دان مایکل بام و پایه های نظری دیدگاه او

دونالد مایکل بام ( Donald Meichenbaum ) (1940)در نیورک سیتی به دنیا آمد،او درسیتی کالج نیورک تحصیل کردو PHDخود رادر روانشناسی بالینی از دانشگاه ایلی نویز دریافت نمود. اوجایزه یک عمر پیشرفت رااز بخش بالینی انجمن روانشناسی آمریکا برای تحقیق در مورد پیشگیری از خود کشی دریافت کرده است.

ایشان با انجام پژوهش‌های گسترده در مورد روش‌های پیشگیری از خودکشی، موفق به دریافت جایزه «یک عمر پیشرفت» از بخش بالینی انجمن روانشناسی آمریکا شده‌اند. اما شهرت دکتر بام، به خاطر ابداع روشی آموزشی ـ درمانی بر اساس دیدگاه شناختی ـ رفتاری است. این روش که خود ـ آموزی (SIT) نام دارد، نظر پژوهشگران زیادی را جلب کرده است.

البته دکتر بام به عنوان عضو ارشد انجمن روانشناسی آمریکا، ابداعات دیگری نیز در این زمینه دارند که از آن جمله می‌توان به ابداع روش آموزشی ـ درمانی ایمن‌سازی در مقابل استرس اشاره کرد.

میکنبام منشأ درمانشناختی-رفتاری رابه مادرش نسبت می دهد که درنقل کردن داستان هایی درباره فعالیت های روزمره اش که با افکار،احساسات،وگزارش لحظه به لحظه همراه بودند،مهارت داشت (دونالد مایکنبام،ارتباط شخصی،21 اکتبر،2010 ).

دکتر دونالد مایکل بام روانشناس بالینی کانادایی از بنیانگذاران رویکرد درمانی تغییر واصلاح شناختی ­رفتاری است اواستاد رواشناسی دانشگه واترلو در کانادااست و به عنوان روانشناس بالینی درکلینیک های خصوصی مشغول به کاربوده است ونیز مشاور بسیاری از موسسات روانپزشکی٬ پزشکی٬ آموزشی٬ شغلی و کانون های اصلاح و تربیت است.

در اواخر سالهای 1960 و اوایل سالهای 1970 شاهد شروع نارضایتی های جدی از دیدگاه رفتارگرایی بودیم . یکی از کسانی که تصور می شود رفتارگرایی را مورد حمله قرار داد ریچارد لازاروس بوده است .

یکی از کسانی که از دیدگاه لازاروس سود جست وشیوه آموزش خود –آموزی را براساس دیدگاه شناختی –رفتاری ابداع نمود،مایکل بام بوده است.او در تایید نظر لازاروس،معتقد است،فشار روانی راباید از دید شناختی مورد بررسی قرار داد.یعنی فشار روانی مستلزم ارزیابی شناختی است وافراد تحت این فشار اغلب دارای افکار تحریف شده وآکنده از سرخوردگی می باشند(پروین، 2001به نقل از کدیور،جوادی، 1381).

یکی از کسانی که از دیدگاه لازاروس سود جست و شیوه آموزش خود - آموزی را براساس دیدگاه شناختی - رفتاری ابداع نمود ، مایکل بام بوده است . او در تایید نظر لازاروس معتقد است ، فشار روانی را باید از دید شناختی مورد بررسی قرار داد . یعنی فشار روانی مستلزم ارزیابی شناختی است و افراد تحت این فشار اغلب دارای افکار تحریف شده و آکنده از سرخوردگی می باشند ( پروین ، 2001).

در واقع می توان گفت نخستین رویکرد شناختی که علاقه پژوهشگران رفتاری را برانگیخت ، آموزش خود - آموزی ( SIT ) مایکل بام بوده است . شهرت این رویکرد براساس مبانی نظری ساده آن و نیز شباهت آن به مفهوم رفتار کنشگر ذهنی در چارچوب نظریه کنشگر ، مربوط می شود .

نظریه تغییر شناختی - رفتاری دونالد مایکنام

در واقع می توان گفت نخستین رویکرد شناختی تمام عیاری که علاقه پژوهشگران رفتاری را برانگیخت، آموزش خود-آموزی (ُُSIT) مایکنبام بوده است. شهرت این رویکرد بر اساس مبانی نظری ساده آن و نیز شباهت آن به مفهوم رفتار کنشگر ذهنی در چهارچوب نظریه کنشگر، مربوط می شود. چرا اینکه شیوه ابداعی مایکلنبام هم بر مولفه های شناختی و هم بر فنون رفتاری تأکید دارد و هدف از آموزش این روش، آموزش مهارت ها به درمانجویان برای رویارویی با مشکلات خود درآینده می باشد. در واقع این روش به مانند شیوه پزشکی که بدن را علیه بیماری های بدنی واکسیناسیون می کند، عمل می نماید. این شیوه برای آماده سازی افراد در برابر فشارهای پیش بینی شده، اضطراب ها، فشار های عصبی و گروه وسیعی از حوادث آسیب زا و یا شرایطی که افراد را ناتوان می کند، مورد استفاده قرار می گیرد ( سیارو چی،هانگ،2004،فال،هالدون،مارکیوس،2004،به نقل از دکتر مرتضی ترخان،1390).

