هلموت شِلسکی (Helmut Schlesky) از جامعه شناسان تاثیرگذار در آلمان پس از جنگ جهانی دوم تا دهه 1970 می باشد ، 14 اکتُبر 1912 در کمنیتس (Chemnitz) متولد شد و 24 فوریه 1984 در مونستر (Münster) درگذشت.

شِلسکی فلسفه، آلمان‌شناسی، تاریخ و تاریخ هنر در کونیشبرگ (Königsberg) و لایپسیگ (Leipzig) آموخت. او 1935 از پایان‌نامه دکتری خود با عنوان «نظریه جماعت از دیدگاه حقوق طبیعی فیشته» دفاع کرد. او 1938 قائم‌مقام گِهلن شد و به کونیشبرگ رفت. شِلسکی در همین‌جا و 1939 با کاری قابل‌توجه درباره توماس هابز (Thomas Hobbes)(1588-1679) از رساله استادی خود دفاع کرد.

هلموت شلسکی از نزدیک با نازی‌ها همکاری ‌کرد، به‌طوری‌که برنامه‌ریزی تاسیس «مدرسه عالی حزبی» حزب حاکم به او واگذار شد. او س از سقوط رایش سوم در سال 1945 به همراه دوست دوران دانشجویش کورت واگنر (Kurt Wagner)(1904-1989)، یکی مسئولان مهم اس. آ.، «بخش مفقودان جنگی» (Suchdienst) را در صلیب سرخ آلمان تاسیس کرد، ضمن آن‌که با گاهنامه سوسیال‌دموکرات‌ها با نام «خلق و زمان: ماهنامه دموکراسی و سوسیالیسم» همکاری ‌کرد و در آن مقاله‌هایی درباره «اراده معطوف به آزادی خلق‌ها و فکر دولت با برنامه» می‌نوشت.

همکاری او با این نشریه زمینه را برای دعوت او به آکادمی «اقتصاد تعاونی» (Cooperative economy) فراهم کرد که موسسه‌ای آموزشی برای کمک به اتحادیه‌های صنفی، تعاونی‌های مصرف و دولت‌شهر بندر آزاد هامبورگ بود. شِلسکی اولین مدیر این موسسه شد.

او از اول ماه مه 1953 استاد کامل جامعه‌شناسی در دانشگاه هامبورگ شد و 1960 ازآنجا به مونستر (Münster) رفت و در مونستر یکی از بانفوذترین اساتید جامعه‌شناسی در دوران پس از جنگ در جمهوری آلمان فدرال شد. او هم‌زمان مدیر «مرکز پژوهش‌های اجتماعی در دورتموند» (Dortmund) بود. شِلسکی 1965 مسئول تاسیس دانشگاه بیلفد (Bielefeld) گردید. فکر اصلاح نظام آموزش عالی یکی از دل‌مشغولی‌های او از آغاز فعالیت‌های آموزشی‌اش بود.

او حتی نطق افتتاحیه آغاز کار در دانشگاه مونستر را نیز به فکر تاسیس دانشگاه در آلمان اختصاص داد که به انتشار تک‌نگاری مشروح «تنهایی و آزادی» (1963) منجر شد که او در آن نه‌فقط چگونگی تاسیس دانشگاه توسط هومبولت و دگرگونی اجتماعی ناشی از آن را بررسی کرد، بلکه امکانات موجود برای اصلاح دانشگاه در آینده را نیز بررسی و تفسیر کرد.

شِلسکی درباره امکان اصلاح دانشگاه‌ها تردید داشت و علت آن را «ساختار متمایز تحصیلات عالی» می‌دید، ساختاری که در آن در کنار مراکز آموزش عمومی دانشگاهی بزرگ می‌بایست دانشگاه‌ها یا موسسه‌های پژوهشی شکل بگیرد که او از آن‌ها به‌عنوان «دانشگاه‌های نظری» نام می‌برد و درنهایت به تاسیس «مرکز تحقیقات میان‌رشته‌ای» (ZiF) در بیلفد منجر شد.

