از دیدگاه روانشناسان، شادی یک هیجان ناپایدار است و میتواند برای چند ثانیه، چند دقیقه و چند ساعت ادامه داشته باشد. حال اگر احساس شادی بیش از چند ساعت ادامه یابد و برای مدتها نیز پایدار بماند در این صورت به آن احساس خوشبختی یا شادکامی میگویند. یکی از نظریه های شادکامی از دیدگاه روانشناسی «نظریه سطح انطباق » نام دارد.بر اساس این نظریه احساس شادکامی هر فرد با مقایسه اوضاع و احوال و شرایط فرد بهبود پیدا میکند به همان نسبت معیار شادکامی فرد نیز بالاتر میرود.
به هر حال هر یک از ما احساس شادکامی را با کلمات خاصی تعریف میکنیم که هر چند معنای این کلمات برای همه ما قابل فهم و درک است، ولی همه افراد نمیتوانند تعریف کاملاً مشابهی برای احساس شادکامی ارائه دهند. هر یک از ما در ارائه تعریفی برای شادکامی و تعقیب آن یک هدف نهایی را دنبال میکنیم و تصمیمات اساسی و مهم زندگی خود را بر اساس آنچه که فکر میکنیم ما را خوشبختتر و شادکامتر خواهد کرد، انجام میدهیم (مظفری و هادیان فرد، 1384). از دیدگاه روانشناسی شادکامی در سطح فردی مورد توجه است.
شادکامی به عنوان یکی از ویژگی های شخصیتی فرد تصور می شود، یعنی میزان شادکامی هر فرد بستگی به ویژگیهای فرد دارد که دیدش نسبت به زندگی چگونه باشد. عقاید انسان بی حوصله و طمع کار درک میکند. لازم به ذکر است که این نظریه سطح فردی به نتایجی دست یافت که بر پایه تحلیل و مطالعههای طولی و آزمایشی به دست آمده است که عبارتاند از:
1- شادکامی در یک مدت کوتاه کاملاً ثابت است و در مدت طولانی دوامی ندارد.
2- شادکامی به شانس یا سودمندی بستگی ندارد.
3- شادکامی تنها به عوامل درونی بستگی ندارد و عوامل خارجی یا محیطی نیز در میزان شادکامی نقش دارند.
به عبارت دیگر، اساس وراثت در شناخت شادکامی نقش کمی را بر عهده دارد و عوامل روانشناسی فقط قسمتی از این تفاوتها را نشان میدهد.
یکی از عواملی که موجب شادکامی در فرد میشود درک فرد از خویشتن میباشد. هنگامی که یک فرد به هستی درونی خویش پی میبرد و بر تواناییهای خود واقف میشود میتواند بر مشکلاتش چیره شود و شرایط زندگی خود را با اتکا بر تواناییهایش توسعه میدهد.
زیرا هنگامی که انسانها با مشکلی مواجه میشوند نمیتوانند بی تفاوت از آن بگذرند و سعی میکنند مشکلات خود را با توجه به امکانات موجودی که دارند مدتفع سازند (به نقل از آریایی مقدم، 1382).
انسان از دیرباز به دنبال این بود که چگونه می تواند بهتر زندگی کند و چه چیزی موجبات رضایتش را فراهم می سازد و با چه ساز و کارهایی می تواند از زندگی در این دنیا لذت ببرد. همه اینها به نوعی به مفهوم شادکامی و نشاط مربوط می شود (دیکی ،1999).
شادکامی در زمان های مختلف، معانی متفاوتی داشته است یونانیان باستان شادکامی را یک فضیلت و به مثابه هدیه خدایان می دانستند. رومیان باستان آن را نعمتی الهی به حساب می آوردند. به مسیحیان وعده داده شد که پس از تحمل رنج های زمینی، به شادکامی در بهشت خواهند رسید اما در دوره روشنفکری، شادکامی در روی زمین هم یافت می شود. امروزه شادکامی یک حق طبیعی و یک اجبار دیده می شود. روان شناسان شادکامی را ناشی از حوادث مثبت متوالی زندگی، احساس مهارت بر حوادث خوب و بد زندگی، یافتن معنای زندگی، کنترل احساس و تجارب بیرونی و درگیر شدن کامل در جزئیات خوب و بد زندگی می دانند (مک فادن ، 2006، به نقل از فلاح و نیک فرجام، 1388).
شادی حالتی از خوشی درونی است که زمانی رخ می‌دهد که ذهن آرام، فاقد هر فکر مشوش و نگرانی باشد. با قرار گیری در محیط شاد و انگیزشی سمینار موفقیت، یاد می‌گیرید که چگونه در هر شرایطی، شادی درونی خود را حفظ نمایید.
تعریف هر فرد از شادی چیزی متفاوت از تعریف دیگری است. زیرا نگاه هر فرد به زندگی متفاوت است اما این دلیلی نیست که نتوان راهی مشترک برای همه این دیدگاه‌ها تا رسیدن به شادی پیدا کرد.
افلاطون
قديمى‏ترين تعريف شادى از افلاطون است. وی سه بعد براى روح انسان قائل است كه عبارت اند از : عقل، شهوت و خشم. و براى هر كدام از آنها ، شادی خاصى قائل است.
افلاطون در کتاب جمهوری به سه عنصر در وجود انسان اشاره می کند که عبارت از: قوه تعقل یا استدلال، احساسات و امیال است. افلاطون، شادکامی را حالتی از انسان می داند که بین سه عنصر تعادل و هماهنگی وجود داشته باشد (دیکی، 1999).
ارسطو
شادمانی، از جمله موضوعاتی است که از دیرباز اندیشمندانی نظیر ارسطو، زنون و اپیکور به آن پرداخته اند.
مسلماً بزرگ‌ترین خدمت ارسطو ( Aristotle ) (۳۲۲- ۳۸۴ پیش از تاریخ رایج) به فلسفه، کاری بود که وی در زمینه اخلاق ( Morality ) ، فضیلت ( Virtue ) و آنچه به معنای زندگی خوب است انجام داد. هنگامی که وی به این موضوعات می‌پرداخت، به این نتیجه رسید که برترین خیر برای همه انسان‌ها، سعادت ( Eudaimonia ) ( یا شادکامی) است. در یک کلام، آثار او می‌گوید گرچه اشتغال به فعالیت‌های با فضیلت موجب لذت ( Pleasure ) می‌شود، لذت یگانه هدف بشر نیست (مِیسن و تیبریوس، ۲۰۰۹).
از نظر ارسطو شادکامی منوط به راضی بودن از حالات، شرایط یا عملی خاص در زمان و مکان مشخص بود. پر واضح است که در این دیدگاه خشنودی فرد برشرایط عینی استواراست. زیرا در ابعاد مکان یا زمان قرار می گیرد. اما ارسطو فقط بر همین دو بعد اشاره ندارد. او معتقد بود بنیان فرد در شادکامی او مؤثر است و اینکه تلاش هایش به بارنشسته باشد و فرزندان نیکو پرورش داده باشند و موفقیت شغلی کسب کرده باشند. اما برخلاف تفکر ارسطویی شادکامی نوعی از احساس رضایت ذهنی است نه احساس رضایت عینی (اسدی،1382).
ارسطو ، دست کم به سه نوع شادمانی معتقد است. در پایین ترین سطح، عقیدة مردم عادی است که شادمانی را معادل موفقیت و کامیابی می دانند و در سطح بالاتر آن، شادمانی مورد نظر ارسطو یا شادمانی ناشی از معنویت قرار می گیرد (آیزنک، 1990).