به عقیده مایکنبام (۱۹۷۷)، گفته های شخصی به همان شیوه گفته های دیگران، بر رفتار فرد تأثیر می گذارد. اصل بنیادی تغییر رفتاری شناختی این است که درمانجویان به عنوان شرط لازم برای تغییر رفتار باید به اینکه چگونه فکر، احساس، و رفتار می کنند و بر دیگران تأثیر می گذارند، توجه کنند. برای اینکه تغییر روی دهد، درمانجویان باید رفتار خود را طوری تعبیر کنند که بتوانند آن را در موقعیت های مختلف ارزیابی نمایند (مایکنبام، ۱۹۸۶ ).

اساس رویکرد رفتار شناختی مایکنبام، حرف زدن با خود است. به عقیده وی، حرف زدن با خود به همان صورت حرف زدن دیگران با فرد، بر رفتار تاثیر دارد. فرض بنیادی تغییر رفتار شناختی این است که درمانجویان به عنوان شرط لازم برای تغییر رفتار، باید توجه داشته باشند که چگونه فکر، احساس و رفتار می‌کنند و چگونه بر دیگران تاثیر می‌گذارند. برای اینکه تغییر روی دهد، درمانجو باید ماهیت از پیش نوشته رفتار خود را تعبیر نماید. طوری که بتواند رفتار خود را در موقعیت‌های گوناگون ارزیابی کند.
مساله‌ای که باید به آن توجه داشت این است که خود حرف زدن با خود می‌تواند نامناسب باشد زیرا ممکن است این حرف زدن‌ها مخرب باشد و دیگر اینکه حرف نزدن با خود احتمال بروز رفتار نابهنجار را افزایش دهد. مایکنبام بیان می‌دارد کودکان از طریق صحبت با خود مهارت‌های جدید را یاد می‌گیرند. انسان‌ها نیز با همین راهنمایی‌های شخصی، شیوه‌های کنترل رفتار را می‌آموزند. در این رویکرد نیز اعتقاد بر این است که هیجان‌های ناراحت‌کننده معمولا محصول افکار ناسازگارانه و منفی هستند. شیوه مایکنبام مبتنی بر خودآموزی جهت آگاه شدن درمانجویان از افکار خود از طریق حرف زدن با خود است. بنابراین یکی از تکنیک‌های اصلی این روش بازآموزی مراجعان در زمینه گفتگو با خویش است. از این طریق، گفتگوهای مخرب آنان شناخته شده و تلاش برای داشتن گفتگوی بهنجار افزایش می‌یابد.
بازسازی شناختی یکی از تکنیک‌های بسیار مهم این رویکرد است. مایکنبام ساختارشناختی را به صورت جنبه سازمان‌دهنده تفکر توصیف می‌کند که به نظر می‌رسد انتخاب افکار را کنترل و هدایت می‌کند. ساختارشناختی بر حفظ طرح تفکر و تعیین اینکه چه موقع چه تفکری وجود داشته باشد یا قطع شود یا تغییر یابد، تمرکز می‌کند.
مایکنبام بیان می‌کند تغییر رفتار از طریق توالی فرآیندهای میانجی روی می‌دهد که تعامل گفتار درونی، ساختارهای شناختی و رفتارها و نتایج ناشی از آنها را در بردارد.

مایکنبام (۱۹۸۶) اظهار می دارد که «تغییر رفتار از طریق زنجیر فرایندهای میانجی روی می دهد که تعامل گفتار درونی، ساختارهای شناخت، و رفتارها و پیامدهای ناشی از آنها را شامل می شود». او فرایند تغییر سه مرحله ای را شرح می دهد که به موجب آن، این سه جنبه، درهم تنیده هستند. به عقیده او، تمرکز کردن روی فقط یک جنبه، کفایت نمی کند.

مرحله ۱: خودنگری: در مرحله اول فرایند تغییر، درمانجویان یاد می گیرند چگونه رفتار خود را مشاهده کنند. وقتی درمانجویان درمان را شروع می کنند، گفتگوی درونی آنها با خودگویی و تصویرسازی ذهنی منفی مشخص می شود. عامل مهم، تمایل و توانایی آنها به گوش کردن خودشان است. این فرایند، حساسیت بیشتر به افکار، احساسات، اعمال، واکنش های فیزیولوزیکی و شیوه واکنش نشان دادن به دیگران را شامل می شود.

به بیانی دیگر در مرحله اول که خودنگری نامیده می‌شود، به درمانجویان آموخته می‌شود چگونه رفتار خود را مورد مشاهده قرار دهند. طی این فرآیند گفتگوهای درونی آنها با خودگویی‌ها و خیالبافی‌های منفی شناخته می‌شوند. عامل مهم، تمایل آنها به گوش دادن به خودشان است. این مرحله شامل حساسیت فزاینده نسبت به افکار، احساسات، اعمال و واکنش‌های فیزیولوژیکی و روش‌های واکنش نشان دادن به دیگران است.