هلموت شِلسکی موفق شد در بیلفد تنها دانشکده آلمانی جامعه‌شناسی را تاسیس و امکان همکاری در حوزه‌های تاریخی و علوم اجتماعی را فراهم کند.

دعوت از نیکلاس لوهمن (Niklas Luhmann)(1927-1998) در این روند نقش مهم داشت – تا بیلفد برای مدت طولانی مرکزی برای نوآوری‌های الگوهای تبیینی در جمهوری آلمان فدرال در زمینه‌ علوم اجتماعی شود. او سرانجام 1969 به دانشکده حقوق دانشگاه مونستر برگشت.

واقعیت

«واقعیت» و معنای آن در علوم انسانی و اجتماعی یکی از مهم‌ترین دل‌مشغولی‌های هلموت شِلسکی است. بنابراین بی‌دلیل نبود که او به مهم‌ترین مجموعه مقاله‌های خود عنوان «در جست‌وجوی واقعیت» (1965) داد. هدف او در این کتاب‌ها تاثیرگذاری از طریق سیاست مفهومی است.

مطالعات خانواده شلسکی

هلموت شِلسکی مطالعه‌ای درباره «دگرگونی خانواده آلمانی در دوران معاصر» (1955) انجام داد. موضوع این پژوهش خانواده‌هایی هستند که زندگی آن‌ها تحت تاثیر عواقب جنگ از قبیل فرار، بیکاری، کار فصلی، مرگ یکی از والدین، مجروح شدن در اثر بمباران‌، اسارت و مصدومیت مرد خانواده در معرض فروپاشی قرار گرفت. مطالعات او و دیگران نشان داد که نیمی از جمعیت آن دوران آلمان درگیر این‌گونه مصیبت‌ها بودند.

نتایج به‌دست‌آمده از این مطالعه را می‌توان به شکل زیر خلاصه کرد:

1) خانواده عامل ثبات در دوران دگرگونی‌های اسفناک است

2) جامعه در این شرایط در معرض آسیب‌هایی از قبیل شی‌شدگی (Versachlichung) [مادی شدن]، درون‌زدایی (Entinnerlichung) و فرهنگ‌زدایی (Entkultivierung) قرار می‌گیرد

3) روابط همبستگی در میان اعضای خانواده در این شرایط تقویت می‌شود

4) مسئولیت زنان در اداره امور خانواده افزایش پیدا می‌کند و به دنبال آن استقلال زنان بیشتر می‌شود.

درباره نسل جوان

مشهورترین کتاب شِلسکی درباره جوانان «نسل بدبین» نام دارد. او در این مطالعه جوانی را «خرده‌فرهنگ» نمی‌داند، بلکه «مرحله گذار میان کودکی و بلوغ» می‌فهمید. هدف شِلسکی از انتخاب این عنوان نشان دادن دیدگاه سیاسی جوانان ناامیدی است که بار سازندگی کشور آلمان پس از جنگ به دوش آن‌ها گذاشته شد. فروپاشی نظام سیاسی برای این نسل فاجعه‌ای دردناک بود.

شِلسکی معتقد است که جوانان دوران پس از جنگ منتقدتر، بدبین‌تر، بی‌اعتمادتر، بی‌اعتقادتر یا دست‌کم بی‌توهم‌تر از نسل‌های پیشین جوانان این کشور هستند؛ آن‌ها بدون شور، شعار و برنامه زندگی می‌کنند.

طبقه متوسط هم‌سطح

شِلسکی معتقد است، مردم در آلمان نماینده اجتماعی ایدئولوژی‌ها نیستند، بلکه این سازمان‌ها هستند که ایدئولوژی‌ها را نمایندگی می‌کنند. برای نمونه ایدئولوژِی مبارزه طبقاتی را سازمان‌های کمونیستی، اتحادیه‌ها و بخشی از اعضای حزب سوسیال‌دموکرات نمایندگی می‌کنند.

شِلسکی به این نتیجه رسید که ما در جامعه آلمان غربی و در پی آن در دیگر جوامع صنعتی شاهد نوعی «قشر زدایی» (Deletion) هستیم، به‌طوری‌که جامعه هر چه بیش‌تر به‌صورت ترکیب اجتماعی از نظر سیاسی سازگار درآمده است. این ترکیب سازگار به‌تدریج جایگزین «جامعه طبقاتی» می‌شود.

