نظریه تحول شناختی ویگوتسکی
در حوزۀ تحول شناختی، نظریه پرداز برجسته ای که عمیقاً به نیروهای درونی و بیرونی اشاره کرد، ویگوتسکی بود. ویگوتسکی (۱۹۳۱، ص، ۱۷) نوشته های گزل، ورنر و پیاژه را مطالعه نمود و به اهمیت نوعیِ تحول درونی که آنها مطرح کرده بودند، پی برد. به علاوه، ویگوتسکی یک مارکیست بود که اعتقاد داشت درک انسان تنها براساس بافت تاریخی-اجتماعی محیط امکان دارد. بنابراین، ویگوتسکی سعی کرد تا نظریهای را خلق کند که در آن ارتباط بین دو مسیر تحول یعنی مسیر طبیعی که از درون سرچشمه میگیرد و مسیر تاریخی-اجتماعی که کودک را از بیرون تحت تأثیر قرار میدهد، را نشان دهد (به نقل از کرین، ۱۹۴۳، ترجمۀ خویی نژاد و رجایی، ۱۳۸۴).
از این رو نظریۀ ویگوتسکی به نظریۀ اجتماعی-فرهنگی تحول شناخته می شود زیرا ویگوتسکی کنش متقابل میان یادگیرنده و محیط اجتماعی را تعیین کنندۀ اصلی تحول شناختی میداند (جان اشتاینر و همکاران، ۱۹۹۶، توروک، ۲۰۰۸).
ویگوتسکی همچون پیاژه سازنده گراست و بر این باور است که کودکان به طور فعالانه دانش و شناخت خود را میسازند. اما اگرچه هر دو، سازندهگرا هستند، نظریۀ ویگوتسکی دارای یک رویکرد سازندهگرای اجتماعی است، که بر زمینههای اجتماعی یادگیری تأکید میکند. در حالی که نظریۀ پیاژه فاقد این تأکید قوی اجتماعی است و بر تلاش خود فرد تمرکز میکند (بلاک و پوپ، ۲۰۰۸).
بنا بر نظریۀ سازنده گرایی اجتماعی ، که ویگوتسکی مبدع آن است دانش در یک بافت اجتماعی پدید می آید و در میان افراد مشترک می باشد. لذا ابزار اصلی ساختن دانش، از نظر او تعامل بین یادگیرنده و محیط اجتماعی می باشد (جان اشتاینر و همکاران، ۱۹۹۶). از این رو نظریۀ ویگوتسکی به عنوان یک نظریۀ شناختی، فرهنگی و اجتماعی، بر تحلیل تحول، نقش زبان و روابط اجتماعی تأکید دارد (امسل و همکاران، ۲۰۰۲).
ویگوتسکی که جنبه های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی را در تحول شناختی بسیار با اهمیت میداند بر این باور است که کنش متقابل میان یادگیرنده و محیط اجتماعی اش تعیین کنندۀ اصلی تحول شناختی است (کوزلین، ۲۰۰۳، توروک، ۲۰۰۸). در حقیقت پیاژه با تأکید بر نیروهای رسش درونی به تعامل فعال کودک با محیط توجه میکند. در مقابل، ویگوتسکی هم به نیروهای رسش درونی و هم به نیروهای بیرونی توجه میکند و تعامل بین این دو را به طور شگفتآوری در سطوح فرایندهای عالی ذهن بررسی میکند (خویی نژاد، ۱۳۸۱).
مفاهیم اساسی نظریۀ ویگوتسکی
الف-تحول زبان
یکی از مفاهیم اساسی نظریۀ ویگوتسکی زبان است. از دیدگاه ویگوتسکی، زبان واسطۀ میان فرد و محیط است، زیرا او زبان را واسطۀ میان جریانهای روانی-انسانی و پیرامون انسان میداند (قاسم زاده،۱۳۸۰). «ویگوتسکی معتقد است که مهارتهای شناختی با وساطت کلمات، زبان، و اشکال سخن گفتن، که به عنوان ابزارهای روانشناختی برای تسهیل و انتقال فعالیت ذهنی به کار می روند. برای ویگوتسکی نقش تعامل اجتماعی به عنوان عامل تعیین کننده تحول زبان، مشخصهای محوری است. زبان ابزار جدیدی را به سازمان درونی کودک میافزاید و موجب تحول کنش و تفکر میشود» (رشتچی، ۱۳۸۹، ص۱۱).