مرحله ۲: شروع کردن گفتگوی درونی تازه: درمانجویان در اثر تماس های اولیه با درمانگر، یاد می گیرند به رفتارهای ناسازگارانه خود توجه کرده و فرصت هایی را برای گزینه های رفتاری سازگارانه پیدا کنند. اگر درمانجویان بخواهند آنچه را که به خودشان می گویند تغییر دهند، باید زنجیره رفتاری تازه ای را شروع کنند، زنجیره ای که با رفتار های ناسازگارانه آنها مغایر باشد درمانجویان یاد می گیرند که ناراحتی روانی حاصل وابستگی متقابل شناخت ها، هیجانات، رفتارها و پیامدهای ناشی از آنهاست. درمانجویان در درمان یاد می گیرند گفتگوی درونی خود را تغییر دهند که وظیفه راهنما را برای رفتار تازه بر عهده دارد.

به بیانی دیگر در این مرحله درمانجو یاد می‌گیرد ضمن توجه به رفتارهای ناسازگارانه خود به فرصت‌هایی برای داشتن رفتار سازگارانه توجه کند. اگر درمانجویان بخواهند تغییرکنند به آنچه که به خودشان می‌گویند باید توجه کرده و زنجیره رفتاری تازه‌ای را به اجرا در آورند، زنجیره‌ای که با رفتارهای ناسازگارانه آنها مغایر باشد. درمانجویان یاد می‌گیرند گفتگوی درونی خود را از طریق درمان تغییر دهند. گفتگوی تازه درونی آنها باید منجر به تغییر رفتار گردد. این مساله روی رفتارهای شناختی درمانجویان تاثیر می‌گذارد.

مرحله ۳: یادگیری مهارت های تازه: در مرحله سوم فرایند تغییر، به درمانجویان کمک می شود تا حرکت مارپیچی نزولی تفکر، احساس، و رفتار کردن را قطع کنند و با بهره گرفتن از توانایی های خود، شیوه های کنار آمدن سازگارانه تر را یاد بگیرند. درمانجویان مهارت های کنار آمدن مؤثرتر را یاد می گیرند که در موقعیت های زندگی عملی تمرین می شوند (مایکنبام، ۱۹۸۶).

می توان گفت که در این مرحله، درمانجویان مهارت‌های مقابله موثر را یاد گرفته و در موقعیت‌های واقعی زندگی اجرا می‌کنند. اجرای این رفتارها در موقعیت‌‌ واقعی باعث می‌شوند که آنها به شیوه‌ای متفاوت رفتار کنند و بنابراین دیگران نیز به شیوه‌ای متفاوت واکنش نشان می‌دهند و لذا تغییر رفتار با تغییر شناخت همراه می‌گردد ( سمپل و همکاران، ۲۰۰۵، سادوک ، سادوک و رویز، ۲۰۰۹، بک و نیومن، ۲۰۰۵، بک، فریمن و دیویس، ۲۰۰۵، سیکلوند، راین و دیاموند، ۲۰۰۵).

ایجاد مهارت های شناختی و رفتاری مربوط به خودکنترلی

درمانگر می تواند به درمانجویان آموزش دهد تا برای کنترل رفتارهای ناکارآمد مختلف از مهارت های خود – کنترلی بهره جوید. مهارت های خودکنترلی برای کمک به درمانجویان در کنترل تمام رفتارهای ناخواسته طراحی شده اند. نمونه هایی از رفتارهای ناکارآمد درمانجویان در این زمینه عبارتند از: سوء مصرف مواد و الکل، پرخوری، فرار از مدرسه، بیزاری از مطالعه و شکست های تحصیلی.

درمانجویان با یادگیری مهارت های خودکنترلی، علاوه بر کاستن از فراوانی رفتارهای ناخواسته، تکرار و فراوانی رفتارهای مطلوب را افزایش می دهند. کانفر در سال ۱۹۷۵ چند مهارت خودکنترلی مشخص کرده که درمانجو می تواند با همکاری درمانگر، در پیشگیری و کنترل فشارزا نماید (ذارب، به نقل از خدایاری فرد و عابدینی، ۱۳۸۳).

۱- خودآگاهی به رفتارهای نامطلوب.

۲- بنا نهادن و ایجاد قواعد خاص رفتاری از طریق بستن قرارداد با خود و دیگران.

۳- ایجاد پیامدهای تقویت کننده قوی برای انجام رفتاری که دستیابی به خود – کنترلی را تسهیل کند.

۴- به تعویق انداختن یک عمل نامطلوب.

۵- مشغول شدن به رفتارهای حرکتی و شناختی جایگزین.

۶- مشخص کردن فعالیت هایی برای خود که مستلزم تلاشند.

۷- مرور پیامدهای مثبت خود – کنترلی.

۸- استفاده مشروط از انتقاد از خود و تشویق خود.

روش های بسیار متفاوتی در مرحله دوم آموزش خود – آموزی مایکل بام وجود دارد که درمانگر بایستی به منظور مقابله و کنار آمدن درمانجو با موقعیت های فشارزا و تغییر شناخت های معیوب به او آموزش دهد. درمانجویان هم بایستی مهارت های مقابله با فشار روانی را تمرین کنند و از درمانگر بازخورد و تقویت دریافت نمایند. هدف مرحله دوم مسلح کردن درمانجویان به مهارت های رفتار و شناختی مقابله با فشار روانی و دستیابی به احساس خوشایند از انجام این مهارت ها می باشد.