از دیدگاه او، ما شاهد شکل‌گیری «طبقه متوسط از بورژوازی خُرد»، به عبارتی «طبقه متوسط هم‌سطح» (Leveled middle class society) هستیم. برای تشریح این طبقه نمی‌توان از مفاهیم قشر و طبقه با مضمون قبلی استفاده کرد. گذار از وضعیت طبقاتی در جامعه صنعتی را می‌توان با استفاده از شاخص‌هایی چون تولید انبوه مواد مصرفی، رفاه عمومی و اوقات فراغت توضیح داد.

نهاد از دیدگاه شلسکی

شِلسکی بر این باور است که نهادها بهترین چارچوب نظری برای پژوهش‌های تجربی و مطالعه «دگرگونی منتظم جامعه» و راه‌های اصلاح امور هستند. او از مدل جدید کارکردگرایی برای توضیح انتظارات و ارضای نیازهای ناشی از پیدایش نهادها جدید استفاده کرد و به این نتیجه رسید که همراه با تلاش برای رفع این نیازها، نیازهای دیگری شکل می‌گیرند.

نهادها در این روند عینی و واقعی می‌شوند، لیکن نمی‌توان جریان عینی شدن و تحول نهادها را از قبل پیش‌بینی کرد.

علت نفوذ شِلسکی در جامعه‌شناسی آلمان

شِلسکی به دلایل زیر در جامعه‌شناسی آلمان نفوذ گسترده پیدا کرد:

1) تربیت شاگردانی که به مقامات بالای علمی و دولتی آلمان رسیدند

2) نفوذ گسترده در حوزه پژوهش‌های تجربی

3) مدیریت درازمدت (1960 تا 1969) بر «مرکز پژوهش اجتماعی در دورتموند» (Social Research Center Dortmund).

جامعه‌شناسی از دیدگاه شِلسکی

هلموت شِلسکی نفوذ گسترده در عرصه جامعه‌شناسی آلمان داشت. او رویکرد چپ نداشت، راست تبلیغ شد و چپ‌ها مانع آن شدند تا او رئیس انجمن جامعه‌شناسی آلمان شود. شِلسکی به همین دلیل نطق افتتاحیه خود برای چهاردهمین نشست جامعه‌شناسان آلمان را پس گرفت و از آن کتابی بحث‌انگیز ساخت.

او در این نوشته با عنوان «تعیین جایگاه جامعه‌شناسی در آلمان» (1959) وضعیت و وظایف رشته جامعه‌شناسی در آلمان را با بررسی تاریخ آن توضیح داد. او نوشت که جامعه‌شناسی امروز به‌مثابه «محصول انشعاب و انشعاب مجدد» از اقتصاد و فلسفه و تقلید از نمونه آمریکای شمالی پیش از هر چیز علمی کارکردی با همان مضمونی است که رنه کونیش (René König )(1906-1992) آن را تعریف و تعیین کرد.

جامعه‌شناسی با این تفسیر هیچ نیست، به‌جز جامعه‌شناسی.

این نوع جامعه‌شناسی باب طبع شِلسکی نیست. جامعه‌شناسی به نظر او باید اساس نظری و فلسفی برای «تحلیل فرهنگی و نقد عصری» فراهم کند. شِلسکی به‌رغم این ایرادها امید به اصلاح کار داشت و برنامه‌ای را برای این رشته در دورانی طراحی کرد که او آن را «دوران مابعد ایدئولوژی» نامید.

جامعه‌شناسی از دیدگاه او ضمن حفظ زیربنای نظری خود جهت‌گیری‌های عملی دارد و در آینده با افزایش انتظار عمومی از خود درگیر خواهد بود، به‌ویژه با توجه به فعالیت‌های «جامعه‌شناسی گرایانه» جامعه‌شناسان عمل‌گرا و کاربردی.

