تعاریف تفکر

اَندیشه یا فِکر، یکی از نیروهای درونی انسان است که به مفاهیم مربوط است. ایمانوئل کانت از جمله فیلسوفانی است که در کتابش با عنوان «سنجش خرد ناب» دربارهٔ فکر و مفاهیم به بحث پرداخته‌است.

تلاش ذهنی برای حل مساله را فکر می گویند.

اندیشیدن سازمان دادن و تجدید سازمان در یادگیری گذشته جهت استفاده در موقعیت فعلی است.

اندیشیدن فرایندی رمزی و درونی است که منجر به یک حوزه شناختی می‌گردد که نظام شناختی شخص متفکر را تغییر می‌دهد.

اندیشیدن فرایندی است که از طریق آن یک بازنمایی ذهنی جدید به وسیله تبدیل اطلاعات و تعامل بین خصوصیات ذهنی، قضاوت، انتزاع، استدلال و حل مسئله ایجاد می‌گردد.

اندیشه و تفکر عبارتست از؛ آغاز یک فرایند و فعالیت ذهنی جهت طرح سؤال و پرسش، بررسی و تحلیل داد ه‌های مفروض، تعریف راهکار ملزوم جهت نیل به مقصود است

در منطق تفکر عبارت است از مرتب ساختن امور معلوم برای رسیدن به کشف مجهول. به عبارت دیگر فکر عبارت است از حرکت ذهن به سوی امور و مقدمات معلوم و سپس حرکت از آن امور معلوم به سوی کشف مقصود.

از منظر رفتاری تفکر ، عامل یا ابزاری برای تحلیل و ارزیابی موضوعات مختلف از جمله (شرایط و رفتار) است که از این رو به عنوان نزدیک‎ترین عامل به محاسبات رفتاری و شرایطی و پایه ای ترین عامل انجام آنها نیز محسوب می‎شود . این وسیله که بسیار مشهور است و به کارگیری آن قبل از عرضه‎ی هر رفتاری توسط افراد عادی و اندیشمند توصیه می‌شود ، کارآیی‌ای مبتنی بر شرایط روحی و روانی داشته که به جهت متعلق بودن کامل به ما (از بدو تولد) ، قابلیت تحت اختیار داشتن و دسترسی مناسب ما را دارد .

تاریخچه تفکر

در بررسی تاریخی شیوه‌های تفکر، با سه شیوه رو به رو می‌شویم:

  • کل گرایی اولیه: این شیوه تا رنسانس، روش غالب تفکر بود. این دوره را دوران حاکمیت فلسفه‌ها و وجود علامه‌ها (که از هر موضوعی، مقداری می‌دانستند) می‌شناسند. انسانها خیلی چیزها را می‌دیدند اما توجیهی برای آن نداشتند. در قرن شانزدهم همه رویدادهایی را که از شناخت آن عاجز بودند به خدا نسبت می‌دادند. یک اشکال عمده کل گرایی این بود که رشد نداشت.
  • جزء گرایی: تفکر جزءگرا از زمان تمدنهای باستانی وجود داشته‌است و آنرا برخاسته از اندیشه فلاسفه یونان باستان می‌دانند. تفکر جزءگرا هر پدیده ای را ابتدا به اجزاء کوچکتر تقسیم می‌نماید و می‌خواهد با مطالعه رفتار هر یک از اجزاء، به رفتار پدیده اصلی دست یابد. به عبارتی رفتار پدیده اصلی را حاصل جمع رفتار اجزاء آن می‌داند. رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی، اصولی را برای این نظریه وضع نموده‌است.
  • نظریه سیستمها : نظریه سیستمها در سال ۱۹۴۰ بوسیله برتالنفی مطرح شد. نظریه سیستمها بر این اصل استوار است که: در عمق تمام مسائل، یک سری اصل و ضابطه موجود است که به‌طور افقی تمام نظام‌های علمی را قطع می‌کند و رفتار عمومی سیستمها را کنترل می‌نماید. یعنی می‌توان به یک سری از اصول و ضوابط اولیه دست یافت که تعریف کننده رفتار عمومی سیستمها صرفنظر از نوع آنهاست. این بدان معنا نیست که یک تئوری عمومی بتواند جایگزین تئوری‌های خاص نظامهای علمی مختلف گردد، بلکه فقط سعی دارد به‌صورت یک هدایت کننده عمل نماید. کوشش برای دیدن کل، اصل ادعایی است که روش سیستمها در برخورد با مسائل برای خود قائل است.