در همین راستا ویگوتسکی در تحول زبان سه مرحلۀ را از هم متمایز میکند، گفتار اجتماعی، گفتار خودمحورانه و گفتار درونی (بلاک و پوپ، ۲۰۰۸). ابتدا گفتار اجتماعی یا گفتار بیرونی ظاهر میشود. نقش این گفتار کنترل رفتار دیگران است که توسط بزرگسالان به کودک آموزش داده میشود (اُکلی، ۲۰۰۴) در مرحلۀ بعد گفتار خودمحورانه پدیدار میشود این گفتار به کودک امکان میدهد که آنچه بزرگسالان میگویند را پردازش کند و آنها را در موقعیتهای مشابه به کار گیرند (بلاک و پوپ، ۲۰۰۸). گفتار خودمحور به نوعی گفتار با صدای بلند تلقی می شود، که فرد برای خویشتن و نه برای برقرار سازی ارتباط با دیگری استفاده میکند (محسنی، ۱۳۸۳). در سنین دو تا هفت سالگی، کودکان بدون در نظر گرفتن این که دیگران در حال گوش کردن هستند در مورد ایدهها و تفکراتشان با صدای بلند صحبت میکنند؛ ویگوتسکی این نوع گفتار را گفتار خودمدار مینامد و علت پیدایش آن را درونی نشدن گفتار بر میشمرد (اُکلی، ۲۰۰۴).
ویگوتسکی کارکرد مثبتی را برای گفتار خودمحورانه قایل بود و میپنداشت که این گفتار نه تنها به منزلۀ وسیلهای برای برقراری ارتباط اجتماعی با دیگران محسوب میشود بلکه به عنوان وسیلهای برای فکر کردن، هدایت کردن رفتار خود و تسلط یافتن بر آن مورد استفاده قرار میگیرد (روبین، ۱۹۷۳؛ طبیبی و همکاران، ۱۳۸۹). از دیدگاه او گفتار خودمحور شالوده همۀ فرایندهای شناختی عالی، از جمله توجه کنترل شده، حافظۀ سنجیده، برنامه ریزی، مسئله گشایی، و تأمل محسوب میشود و نقش سازندهای در تحول توانایی شناختی، خودنظمدهی و کارکردهای اجرایی ایفا میکند (طبیبی و همکاران، ۱۳۸۹). همچنین بنا به دیدگاه او گفتار خودمحورانه در کودک کاملا محو نمیشود بلکه به صورت نهانی در میآید و به گفتار درونی تبدیل میشود (روبین، ۱۹۷۳). بنابراین آخرین مرحلۀ تحول زبان از نظر ویگوتسکی، گفتار درونی میباشد. این گفتار درونی به اندیشه و رفتار انسان جهت میدهد و در همه کارکردهای عالی ذهنی وجود دارد (سیف، ۱۳۸۶؛ کدیور، ۱۳۸۵). ویگوتسکی معتقد است که گفتار درونی انسان را در برنامهریزی و تنظیم کارها و نیز بهرهگیری از مشارکتهای قبلی در تعاملات اجتماعی کلامی قادر میسازد (ورتسک و تولویست، ۱۹۹۲، به نقل از رایس، ۱۹۲۲، ترجمۀ فروغان، ۱۳۸۸). نقش این گفتار به منزلۀ ابزار شناختی برای دروننگری، یعنی دست یافتن به خودآگاهی و خودهوشیاری و شکلگیری خودپنداره به اثبات رسیده است (طبیبی و همکاران، ۱۳۸۹).
ب-منطقۀ تقریبی تحول
ویگوتسکی برخلاف پیاژه که تحول را مقدم بر یادگیری میداند، یادگیری را مقدم بر تحول بر میشمرد. او فرایندهای تحول را به دنبال فرایند یادگیری میداند و معتقد است که کودک با کمک بزرگسالان میتواند فراتر از مرحلۀ تحول شناختی که در آن قرار دارد، یاد بگیرد (سیف، ۱۳۸۶). از این رو یکی از مفاهیم اصلی در نظریۀ ویگوتسکی، منطقۀ تقریبی تحول است. منطقۀ تقریبی تحول یکی از شناخته شده ترین و گسترده ترین مفاهیم اساسی نظریۀ ویگوتسکی می باشد که عبارت است از: فاصلۀ بین سطح تحول فعلی، که به وسیلۀ حل مسئله به طور مستقل تبیین میگردد و سطح تحول بالقوه که از طریق حل مسئله با راهنمایی بزرگسالان یا همکاری با همسالان تواناتر، حاصل میشود (ویگوتسکی، ۱۹۷۸، ۲۰۰۷؛ تامسون و همکاران، ۱۹۹۶؛ توروک، ۲۰۰۸؛ اندرسون و همکاران، ۲۰۱۳).