شلسکی و جامعه شناسی آلمان

"مکتب لایپزیگ " (فیلسوف اجتماعی هانس فرایر ، انسان شناس آرنولد گلن ، فیلسوف گوتارد گونتر ) ، غنی از استعدادهای یک نسل اول ، از نظر نظری تأثیر زیادی بر شلسکی داشت. اما فریر آرزو داشت که یک اتاق فکر جامعه شناختی برای رایش سوم ایجاد کند - کاملاً متفاوت با اکثر جامعه شناسان دیگر ، یعنی. g به (صریح) ضد هیتلری فردیناند تونیس (دانشگاه کیل ) و به لئوپولد فون ویسه (دانشگاه کلن ) ، و به مهاجران (به عنوان مثال به کارل مانهایم ، و به آینده رنه کنیگ ، پل لازارسفلد ، نوربرت الیاس ، تئودور آدورنو و لوئیس آ. کوزر ). جاه طلبی های فریر به طرز ناخوشایندی ناکام ماند ، نخبگان قدرت نازی که انحصار ایدئولوژی را در انحصار خود گرفت ، اما دانش آموز با استعداد (و نازی سابق) شلسکی را در اولین قدم های شغلی خود کمک کرد.

پس از جنگ جنگ جهانی دوم ، به دلیل استعداد بزرگش در پیش بینی تحولات اجتماعی و جامعه شناختی ، شلسکی به ستاره جامعه شناسی کاربردی تبدیل شد. وی کتابهایی را در مورد نظریه موسسات ، در مورد طبقه بندی اجتماعی ، در جامعه شناسی خانواده ، در جامعه شناسی جنسیت ، در جامعه شناسی جوانان ، در جامعه شناسی صنعتی ، در مورد جامعه شناسی آموزش و پرورش و در جامعه شناسی سیستم دانشگاه. در دورتموند ، او مرکز تحقیقات اجتماعی (″ Sozialforschungsstelle ″) را به تمرکز مطالعات تجربی و نظری در آلمان غربی تبدیل کرد ، به ویژه در یافتن و جذب دانشمندان علوم اجتماعی درجه یک ، به عنوان مثال. دیتر کلاسنس ، نیکلاس لومان و موارد دیگر.

شکل‌گیری «ضد-جامعه‌شناسی»

هلموت شِلسکی مانند بسیاری از جامعه شناسان عصر خود، مخالف فهم جامعه‌شناسی به‌مثابه علم هدایت جامعه است. این موضع سبب شکل‌گیری جریانی شد که عنوان «ضد ـ جامعه‌شناسی» گرفت. آرنولد گِهلن در این رویدادها نقش خاص خود را داشت و برای این کارزار مفهوم‌سازی‌کرد. گِهلن علوم اجتماعی میدانی تعریف کرد که در آن گروهی از روشنفکران برای مقام رهبری فکری مردم و کسب امتیاز با یکدیگر مبارزه می‌کنند. این‌ها «نمایندگان فکری» و «اخلاق‌گراهایی» متشکل از «ناشران، هنرمندان، نویسندگان، دانشجویان، مردان دین، دانشمندان علوم سیاسی و جامعه‌شناسان» هستند که در فضایی متاثر از روحیه «ضد اشرافی» و «اشباح مترقی» فعالیت می‌کنند.

شِلسکی قرار گرفتن گروهی از جامعه شناسان در صفوف این‌گونه افراد را ناشی از افزایش گرایش‌ «ایدئولوژیک» در بین آن‌ها می‌دانست. مخاطب این جریان دانش آموزان، دانشجویان و به‌طوری کلی جوانان هستند.

روشنفکران

هلموت شِلسکی هرچه از عمرش گذشت بیش‌تر خود را نویسنده‌ای سیاسی احساس کرد. بازتاب این روحیه را می‌توان در کتاب «کار را دیگران انجام می‌دهند» (1975) دید. او در این کتاب به‌شدت به روشنفکران حمله و آن‌ها را هواداران «مبارز طبقاتی و حاکمیت کشیشی» معرفی کرد. شِلسکی به‌این‌ترتیب به همان فضای فکری برگشت که رساله استادی او 1941 در آن نوشته شد.