مرحله سوم: کاربرد و پیگیری مهارت های اکتساب شده

وقتی درمانجویان در کنار بکارگیری مهارت های اکتسابی مرحله دوم، توانمندی و مهارت پیدا کردند، آماده می شوند که مرحله سوم را تمرین کنند. نخست درمانجویان مهارت های اکتسابی را کمک درمانگر مرور ذهنی و به صورت خیالی تمرین می کنند و بعد از اینکه احساس خوبی از انجام مهارت های اکتسابی به صورت خیالی پیدا کردند، کم کم و به طور تدریجی با اتفاقات و حوادث پرفشار واقعی روزمره زندگی روبرو می شوند و این مهارت ها را آنقدر تمرین می کنند تا بتواند در مقابل موقعیت های فشارزا توانمند گردند. موفقیت در این مرحله، مستلزم ایفای نقش، سرمشق گیری ارائه بازخوردهای لازم از سوی درمانگر، تقویت و خود- پاداش دهی درمانجو و مشارکت جدی بین درمانگر و درمانجو می باشد ( سیاروچی ( Ciarrochi ) ، یانگ ( yung ) ، ۲۰۰۴).

آموزش ایمن سازی در مقابل استرس

مایکنبام (1985،2007،2007) روش های ایمن سازی در مقابل استرس را ابداع کرده که هم تراز روان شناختی و ر فتاری ایمن سازی در سطح زیستی است. به افراد فرصت هایی برای رسیدگی کردن به محرک های استرس زای خفیف داده یم شود، تا به تدریج بتوانند محرک های قوی تر را تحمل کنند. این آموزش بر این فرض قرار دارد که ما با تغییر دادن عقاید و خودگویی ها در مورد عملکردمان در موقعیت های استرس زا، می توانیم بر توانایی مقابله کردن خود با استرس تأثیر بگذاریم. آموزش ایمن سازی در برابر استرس مایکنبام چیزی بیش از صرفاً آموزش دادن مهارت های کنار آمدن خاص را در بر دارد. برنامه او طوری طراحی شده که درمانجویان را برای مداخله آماده سازد و آنها را برای تغییر کردن برانگیخته کند، و این برنامه به مسایلی نظیر مقاومت و برگشت رسیدگی می کند.

آموزش ایمن سازی در مقابل استرس از ترکیب ارایه اطلاعات، بررسی سقراطی مدار، بازسازی شناختی، حل مسئله، آموزش آرمیدگی، تمیرن های رفتاری، نظارت بر خود، خودآموزی، تقویت خود، و تغییر دادن موقعیت های محیطی تشکیل می شود (مایکنبام،2008)

مراحل آموزش ایمن سازی در مقابل استرس مایکنبام (2008،2007) بر ای آموزش ایمن سازی در مقابل استرس، یک الگوی سه مرحله ای را تدارک دیده است: (1) مرحله مفهومی-آموزشی، (2) مرحله فراگیری و تحکیم مهارت ها، و (3) مرحله اجرا و به نتیجه رساندن.

مراحل شیوه خود-آموزی

مرحله اول: مرحله درک و فهم

این مرحله دارای ماهیت آموزشی و مفهومی می باشد. درمانجو و درمانگر در مورد این مسئله که چگونه یک نگرانی می تواند علت های متفاوتی داشته باشند، با همدیگر بحث می کنند. نکته کلیدی در این مرحله نشان دادن این واقعیت به درمانجویان است که، هیجان ها و احساسات منفی که با یک موقعیت فشارزا تداعی می شود به خاطر خود موقعیت نمی باشد بلکه به علت نوع نگاه درمانجویان و تعبیر و تفسیر آنها از آ« موقعیت می باشد. در این مرحله به درمانجویان گفته می شود آموزش مهارت های شناختی و رفتاری می توان یا موقعیت های فشارزا مقابله نمایند. به طور کلی در این مرحله ماهیت شناختی فشار روانی به درمانجویان آموزش داده می شود.

مرحله دوم: مرحله اکتساب مهارت ها و تمرین

در این مرحله درمانجو مهارت های شناختی و رفتاری را به منظور مقابله با موقعیت های فشارزا فرا می گیرد. در این مرحله بسته به نوع موقعیت فشارزا، درمانگر مهارت های شناختی – رفتاری را به درمانجویان آموزش می دهد. مثلاً در اضطراب بین فردی، درمانجو مهارت هایی را یاد می گیرد تا موقعیت های ترسناک، کمتر تهدید کننده به نظر آیند. مانند فنون ابراز وجود در جمع و شرکت کردن در مکالمه های بین فردی آنها. یا درمانگر فنون حل مسئله و آرام سازی عمیق عضلانی را به منظور کنترل خشم و پرخاشگری به آنها آموزش می دهد. مهارت هایی که در این مرحله به درمانجویان آموزش داده می شود می تواند مجموعه بسیار وسیعی از مهارت ها باشد از جمله دادن اطلاعات جدید، برنامه ریزی برای راه های فرار، تغییر خود –گویی های منفی به خود- گویی های مثبت گرفته تا تلاش های رفتاری برای آرامش، قاطعیت و تقویت خود می تواند، شامل شود. در ذیل سعی شده به چند نمونه از فنونی که در این مرحله آموزش داده می شود اشاره گردد.