ارسطو فیلسوف یونانی عالی ترین خوبی های قابل دسترسی را هم برای عوام و هم برای خواص، شادی می داند. از نظر ارسطو حداقل سه نوع شادی وجود دارد؛ نازلترین سطح شادی که به نظر مردم عادی، لذت است در سطح نسبتا بالاتر و در نظر خواص، شادی معادل عملکرد خوب است و نوع سوم شادی از نظر ارسطو آن نوع شادی است که بر اثر زندگی متفکرانه ایجاد می شود(آیزنک، 1375: 15). ارسطو در واقع شادمانی را عبارت از پروراندن و نشو و نما دادن عالی ترین صفات و خصایص انسانی می داند (کوچکی زاده نشلجی، 1386: 23).
ابن سینا
ابن سینا معتقد است که عقل می داند که شادکامی در چیزهای فانی یافت نمی شود. او می گوید که شادکامی واقعی رسیدن انسانها به کمال در قدرت اندیشه و عمل است.

ابوعلی سینا در کتاب"اشارات و تنبیهات" به پیروی از نظریه ارسطو، برای شادمانی مراتب چهارگانه حسی، تخیلی، توهمی و تعقلی قایل شده است و معتقد است که کامل ترین این درجات، شادمانی تعقلی است.
امام غزالی
غزالی معتقد است که شادکامی واقعی بشر در نتیجه دانش است. او معتقد است شادکامی بشر در شناخت و پرستش و بندگی خداست و پیروی از دین راه شادکامی است.
مولوی ( مولانا جلال الدین محمد بلخی )
شادی از منظر مولوی در فیه ما فیه :
1) مولاناي فيه مافيه به طور نظري، به شادي و عوامل شادي آفرين توجه داشته است،
2) بخش اصلي نظريه شادي مولوي چه درباره وابسته کردن احساس شادي به اراده الهي و در جايگاه جزاي اعمال انسان و چه درباره استغراق در متن تجربه تفسيري و باور ديني، تفسيرپذير است،
3) شادي ازنظر مولوي انعکاسي است و اين موضوع را باتوجه به نظريه شادي آفرين بودن سرمايه اجتماعي نيز مي توان بازخواني کرد. اين نظريه به تقويت سلامت اجتماعي توجه دارد.
اپیکور
هدف محفل اپیکور ، برادری و درک شادی و لذت بود. اتفاقا همین فلسفه لذت نام او را به شهوت رانی و بدنامی شهره کرد. کسانی که این چنین او را رسوا کردند به واسطه تفکر بسته خود گمان بردند که کسب لذت فقط در رها کردن شهوت است و تنها چیزی را که نفهمیدند مفاهیمی مانند : خوبی،نیکی،دوستی و با هم بودن در مکتب اپیکور بود .
او مشکلات دنیا را ناشی از بی هدفی می دانست و می گفت : باید به درد لبخند بزنیم .در دنیا درد بیش از عیش است و انسان با غم و شر سازگار تر از شادی و عیش است.او می خواست بین این دو تعادل برقرار کند. می گفت : بیایید با زندگی با احساس معقول انسانی رو برو شویم نه با بی حسی و بی شعوری حیوانی و نباتی.
اپیکور و سودگرایان ادعا می‌کردند که شادکامی در واقع عبارت است از: فراوانی احساس‌های مثبت و لذت‌ها. به طور سنتی، روان‌شناسی مثبت‌نگر شادکامی اصیل را آمیزه‌ای از بهزیستی لذت‌گرا ( hedonic wellbeing ) و سعادت‌گرا ( eudaimonic wellbeing ) می‌داند ( سلیگمن و چیک سِنت مِهایی ، ۲۰۰۰).
شادکامی لذت‌گرا شامل سطوح بالای عاطفه مثبت و سطوح پایین عاطفه منفی، و بالا بودن احساس رضایت شخصی از زندگی می‌شود (دینر۵، ۱۹۹۹).
بهزیستی سعادت‌گرا بیشتر بر ایجاد معنا و زندگی هدفمند تمرکز می‌کند، گرچه تمایز میان این دو بهباشی مورد بحث است (کاشدان و دیگران، ۲۰۰۸؛ کیز و آناس ، ۲۰۰۹؛ تیبریوس و مِیسِن ، ۲۰۰۹).
سنت اکونیاس
اکونیاس معتقد است که شادکامی وحدت با خداست. او می نویسد که مردم به کمال می رسند و به وسیله پرهیزگاری به سمت اعمالی که مستقیماً به سوی شادکامی هدایتشان می کند، حرکت می کنند (دیویس ،2003).
کانت
از دیدگاه کانت، شادکامی پاداشی طبیعی است برای رفتار پرهیزگارانه و با فضیلت، بنابراین رفتار اخلاقی باید منجر به شادکامی شود (دور ،2002).

جان لاک و جرمی بتنام معتقدند که شادی بستگی به تعداد لذات زندگی دارد.
فریدریش نیچه
نیچه معتقد است در دوره‌ی پیشاسقراطی، بشریت دوران نسبتا شادی را گذرانده است؛ دورانی که شور و هیجان و همچنین میل به زندگی سیلان داشت؛ نیچه این دوران را جزو زمان‌هایِ شادمان بشر تلقی می‌کند. لذا مثل شوپنهاور نمی‌گوید که بشر همیشه مقهور یک اراده کور بوده است. در دورانِ شادمانِ مد نظر نیچه، انسان اسیر بحث‌های استدلالی سقراطی نبود.
نیچه زندگی را فی‌نفسه شر نمی‌داند؛ بلکه زندگی را شادی بخش و سرشارکننده‌ی هر روحی از شادی می‌بیند.
نیچه باوری عمیق به آفرینش‌گری، زندگی، تندرستی و واقعیات دنیا داشت. اساس فلسفه او ایده تایید و تصدیق زندگی است.
نیچه می گوید : انسان تنها مخلوقی است که برای شاد بودن باید خود را هر روز از نو بسازد .
فایده گرایی
فایده‌گرایی ( Utilitarianism ) که طراح آن جرمی بنتام ( Jeremy Bentham ) بود و با جان استوارت میل ( John Stuart Mill ) ادامه یافت، فلسفه‌ای است که می‌گوید کار یا سیاست درست حکومت چیزی است که به «بیشترین خیر برای بیشترین افراد» منجر شود، که با نام «قاعده بیشترین لذت» یا قاعده سودمندی هم شناخته می‌شود. فایده‌گرایی نخستین واحدی بود که با ساخت ابزاری هفت مقوله‌ای برای سنجش کیفیت شادکامی تجربه‌شده، کوشید شادکامی را بسنجد ( پاولسکی و گوپتا ، ۲۰۰۹).
در حالی که فرض فیلسوفان گذشته این بود که شادکامی سنجیدنی نیست، فایده‌گرایی ادعا کرد و کوشید تا ثابت کند سنجش شادکامی ممکن است. پاولسکی و گوپتا (۲۰۰۹) بیان کردند که برخی حیطه‌های معاصر روان‌شناسی مثبت‌نگر، مانند بهباشی درونی و زندگی لذت‌مند، متاثر از فایده‌گرایی است. سرانجام، روان‌شناسی مثبت‌نگر می‌پذیرد با اینکه لذت جزئی از بهباشی کلی است، کافی نیست، و فعالیت‌های فضیلت‌مند دیگر به عنوان تکمیل کننده فلسفه فایده‌گرا ضروری است.