او در این کتاب تحصیل‌کرده‌ها را عناصر خطرناک برای دولت معرفی می‌کند. این‌گونه افراد از جایگاه تحصیلی خود ادعای قدرت دارند.

نظریه جامعه شناسی خانواده شلسکی

هلموت شلسکی از نظریه‌پردازان در حوزه خانواده است که دیدگاه خود را در انتقاد به نظریه تأخر فرهنگی مطرح می‌کند. نظریه تأخر فرهنگی بر آن است که در روند تکامل جامعه، پیشرفت دو بعد فرهنگ مادی و غیر مادی با یک سرعت انجام نمی‌گیرد و فرهنگ غیر مادی، شامل آداب و رسوم، اعتقادات، قوانین و ایده‌ها، در مقایسه با دگرگونی‌های مربوط به فرهنگ مادی دارای تأخر است. بر این اساس نهاد خانواده از لحاظ میزان آگاهی، شکل ظاهری و نقش‌های افراد نسبت به پیشرفت‌های جامعه دارای تأخر فرهنگی است.

شلسکی با تشکیک در پیشرفت جامعه بر اثر دگرگونی‌های نظام اقتصادی و سیاسی، ادعا می‌کند که اقتصاد مدرن به سوی فروپاشی پیش می‌رود و در صورت انطباق خانواده با شرایط جدید، لاجرم سرنوشت خانواده نیز در جهت زوال و فروپاشی خواهد بود. شلسکی خانواده را تنها باقی‌مانده ثبات اجتماعی می‌داند و معتقد است شرایط مادی و اقتصادی باید خود را با ویژگی‌های خانواده انطباق دهند و حتی با وجود احتمال وجود ظلم و ستم در خانواده، بقا و دوام خانواده به عنوان یک ضرورت مطرح می‌کند.

شلسکی خانواده و جامعه را در تقابل با یکدیگر قلمداد می‌کند. زندگی در جامعه را دارای انضباط خشک و نظم کسالت‌آور و در مقابل خانواده را فضایی آکنده از احساسات مشترک، آرامش محیط انسانی و محبت می‌داند و به همین علت معتقد است خانواده باید به تنهایی مورد بررسی قرار گیرد. شلسکی هم‌چنین نظام خانواده را دارای سلطه طبیعی می‌داند و آن را در برابر سلطه انتزاعی جامعه قرار می‌دهد. از نظر شلسکی وجود سلطه طبیعی مرد در خانواده ضروری و ضامن حفظ کارکردهای سنتی خانواده است و رشد و توسعه این سلطه طبیعی از عوامل موجودیت خانواده است. او نابرابری میان زن و مرد و عدم اشتغال به کار زنان را از عوامل ثبات خانواده ارزیابی می‌کند و بر این نظر است که کار کردن زن در بیرون از خانه، امنیت و موجودیت خانواده که به وجود آورنده زیربنای معنوی رفتار است، با خطر مواجه می‌سازد و سبب نابه‌سامانی در روابط اجتماعی درون خانواده می‌گردد و روند تربیت فرزندان در محیطی سرشار از اعتماد و مراقبت، که آن را کارکرد ویژه و منحصر به فرد خانواده می‌داند، مختل می‌کند.

«هلموت شلسکی» از نظریه‌پردازان حوزه خانواده معتقد است خانواده تنها باقیمانده ثبات اجتماعی است که حتی با وجود احتمال وجود ظلم و ستم در خانواده، بقا و دوام آن به عنوان یک ضرورت مطرح است. حال اگر صحبت‌های این جامعه‌شناس را در نظر داشته باشیم، دوام یک خانواده به منزله دوام ثبات اجتماعی می‌تواند مطرح باشد.

«شلسکی» خانواده را به عنوان یک نهاد اجتماعی و به منزله «تنها باقی مانده ثبات اجتماعی» می‌بیند. زیرا تمام نهادهای اجتماعی مثل کارخانه که محصول آگاهانه و حساب شده بشرند و «شلسکی» آنها را عوامل بحران‌زا می‌داند، به همین علت از جرگه عوامل تثبیت کننده جامعه خارج می‌شوند. به اعتقاد «شلسکی» وظیفه جامعه‌شناسی «تقویت تشکیل گروههای کوچک و مناسبات خصوصی انسان‌هاست …» و یا به بیان دقیق‌تر ، بازسازی و قوام بخشیدن به خانواده ‌است. (بیک زاده ،‌1381: 65)

نظریه جامعه‌شناسی خانواده «شلسکی» بر اساس تجارب جامعه آلمان طرح شده است. جامعه‌ای که در زمان او ، به تازگی جنگ جهانی دوم را با شکست پشت سر گذاشته و دچار دگرگونیها و نابسامانیهای عظیم اقتصادی بود و پویایی و تحرک بالای اجتماعی آن با تأمین امنیت افراد در هماهنگی نبود.

«شلسکی» با توجه به این امر به انتقاد از تأخر فرهنگی می‌پردازد. پیروان تأخر فرهنگی معتقدند که خانواده چه به عنوان یک نهاد ، چه در رابطه با میزان آگاهی و شکل ظاهری و نقشهایی که افراد در خانواده بر عهده دارند نسبت به پیشرفت جامعه دارای تأخر فرهنگی است.

مثلاً در جوامع صنعتی ، خانواده چه به صورت یک نهاد و چه در ابعاد ایدئولوژیکی هنوز ساختار پدرسالاری خود را حفظ کرده است که این خود به معنای تأخر فرهنگی است.

اما «شلسکی» مشخصاً نه تنها خانواده را نسبت به دگرگونیهای اجتماعی در حالت تأخر نمی‌بیند، بلکه آن را به عنوان تنها باقی مانده ثبات اجتماعی و حتی خانواده را با وجود تمام بحرانهای آن ، پیشاهنگ نیز می‌داند ، و اعتقاد دارد که خانواده نباید خود را با دگرگونیها انطباق دهد، بلکه بر عکس شرایط مادی ـ اقتصادی باید خود را با خانواده انطباق دهند. به طور کلی دیدگاه «شلسکی» درباره خانواده را می‌توان این گونه جمع‌بندی کرد ، «انسان ، عامل فعال تاریخ نبوده ، بلکه فاعل فعال تاریخ نهادها یا ایده‌های سیاسی است. ساخت نهادها نیز بر اساس قدرت طلبی ، فرودستی و سلسله مراتب استوار است. از آنجا که سلطه‌جویی و زور از طبیعت انسانی ناشی می‌گردد، هرگونه تغییرآگاهانه مناسبات اجتماعی و یا به عبارت دیگر تغییر مناسبات سلطه جویانه و خلق یک نوع زندگی مشترک که تا حد زیادی بر اساس حق تعیین سرنوشت به وسیله خود اعضاء مبتنی باشد ، غیر ممکن است».

به نظر شلسکی انسانها حتی اگر بتوانند با نهادهای دیگر اجتماعی همکاری کنند باز هم قادر نیستند مناسبات اجتماعی را مناسب زندگی اجتماعی خود نمایند.

در مقابل جبر حاکم و قوانین دنیای بیرون از خانواده (جامعه) انسان، به صورت موجودی منفعل قرار می‌گیرد، که تنها راه رهایی برای او تحکیم مناسبات خانوادگی است.

«شلسکی» معتقد است هر چند که در درون خانواده احتمال ظلم و ستم وجود دارد، اما کلیه تلاش اعضاء باید صرف ثبات و استحکام این نهاد گردد. او «سلطه طبیعی» موجود در خانواده را نیز در مقابل سلطه انتزاعی موجود در جامعه قرار می‌دهد، به خصوص که از دید او و رشد و توسعه طبیعی از عوامل تعیین کننده موجودیت خانواده است. از دید «شلسکی» وجود سلطه طبیعی (مرد) در خانواده ضروری است، زیرا از آنجا که خانواده دارای ساختی طبیعی می‌باشد. پس وجود سلطه طبیعی مرد در خانواده ضامن حفظ کارکردهای سنتی خانواده و اعمال حاکمیت است.(اعزازی، 1376 : 87)