تفکر از دیدگاه دیویی

جان دیوئی جریان تفکر را شامل مراحل ابتدایی ، انتهایی و میانی می داند  که عبارتند از :

الف : مرحله ابتدایی

ب : مرحله انتهایی

ج : مرحله میانی : فرد برای رسیدن به پاسخ باید مراحل اساسی تفکر را طی میکند که عبارتند از:

۱- پیشنهاد

۲- تعقل

۳- فرضیه سازی

۴- استدلال

۵- کاربرد

جان دیویی در کتاب معروف خود «چگونه فکر می کنیم؟» جریان تفکر را شامل 7 مرحله می داند. مرحله اول مرحله شک و ابهام است و مرحله نهایی مرحله ای است که فرد از شک و ابهام به در آمده و به نتیجه و جواب دست یافته است. برای رسیدن به مرحله نهایی فرد باید مراحل یادگیری را طی کند که عبارتند از:

• به فکر خطور کردن

• تعقل

• فرضیه سازی

• استدلال

• کاربرد (دیوی، 1960، به نقل از استرنبرگ، 2001).

از نظر دیویی، تفکر اساسی و واقعی تنها با طی این مراحل ممکن است. اگر تفکر کلیه فرایندهای ذهنی ما را در برگیرد، می توان حل مسئله، قضاوت، استنتاج و استدلال و حتی رویا را نیز در زمره ی انواع تفکر به حساب آورد. روان شناسان مختلف، گرچه موارد نامبرده را به عنوان مثال هایی از تفکر می پذیرند ولی آن را به عنوان دسته بندی علمی انواع تفکر نمی پذیرند(لامب ، 2013).

تفکر از دیدگاه گیلفورد

تقسیم بندی تفکر واگرا و تفکر همگرا نخستین بار توسط شخصی به نام جی پی گیلفورد ارایه شد که آن را در کتاب طبیعت انسان خود در سال 1967 مطرح کرد. او معتقد بود که بهترین راه داشتن یک ایده خوب، ایجاد ایده های بسیار است. بدین معنی که ایده های فراوان گام اول برای رسیدن به سطح بالایی از مهارت خلاقیت است. این نکته را باید به خاطر بسپاریم که نخستین پاسخ ها در خلاقیت بسیار بدیهی بوده و نباید با آن‌ها خلاقیت ما متوقف شود.

گیلفورد تفکر را به دو دسته همگرا و واگرا تقسیم می کند:

1- تفکر واگرا (Divergent thinking):

واگرایی به معنی ایجاد یا خلق ایده های بسیار و متنوع برای مسئله است. مسئله ای که از زوایای مختلف و فراوان مورد بررسی قرار گیرد. همچنین می توان این گونه معنی کرد، تفکر واگرا یعنی ایجاد تغییر در صورت مسئله و خلق ایده های مختلف و متفاوت. از جمله اسامی که توسط دانشمندان به آن داده شده، تفکر منعطف یا تفکر سیال است.

2- تفکر همگرا (Convergent thinking):

در مقابل واگرایی، تفکر همگرا است. این تفکر فقط بر نگهداری ایده های خوب و تمرکز بر آنها تاکید دارد. اگر بخواهیم به صورت کلی این تفکر را معنا کنیم بدین گونه است: دادن پاسخ صحیح به یک سوال بدون به کاربردن سطح بالایی از قدرت خلاقیت. یکی از مثال هایی خوبی که بتوان در این مورد زد، سوالات چهارگزینه ای در امتحانات است. هدف تفکر همگرا چیزی نیست، به جز یافتن یک پاسخ برای هر مسئله.