1-حل مسئله

حل مسائل یک بخش مهمی از رندگی روزانه افراد است و توانایی استفاده از آن به شایستگی های افراد در به کارگیری از آن بستگی دارد. در واقع حل مسئله شخصی مرکز تمتم روان درمانی هاست و تحقیقات متعددی سودمندی آن را در سازگاری فردی و اجتماعی افراد نشان دادند. بررسی های مختلف نشان داده است کودکانی که از راه حل های مؤثر در مشکلات اجتماعی خود از فن حل مسئله استفاده می کنند در مقایسه با دانشجویانی که از چنین فنی استفاده نمی کنند سطوح بالاتری از سازگاری روان شناختی را از خود نشان دادند (پرسوتر، 1999).

حل مسئله در درمان های شناختی – رفتاری به خصوص در شیوه SIT به دو منظور به کار گرفته می شود:

1- جهت تسکین پریشانی های شخصی درمانجویان 2. مجهز کردن درمانجو به یک راهبرد مقابله کلی برای حل مسائل شخصی که بیشتر جنبه پیشگیرانه دارد (بوش،2003).

به طور کلی آموزش حل مسئله یکی از مؤثرترین مداخله های درمانی برای درمانجویان به خصوص درمانجویان نوجوان است. زیرا برای گستره وسیعی از اختلالات به خصوص درمانجویان نوجوان است. زیرا برای گستره وسیعی از اختلالات نوجوانی مانند خشم و عصبانیت، مسائل و مشکلات انگیزشی همراه با افسردگی، برخوردها و درگیری های والدین با نوجوانان، پیشرفت تحصیلی پایین و مشکلات ارتباطی کاربرد دارد و دارای پنج مرحله می باشد (زارب، به نقل از خدایاری فرد و عابدینی، 1383، مهریار، 1382، بویلن، اسکات، 2008).

مرحله اول: شناسایی و تعریف مسئله

در قدم اول آموزش حل مسئله، درمانجو پی به مشکل خود می برد و یک تعریف و برداشت کلی از مسائل و مشکلات خود پیدا می نماید و قبول می نماید که در مقابل این مشکلات و مسائل می توان اقدامات سازنده ای انجام داد. در واقع در این مرحله، درمانگر با کمک درمانجو اوضاع دشوار را که به عنوان یک مشکل باید حل شود را تعیین می نماید.

مرحله دوم: عوامل به وجود آورنده مشکل

درمانجو پس از آنکه به دقت به وجود مشکل و ابعاد آن پی برد، عوامل به وجود آورنده آن را مورد بررسی قرار می دهد و به دنبال این واقعیت است که چه عامل یا عواملی در ایجاد و بقای مشکل او نقش دارند.

مرحله سوم: ارائه راه حل های ممکن

در این مرحله درمانجو با کمک درمانگر، راه حل های متنوع و ممکن را بدون ارزیابی به کارآیی بالقوه آنها، ارائه می دهد. در واقع این مرحله یک طوفان مغزی است که درمانجو تمام راه حل های احتمالی حل مشکل را بیان می کند.

مرحله چهارم: ارزیابی راه حل های احتمالی

در این مرحله درمانجو راه حل های احتمالی که در مرحله قبل ارائه داده مورد مقایسه قرار می دهد و در بین آنها یک یا چند راه حلی که به نظر بهتر از بقیه هستند را انتخاب می نماید.

مرحله پنجم: اجرا و ارزیابی

درمانجو کارآیی راه حل های انتخابی را در صحنه عمل اجرا و نتایج آن را مورد بررسی و ارزیابی قرار می دهد. چنانچه نتایج مثبت بود، مشکلات از بین می رود و اگر نتایج منفی بود باید مجدداً راه حل های انتخابی دیگر را برگزید و راه حل تازه را انتخاب نماید و این کار باید تا آنجایی ادامه یابد تا درمانجو بتواند مشکلات خود را حل نماید. شایان ذکر است درمانگر در هر مرحله باید باورها و نگرش های مربوط به مشکل را از درمانجو مورد بررسی قرار دهد تا دریافت های شناختی ناکارآمدی که احتمالاً مانع موفقیت او در فرایند حل مسئله می شوند، اصلاح نماید.

2- آموزش تنش زدایی

یکی از روش هایی که درمانجویان به منظور کنترل عوامل فشارزا می توانند از آن استفاده کنند، روش تنش زدایی در مقابل فشار روانی می باشد. درمانگران اغلب دارای روش های آموزش تنش زدایی مخصوص به خود، به صورت مکتوب یا به صورت نوارهای صوتی می باشند. به درمانجویان آموزش داده می شود تا یک موقعیت آرامش را تصور کنند، چشم ها را ببندند و آموزش های تنش زدایی درمانگر را دنبال کنند. درمانجو، دستورالعمل تنش زدایی درمانگر را مرحله به مرحله اجرا می کند تا به حالت آرامش عمیق دست یابد. این روش یکی از روش های مهم در پیشگیری و کنترل فشارهای روانی به وجود آمده در موقعیت های مختلف می باشد و نقش اساسی در کنترل فشار روانی دارد.