از نظر «شلسکی» تماس و برقراری ارتباط توسط زن با جهان بیرون از خانه ، امنیت و موجودیت خانواده را که به وجود آورنده زیربنای معنوی رفتار است را از هم می‌پاشد و باعث ایجاد نابسامانی هایی در روابط اجتماعی و روابط میان اعضای خانواده می‌شود. و از این طریق کارآیی منحصر به فرد خانواده را که تربیت فرزندان در محیطی سرشار از اعتماد و مراقبت است در معرض مخاطره قرار می‌دهد و حفظ این نهاد به منزله قلمروی از زندگی خصوصی در مقابل دنیای بیرونی کار نیز در معرض خطر قرار می‌گیرد. تأکید «شلسکی» به طور مشخص بر روی «هماهنگی مناسبات خانوادگی» و قرار دادن آن در برابر تصور نامناسب جهان بیرون از خانواده (محیط کار و جامعه در کل خود) است.

تأکید «شلسکی» به حفظ آنچه در درون مناسبات خانوادگی وجود دارد از نظریه او در رابطه با کارکرد سنت مشخص می‌شود. طبق نظر او کارکرد سنت و اعمال حاکمیت خانواده این است که انسان را از عواقبت و سوء ناشی از اتکای به نفس بیش از حد و تصمیم‌گیریهای خود سرانه نجات می‌دهد.

درک خانواده به منزله یک نهاد بر اساس نظر «شلسکی» به تأکید بر ساخت عینی و غیرضروری آن منجر می‌شود. مثل وضع برابری زن با مرد و توجیه پذیرش سلطه طبیعی و نهادگرا شده در خانواده که بر این اصل استوار است که هرگونه تزلزل در هنجارهای جنسی ، سستی بنیانهای فرهنگی را در پی خواهد داشت. «شلسکی» می‌گوید هرگونه دخل و تصرفی در سنتها و تقسیم قدرت در خانواده، به کاهش ثبات می‌انجامد. به همین دلیل به زغم او می‌بایستی تمام رفتارهای سنتی به خاطر حفظ نهادها از جمله نهاد خانواده محفوظ باشند. اما طبیعی جلوه دادن مناسبات سلطه‌جویانه درون خانواده ، دلیلی بر این مدعاست که شلسکی هم مانند سایر نظریه‌پردازان (نهادگرا) بر این عقیده است که نهادهایی که با ویژگیهایی از قبیل سلطه و زور مشخص می‌گردند از ضروریات زندگی انسانی و جزء لاینفک آن محسوب می‌شوند. طرفداری صریح شلسکی از زور و لزوم آن برای زندگی اجتماعی را می‌توان از موضع‌گیری مخالف او در مقابل تلاش برابری طلبانه زنان مشاهده کرد. وی در برابر جنبشهای آزادیخواه زنان دیدگاهی مخالف داشت زیرا برای او در خانواده فرد، به عنوان فردیت مطرح نیست.(روزن باوم، 1369: 41)

هلموت شلسکی، جامعه‌شناس آلمانی نیز که نظریه خود را بعد از جنگ جهانی دوم و در دوران بی‌ثباتی اجتماعی ناشی از جنگ مطرح کرد، خانواده را به عنوان یک نهاد اجتماعی و به منزلة «تنها باقیماندة ثبات اجتماعی» تلقی می‌کند. وی برخلاف دیگران که معتقدند خانواده الزاماً باید خود را با دگرگونی‌های اقتصادی و سیاسی جامعه وفق دهد و در صورت عدم انطباق، به معنای «تأخر فرهنگی» این نهاد است؛ نکته جدید و قابل ملاحظه‌ای را مطرح می‌کند. شلسکی مطرح می‌کند که آیا این دگرگونی‌های موجود جامعه الزاماً پیشرفت هستند؟ یا اینکه باید ادعا کرد که پیشرفت در اقتصاد مدرن، همزمان نوعی پیشرفت در جهت فروپاشی است. شلسکی با قبول فرض فوق، انطباق خانواده با نظام مدرن در حال فروپاشی را به معنای حرکت خانواده در جهت زوال و اضمحلال می‌داند، لذا خانواده را تنها باقیمانده ثبات اجتماعی تلقی می‌کند و معتقد است که شرایط مادی- اقتصادی جامعه باید خود را با خانواده انطباق دهد، زیرا در جوامع مدرن امروزی که انسان به صورت موجودی منفعل در برابر ساختارهای جامعه قرار گرفته است، تنها راه رهایی او، تحکیم مناسبات خانوادگی است. (همان، ص18)
شلسکی ساختار و روابط موجود در خانواده را ساختاری طبیعی دانسته و ریاست مرد بر زن و فرزندان را ضامن کارکردهای سنتی خانواده می‌داند. وی با اشتغال زنان در بیرون از خانه مخالف است، چرا که به زعم او در اثر اشتغال زنان، امنیت و موجودیت خانواده به خطر افتاده و سبب نابسامانی‌هایی در روابط اجتماعی درون خانواده می‌گردد و از این طریق «کارایی منحصر به فرد خانواده را که تربیت فرزندان در محیطی سرشار از اعتماد و مراقبت است، در معرض مخاطره قرار می‌دهد». (روزن بام، 1363: ص 33)

شلسکی دیدگاه خود را در انتقاد به نظریه تأخر فرهنگی مطرح می‌کند. نظریه تأخر فرهنگی بر آن است که در روند تکامل جامعه، پیشرفت دو بعد فرهنگ مادی و غیر مادی با یک سرعت انجام نمی‌گیرد و فرهنگ غیر مادی، شامل آداب و رسوم، اعتقادات، قوانین و ایده‌ها، در مقایسه با دگرگونی‌های مربوط به فرهنگ مادی دارای تأخر است. بر این اساس نهاد خانواده از لحاظ میزان آگاهی، شکل ظاهری و نقش‌های افراد نسبت به پیشرفت‌های جامعه دارای تأخر فرهنگی است.
شلسکی با تشکیک در پیشرفت جامعه بر اثر دگرگونی‌های نظام اقتصادی و سیاسی، ادعا می‌کند که اقتصاد مدرن به سوی فروپاشی پیش می‌رود و در صورت انطباق خانواده با شرایط جدید، لاجرم سرنوشت خانواده نیز در جهت زوال و فروپاشی خواهد بود. شلسکی خانواده را تنها باقی‌مانده ثبات اجتماعی می‌داند و معتقد است شرایط مادی و اقتصادی باید خود را با ویژگی‌های خانواده انطباق دهند و حتی با وجود احتمال وجود ظلم و ستم در خانواده، بقا و دوام خانواده به عنوان یک ضرورت مطرح می‌کند.
شلسکی خانواده و جامعه را در تقابل با یکدیگر قلمداد می‌کند. زندگی در جامعه را دارای انضباط خشک و نظم کسالت‌آور و در مقابل خانواده را فضایی آکنده از احساسات مشترک، آرامش محیط انسانی و محبت می‌داند و به همین علت معتقد است خانواده باید به تنهایی مورد بررسی قرار گیرد. شلسکی هم‌چنین نظام خانواده را دارای سلطه طبیعی می‌داند و آن را در برابر سلطه انتزاعی جامعه قرار می‌دهد. از نظر شلسکی وجود سلطه طبیعی مرد در خانواده ضروری و ضامن حفظ کارکردهای سنتی خانواده است و رشد و توسعه این سلطه طبیعی از عوامل موجودیت خانواده است. او نابرابری میان زن و مرد و عدم اشتغال به کار زنان را از عوامل ثبات خانواده ارزیابی می‌کند و بر این نظر است که کار کردن زن در بیرون از خانه، امنیت و موجودیت خانواده که به وجود آورنده زیربنای معنوی رفتار است، با خطر مواجه می‌سازد و سبب نابه‌سامانی در روابط اجتماعی درون خانواده می‌گردد و روند تربیت فرزندان در محیطی سرشار از اعتماد و مراقبت، که آن را کارکرد ویژه و منحصر به فرد خانواده می‌داند، مختل می‌کند.