شادی در نظریه فروید
فروید ، معتقد است که افراد روان رنجور به شیوه های عجیبی رفتار می کنند که موجب غمگینی می گردد و به نظر می رسد نمی توانند ا ز تجربه ها ی خود نفعی ببرند. خاطرات ناخوشایند،قبیح و رویدادهای فاجعه آمیز دوران کودکی در ضمیر ناهوشیار ،پنهان می ماند ومانع شادی فرد می باشد. به نظر فروید ،بهترین راه جهت کاهش غمگینی بیماران روان رنجور،بینش دادن به آن ها درباره ی محتوای ضمیرنا هشیارشان است،به همین منظور از هیپنوتیزم ،تحلیل رؤیا وتداعی کلمات استفاده می شود .البته بر طبق نظر وی ،افراد خودشان در مورد غمگینی کار چندانی از دستشان بر نمی آید زیرا ضمیر هوشیار به بخش اعظیمی از اطلاعات مربوط به علل عدم شادی ما دسترسی ندارد ( شمس ،‌ 1383)
شادی در نظریه الیس
بر طبق نظرالیس ، نقطه ی شروع به هنگام تلاش برای شاد کردن خود این است که بدانیم غمگینی آخرین مرحله ی زنجیره سه مرحله ای می باشد .مرحله ی (A)،یک رویداد فعال کننده است که مثلا” می تواند طرد شدن از سوی دیگران باشد ،مرحله (B)، ترکیبی از واکنش های عقلانی و غیرعقلانی به آن رویداد است و سرآنجام مرحله (C)حالت افسردگی شدید یا غمگینی است .عمده ترین روشی که درمان عقلانی , هیجانی الیس برای خلق مجدد شادی مطرح می نماید ٬تغییر دادن افکار خود مخرب است که اکثرا” در پی تجربه رویدادهای ناخوشایند زندگی روی می دهد.
نظریه فروم
از نظر فروم ، برای درک شاد کامی واقعی باید بین امیال و نیازهایی که به صورت ذهنی احساس می شوند و خوشنودی آن ها منجر به لذت های زود گذر می گردد و آن دسته از نیازهایی که در ماهیت انسان ریشه داشته و تحقق آن ها ، نمو انسان و فراهم ساختن معنویت یعنی خوشختی و شاد کامی واقعی را به همراه دارد،تمایز قائل شد .از دیگاه وی ، شادی یک معیار برتر در هنر زندگی است.
نظریه واتر من
واترمن، معتقد است که مفهوم معنوی از شادکامی ، از خوشبختی است.او شادکامی مردم را بر اساس خود واقعی آنها تبیین می کند. طبق نظر وی این نوع شادکامی موقعی به دست می آید که فعالیتهای زندگی افراد بیشترین همگرایی یا جور بردن را با ارزشهای عمیق داشته باشد و آنان نسبت به این ارزشها متعهد گردند. تحت چنین شرایطی ، احساس نشاط و اطمینان به وجود می اید.
واتر من از این حالت،به عنوان جلوه فردی یاد کرد و همبستگی بالایی بین آن و اندازه های خوشبختی و شادکامی به دست آورد .
نظریه ریف و سینگر
ریف و سینگر ،خوشبختی و شادکامی را دستیابی ساده و به لذت نمی دانند بلکه آن را به عنوان کوششی در جهت کمال در نظر می گیرند که بیانگر تحقق توان بالقوه واقعی فرد است.
ریف و سینگر ، شش جنبه را بیانگر تعریف و نظری و عملی بهزیستی روان شناختی می دانند که عبارتند از خود مختاری ،نمو فردی، خود پذیری ٬ هدفمندی زندگی و روابط مثبت . ریف و سینگر این جنبه ها را باعث ارتقاء سلامت جسمانی و هیجانی می دانند .
نظریه ی داینر و همکاران
شادکامی و نشاط به عنوان یکی از مهمترین نیازهای روانی بشر، به دلیل تأثیرات عمده ای که در مجموعه زندگی انسان دارد، همیشه ذهن انسان را به خود مشغول کرده است. شادکامی ناشی از قضاوت و داوری انسان درباره چگونگی گذراندن زندگی است. این نوع داوری از بیرون به فرد تحمیل نمی شود، بلکه حالتی است درونی که ازهیجانهای مثبت تأثیر می پذیرد (مایرز و دینر ،1995).
شادکامی بر حسب تجربه درونی هر شخص تعریف شده است و موقعی که صحبت از ارزیابی شادکامی است چارچوب داوری خارجی تحمیل نمی شود به عبارتی، برای توصیف میزان شادکامی هر کس باید درون پوست وی رفت (مایرز و دینر ، 1995).
با این که بسیاری از ملاک های بهداشت روانی از بیرون توسط محققین و درمانگران دیکته می شود(مثلا پختگی، خود مختاری، واقع بینی)، شادکامی از دیدگاه خود شخص ارزیابی می شود. اگر شخص فکر می کند که زندگیش خوب پیش می رود بنابراین درون این چارچوب زندگی او خوب پیش می رود. این ویژگی، شادکامی را از روان شناسی بالینی سنتی فراتر می برد، زیرا در این حوزه بر ادراکات افراد از زندگی خود وزن و بها داده می شود. پس در حوزه شادکامی دیدگاه شخص در مورد بهزیستی اش از اهمیت برجسته ای برخوردار است. ویژگی نهایی شادکامی این است که این سازه صرفا به خلقیات زودگذر نمی پردازد بلکه بر حالات بلندمدت تر تکیه دارد (مایرز و دینر،1995).
به نظر دینر (1984) شادکامی کل دامنه بهزیستی از زجر و عذاب تا وجد و شعف را در بر می گیرد و صرفا حالات نامطلوبی مثل افسردگی یا ناامیدی محدود نمی شود. بنابراین حوزه شادکامی صرفا شامل حالات نامطلوب نمی شود که توسط روان شناسان بالینی مورد اقبال قرار گرفته است. به عبارتی دیگر حوزه شادکامی صرفا مطالعه افسردگی و اضطراب ختم نمی شود بلکه عواملی که تا اندازه ای افرد شاد را از افراد شاد متوسط و از افراد فوق العاده شاد متمایز می کند را در بر می گیرد.
طبق این نظریه شادکامی ارزشیابی هایی است که افراد از خود وزندگیشان به عمل می آورند . این ارزشیابی می تواند جبنه ی شناختی داشته باشد مانند قضاوت هایی که درمورد رضایت درزندگی صورت می گیرد و یا جنبه ی عاطفی که شامل خود وهیجان هایی است که درواکنش به رویدادهای زندگی ظاهر می شود .
داینر ( ۱۹۸۵ ) معتقد است که شادمانی حداقل سه جزء دارد که عبارتند از: عاطفه مثبت، عاطفه منفی و متغیرهایی مانند رضایت از زندگی. عاطفه مثبت با برون گرایی و عاطفه منفی با روان رنجوری ارتباط دارد (به نقل از امیری مجد و زری مقدم،۱۳۸۶).
بعدعاطفی شادی افراد در طول روز تجارب هیجانی متفاوتی را تجربه می کنند. این تجارب را می توان با استفاده از رویکرد ابعاد به صورت دو بعد عاطفه مثبت و عاطفه منفی خلاصه کرد. لارسن و دینر (1992)در مطالعه ای که از هزار شرکت کننده از فرهنگ های مختلف به عمل آوردند و بعد از تحلیل عامل این دو بعد را برانگیختگی و خوشایندی نامیدند. بعد برانگیختگی و خوشایندی از کم تا زیاد گسترش می یابد، که بعدها محققان دیگر در سال1985، از قبیل واتسون و تلگن، این دو بعد را عاطفه مثبت و عاطفه منفی نامیدند (کار،2004؛ به نقل از دشتی،1390).