تفکر همگرا ، عبارت است از انتخاب مناسب ترین راه حل که مبتنی بر کاربرد دانش و قوانین منطق برای کاستن از تعداد راه های ممکن و تمرکز بر مناسب ترین راه حل.

نظریه تفکر ناخودآگاه

دایکسی‌‌هیوشن و نوردگرن (۲۰۰۶) نظریه تفکر ناخودآگاه را مطرح کردند. این نظریه زمینه‌ای را مشخص می‌سازد که در آن افراد باید دست‌کم پس از کمی تأخیر به شهود خود تکیه کنند تا اینکه با دقت و به طور منظم به مسائل و تصمیم‌گیری‌ها بپردازند. دایکسی‌‌هیوشن و همکارانش به ویژه دو رویکرد را متمایز ساختند که می‌توان آن‌ها را برای تصمیم‌گیری و کشف پیشنهادهای مبتکرانه به کار برد. رویکرد اول اینکه افراد می‌توانند آگاهانه، سنجیده، روش‌مندانه، منطقی و تحلیلی درباره مسئله‌ای بیندیشند. به طور مثال، آن‌ها می‌توانند دو متقاضی کار را به ترتیب صفات مختلف، مانند تجربه، توانایی، دانش، مهارت، علاقه، تجربه و طرز کار باهم مقایسه کنند تا مشخص سازند کدام‌ فرد بیشترین توانایی را نشان می‌دهد. رویکرد دوم اینکه افراد می‌توانند از اولویت‌های شهودی خود بهره ببرند که به نظر می‌رسد از مجموعه‌ای از فرایندهای ناخودآگاه سرچشمه می‌گیرند. به طور مثال، آن‌ها ممکن است اندکی متقاضیان را در نظر بگیرند، برای مدتی توجه خود را به موضوع دیگری معطوف سازند و سپس به واکنش‌های غریزی خود اعتماد کنند.

تفکر آگاهانه و تفکر ناخودآگاه به طور چشمگیری بر کیفیت انتخاب‌های ما اثر می‌گذارند. تفکر آگاهانه وضعیتی ذهنی است که آگاهی منطقی فرد را در برمی‌گیرد، در حالی که تفکر ناخودآگاه نفوذی زیربنایی است که فرد به طور عادی از آن آگاه نیست و رفتار وی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. تفکر ناخودآگاه به بهترین نحو به صورت تفکر یا استدلالی تعریف شده است که به هنگام معطوف‌‌شدن توجه آگاهانه به جایی دیگر روی می‌دهد. تفکر ناخودآگاه شامل هر فکری می‌شود که نمی‌توانید درباره آن خودکاوی کنید.

نظریه سطوح تفکر هندسی ون هیلی

نظریه ون‌هیلی یکی از نظریه‌های مهم و کاربردی در قلمرو هندسه است که ایده دسته‌بندی سطح‌های درک و تفکر هندسی را مطرح می‌کند و چارچوبی برای سنجش سطح تفکر هندسی فرد به دست می‌دهد. رده‌بندی سطح‌‌‌های تفکر هندسی که توسط نظریه ون‌هیلی بیان می‌شود، تنها یکی از جنبه‌های این نظریه را تشکیل می‌دهد که مبنای پژوهش حاضر قرار گرفته است. این رده‌بندی شامل پنج سطح است که از سطح درک صرفاً تصویری آغاز و به‌صورت سلسله مراتبی، به درک انتزاعی منجر می‌شود [Van Hiely, ۱۹۵۹; MaSon, ۲۰۰۹;Halat, ۲۰۰۸; Pusey, ۲۰۰۳; Clements, ۲۰۰۳; Usiskin, ۱۹۸۲; Crowfey, ۱۹۸۷].

