد و به شیوه های تنبیهی و اعمال قدرت نیازی نیست.
2. آگاهی اخلاقی نوجوانان و جوانان بر اساس واکنشهای عاطفی طبیعی آنها در جریان مشاهدات و برخورد با واقعه ها شکل می گیرد. برخی از این واکنشهای عاطفی، مثلاً احساس همدردی، باعث تقویت احساس و رفتار نوع دوستانه و دلسوزی نسبت به دیگران می شود. عواطف دیگری چون شرم، احساس تقصیر و ترس باعث تقویت رفتار اطاعت آمیز و پذیرش قوانین می شود. احساس تعلق کودکان و نوجوانان به والدین نیز باعث ایجاد پایه های عاطفی رشد احترام به مراجع قدرت می گردد.
3. تعامل نوجوانان با والدین و مربیان و سایر بزرگسالان موجب آشنا شدن نوجوانان با هنجارها و قوانین اجتماعی می شود و آگاهی و احترام به نظم اجتماعی، اصول سازمانی و قدرت قانونی را ایجاد می کند. والدین و بزرگسالانی که رابطه سنجیده و همراه با ابهت با نوجوانان دارند و بده بستان کلامی میان آنان جریان دارد و دست به تنبیه نوجوانان دراز نمی کنند، ثمربخشیدن تأثیر را در رشد قضاوت و رفتار اخلاقی آنان به جای می گذارند.
4. روابط با همسالان باعث آشنایی نوجوانان با هنجارهای تعامل مستقیم و با هنجارهای مشارکت و همکاری و انصاف می گردد. در جریان ارتباط با همسالان است که نوجوانان با هنجارهای رفتار دو جانبه، برابری، و رعایت دیگران آشنا می شوند و این امر باعث تقویت احساس فداکاری در آنان می گردد.
5. گستردگی و تنوع بیش از حد و تجارب اجتماعی می تواند باعث تفاوتها اساسی در استدلال اخلاقی گروهای مختلف نوجوانان بشود. مثلاً همان طور که تفاوت تجارب و نقشهای پسران و دختران باعث تفاوت در رفتارهای اخلاقی آنان می شود نوجوانان هر یک از این دو جنس نیز اگر با تجارب گسترده متنوعی سر و کار داشته باشند قضاوتها و رفتارهای اخلاقی متفاوتی نیز پیدا خواهند کرد.
6. رشد اخلاقی در مدرسه تابع همان فرآیندهای اجتماعی و شناختی است که در سایر شرایط ملاحظه می شود. یعنی از طریق مشارکت در روابط انسانی است که نوجوانان، اخلاقی را می آموزند. به بیان دیگر، اخلاق نوجوانان را نمی توان با تدریس درس اخلاق به آنان آموزش داد. آنان رفتارهای اخلاقی خود را از نوع ارتباطاتی که با والدین و بزرگسالان و همسالان خود دارند می آموزند. بنابراین، خوشبینی درباره نتایج دروس اخلاقی که به نوجوانان و جوانان داده می شود موردی ندارد زیرا آنان عموماً به منظور انجام وظیفه و به صورت موجوداتی منفعل و یا مجبور در این گونه کلاسهای درسی حاضر می شوند.
نظریه تحولی ادراک خود
وﻳﻠﻴﺎم دﻳﻤﻮن و داﻧﻴﻞ ﻫﺎرت از رواﻧﺸﻨﺎﺳﺎن ﺗﺤﻮل ﻧﮕﺮ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻳﻚ دﻳﺪﮔﺎه ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ، اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﺳﺎﺧﺘﺎري ﻣﺪل ﺗﺤﻮﻟﻲ ادراك ﺧﻮد را در ﺳﺎل 1988 ﻣﻄﺮح ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ.
دیمون و هارت (1982) مفهوم یا ادراک خود در برگیرنده دانش فرد نسبت به ویژگی ها و توانایی های شخصی و نیز اندیشه بر آن است. ادراک خود، در برگیرنده خود موضوعی و خود فاعلی و اندیشمند است.
ویلیام دیمون و دانیل هارت نیز از روش بالینی پیاژه برای وارسی پاسخهای کودک استفاده کرده اند. آنها این سوالات را سوالات وارسی کننده نامیده اند
دانيل هارت و فگلي(1995) ارتباط ميان ادراك خود، داوري اخلاقي و رفتارهاي نوعدوستانه را نزد گروهي از نوجوانان نوعدوست و نوجوانان عادي، مورد مطالعه قرار دادند. يافتههاي پژوهش آنها نشان داد كه نوجوانان نوعدوست، در مقايسه با نوجوانان عادي، خود را بيشتر در چارچوب صفات اخلاقي معرفي ميكنند، تداوم گذشته و حال را بهتر ميفهمند، اعتقاد دارند آرمانهاي خود و بزرگترها را تحقق بخشيدهاند و در توصيف خود بيشتر از نظام باورهاي شخصي و افكار فلسفي استفاده ميكنند. با وجود اين، چنين افرادي در زمينة مراحل رشد داوري اخلاقي تفاوت مهمي با نوجوانان عادي ندارند.
