نظریه مرگ یونگ
از نظر یونگ مرگ مسیر رسیدن از فنا به بقاست؛ مسیری که انسان از آن طریق از زمان گذرا میگذرد و در پناه زمان ناگذر و بازگشتنی میآرامد. مرگ و زندگی همواره از آغاز در کانون آثار برجسته هنر و ادبیات جهان بوده است.
اصل دوقطبی یا تضاد
یونگ پس از مطالعات فراوان معتقد است به اینکه موجودات عالم بسته به تضاد است، به این معنی که در عالم وجود، هر چیزی ضدی دارد، مانند خوب و بد، سیاه و سفید، درست و نادرست، مثبت و منفی، روشنائی و تاریکی، زن و مرد، پست و بلند، زندگی و مرگ ... بر طبق همین اصل در شخصیت هم سیستمهای مختلف، دو به دو در برابر هم قرار گرفتهاند یا به عبارت دیگر، در شخصیت گرایشهای مختلفی هستند که با یکدیگر در کشمکش میباشند.
مرگ و ناهشیار جمعی
یونگ با کشف «ناهشیار جمعی» توانسته است به دستیابی بشر به آنچه از طریق معرفت تجربی صرف و عقلگرایی محض نا ممکن است، کمک کند. طریقی که وی در شناخت افق های پنهان طبیعت آدمی و فهم تجربههای قدسی، اندیشههای دینی و زندگی پس از مرگ به کارگرفت.
به اعتقاد یونگ، بدبختی، یأس، احساس پوچی بی هدفی و بی معنایی بشر به دلیل نداشتن ارتباط، با بنیادهای ناهشیار شخصیت است.از دیدگاه او علت اصلی فقدان این ارتباط،اعتقاد بیشتر از پیش [وانحصارگرایانه] ما به علم و عقل به عنوان راهنماهای زندگی است .
یونگ با تکیه بر ناهشیار جمعی نه تنها به لحاظ نظری راهی نوین در معرفت بشر به آنچه از طریق علوم تجربی و عقل گرایی قرن نوزدهم قابل وصول نیست، ارائه مینماید بلکه به لحاظ عملی، روشی برای درمان روان نژندی همگانی عصر ما، پوچی و بیهودگی ناشی از فقدان ارتباط معنوی بشر با ناهشیار، مطرح میکند.
مرگ و کهن الگو
به عقیده یونگ، روانپزشک و متفکر سوییسی، تصاویر جهان شمولی که در ضمیر ناخودآگاه جمعی، جای دارند کهن الگوهایی هستند که در اسطورهها نمود پیدا میکنند. مرگ در اسطوره و دین، آغازی برای زندگی دوباره است.
بازتاب این مفهوم در تاریخ، ادبیات و فرهنگ جامعههای قائل به آن، هویداست. عروج و تولد؛ مکاشفه و سفر به دنیای پس از مرگ؛ آخرت شناسی و معاد؛ شیوههای تدفین و آیینهای برگزار شده برای فرد در گذشته حاکی از مرگ اندیشی مشترکی است که مرگ را مسیر رسیدن از فنا به بقا میداند؛ مسیری که انسان از آن طریق از زمان گذرا میگذرد و در پناه زمان ناگذر و بازگشتنی میآرامد.» (ص ۳۱)
بازتولد فرآیندی نیست که بتوان آن را مشاهده نمود. ما نه میتوانیم آن را اندازهگیری کنیم یا وزن کنیم و نه قادریم از آن عکس بگیریم. این فرآیند کاملاً فراتر از ادراک حسی است. در اینجا با واقعیت خالص روانی سر و کار داریم که تنها به طور غیر مستقیم و توسط اظهارات شخصی به ما منتقل میشود و بازتولد عقیدهای است که بایستی آن را جزو اعتقادات بسیار کهن بشر محسوب نمود.
این عقاید کهن بر آن چیزهایی بنا شدهاند که یونگ آنها را کهن الگو مینامد. تمامی عقاید مرتبط به حیطهی فراحسی، در تحلیل نهایی همواره توسط کهن الگوها تعیین میشوند و با توجه به این موضوع شگفت آور نخواهد بود اگر وقوع همزمان عقاید مربوط به بازتولد را در مردمان کاملاً متفاوتی بیابیم.
در دیدگاه یونگ، مفهوم بازتولد جنبههای مختلفی دارد که در اینجا به پنج نوع آن اشاره میکنیم:
۱ـ تناسخ: برطبق این دیدگاه حیات فرد در طول زمان با عبور از بدنهای مختلف تداوم مییابد.
۲ـ تجسد: این مفهوم بازتولد الزاما به معنای تداوم شخصیت است.
۳ـ رستاخیز: این مفهوم به معنای احیای وجود انسان پس از مرگ است.
۴ـ تولد مجدد: چهارمین شکل این مفهوم، بازتولد را در مفهوم صریح آن در نظر میگیرد، یعنی نوزایی در محدوده حیات فرد.
۵ـ مشارکت در فرآیند تحول: پنجمین و آخرین شکل بازتولد نوزایی غیرمستقیم است. در اینجا تحول به طور مستقیم، و توسط مرگ و باز تولد مجدد شخص اتفاق نمیافتد، بلکه به صورت غیر مستقیم و از طریق مشارکت در فرآیند تحولی محقق میشود که معتقدند خارج از وجود فرد اتفاق میافتد. (درباب بازتولد. کارل گوستاو یونگ. ارغنون ۲۵ و۲۶ . ص ۱۷۵)
پذیرش مرگ
به گفته یونگ ، پذیرش مرگ مستلزم جستجوی معنا در درون خویشتن است . این پرداخت به درون ممکن است سبب آشفتگی فرد شود ، زیرا افراد وقتی تعهدات خود را زیر سئوال می برند ، ممکن است موقتا بازداری هایشان را از دست بدهند . اما افرادی که از این کار اجتناب می کنند و به سازماندهی مجدد زندگی خود نمی پردازند ، فرصت تعالی و رشد روانشناختی را از دست می دهند ( لورا برک ، روانشناسی رشد ).
مرگ پرستی در انسان
کارل گوستاو یونگ می گوید:بطور کلی خصلت مرگ پرستی در همه آدمها وجود دارد.این خصلت به دوشکل در انسان ظهور می کند .
1- مرگ پرستان منفی
مرگ پرستان منفی آنهایی هستند که می زنند ومی کشند وویران می کنندوخلاصه ضد زندگی اند نظیر اینها در تاریخ کم نیستند .
2- مرگ پرستان مثبت
دسته دوم مرگ پرستان مثبت آنهایی هستند که با مرگ کلنجار می روند وآن را محور پژوهشی واندیشه خود قرار می دهند .مثل باستان شناسان که کارشان حفاری گورها وبیرون کشیدن تمدن های مرده ومدفون شده است .وهنرمندانی که مرگ را زمینه کار هنری خود قرار می دهند ونظیر آنها در نقاشی ،موسیقی، شعر وسینما کم نیستند .