شادکامی پدیده ای است که شامل مقوله های گسترده ای از قبیل پاسخ های هیجانی، حوزه های رضایت و قضاوت های کلی از زندگی می شود. شادکامی سه مؤلفه ی اولیه دارد: رضایت از زندگی، عاطفه خوشایند و عاطفه ناخوشایند. هر یک از این سه مؤلفه ی مهم می تواند به نوبت به تقسیمات فرعی تجزیه شود. رضایت کلی می تواند به رضایت از حوزه های گوناگون زندگی از قبیل تفریحات، عشق، ازدواج، دوستان و ... تقسیم شود و هر کدام از این حوزه ها را می توان به رخساره های ریزتر تقسیم نمود. عاطفه خوشایند می تواند به هیجانات ویژه ای از قبیل لذت، محبت و غرور تقسیم شود و بالاخره عاطفه ناخوشایند می تواند به هیجانات و خلقیات ویژه ای از قبیل شرم، گناه، غمگینی، خشم و اضطراب مجزا شود (دینر، بیسواس- دینر ،2000).
دینر و ایمونز (1984)، دریافتند که عاطفه خوشایند و عاطفه ناخوشایند همسو با افزایش چارچوب زمانی به طور رو به تزایدی تفکیک پذیرتر می شوند.
دینر، اسمیت و فوجیتا (1995)، طی مدلی نشان دادند که این دو ساختار به واسطه همبستگی متوسط معکوس به طور واضحی مجزا هستند.
بنابراین شادکامی ٬از چهارجزء تشکیل یافته که عبارت است از:
1- رضایت از زندگی ،
2- خلق و هیجان های مثبت و خوشایند
3- نبود خلق و هیجانهای منفی و عوامل دیگر مانند خوش بینی ،عزت نفس
4- احساس شکوفایی
در این نظریه ، ویژگی های افراد شادکام عبات است از: داشتن دستگاه ایمنی قوی تر و عمر طولانی تر ،برخوردار ی از روابط اجتماعی بهتر ، مقابل مؤثر با موقعیتهای مشکل ،خلاقیت و موفقیت بیشتر و گرایش زیاد تر برای کمک به دیگرا ن .
داینر و لوکاس ، با اشاره به بررسی ویلسون، در مورد شادکامی معتقدند که بسیاری از نتیجه گیری های او ، از طریق مطالعات بعدی مورد تایید قرار گرفته است .ویلسون با بررسی شواهد تجربی و همبسته های شادکامی ، این طور نتیجه گیر ی کرده بود که به فرد شادکام ، فردی است :زنده دل ،سالم و فرهیخته ، برون گرا، خوشبین ، آزاد از نگرانی ، مذهبی ، دارای عزت نفس بالا و کسی که از اخلاق حر فه ای و فروتنی برخوردار است.
دینر و و بیسواس (۲۰۰۸) یک « رویکرد اِی آی ام » ( AIM approach ) را برای ایجاد « ذهنیت شاد » ( happy mindset ) پیشنهاد می‌کنند. به گفته دینر و بیسواس ، نگرش مثبت و ذهنیت شاد سه مولفه اصلی دارد که باید آنها را به کار گیریم:
1- توجه ( attention )
توجه، به توانایی افراد اشاره می‌کند به اینکه هنگامی که در حال گذراندن زندگی روزمره هستند کل اوضاع را ببینند ـ هم خوب را هم بد را. افرادی که فقط به منفی‌ها توجه می‌کنند از مثبت‌های زندگی دوری می‌کنند و در جهانی می‌زییند که دینر و بیسواس ـ دینر (۲۰۰۸:۱۸۸) آن را «یک جهان زشت» می‌نامند.
2- تفسیر ( interpretation )
تفسیر، اشاره می‌کند به تمایل افراد به اینکه هنگامی که هنوز همه واقعیت‌ها موجود نیستند، داستانی را می‌سازند. هنگامی که افراد رخدادها و موقعیت‌ها را منفی تفسیر می‌کنند، غالباً روحیه‌شان هم تحت تاثیر قرار می‌گیرد. به گفته دینر و بیسواس ـ دینر (۲۰۰۸) شش الگوی مخرب تفکر وجود دارد که غالباً افراد در تفسیر رخدادها از آنها استفاده می‌کنند:
 هولناک کردن. مبالغه یک رخداد یا فرد منفی، فراتر از آنچه واقعاً هست.
 تحمل نکردن رنج. تصوری که به افراد می‌گوید نمی‌توانند بهبود یابند یا نمی‌توانند رخدادهای آسیب‌زای احتمالی را تحمل کنند.
 درماندگی آموخته‌شده. برخاسته از کارهای سلیگمن، این حالت زمانی است که افراد این شیوه فکری را اتخاذ می‌کنند که آنها بر شرایط منفی‌شان هیچ کنترلی ندارند و ناامید می‌شوند.
 کمال‌گرایی. افرادی که از این تفسیر استفاده می‌کنند غالباً بر جزئیات ریز متمرکز می‌شوند و فقط کمال را می‌پذیرند.
 انتظارات خودکام‌بخش منفی. پدیده استنباط پاسخ‌های منفی از دیگران از طریق ارتباطات قبلی فرد با دیگران.
 عینک طرد. این زمانی است که افراد، طرد را شناسایی و بر آن تمرکز می‌کنند، حتی زمانی که شرایط چنین چیزی وجود ندارد (اقتباس شده از دینر و بیسواس ـ دینر، ۲۰۰۸: ۴ ـ ۱۹۳).
3- حافظه ( memory )
مولفه حافظه مربوط است به مجموعه گسترده‌ای از پژوهش‌ها که نشان‌دهنده این نکته است که یادآوری و لذت بردن از رخدادها و انتظارات مثبت گذشته به افزایش بهباشی می‌انجامد.
دینر، سو و لوکاس (1999)، دریافتند که آن چه مردم را شاد می کند به ارزش هایشان وابسته است، مثلا برای دانشجویانی که پیشرفت تحصیلی ارزش بالایی داشت گرفتن نمره های خوب پیش بینی کننده رضایت آن ها بود؛ در حالی که برای کسانی که همرنگی با ارزش بود، توازن خانوادگی برای رضایت از زندگی شان مهم تر بود. درنتیجه افراد دارای شخصیت های متفاوت اگر فعالیت هایی را دنبال کنند که با خلق و خوی آن ها سازگار باشد دارای رضایت بیشتری خواهند بود.
داینر، سو، لوکاس و اسمیت (1999) چنین گزارش کرده اند که مردم کشورهای ثروتمند از مردم کشورهای فقیر بسیار شادترند.
هم چنین در حمایت از رویکرد اهداف، دینر و فوجیتا(1995)، دریافتند منابعی با شادکامی اشخاص بیشترین ارتباط را دارد که در رسیدن آن ها به اهداف ویژه شان کمک نماید؛ مثلا برای شخصی که آرزوی او پزشک شدن است ممکن است هوش با شادکامی وی مرتبط باشد اما برای کسی که هدف او کارگر شدن است هوش با شادکامی وی مرتبط نیست.کاسر و ریان (1996)، مطرح کرده اند که بعضی اهداف نسبت به بعضی دیگر برای شادکام شدن سودمندتر هستند و بنابراین همه اهداف در به دست آمدن شادکامی به طور برابر کمک کننده نیستند. شواهد مشابهی به دست آمده که در ایالت متحده افراد ارزش را در به دست آوردن پول می دانند که برای شادکامی زهرآگین است(دینر،2000).