3- تغییر خودگویی های منفی به خودگویی های مثبت

یکی از فنونی که مایکل بام بر آن تاکید دارد و بر این باور است که نقش اساسی در پیشگیری و کنترل اضطراب، بی قراری و فشار روانی درمانجویان دارد، تغییر خودگویی های منفی به خودگویی های مثبت می باشد. تحقیقات مختلف نشان داده است، خودگویی های منفی نقش اساسی در ایجاد تنش یا تشدید آشفتگی های هیجانی دارد. مثلاً خودگویی های منفی می تواند باعث شروع یک حمله هراسی وشد. مانند اینکه به خود بگوییم«این حمله هراسی دوباره اتفاق می افتد»،«اگر کنترل خود را از دست بدهم چی؟» «من باید از این جا خارج شوم»، «یا باید با آن بجنگم و آن را از خود دور کنم»، «اگر حمله اتفاق بیفتد من از بین می روم»، می تواند موجب برانگیختگی فیزیولوژی مانند افزایش ضربان قلب، احساس تنگی در قفسه سینه یا عرق کردن کف دست ها شود یا اینکه خودگویی های منفی می تواند علایم فیزیولوژیک اولیه را تشدید نماید و این مهم به نوبه خود باعث هراس بیشتر شود و یا برعکس، خودگوئی های مثبت مانند «من می توانم آنچه اتفاق می افتد را بپذیرم»، «این علائم قبلاً وجود داشته از بین رفته و حالا هم از بین می رود»، «این فقط یک ترشح آدرنالین است، که ظرف چند دقیقه تمام می شود»، می تواند یک حمله هراسی را متوقف نماید یا از شدت آن بکاهد. خودگویی های مثبت و منفی هر یک نقش اساسی در تعیین رفتارها و هیجان های افراد دارند (بورنی،2005)

مایکل بام بر این باور است شما با خودگویی های منفی به دنیا نیامده اند، شما یاد گرفته اید که اینگونه فکر کنید. بنابراین می توانید یاد بگیرید با خودگویی های مثبت موقعیت ترسناک و فشارزا را کنترل کنید. بهترین شیوه مبارزه با خودگویی های منفی، استفاده از عبارت های مثبت، سازندذه و حمایت کننده در موقعیت های مختلف زندگی می باشد. یعنی صحبت کردن، نوشتن و تمرین عبارت های مثبت، به طوری که خودگویی های منفی را نفی یا بی ارزش کند. این مهم نیاز به تمرین و برنامه ریزی دارد، چرا اینکه خودگویی های منفی طی ماه ها یا سالیان زیادی در شما رخنه کرده است و طبیعتاً عادت های منفی قویی را در شما ایجاد کرده است. بنابراین برای از بین بردن آن نه تنها به تمرین و برنامه ریزی لازم است بلکه به تلاش مستمر در طی زمان نیاز دارد (فال، هالدوم، مارکیوس، 2004).

در ذیل مثال هایی از خودگویی های مثبت که در آموزش مقابله با استرس برای کاهش درد، ترس و اضطراب استفاده می شود، بیان می گردد.

مثال درد:

- من چه کار باید بکنم؟

- من بخش های مختلفی از راهبردهایی را که دارم، می توانم به کار گیرم.

به درد فکر نکن، فقط چه کار باید بکنم؟

- آرامش عضلانی می تواند کمک کننده باشد و یک شیوه کنار آمدن با درد است. باید بی توجه به درد باشم، وقتی درد اوج گرفت، من نمی توانم راهبرد متفاوتی را به کار گیرم. الان درد در کنترل من است.

- نمی گذارم درد پیشرفت کند با مهارت هایی که دارم از شدت درد می کاهم و زمانی که درد شدید شد از مکانیزم های دیگر استفاده می کنم. بنابراین من دارم پیشرفت می کنم و درد در کنترل من است.

4- ایجاد مهارت های شناختی و رفتاری مربوط به خود کنترلی

درمانگر می تواند به درمانجویان آموزش دهد تا برای کنترل رفتارهای ناکارآمد مختلف از مهارت های خود – کنترلی بهره جوید. مهارت های خود – کنترلی برای کمک به درمانجویان در کنترل تمام رفتارهای ناخواسته طراحی شده اند. نمونه هایی از رفتارهای ناکارآمد درمانجویان در این زمینه عبارتند از: سوء مصرف مواد و الکل، پرخوری، فرار از مدرسه، بیزاری از مطالعه و شکست های تحصیلی.

درمانجویان با یادگیری مهارت های خود – کنترلی، علاوه بر کاستن از فراوانی رفتارهای ناخواسته، تکرار و فراوانی رفتارهای مطلوب را افزایش می دهند. کانفر در سال 1975 چند مهارت خود – کنترلی مشخص کرده که درمانجو می تواند با همکاری درمانگر، در پیشگیری و کنترل فشارزا نماید (زارب، به نقل از خدایاری فرد و عابدینی 1383).

1- خودآگاهی به رفتارهای نامطلوب.

2- بنا نهادن و ایجاد قواعد خاص رفتاری از طریق بستن قرارداد با خود و دیگران.