بنا به نظریۀ ویگوتسکی کودک دارای تواناییهایی است که معرف سطح کنونی تحول او برای حل بخشی از مسائل مربوط به خود است اما به کمک بزرگسالان و راهنمایی آنها میتواند توانایی بیشتری از خود نشان دهد که معرف سطح تحول بالقوه میباشد (بلاک و پوپ، ۲۰۰۸). بنابرین به اعتقاد ویگوتسکی منطقۀ تقریبی تحول تعامل بین شخص آگاه و شخص نیمه آگاه در انجام یک وظیفه است به طوری که شخص نیمه آگاه، در انجام وظیفه ای که قبلاً به طور مشترک با شخص آگاه انجام می داد مستقل شود و بتواند وظیفه را خود به درستی به اتمام رساند (هایکلین، ۲۰۰۳). در همین راستا منطقۀ تقریبی تحول تا حد زیادی تحت تأثیر گفتگو است و مبنای آن را تعامل اجتماعی شکل می دهد که بر پایۀ آن کودک با کمک دیگران (بیشتر والدین) چگونگی انجام بعضی مهارتها یا حل مسائل را میآموزد (رشتچی، ۱۳۸۹).
پ-تفکر و زبان
برخلاف نظر پیاژه که تحول شناخت را مستقل از تحول زبان و از نظر علّی مقدم بر آن می دانست (ماندلر[۲۲۹]، ۲۰۰۴) و معتقد بود که زبان بیش از هر عامل دیگری می تواند به پیشرفت تحول شناختی کودک کمک میکند و در تحول کنشهای ذهنی نقش ثانویه دارد و به تنهایی برای تحول شناختی کودک کافی نیست (لاند، ۲۰۰۳، ص ۲۲، به نقل از رشتچی، ۱۳۹۰).
«ویگوتسکی معتقد بود که تفکر نه مستقل از زبان است و نه از نظر علّی مقدم بر آن، بلکه با وجود ریشههای متفاوت و مستقل، تعامل مستمری بین آنها وجود دارد» (همان، ص ۴۱). بنا به نظریۀ او، تفکر و زبان در کودکان به صورت دو فعالیت مستقل و جدا از هم شروع میشوند. به طوری که در ابتدا تفکر پیش زبانی (یا پیش کلامی) یا تفکر بدون زبان و زبان پیش عقلی یا گفتار بدون تفکر می باشد (سیف، ۱۳۸۶).
به باور او تحول تفکر و زبان با یکدیگر موازی نیست و منحنی تحول زبان و تفکر با یک دیگر تلاقی می کنند، در مقاطعی از یکدیگر فاصله میگیرند، دوباره به یکدیگر میرسند و حتی ممکن است با هم یکی شوند (رشتچی، ۱۳۸۹). در ماه های اول تحول، زبان بدون تفکر است و نشانی از تحول فکری در آن دیده نمیشود. در دو سالگی منحنیهای مجزای تفکر پیش زبانی و زبان پیش عقلی تحول تفکر و زبان، که تا این زمان جدا از یک دیگر بودهاند، با یکدیگر تلاقی میکنند. با این حال زبان و تفکر به طور کامل در هم نمیآمیزند و همواره نوعی استقلال در آنها ادامه مییابد. در این زمان کودک استفادۀ زبان در تفکرات را آغاز میکند و گفتارش نیز نمایانگر تفکراتش میشود؛ یعنی زبان به خدمت تعقل در میآید و تفکر در کلام تجلی مییابد (سیف، ۱۳۸۶، ص ۹۸). «بنا به نظر ویگوتسکی در فاصلۀ ۲ تا ۷ سالگی، زبان هم نقش درونی یعنی هدایت و جهتدهی به تفکر و هم نقش بیرونی یعنی انتقال نتایج تفکر به دیگران را ایفا میکند. با این حال، از آنجا که کودک هنوز قادر به متمایز ساختن این دو نقش یا دو کارکرد نیست، گفتار خودمحور اتفاق میافتد. بعد از هفت سالگی، کودک میآموزد که استفادۀ آشکار از زبان به موقعیتهایی محدود میشود که میخواهد با دیگران ارتباط برقرار کند؛ و در همین زمان است که نقش تفکر زبان به صورت گفتار درونی میشود» (همان).