در مروری اخیر توسط دینر، سو، لوکاس و اسمیت(1999)، عنوان شد که اشخاص شاد که از خلق و خوی مثبتب مستفیض هستند، تمایل به دیدن جنبه روش رویدادها دارند، به طور افراطی در مورد رویدادهای منفی نشخوار نمی کنند، در جامعه توسعه یافته اقتصادی زندگی می کنند، دوستان صمیمی و محرم دارند و منابع بسنده ای برای پیشرفت به سمت اهداف ارزشمند به دست می آورند.
شادی دارای دو مؤلفه شناختی و عاطفی است. مؤلفه عاطفی به معنی توازن لذت و مؤلفه شناختی به معنی رضایت فرد از زندگی می باشد. بنابراین شادکامی کلی بسته به ارزیابی های شناختی فرد در مورد رضایتش در حوزه های مختلف از قبیل خانواده، محیط زندگی، همچنین تجارب هیجانی او در این حوزه ها می باشد (دینر،2000).
طبق نظریه داینر و همکاران، شادکامی ارزشیابی هایی است که افراد از خود و زندگیشان به عمل می آورند. این ارزشیابی ها می تواند جنبه شناختی داشته باشد مانند قضاوت هایی که در مورد خشنودی او از زندگی صورت می گیرد و یا جنبه عاطفی که شامل خلق و هیجاناتی است که در واکنش به رویدادهای زندگی ظاهر می شود (دینر و همکاران؛ 1999 ).
شادکامی و رویدادهای زندگی
علی رغم ادعای ستاره شناسان، روان شناسان به طور زیرکانه ای از توانایی محدودشان برای پیش بینی و کنترل رخدادهای زندگی آگاه هستند. در عوض روان شناسان بر پیامدهای روان شناختی رویدادهای زندگی و این که افراد چگونه با استرس های ناشی از این شوک های برونزاد کنار می آیندتمرکز می کنند. حجم وسیعی از تحقیقات در دو دهه گذشته براساس این فرض بود که تجربیات و حوادث عمده زندگی، شادکامی انسان را تحت تاثیر قرار می دهد. اما نحوه تاثیر حوادث زندگی بسیار مجادله برانگیز بوده است(هیدی و ویرینگ ،1989). به خصوص حوادث منفی زندگی به واسطه تاثیر بالقوه تهدید آمیزشان بر بهزیستی شخص توجه زیادی را به خود معطوف کرده است(سو، دینر و فوجیتا ،1996).
هرچند مطالعات اخیر نشان داده که اغلب مردم شاد هستند(دینر و دینر،1996)، و هیجانات مثبت را هنجاری تر از هیجانات منفی مورد ملاحظه قرار داده اند(سومرس ،1984). محدوده ای که رویدادهای زندگی بر سطوح شادکامی افراد تاثیر می گذارد به طور کامل فهمیده نشده است. برای مثال اثرات شرایط عینی زندگی مثل درآمد(دینر، ساندویک،سیدلیتز و دینر ،1993)، بهداشت، مدت تحصیلات(دینر،1984) و جذابیت جسمانی بر شادکامی افراد اغلب کوچک یافت شده اند. به همین نحو یافته های کمپل، کنورس و روجرز (1976)، نشان می دهد که اثرات تجمعی متغیرهای جمعیت شناختی بر شادکامی کوچک هستند.
مایرز
مایرز (2000) معتقد است ایمان مذهبی تأثیر زیادی بر میزان شادی دارد. ایمان مورد نظر مایرز ایمانی است که حمایت اجتماعی، هدفمندی، احساس پذیرفته شدن و امیدواری را برای فرد به ارمغان می آورد.
مایرز (2000) چنین بیان می کند که بین سطح درآمد و شادی در میان مردم آمریکا، کانادا و اروپا همبستگی ضعیفی وجود دارد.
واتسون و تلگن
لارسن و دینر (1992) در مطالعه ای که از هزار شرکت کننده از فرهنگ های مختلف به عمل آوردند و بعد از تحلیل عامل این دو بعد را برانگیختگی و خوشایندی نامیدند.
بعد برانگیختگی و خوشایندی از کم تا زیاد گسترش می یابد، که بعدها محققان دیگر در سال 1985، از قبیل واتسون و تلگن، این دو بعد را عاطفه مثبت و عاطفه منفی نامیدند (کار،2004؛ به نقل از دشتی،1390).
واتسون و تلگن (1985) بیان می کنند این عواطف مستقل از هم هستند، به این ترتیب عاطفه مثبت بیانگر شور و رغبت افراد برای زندگی و عاطفه منفی بیانگر تجربه احساس ناخوشایندهمراه برانگیختگی است.
ویلسون
ویلسون با بررسی شواهد تجربی و همبسته های شادکامی ، این طور نتیجه گیری کرده بود که به فرد شادکام ، فردی است :زنده دل ،سالم و فرهیخته ، برون گرا، خوشبین ، آزاد از نگرانی ، مذهبی ، دارای عزت نفس بالا و کسی که از اخلاق حر فه ای و فروتنی برخوردار است.
ویلسون (1967) گزارش کرده است که عزت نفس یکی از مهمترین پیش بینی کننده های شادی است.

در سال 1966 ویلسون بازبینی ادبیات مربوط به شادی را در بولتن روان شناختی منتشر کرد.
کیمبل و ویلیز
کیمبل و ویلیز (2006) عقیده دارند که شادکامی مانند سلامتی یا سرگرمی یک ویژگی خوب با درجه بالاست ( کیمبل و ویلیز، 2006 ).
مالتبی و لوییز
برخی از نطریه پردازان رسیدن به شادکامی را از طریق توجه به ارزش ها و اهداف معنوی، نیازهای اساسی، معنادار بودن زندگی و عشق به خدا امکان پذیر می دانند (مالتبی و لوییز، 2000 ).
وارت
وارت (2001) عزت نفس را اساسی ترین عامل شادمانی می داند .

بلک اسلی و گروسارت متیک

بر اساس دیدگاه"بلک اسلی و گروسارت متیک"در ذیل به مهمترین عواملی می پردازیم که در ایجاد شادمانی نقش اساسی دارند. بخشی از این عوامل در واقع ویژگی های تعیین کننده یک جامعه هستند که میزان شادی و رفاه افراد آن جامعه را تعیین می کند که به قرار ذیل اند:

1- ثروت : در اینجا منظور از ثروت میزان قدرت خرید مردم و امکان تهیه تسهیلات زندگی می باشد. این شاخص به طور واضح تعیین کننده استطاعت مادی افراد برای تامین نیازهای اولیه انسانی می باشد. تحقیقات نشان می دهد که رابطه مثبت میان ثروت و میزان شادمانی پس از یک روند منطقی افزاینده سیر کاهشی پیدا می کند. به عبارتی دیگر هرچند توانایی مادی چون مواد غذایی، سرپناه و... ملزومات اولیه برای برآوردن نیاز های اساسی انسان و شادمانی او شرط لازم محسوب می شود اما به هیچ عنوان شرط کافی نبوده و با افزایش این توانایی ها شادی افراد افزایش نمی یابد.

2- آزادی فردی : افراد در جوامعی شادمان تر هستند که محدودیت های فیزیکی و روانی کمتری را تجربه می نمایند. بطور کلی احساس کنترل داشتن بر محیط به جای احساس در کنترل محیط بودن از عوامل تعیین کننده شادمانی می باشد که میزان آن در جوامع مختلف متفاوت است.

3- دسترسی به معلومات : این بعد بیشتر ماهیت شناختی ملزومات شادی را یادآورمی شود و شامل عواملی چون سواد آموزی و میزان ثبت نام افراد در مدارس و دانشگاه ها و استفاده از رسانه ها می باشد.