نوع الگویی که والدین به کودک و نوجوان ارائه می دهند و نوع نظم و انظباطی که اِعمال می کنند بر چگونگی شکل گیری و قوت وجدان کودک یا نوجوان تأثیر می گذارد (هوفمان، 1983؛ هارت، 1988؛ گروسک و گودنوف، 1994). آن دسته از والدین که به انگیزش های مثبت و رشددهنده و استفاده از فنون انضباطی متوسل می شوند، در مقایسه با والدینی که از انگیزش های منفی نظیر ترس از محروم شدن از عشق پدر و مادر یا ترس از خشم والدین استفاده می کنند، توفیق بسیار بیشتری در فرایند همانندسازی مثبت و در رشد اخلاقی ریشه دار و در پرورش وجدان فرزندان خود دارند.
هدف شریف لذت زندگی پرمعنا ( هدف والا )
در کتاب هدف شریف لذت زندگی پرمعنا ویلیام دیمون ، با آگاهی از اینکه زندگی فرد می تواند حس هدف بالاتر را منعکس کند ، فارغ از شرایط ، مزایای شخصی و معنوی زندگی در زندگی را شرح می دهد. این کتاب با استناد به نوشته های دینی ، فلسفی و ادبی نشان می دهد که چگونه انسان ها در بسیاری از فرهنگ ها و دوره های تاریخی اهداف عالی را با پاسخ دادن به دعوت خداوند با شنیدن هر یک دنبال کرده اند.
هدف شریف را می توان هم در اقدامات قهرمانانه و هم در رفتارهای روزمره دنبال کرد. این کتاب نشان می دهد که چگونه مردم عادی – معلمان ، متخصصان تجارت ، والدین ، شهروندان – می توانند کاری را که انجام می دهند با دقت در معنای عمیق آن جلال بخشند. همچنین به این نکته اشاره می شود که فروتنی برای کسانی که هدف والایی را دنبال می کنند یک فضیلت ضروری است. قهرمانان بزرگ در تصمیم خود برای موفقیت جسور ، شجاع و گاه جسارت دارند. اما آنها همچنین در آگاهی از محدودیت های خود فروتن هستند. علاوه بر این ، فرد هرگز نباید در هنگام دستیابی به هدفی اصیل ، قوانین اساسی اخلاقی را نقض کند – وسایل باید به اندازه اهداف اخلاقی باشد.
هدف ، انسجام و رضایت را در زندگی مردم ایجاد می کند ، باعث ایجاد شادی در اوقات خوب و مقاومت در شرایط سخت می شود. این همچنین یک پارادوکس را به نمایش می گذارد: کار سخت در خدمت هدف شریف که فراتر از منافع شخصی است ، راهی مطمئن تر به سوی خوشبختی است تا اینکه به دنبال خود به دنبال خوشبختی باشد. هرچه به هدف خدا برای خود نزدیکتر شویم زندگی ما راضی تر می شود.
از الهام و مثالهایی که در این کتاب آورده شده است ، می آموزیم که همه افراد توانایی کشف تواناییهای خدادادی خود را دارند ، نیازهای جهانی را برای خدماتی که می توانند ارائه دهند فرا می گیرند و در خدمت به جامعه و خدا در زندگی خود لذت می برند. راه های خاص همانطور که فردریک بوهنکر ، متکلم می نویسد: “مکانی که خداوند شما را به آن فرا می خواند ، مکانی است که شادی عمیق شما و گرسنگی عمیق جهان را در آن قرار می دهد.”
قدرت آرمان ها
در سالهای اخیر ، روانشناسی مدرن و علوم اجتماعی ساختار پژوهشی جدیدی رو معرفی کردن که به اسم « علم جدید اخلاق » شناخته می شود .
این تفکر جدید نسبتبه رفتارهای اخلاقی باعث شده تا خیلیاز روانشناسها و متخصصین ادعا کنن که بعضی از شاخصههای اخلاقی درست مثل بعضی از شاخصههای ظاهری مثل قد، رنگ چشم و رنگ مو ذاتی هستن و انسان هیچ کنترلی روی اونها نداره؛ بنابراین طبق این نظریهی علمی، اگه ما انسان خوبی هستیم، بهخاطر این نیست که آگاهانه خوبی رو انتخاب کردیم، بلکه بهخاطر اینه که خوبی، بخشی از واکنش خودکارِ ما هست.
روانشناسی مدرن معتقد هست که انسان ذاتا تمایل به شر داره و موجود غیر اخلاقمدار هست؛ بااینحال دیمون در کتاب قدرت آرمانها نظر متفاوتی دارد و ازطریق مثالهای متفاوت سعی دارد تا چنین ادعایی رو زیر سوال ببرد. در این کتاب دیمون سعی داره تا نگاه عمیقتری و شفافتری به طبیعت انسان داشته باشه و نشون بده که برخلاف چیزی که در آزمایشهایی مثل آزمایشگاه زندان استنفورد دیدیم، انسان ذاتا موجود اخلاقمدار هست و شرایط آزمایشی نمیتونه بیانگر یک رفتار کلی در شرایط واقعی باشه.
دیمون می گوید : « به نظر ما، یعنی ویلیام دیمون و آنه کالبی که نویسندگان کتاب قدرت آرمان ها هستیم، رویکرد روانشناسی مدرن نسبتبه مسائل اخلاقی از بیخ مشکل داره و توی این خلاصه کتاب قراره بهت نشون بدیم که چه چیزی دررابطهبا روانشناسی مدرن مشکل داره ».
به نظر دیمون اخلاق یک ویژگی فطری در انسان است . که این ویژگی های ذاتی باعث می شوند تا ناخودآگاه به سمت چیزهای خوبی مثل ایمان ، فروتنی و صداقت کشیده شویم .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .