نظریه تنبیه پیاژه
ژان پیاژه (۱۹۸۰-۱۸۹۶) نظریه پرداز سوئیسی،بیش از هر فرد دیگری بر پژوهش در مورد انسان ها تاثیر گذاشت. پژوهشگران آمریکای شمالی در سال ۱۹۳۰ با مطالعات پیاژه آشنا بودند اما تا سال ۱۹۶۰ به آن توجه زیادی نداشتند،چرا که دیدگاه های پیاژه با رفتار گرایی حاکم بر آمریکا در قرن بیستم مغایرت داشت.پیاژه باور نداشت که کودکان منفعل باشند و دانش ها به صورت تقویت شده به آن تحمیل گردد.
ژان پیاژه روانشناس در کتاب روانشناسی کودک و اصول تربیتی جوانان میگوید: "اگر عمل نفرت انگیزی در این جهان یافت شود که وجدان آدمی را ناراحت سازد، بدرفتاری و خشونت با کودک بیگناهیست، که قدرت دفاع از خود را ندارد."
ژان پیاژه که در مورد منع تنبیه بدنی کودک میگوید: کودک از چهار الی هفت سالگی از یک مرحله زندگی وارد مرحله دیگر میشود و این انتقال باعث دلهره، اضطراب و گاهی پرخاشگری او میگردد، بدین جهت باید از عصبانیت و تنبیه بدنی کودک پرهیز نمود و او را با محبت و استدلال با واقعیتهای موجود آشنا کرد .
به اعتقاد پیاژه کودکان پیش دبستانی توجه و آگاهی کمی نسبت به قوانین دارند، بنا بر این بازیهایشان به شکل منظم و به هدف برندهشدن نیست. اگر دو کودک سه ساله را در حالی که به تیله بازی مشغولند، مشاهده کنیم خواهیم دید که هر یک قوانین مخصوص به خود دارند. برای آنها تنها هدف بازی لذتبردن و خوشبودن است. اما در حدود ۵ سالگی کودک توجه و احترام زیادی نسبت به قوانین از خود نشان میدهد. در نظر او قوانین دستاورد تلاش قدرتهای بیرونی نظیر والدین است و از این رو، پا برجا و نامتغیر است و گذشت زمان نیز آنها را از بین نمیبرد. به سخن دیگر، اندیشه حاکم در این دوران «مطلق گرایی» (Absoiutism) اخلاقی است؛ یعنی در پندار کودک، همه قوانین ثابت و لایتغیر است و تبدل یا تصرفی نمیپذیرد و کوچکترین سرپیچی و تخطی از آنها به تنبیهی اجتنابناپذیر منجر خواهد شد و سرانجام، کسی یا چیزی مجرم و گناهکار را مجازات خواهد کرد.
پیاژه این مساله را اعتقاد به «عدالت طبیعی» (IMMANENT JUSTICE) مینامد و میگوید کودک تنبیه را واکنش میکانیکی و بازتاب طبیعی مخالفت از قانون میداند و پس از هر سرپیچی با نگرانی منتظر نزول بلای تنبیه است.
مثلاً کودکی که به مادرش دروغ گفته ممکن است بعدها که از دوچرخهاش میافتد و پایش خراش بر میدارد، بگوید این سزای آن دروغی است که به مادرم گفتم. در این مرحله ارزیابی کودکان نسبت به زشتی و شومی یک عمل تنها بر مبنای «پیامدهای عینی» آن انجام میگیرد و نیت خیر و شر فاعل را در آن دخالت نمیدهند.
مثلاً زمانی که کودک خردسالی میشنود پسرکی در حال کمک به مادر خود، ۱۵ فنجان شکسته است و کودک دیگری هنگامی که مادرش در خانه نبوده و میخواسته کلوچه بردارد، فنجانی از دستش لغزیده و شکسته است خواهد گفت اولی کار بدتری کرده است، چون ۱۵ فنجان شکسته است. در نظر او مقدار خسارات وارده و نتایج کار ملاک ارزیابی کارهاست. باور پیاژه بر این است که عامل اصلی واقعنگری اخلاقی کودک در این مرحله، «خود مداری» (egocentricism) اوست، به این معنا که وی قادر نیست چنان از تجارب خود تبعیت و پیروی کند که اوضاع بیرونی را همانند دیگران، درک کند. او قوانین را موضوعات مطلق و غیر قابل تردیدی میداند که از مراجع قدرت صادر شده است. یعنی هنوز نمیتواند دریابد که پایه اصلی همه قوانین، توافقهای دو یا چند طرفه به منظور هماهنگ سازی اهداف متفاوت است. بنابر این، گرایش مسلط در این مرحله، «اطاعت اخلاقی از دیگران» (moral heteronomy) است.
مرحله اخلاق دیگرپیرو، به عنوان واقعگرایی اخلاقی نیز شناخته میشود و به معنی اخلاقی است که از سوی خارج تحمیل میشود. تبعیت کودکان از اخلاق، همانند تمکین آنها در برابر قواعد و قوانین تغییرناپذیر سایر افراد است. آنها میپذیرند که تمام قوانین توسط برخی از شخصیتهای مقتدر (مثلا والدین، معلم، خدا) پدید آمده است و شکستن قوانین منجر به مجازات فوری و شدید (عدالت طبیعی) میشود.
عملکرد مجازات اینگونه است که فرد گناهکار باید متحمل رنج و سختی گردد و شدت مجازات نیز باید با شدت اشتباه (تنبیه کفارهای) مرتبط باشد. در طی این مرحله، کودکان قوانین را مطلق و بدون تغییر، یعنی «الهی گونه» میپندارند. آنها گمان میکنند که قوانین قابل تغییر نیست و همیشه به همین شکل خواهند بود. رفتار صرفاً به لحاظ عواقب قابل مشاهدهی آن و بدون در نظر گرفتن نیت یا دلایل آن رفتار، «بد» محسوب میشود. بنابراین، به وجود آوردن مقدار زیادی از خسارت به طور تصادفی، بدتر از مقدار کمی آسیب عمدی تلقی میشود.