4- برابری : درک نابرابری های اجتماعی می تواند در میان اقشار مختلف جامعه متفاوت باشد. این نابرابری ها در اقشار پایین جامعه حس نابرابری را افزایش داده و زمینه آسیب های اجتماعی را فراهم می آورد در حالیکه در اقشار متوسط تحصیل کرده جامعه، احساس وجود بی عدالتی اجتماعی را تقویت نموده و زمینه نارضایتی را ایجاد می نماید.

5- ویژگی های تعیین کننده فردی نیز از تعیین کننده های دیگر احساس شادمانی در افراد جامعه محسوب می شوند؛ سلامت: افرادی که از سلامت جسمی و روانی برخوردارند احساس شادمانی بیشتری دارند. از طرف دیگر افرادی که شادمان تر هستند کمتر از افراد افسرده بیمار شده و کمتر نیز می میرند؛ ویژگی های شخصیتی: افراد شادمان بیشتر احساس می کنند که بر زندگی خود کنترل و تسلط دارند. این در حالی است که افراد افسرده خود را بازیچه دست سرنوشت می پندارند.

همچنین افراد شاد در مقابل مشکلات، قدرت تاب آوری و ابراز وجود بیشتری داشته و آمادگی بیشتری برای تجربه زندگی از خود نشان می دهند؛ هدفمند بودن زندگی: انسان برای داشتن زندگی شاد و پربار نیاز به اهداف و چشم انداز وسیع برای آینده دارد.

فقدان چنین اهدافی می تواند منجر به سبک زندگی ملالت بار و عادات رفتاری ناسالم از جمله لذت جویی شدید، تمایل به افراط در تفریح، خوشگذرانی، پرخوری و استفاده از مواد مخدر و الکل گردد؛ موقعیت اجتماعی: افرادی که پیوندهای شخصی، خانوادگی و اجتماعی بیشتری دارند بانشاط تر از افرادی هستند که خودشان را در این دنیا تنها می بینند. این احساس به میزان زیادی تایید کننده نیازهای اجتماعی افراد و وجود حمایت های اجتماعی می باشد. در موقعیت های شغلی هرچه که موقعیت شغلی افراد در سلسله مراتب قدرت بالاتر می رود و احساس کنترل افراد و مشارکت آنها در تصمیم گیری های سازمانی افزایش می یابد احساس شادی نیز افزایش می یابد؛ رویدادهای زندگی: ارتباط بسیار روشن و مثبتی میان وقایع زندگی مثبت چون ترفیع شغلی، ازدواج موفقیت آمیز و فقدان وقایع منفی چون تصادفات، تعارضات و اختلافات بین فردی با احساس شادمانی وجود دارد .
نظریه ی آرگایل و همکاران
آرگایل (2001) به عنوان پیشگام در نظریه پردازان شادکامی، ارتباطات اجتماعی را از مؤلفه های مهم شادی می داند و پیوندهای نزدیک همچون دوستی، عشق و ازدواج را از نمونه های بارز و اثرگذار بر بهکامی شمرده است.
بنا به نظر آرگایل ، شادکامی از دو جزء شناختی و عاطفی تشکیل شده است .او بر این باور است اگراز مردم سوال شود که منظور از شادکامی چیست ،دو نوع پاسخ را مطرح می کنند:ممکن است حالت هیجانی مثبت مانند لذت بردن را عنوان کنند .به طور کلی آن را راضی بودن از زندگی یا رضایت از بیشتر جنبه های زندگی بدانند. از نظر آرگایل ، شادکامی متضاد افسردگی نمی باشد ،اما شرط عدم اردگی را برای شادکامی لازم می داند .
در این زمینه ،کاسیوپو و برنتوسون، نیز معتقد اند ، همانگونه که عاطفه ی مثبت نقطه ی مابل عاطفه منفی نمی باشد، خوشبختی نیز به معنی عدم وجود بیماری یا آسیب روانی نمی باشد بنا براین آرگایل و همکاران به سه جزء شادکامی اذعان دارند که عبار ت است از: هیجان های مثبت ،رضایت از زندگی و نبودن هیجان های منفی از جمله افسردگی و اضطراب . آنان دریافتند که روابط مثبت با دیگران ، هدفمندی در زندگی ، رشد شخصی ، دوست داشتن دیگران وطبیعت نیز از اجزا شادکامی می باشد.
به اعتقاد آرگایل، شادکامی، دارای اجزایی چون: وجود هیجانات مثبت و نبود هیجانات منفی (از جمله افسردگی و اضطراب)، داشتن روابط مثبت با دیگران، هدفمند بودن در زندگی، داشتن رشد شخصیتی، دوست داشتن دیگران و دوست داشتن زندگی است ( آرگیل و همکاران، 1995).
آرگایل (1999) معتقد است بین درآمد و شادمانی ارتباط مثبت وجود دارد .
در تحقیق دیگری که توسط آرگایل و همکارانش در مورد تعریف شادکامی» صورت گرفت، مشخّص شد که هنگامی که از مردم پرسیده می شود: شادکامی چیست؟ آنها دو نوع پاسخ را مطرح می کنند: اوّل این که ممکن است حالات هیجانی مثبت (مانند لذّت) را عنوان کنند و دوم، آن را راضی بودن از زندگی به طور کلّی و یا در بیشتر جنبه های آن بدانند». بنا بر این، به نظر می رسد که شادکامی، دو جزء اساسی (عاطفی و شناختی ) دارد که بُعد عاطفی آن، موجب می گردد انسانی که دارای احساس شادکامی است، از نظر دیگران، به عنوان فردی بشّاش و سرزنده شناخته شود و در مناسبات اجتماعی نیز بتواند راحت تر با دیگران ارتباط برقرار کند. همچنین از بُعد شناختی نیز چنین فردی، نگرش مثبتی نسبت به دنیای پیرامون خود دارد و اتفاقات و رویداد های اطراف خود را با دیدی خوش بینانه می نگرد (منتظری و همکاران، 1390).
ویژگی های اصلی افراد شادکام از منظر آرگایل :
1- اعتماد به نفس و عزت نفس. اشخاص شاد به خودشان علاقه مند و متکی هسنتد.
2- خوش بینی. مردم شاد به وقایع و اتفاقات آینده خوشبین هستند و در ضمن آنها مالامال از امید می باشند.
3- برونگرایی. مردم شاد برونگرا، خوش مشرب، اجتماعی، اهل معاشرت و گفت و شنود هستند.
4-کنترل شخصی. افراد شاد عقیده دارند که سرنوشتشان را خودشان انتخاب میکنند و بر وقایع و حوادث و همچنین زندگی خود کنترل و احاطه دارند.
5- شوخ طبعی. افراد شادکام دارای طبعی شوخ و مزاح‌گونه هستند.
6- پذیرش خود، دیگران و طبیعت. افراد شاد خویشتن، افراد دیگر و عالم خارج را آن چنانکه در واقع هستند، میبینند و قبول دارند (آرگایل؛ 1990 به نقل از کریمی، 1381).
نظریه واینر
یکی از نظریه های شناختی بهزیستی و شادکامی نظریه ی ؛ اسناد می باشد که در مورد افسردگی به خوبی شناخته شده است.در این نظریه اعتقاد بر آن است که افراد افسرده ، وقایع منفی را درعلل پا برجا و کلی می دانند که پیوسته برای آنان اتفاق می افتد. ازنظر بک، افراد افسرده به ورش های خود ویرانگری در مورد جهان می اندیشند.