سطحنام سطحتوانایی دانش آموز
1تجسمشکل ها را برساس ظاهرشان توصیف می کند
2تجزیه و تحلیلشکل ها را براساس ویژگی هایشان توصیف می کند
3استنتاج غیر رسمیاهمیت ویژگی ها را درک می کند و به رابطه های میان آنها پی می برد . از این رو ، می تواند ویژگی های شکل ها را به طور منطقی مرتب کند
4استنتاجتوانایی استدلال منطقی دارد و قضیه ها را به صورت استنتاجی اثبات می کند
5دقت موشکافانهقضیه ها را در سیستم های اصل موضوعی متفاوت پایه گذاری و تحلیل می کند

سطح‌های تفکر   ون‌هیلی ویژگی‌هایی دارند که از آن میان می‌توان به سلسله‌مراتبی بودن آن‌ها اشاره کرد. یعنی لازمه رسیدن به یک سطح آن است که شخص، سطح‌های پیش از آن را گذرانده باشد [Usiskin, ۱۹۸۲]. 

همچنين، بنا به گفته فن‌هیلی، پیشرفت در سطح‌های تفکر بیش از آنکه وابسته به سن شخص و مراحل رشد او باشد، به آموزشی که او به‌عنوان یادگیرنده دریافت می‌کند، بستگی دارد.نظریه فن‌هیلی در فهرست نظریاتی قرار می‌گیرد که نه‌تنها به بررسی یک مشکل آموزشی، بلکه به ارائه راهکارهایی برای بهبود آموزش و یادگیری نیز پرداخته است. آگاهی از سطح درک و استدلال هندسی دانش‌آموزان به کمک نظریه ون‌هیلی می‌تواند زمینه‌ساز تنظیم و تدوین مواد درسی و طراحی فعالیت‌های آموزشی متناسب با سطح توانایی دانش‌آموزان شود. پژوهش‌های انجام شده در راستای این نظریه، اهمیت آن را آشکار می‌سازد (پژوهش‌هایی مانند پژوهش‌های یوسسکین (۱۹۸۲)؛ برگر و شاونسی (۱۹۸۶)؛ گوتی یرز و جیم (۱۹۹۸)؛ نایت (۲۰۰۶)؛ آرماه و همکارانش (۲۰۱۸)؛ سنچس گارسیا و کابلو (۲۰۱۶)؛ نیساوا۸ (۲۰۱۸)؛ حبیبی (۱۳۹۲)؛ امینی‌فر و همکاران (۱۳۹۰)؛ ریحانی و همکارانش (۱۳۸۹)؛ لیاقتدار و همکاران (۱۳۹۰)؛ مرادی ویس (۱۳۸۸). با توجه به آنکه در تدوین کتاب‌های درسی و همچنین تنظیم شیوه‌ای کارامد برای ارزشیابی، بررسی سطح تفکر دانش‌آموزان به‌ویژه در هندسه ضروری است. 

در پژوهش‌های انجام شده، سطح پنجم تفکر، نسبت به سطح‌های دیگر کمترین میزان توجه را برانگیخته است. حتی آلن هافر به استناد گفت‌وگویی شخصی که در ۲۵ فوریه ۱۹۸۵ با پیره فن‌هیلی داشته است، نقل می‌کند که ون‌هیلی، خود به‌طور ویژه به سه سطح نخست علاقه‌مند بوده است [Crowley, ۱۹۸۷]. از سوی دیگر، چون بیشترین حجم هندسه دبیرستانی به‌طور معمول تا سطح سوم تفکر را در برمی‌گیرد، در بیشتر پژوهش‌ها نیز به سه سطح پایین‌تر، بیش از سطح‌های دیگر پرداخته شده است .

تفکر خلاق

خلاقیت مهم‌ترین و اساسی‌ترین قابلیت و توانایی انسان و بنیادی‌ترین عامل ایجاد ارزش است که در همهٔ ابعاد و جوانب زندگی وی نقش کاملاً حیاتی ایفا می‌کند. خلاقیت و نوآوری از والاترین ویژگی‌های انسان است. همهٔ علوم، تولیدات ، فناوری ها، صنایع، ابداعات، اختراعات، هنرها، ادبیات، موسیقی، معماری و به‌طور کلی اساس انواع تمدن‌ ها از ابتدا تاکنون و کلیهٔ دستاوردهای بشری، جلوه‌های گوناگونِ خلاقیت و نوآوری است. تمدن انسانی و زندگی وی بدون خلاقیت امکان‌پذیر نیست.