از نظر پیاژه در سومین مرحلهٔ درک اخلاقی ، کودک رفتهرفته درمییابد که برخی قواعد در واقع قراردادهای اجتماعی هستند - همان توافقهای گروهی که بهطور قراردادی وضع میشوند یا تغییر مییابند. در این مرحله، واقعگرائی اخلاقی کودکان نیز کاهش مییابد، و آنها در قضاوتهای اخلاقی خود وزن و اعتبار بیشتری برای ملاحظات 'غیر عینی' از قبیل قصد و نیت شخص قائل میشوند و تنبیه را برخاسته از انتخاب آدمیان میبینند و نه کیفر اجتنابناپذیر نیروهای ماوراء طبیعی.
با توجه به مبحث مجازات، پیاژه همچنین دریافته است که کودکان خردسال نیز دیدگاه مشخصی دارند. پیاژه آن را عدالت کیفری (یا تنبیه کفارهای) نامیده است، زیرا مجازات به عنوان کیفر یا انتقام دیده میشود. در این حالت، کودکان کوچک یک نظریه همانند کتاب عهد عتیق از مجازات دارند (چشم در برابر چشم (قصاص)). مجازات به عنوان عاملی بازدارنده در برابر خطاهای بیشتر دیده میشود و سختگیری در خصوص آن باعث می شود تا تصور کودکان از مؤثر بودن آن افزایش یابد.
کودکان همچنین به آنچه که پیاژه از آن با عنوان عدالت طبیعی یاد میکند اعتقاد دارند (این مجازات باید به طور خودکار در پی رفتارهای بد اعمال شود). به عنوان مثال، او داستان او داستان دو کودک که میوههای باغ یک کشاورز محلی را سرقت میکردند را برای بچهها تعریف کرد (امروزه ممکن است ما برای ذکر مثال از داستان بچههایی که ماشین میدزدند استفاده کنیم).
کشاورز بچهها را دید و سعی کرد آنها را بگیرد. یکی گرفتار شد و کشاورز گوشمالی سختی به او داد. نفر دیگر که میتوانست سریعتر بدود گریخت. با این حال در راه خانه، کودک مجبور بود تا از کندهی درختی که بسیار لغزنده بود و بر روی نهر آبی قرار داده شده بود گذرد کند. کودک از روی کندهی درخت افتاد و پای او به شدت مجروح شد.
در این هنگام، چنانچه شما از کودکان کم سن و سالتر بپرسید چرا پای پسربچه مجروح شده است، آنها نمیگویند «چون کندهی درخت لغزنده بود»، بلکه آنها میگویند، «زیرا او از کشاورز دزدی کرده بود». به عبارت دیگر، کودکان کم سن سال بدبختی و بدشانسی را تفسیر میکنند. برای آنها اینگونه به نظر میرسد که چنین اتفاقی یک از انواع مجازاتهای خدا و ناشی از نوعی نیروی برتر بوده است.
که از ده سالگى به بعد بروز مى کند و فرد مى فهمد که قوانین توسط مردم ایجاد شده و قضاوت درباره عمل اشخاص باید هم نیّت و هم نتیجه کارشان را مورد توجه قرار دهد .
مرحله اخلاق نشأت گرفته از درون با این تصور همراه است که خطا و تنبیه (جرم و مکافات) به یکدیگر مرتبط اند و به محص آن که خطایى از فرد سر زد باید مورد تنبیه قرار گیرد. به همین جهت وقتى کودکان خردسال خطایى مرتکب مى شوند فورا و با نگرانى به اطراف خویش نگاه مىکنند و در انتطار تنبیه هستند. از این دیدگاه، وقتى کسى خطایى مىکند به صورت خودبه خودى مورد مکافات قرار خواهد گرفت و اجراى عدالت امرى است ذاتى. اما تفکر نوجوانان و جوانان در این باره متفاوت است و آنان فکر مىکنند وقتى فردى جرمى مرتکب شود فقط در صورتى که آن جرم کشف شود و دلایل و شواهد کافى براى اثبات آن وجود داشته باشد ممکن است به مکافات عمل خود برسد.
قضاوتهای اخلاقی این دوره در مورد قوانین اجتماعی، بیشتر «نسبیگرا» (Relativistic) است؛ به این معنی که قوانین و مقررات در نظر نوجوان عبارت است از یک سلسله موافقتهای قراردادی و دلبخواهی که میتواند مورد تردید و حتی تغییر قرار گیرد. اطاعت از افرادی همانند والدین که دارای قدرت هستند، نه ضروری است و نه همیشه مطلوب؛ سرپیچی و تخلف از قوانین نیز همیشه خطا نیست و قطعاً هم به تنبیه منتهی نمیشود. در قضاوت نسبت به رفتار دیگران، علاوه بر توجه به پیامدهای عینی آن، احساسات و دیدگاههای افراد نیز باید به حساب آید. به اعتقاد نوجوان، تنبیه یک رفتار همیشه باید مناسب با نیات فاعل و ماهیت سرپیچی (انگیزه مخالفت) باشد. تنبیه رفتار نادرست باید به صورتی اعمال شود که آیا آسیب وارده تلافی شود و یا لااقل به خطاکار بیاموزد که در صورت تکرار موقعیت به گونه بهتری عمل کند؛ و سرانجام باید مساواتی به شکل عدالت برابر، برای همه وجود داشته باشد.