3- ایجاد پیامدهای تقویت کننده قوی برای انجام رفتاری که دستیابی به خود – کنترلی را تسهیل کند.

4- به تعویق انداختن یک عمل نامطلوب.

5- مشغول شدن به رفتارهای حرکتی و شناختی جایگزین.

6- مشخص کردن فعالیت هایی برای خود که مستلزم تلاشند.

7- مرور پیامدهای مثبت خود – کنترلی.

8- استفاده مشروط از انتقاد از خود و تشویق خود.

روش های بسیار متفاوتی در مرحله دوم آموزش خود – آموزی مایکل بام وجود دارد که درمانگر بایستی به منظور مقابله و کنار آمدن درمانجو با موقعیت های فشارزا و تغییر شناخت های معیوب به او آموزش دهد. درمانجویان هم بایستی مهارت های مقابله با فشار روانی را تمرین کنند و از درمانگر بازخورد و تقویت دریافت نمایند. هدف مرحله دوم SIT مسلح کردن درمانجویان به مهارت های رفتار و شناختی مقابله با فشار روانی و دستیابی به احساس خوشایند از انجام این مهارت ها می باشد.

مرحله سوم: کاربرد و پیگیری مهارت های اکتساب شده

وقتی درمانجویان در کنار بکارگیری مهارت های اکتسابی مرحله دوم، توانمندی و مهارت پیدا کردند، آماده می شوند که مرحله سوم SIT را تمرین کنند. نخست درمانجویان مهارت های اکتسابی را کمک درمانگر مرور ذهنی و به صورت خیالی تمرین می کنند و بعد از اینکه احساس خوبی از انجام مهارت های اکتسابی به صورت خیالی پیدا کردند، کم کم و به طور تدریجی با اتفاقات و حوادث پرفشار واقعی روزمره زندگی روبرو می شوند و این مهارت ها را آنقدر تمرین می کنند تا بتواند در مقابل موقعیت های فشارزا توانمند گردند. موفقیت در این مرحله، مستلزم ایفای نقش، سرمشق گیری ارائه بازخوردهای لازم از سوی درمانگر، تقویت و خود- پاداش دهی درمانجو و مشارکت جدی بین درمانگر و درمانجو می باشد. (سیاروچی، هانگ، 2004).

نتایج درمانی رویکرد دیالکتیک

دیالکتیک می تواند در انواع حوزه‌های سلامت روان مورد استفاده قرار گیرد که شامل پنج مؤلفه‌ی زیر است:

افزایش توانایی: دیالکتیک فرصت هایی را فراهم می‌کند تا افراد بتوانند مهارت هایشان را گسترش دهند و چهار مجموعه مهارت اساسی در درمان آموزش داده می شود که عبارت‌اند از: تنظیم هیجانی، آموزش ذهن آگاهی، کارآمدی بین فردی و تحمل پریشانی (رنج).

تعمیم: درمانگران دیالکتیک از تکنیک های مختلفی استفاده می کنند تا افراد را تشویق کنند مهارت هایی را که آموخته‌اند، در حوزه‌های دیگر نیز استفاده کنند.

به عنوان مثال، ممکن است درمانگر از فرد تحت درمان بخواهد با شریک زندگی‌اش پیرامون بحث و درگیری که رخ داده است صحبت کند. در این صورت فرد ممکن است قبل و بعد از بحث، از مهارت های تنظیم هیجان استفاده کند.

افزایش انگیزه: دیالکتیک از درمان‌های رفتاری منحصر به فردی برای کاهش رفتارهای مشکل ساز استفاده می‌کند که این رفتارهای مخرب بر کیفیت زندگی فرد تأثیر منفی می‌گذارند.

به عنوان مثال، ممکن است درمانگران از برگه های خود-نظارتی استفاده کنند، بنابراین جلسات در ابتدا می‌توانند برای رفع مشکلات شدید تنظیم شوند.

افزایش انگیزه و توانایی درمانگر: از آنجا که دیالکتیک اغلب برای افرادی که دچار مشکلات سلامت روان مزمن، شدید و سخت هستند ارائه می شود، درمانگران برای جلوگیری از مواردی مانند آسیب دیدگی یا فرسودگی شغلی، سوپرویژن و حمایت‌هایی را دریافت می کنند.

به عنوان مثال، جلسات گروه درمانی به طور مکرر برگزار می شود تا به درمانگران فضایی برای ارائه و دریافت پشتیبانی، آموزش و راهنمایی بالینی داده شود.

ساختار محیط: یکی از اهداف درمانی دیالکتیک، اطمینان از تقویت رفتارهای مثبت و تطبیقی در همه محیط هایی می‌باشد که فرد در آنها مشغول می باشد.

مهارت های چهارگانه دیالکتیک

در رفتاردرمانی دیالکتیکی مجموعه ای از مهارت ها به مراجعان آموزش داده می شود، که افراد با مجهز شدن به این مهارت ها به طرزی کارآمد زمام زندگی خود را به دست گرفته و بتوانند بر مشکلات خود فائق آیند.

در ابتدا مهارت ها به افراد آموزش داده می شود و سپس از افراد می خواهند که پس از یادگیری مهارت ها، به تقویت آنها بپردازند.