مراحل تفکر خلاق والاس

والاس در جریان تفکر خلاق چهار مرحله را مشخص می‌سازد :

۱- مرحله آمادگی: در این مرحله فرد به جمع آوری حقایق ومدارک می‌پردازد و مسأله را از جهات مختلف مورد بررسی قرار می‌دهد. پس از اینکه مدارک مزبور را جمع آوری نمود آنها را سازمان می‌دهد و رابطه حقایق را با مسئله مورد بحث در نظر میگیرد.

۲- رشد غیرمحسوس: در این مرحله فرد ظاهراً فعالیتی برای حل مسئله مورد بحث یا نیل به هدف معین از خود ظاهر نمی‌سازد و در این جهت پیشرفتی نصیب دانشمند نمی‌شود. اما ممکن است به طور ضمنی فرضیه یا راه حل خاصی را رد یا قبول کند.

۳- کشف: این مرحله را «الهام» نیز گویند. در این مرحله فکر تازه ظاهر می‌شود و مانند نورافکنی زمینه یا موقعیتی را که مسئله درآن قرار دارد روشن می‌سازد، فکر واندیشه تازه در این مرحله شکل می‌گیرد ومشخص می‌شود.

۴- بررسی و آزمایش: در این مرحله متفکر کمتر تحت تاثیر عواطف قرار دارد و با خونسردی آنچه را که کشف و اختراع کرده مورد توجه قرار می‌دهد. حالت انتقادی به خود می‌گیرد و مانند یک قاضی بی طرف جنبه‌های مثبت و منفی اختراع خود را در نر مجسم می‌سازد (الوندی، ۱۳۷۹، ص ۵۲).

نظریه تفکر سازنده اپستاین

تفکر سازنده یک متغیر کنار آمدن گسترده با مولفه های خاص است(اپستاین، 1985) نظریه اپستاین به مقدار زیادی شناختی است، اما با شیوه تفکر مردم خوگیری شده است و بیان می کند چون افراد به شیوه معینی درباره امور فکرمی کنند، دچار استرس می شوند. افراد با یادگیری اینکه می توانند به گونه ی متفاوتی فکر کنند استرس را نیز می توانند کنترل کنند.

انطباق، زمانی، یکی از تعدیل کننده های اصلی استرس در نظر گرفته می شد. به رغم شواهد زیاد مبنی بر ارتباط راهبردهای انطباقی افراد با کاهش استرس، روان شناسان در شناسایی اصول جهانی انطباق یا راهبردهای انطباقی که زیربنای راهبردهای فردی گوناگون را تشکیل می دهد، با مشکل رو به رو هستند (فولکمن ،لازاروس ،1984).

براساس نظریه اسپتاین افرادی که در کنار آمدن با استرس موفق ترند معمولاً سازنده تر فکر می کنند و افرادی که تفکرشان تخریبی است دچار استرس می شوند .

تفکر جانبی دوبونو

تفکر جانبی ( Lateral thinking ) روشی است که به فرارفتن از روش‌خطی و ارسطویی برای یافتن نظرات نو، می‌اندیشد و به شکلی آگاهانه، در جهت تغییر و تحول روش حل مسئله، تلاش می‌کند و کاربرد آن مستلزم پذیرش دیدگاه‌های مختلف نسبت به موضوع است. 

روش‌های مختلف تفکر جانبی برای یافتن راه‌های جدید و متفاوت به کار می‌روند و حتی گاهی به طرح نظرات کاملاً غیرمنطقی منجر می‌شود، با این حال جستجوی راه‌های جدید و متعدد، نشانهٔ تمایل به خلاقیت بوده و باعث برانگیختن و سیلان فکر می‌شود.

این اصطلاح نخستین بار به سال ۱۹۶۷ توسط ادوارد دوبونو مطرح شد. او به عنوان مثالی برای این نوع استدلال غیر مستقیم، از ماجرای قضاوت سلیمان نام برد، آنجا که سلیمان نزاع دو زن بر سر این که کدام مادر حقیقی کودک است را، به این صورت حل کرد که کودک به دو نیم شود و هر زن یک سهم بردارد، اما در حقیقت می‌خواست با مشاهدهٔ واکنش زنان در مقابل این حکم، قضاوت کند که کدام یک مادر حقیقی کودک است.