نظریه ی واینر،اسنادهای مربوط به موفقیت و شکست را توصیف کرده است. به اعتقاد وی رویدادهای ذهنی ،نقش واسطه را بین متغیرهای مربوطبه تکلیف ورفتار بعدی دارد وافراد ، نتایج رفتاری خود را به علل درونی : شخصی ،بیرونی : موقعیتی،پایدار و نا پایدار و کنترل پذیر یا کنترل نا پذیر اسناد می دهد.این ویژگی ها ،انتظارهای متفاوتی در آینده برای آنان ایجاد می کنند و منجر به واکنشهای عاطفی مثبت و یا منفی می گردد.
وقتی که موفقیت یا شکست به عوامل درونی نسبت داده شود ،غرورشادی و یا شرمساری , اندوه افزایش می یابد و اگر موفقیت یا شکست به عوامل بیرونی نسبت داده شود ،غرورو شادی یا شرمساری,اندوه کاهش می یابد بنابراین ،موفقیتی که فرد آن را به سادگی تکلیف یا خوش اقبالی ، عوامل بیرونی نسبت می دهد ،از جنبه تقویتی بر خوردار نخواهد بد .یکی از پیامدهای نسبت دادن علّی در رابطه با منابع کنترل درونی و بیرونی ،رابطه ی آن با یکی از عوامی شادکامی یعنی عزت نفس است. اگر پیامد های مثبت رفتار به علل درونی مانند توانایی و تلاش نسبت داده شود ،باعث افزایش عزت نفس خواهد بود.
به طور خلاصه اسنادها هيجانهاي متفاوتي را ايجاد مي کنند . بر طبق نظر واینر،موفقیت و شکست باعث به وجود آمدن احساس شادی و غمگینی می شود . این هیجان‌ها به علت اسنادی است که افراد متعاقب شکست یا موفقیت به کار می برند .
واينر ، به نقل از تايلور و همکاران بايک نمودار با عنوان تحليل اسنادي نشان داده است که چگونه اسنادهاي متفاوت شادماني يا اندوهگيني ايجاد مي کنند.در حيطه موضوع خوشبختي ذهني و شادکامي پژوهشگران نشان داده اند که افراد مي توانند هيجانات خود را از طريق افکارشان ، شديد ، ضعيف ،مثبت ويا منفي نمايند و بدين ترتيب شادماني يا غمگيني را تجربه نمايند .در نظريه هاي شناختي اعتماد برآن است که افراد شادکام رويدادهاي بيشري را که از نظر فرهنگي مطلوب است تجربه مي کنند ونيز رويدادهاي خنثي را به صورت مثبت و رويدادهاي مثبت را به مثبت تر در نظر مي گيرند .
در واقع مردم قادرند از طريق کنترل افکارشان ، خوشبختي ذهني و شادکامي خود را افزايش دهند. براي مثال؛ اين عقيده که در جهان يک نيرو مقصد والايي وجود داردکه مي تواند به خوشبختي و شادکامي افراد بيافزايد . اين موضوع را تحقيقات زيادي به اثبات رسانده است. که افراد داراي گرايش ديني از افراد ديگر شادکام تر هستند. علاوه برآن اين نوع تفکر به بالاترين خوشبختي ذهني و شادکامي و خوش بيني نسبت به آينده منجر مي گردد نظريه هاي مقابله از بعد شناختي نيز بيانگر آن است که افراد شادکام افکار و رفتارهايي دارند که سازگار و کمک کننده است، در حاليکه افراد غير شادکام به روشهاي مخرب عمل وتفکر مي کنند .
در حیطه ی موضوع بهزیستی روانی و شادکامی پژوهشگران نشان داده اند که افراد می توانند هیجان های خود را ازطریق افکارشان ،شدید و ضعیف یا مثبت و منفی نمایند و بدین ترتیب شادمانی یا غمگینی را تجربه نمایند .
در نظریه های شناختی ، اعتقاد بر ان است که افراد شادکام رویداد های بیشتری را که از نظر فرهنگی مطلوب است ،تجربه می کنند و نیز رویدادهای خنثی را به صورت مثبت و رویدادهای مثبت را مثبت تر در نظر می گیرند .در واقع مردم قادرند از طریق کنترل افکارشان بعزیستی روانی و شادکامی خود را افزایش دهند .برای مثال ،این اعقیده که در جهان یک نیرو و مقعصد والایی وجود دارد که می توان به خوشبختی و شادکامی افراد بیفزاید .
واینر (1984) معتقد است که شادکامی حداقل دارای سه جزء است که عبارتنداز: عاطفه مثبت، عاطفه منفی و متغیرهایی مانند رضایت از زندگی. عاطفه مثبت دارای ارتباط قوی بابرونگرایی و عاطفه منفی با روان رنجوری ارتباط دارد. ارتباط شادی با برونگرایی آنقدر مسلم و قوی است که برخی از صاحبنظران تعریف شادی را بدون در نظر گرفتن برونگرایی صحیح نمی دانند و تعریف خود از شادی را اینگونه بیان می کنند: «شادی چیزی است به نام برونگرایی ثابت ». برخی ازصاحبنظران ارتباط برونگرایی و شادکامی را با ارائه فرضیه وجود ژن شادکامی توضیح می دهند (به نقل از میرشاه جعفری،1381).
واینر و همکاران (1999) معتقدند که میزان شادکامی زنان و مردان برابر است، اما هنگامی که افسردگی را در نظر می گیریم، موضوع تا حدودی پیچیده می-شود. به این صورت که با وجود شادی یکسان زنان و مردان، افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. توضیح این امر توسط داینر و همکاران این است که زنان نسبت به مردان هم عاطفه منفی بیشتری و هم عاطفه مثبت بیشتری را تجربه می کنند و برآیند این دو عاطفه، شادی زنان و مردان را یکسان می سازد.
نظریه وینهوون
وینهون (1988)، شادکامی رابه عنوان مجموعه ای از عواطف و ارزیابی شناختی از زندگی تعریف کرده است و آن را درجه ای از کیفیت زندگی افراد می داند که به طورکلی مثبت ارزیابی می کند (رجاس،2007، نقل ازپائیزی،1386). به عبارت دیگر، شادمانی به این معناست که فرد چقدر از زندگی خود لذت می برد.
شادکامی عبارت است از مقدار ارزش مثبتی که یک فرد برای خود قائل است. این سازه دو جنبه دارد:

1- یکی عوامل عاطفی که نمایانگر تجربة هیجانی شادی، سرخوشی، خشنودی و سایر هیجان های مثبت هستند
2- و دیگری، ارزیابی شناختی رضایت از قلمروهای مختلف زندگی که بیانگر شادکامی و بهزیستی روانی است (وین، هوون، 2005 ).
وینهوون (1988) نیز ارتباط شادکامی با سلامت را چنین بیان می کند که: اولاً فقدان شادکامی استرس زاست و استرس می تواند بیماری های خطرناکی را ایجاد کند. ثانیاً، فرد شادمان در صورت مواجهه با یک بیماری سخت بهتر می تواند از پس آن برآید و ثالثاً شادکامی برای رشد روانی فرد لازم و مفیداست، زیرا شادکامی به شخص کمک می کند که با فشارهای روحی مقابله کند.
در برخی از نظریه ها مانند نظریه ی وینهوون ،این اعتقاد وجود دارد که بهزیستی روانی و شادکامی معلول برآورده شدن نیازهای اساسی و کلی انسان است .