به اینصورت که با تمرین و تکرار مهارت های جدید و گرفتن بازخورد، مهارت های جدید خود را نیز تقویت کنند و سپس آن مهارت هایی را که آموخته اند، به موقعیت های مختلف زندگی خود تعمیم دهند تا کارآمد عمل کنند.

در نهایت رفتارهای ناکارآمد و مزاحم و همچنین مخرب مراجعان کاسته شده و مهارت های جدید کسب شده را در زندگی خود به کار می گیرند.

در ادامه به چهار مهارتی که درمان دیالکتیک بر آنها تمرکز کرده تا مراجعان را به مقاصد درمانی خود برساند، می پردازیم.

الف) ذهن آگاهی:

شاید مهمترین تکنیک مورد استفاده در رفتاردرمانی دیالکتیکی، توسعه مهارتهای ذهن آگاهی باشد.

ذهن آگاهی به شما کمک می‌کند تا بر زمان حال تمرکز کنید و “در لحظه زندگی کنید”. همچنین ذهن آگاهی به شما کمک می کند تا به اتفاقاتی که در درون شما رخ می دهد (افکار، احساسات و انگیزه های خود) توجه کنید و همینطور با استفاده از حواس خود از آنچه در اطراف شما اتفاق می افتد (آنچه می بینید، می شنوید ، می بویید و لمس می کنید) بدون قضاوت، آگاه شوید.

مهارت ذهن آگاهی به شما کمک می کند تا هنگامی که دچار درد عاطفی هستید، آرام شده و متمرکز بر مهارت های مقابله ای سالم شوید.

این تکنیک همچنین می تواند به شما کمک کند تا در عین اینکه آرامش کسب کرده اید، از درگیر شدن در الگوهای تفکر منفی ای که به صورت خودکار ظاهر می شوند و رفتارهای تکانشی جلوگیری شود.

در ادامه یک نمونه از تمرین های ذهن آگاهی آورده شده است تا با این تکنیک بیشتر آشنا شوید.

تمرین:

مشاهده مهارت ذهن آگاهی: به تنفس خود توجه کنید و سپس دم و باز دم خود را در دفترچه تان یادداشت کنید. هنگام تنفس به شکم خود که بالا و پایین می رود توجه کنید.

ب) قدرت تحمل پریشانی:

مهارت تحمل پریشانی به شما کمک می کند تا خود و شرایط فعلی خود را بپذیرید و شما را برای احساسات شدید و سخت آماده می کند و شما را قادر می سازد تا با یک نگاه مثبت بلند مدت تر با آنها کنار بیایید. چهار روش مدیریت بحران عبارتند از:

حواس پرتی

حواس پرتی می تواند روشی بسیار موثر برای افزایش تحمل پریشانی باشد. این روش با استفاده از روش های مختلف برای از بین بردن احساس پریشانی شما اقدام می کند.

افزایش آرامش در لحظه

این روش شامل استفاده از انواع استراتژی ها برای کمک به تحمل بیشتر وضعیت استرس زا می باشد. تجسم صحنه ای آرامش بخش و استراحت ذهنی برای انجام کاری دلپذیر ، همگی نمونه هایی از روش هایی است که می توانید لحظه ای را از جهت آرامش، بهبود بخشید.

– خود آرامش بخش

یافتن راه هایی برای آرام کردن خود و کنترل احساسات منفی، قسمت مهمی در ایجاد تحمل پریشانی است. از تجربیات مختلف حسی که شامل بینایی، صدا، بو، طعم یا لمس است می توان برای تسکین خود در لحظات سخت استفاده کرد.

مزایا و معایب تحمل پریشانی

این روش تحمل پریشانی شامل فکر کردن در مورد جوانب مثبت و منفی احتمالی تحمل پریشانی یا تحمل نکردن آن است. این روش می تواند ابزاری مناسب برای تفکر در مورد پیامدهای کوتاه مدت و بلند مدت یک عمل باشد.

ج) توانایی برقراری ارتباط موثر:

اثر بخشی بین فردی به شما کمک می کند تا در یک رابطه قاطعانه‌تر و با اعتماد به نفس بیشتری عمل کنید. (مثلاً نیازهای خود را بیان کنید و بتوانید “نه” بگویید) در حالی که رابطه را همچنان مثبت و سالم نگه دارید.

شما یاد خواهید گرفت که به طور موثرتری گوش دهید و ارتباط برقرار کنید‌، با افراد چالش برانگیز ارتباط موثری برقرار کنید و به خود و دیگران احترام بگذارید.

د) تنظیم هیجانی :

تنظیم هیجانات به شما امکان می دهد تا احساسات قدرتمند خود را در راه و روش موثرتری هدایت کنید. مهارتهایی که در تنظیم هیجان یاد می گیرید، به شما کمک می کند احساسات خود را شناسایی و نام‌گذاری کنید و سپس تغییر دهید.

وقتی بتوانید احساسات منفی شدید (به عنوان مثال عصبانیت) را بشناسید و با آن به طرزی مثبت مواجه شوید، این آسیب‌پذیری عاطفی شما را کاهش می دهد و به شما کمک می کند تجربیات احساسی مثبت‌تری داشته باشید.