ادوارد دوبونو نهادینه شدن تفکر خطی را موجب خشک شدن چشمه خلاقیت می‌داند. تفکر خطی، خود از نوعی معرفت‌شناسی ناشی می‌شود و به عقیده برخی کارشناسان به تفکر و منطق ارسطویی بازمی‌گردد. در منطق ارسطویی، بنا به مقتضای کژکارد تعریف جنس و فصلی، ذهن بر مبنای اکتفاء بر یافتن تعریف واحد، کمتر انگیزه برای واکاوی‌های جانبی پیدا می‌کند.

نظریه سبک های تفکر استرانبرگ

استرنبرگ در دسته بندی خود از سبک های تفکر استعارة خودحکومتیِ ذهنی را به کار بسته و در نتیجه اصطلاحات حکومت داری را برای توضیح و تبیین مفاهیم مورد نظر خود انتخاب کرده است ( سیف ، 1389 ) .

او با استفاده از استعارة حکومت ، نشان داد همان طور که در یک جـامعه شیوه های متفاوتی از زمامداری وجود دارد ، افـراد نیز به روش های متفاوتی از توانایی های خود استفاده می کنند ( فرزاد و همکاران ، 1386 ) .

اندیشة اساسی نظریة او این است که انواع حکومت های موجود در جهان صرفاً به صورت تصادفی و اتفاقی به وجود نیامده اند ، بلکه آنها انعکاس های بیرونی از آنچه در ذهن افراد روی می دهند ، هستند . یعنی آنها منعکس کنندة روش های متفاوتی هستند که افراد با آنها ذهن خود را کنترل و سازماندهی می کنند . بنابر این ، حکومت ها ، آیینه هایی از ذهن افراد هستند . استرنبرگ اصطلاح حکومت را به صورت استعاره به کار می برد تا نشان دهد که بین سازماندهی فردی و سازماندهی اجتماعی توازنی برقرار است . نظریة استرنبرگ بر این فرض استوار است که افراد مانند شهرها ، ایالت ها یا کشورها نیاز به اداره و کنترل خودشان دارند . حکومت ها نیز ابعاد متفاوتی نظیر کارکرد ، شکل ، سطوح ، دامنه ( گستره ) و گرایش دارند ( نریمانی و همکاران ، 1386 ) .

بنابر نظریة خودحکومتی ذهنی ، سبک های حکومتی جهان انعکاس های بیرونی ذهن ها هستند . بنابر این ، به منظور درک بهتر سبک های تفکر ، می توان جنبه های حکومت را برای فهم آنچه درونی و یا بیرونی است تا حد امکان مورد بررسی قرار داد ( امامی پور و شمس اسفندآباد ، 1389 ).

برای درک نمادین این نظریه باید عرض کنم که ، استرنبرگ از 13 سبک تفکر نام می برد و آنها را در پنج بعد جای می دهد که عبارتند از : کارکردها ، شکل ها ، سطح ها ، گستره ها و گرایش ها می باشند ( یمینی و همکاران ، 1387 ).

به طور کلی الگوی سبک های تفکر استرنبرگ شامـل 3 کـارکرد ، 4 صـورت یا شکل ، 2 سطح ، 2 گستره یا محدوده ، و 2 گرایش است . سه کارکرد مهم حکومت داری عبارت اند از ، قانون گذارانه یا آفریننده ، اجرایی یا تحقق بخش ، و قضایی یا ارزشیابانه . چهار شکل حکومت عبارتند از ، پادشاهی یا تک سالاری ، سلسله مراتی یا پایورسالاری، الیگارشی یا جرگه سالاری و بی قانونی یا هرج و مرج سالاری . دو سطح حکومت عبارتند از کلی یا فراگیر و محلی یا جزئی . دو گستره عبارتند از درونی یا امور داخلی و بیرونی یا امور خارجی . و دو گرایش عبارتند از محافظه کارانه و ترقی خواهانه یا آزادمنشانه ( سیف ، 1389 ) .