از نظر وی اگر نیازهای گرسنگی ،تشنگی ،سرما وگرمای مردم مرتفع شود،می توانند شادکام باشند در مقابل ،نظریه های زمینه های ، محتوایی بر عواملی تاکید دمی ورزند که از نظر زمان و شرایط زندگی افراد تغییر می یابد ،برای مثال در نظریه سازگاری ،زمینه ی مربوط به زندگی گذشته فرد مورد توجه قرار می گیرد٬درحالی که در نظریه های مقایسه اجتماعی ، زمینه ی اجتماعی دیگران مطرح می باشد ،زمینه های دیگر شامل ارزش ها ،ایده آل ها و هدفهای آگاهانه فرد است .بررسی و اندازه گیری این زمینه این امکان را فرا هم می آرود تا بفهمیم چگونه افراد از طریق دنبال کردن ارزش ها ،اهداف و نیازهای خود، تجربه های شادی بخش و خوشبختی خود را شکل می دهند .
طرفداران نظریه نقطه تنظیم شادکامی معتقدند که شادکامی تاحد زیادی توسط یک آمادگی ذاتی برای اینکه از زندگی لذت ببریم یا نه، مشخص می شود ( وین هوون ، 2006 ).
در نظریه وینهون (1996) این اعتقاد وجود دارد كه بهزیستی ذهنی و شادكامی معلول برآورده شدن نیازهای اساسی و كلی انسان است. از نظر وی اگر مردم نیازهای گرسنگی ، تشنگی ، سرما و گرمای آنان مرتفع شود ، می توانند شادكام باشند. در مقابل ، نظریه های زمینه ای بر عواملی تاكید می ورزند كه از نظر زمان و شرایط زندگی افراد تغییر می یابد ، برای مثال در نظریه سازگاری ، ‌زمینه مربوط به زندگی گذشته فرد مورد توجه قرار می گیرد. در حالی كه در نظریه های مقایسه اجتماعی ، زمینه اجتماعی دیگران مطرح می باشد، زمینه های دیگر شامل ارزش ها ،‌ایده آل ها وهدف های آگاهانه فرد است. بررسی و اندازه گیری این زمینه ها این امكان را فراهم می آورد تا بفهمیم چگونه از طریق دنبال كردن ارزش ها ،‌اهداف و نیازهای خود تجارب شادی بخش و خوشبختی خود را شكل می دهند ( داینر و ساه ،‌1997).
شادی در نظریه فاوا
چون افراد افسرده داردی افکارغیرمنطقی ومنفی هستند ، شناخت درمانی بر اصلاح این افکار توصیه شده است .نوعی از شناخت درمانی در افراد سالم با موفقیت مورد استفاده قرار گرفته است و باعث افزایش شادی و احساس رضایت آزمودنی ها شده است. فاوا و همکاران، ابعاد شش بعدی شامل : خود پذیری ، ارتبط مثبت با دیگران ،استقلال ،تسلط بر محیط ، هدفمند بودن درزندگی و رشد و ارتقاء شخصی را بررسی کرده اند این روش ، به افکار مثبت تاکید دارد ( فاوا و همكاران ،‌ 1998)
شادی در نظریه فرلو
تجربه كردن لحظات اوج ،‌یكی از شیوه هایی است كه منجر به شادی عظیم در انسان می شود. فرلو تحقیق نظام داری را در زمینه آن دسته از تجاربی انجام داد كه به واسطه شادی و لذت وافر متداعی با آن ها در حافظه مردم رسوخ كرده بود. برای خود فرلو گوش دادن به موسیقی كلاسیك مخصوصاً‌ آثار باخ و بهتوون برای او لحظات اوج را به وجود می آورد. وقتی فرلو از 95 نفر فرد افسرده خواست تا اوج تجارب افسردگی خود را توصیف كنند ، متوجه شد تجارب اوج برای آنها تا حدودی اسرار آمیز بوده است. دو مورد از رایج ترین تجارب اوج ، ‌تجارب ناشی از رابطه جنسی و موسیقی بود. سایر عوامل ذكر شده عبارتند از : نیل به برتری و كمال واقعی . زنان نیز از داشتن تجارب اوج پس از تولد فرزندشان خبر دادند ، البته این تجارب بیشتر برای بزرگسالان مفهوم دارد و چون سن یكی از عوامل مهم در تجربه شادی است. بدیهی است كه لذت در دوران كودكی به هیچ وجه شباهتی به لذت در دوران نوجوانی یا میانسالی ندارد. یكی دیگر از عوامل قابل بررسی جنسیت است.
شواهدی وجود دارد كه نشان می دهد كودكان با جنس های متفاوت از فعالیت های متفاوتی لذت می برند. در پژوهشی كه اسكات بر روی 7 پسر 11 ساله و همان تعداد دختر انجام داد، از آنها خواست تا شادترین رویداد كه تا كنون به وقوع پیوسته را به طور مفصل شرح دهند. وی به این نتیجه رسید كه جالبترین جنبه شادی در بین 11 ساله ها این است كه تفاوت های جنسی ، پیشاپیش آشكارند. در این مطالعه هیچ دختری وقتی شادترین رویداد زندگی اش را توصیف می كرد ، به پیشرفت خود اشاره نكرد. در حالی كه 20 درصد از پسرها به این نكته اشاره داشتند ، از سوی دیگر ،‌10 درصد از دختر بچه ها شادترین رویداد زندگی شان را هنگام دوستی با دیگران تجربه كرده بودند ، اما در مورد هیچ كدام از پسرها چنین نبود (شمس ، 1383 ) .
شادی در نظریه آبراهام مازلو
تجربه کردن لحظات اوج ، یکی از شیوه هایی است که منجر به شادی عظیم در انسان می شود . مزلو ،پژوهش نظام داری را در زمینه آن دسته از تجربه هایی انجام داد که به واسطه شادی و لذت وافر متداعی با آنها ،درحافظه مردم رسوخ کرده بود.برای خود مزلو ،گوش دادن به موسیقی کلاسیک مخصوصا” آثار باخ وبتهون ،برای لحظات اوج لذت را به وجود می آمد. وقتی مزلو از 195 نفر خواست تا تجربه های اوج خود را توصیف کنند ، متوجه شد تجربه های اوج برای آن ها تا حدودی اسرار آمیز بوده است. دو مورد از رایج ترین تجربه های اوج ،تجربه های ناشی از رابطه جنسی و موسیقی بود . سایرعوامل ذکر شده عبارت بوده ا ز: نیل به برتری و کمال واقعی . زنان نیز از داشتن تجربه های اوج بعد از تولد فرزندشان خبر دادند البته این تجربه های ، بیشتر برای بزرگسالان مفهوم دارد و چون سن ، یکی از عوامل مهم در تجربه شادی است ، بدیهی اس که لذت در دوران کودکی به هیچ وجه شباهتی به لذت در دوران نوجوانی و میانسالس ندارد .یکی دیگر از عوامل قابل بررسی ،جنسیت است .شواهدی وجود دارد که نشانت می دهد ، کودکان با جنس های متفاوت ، ا ز فعالیت های متفاوتی لذت می برند .
شادکامی از دیدگاه دنیل گیلبرت
بروک من، در مقدمه کتاب شادمانی نوشته گیلبرت ،اظهار داشته است گیلبرت، مدیرآموزشگاه روانشناسی شادی هاوارد٬ دانشمندی است که به بررسی آنچه روانشناسی و علوم رفتاری فلسفه بایستی به ما در مورد چگو نگی تصور مغز انسان درمورد آینده، آموزش دهند می پردازد و در مورد طیف وسیعی از تجربه های درونی احساسی ، نقش تجربه های مثبت ،نقشی که تجربه ها و احساس های منفی در زندگی ما بازی می کنند و جایگزین کردن تفاوت های کیفی با تفاوت های کمی ، بررسی و پژوهش نموده است .به اعتقاد گیلبرت ، مردم زمانی که درباره علم می اندیشند، به مطالبی همچون، اتم ها، وسیارات ،رباط ها و موارد قابل لمس می اندیشند و هر چند آن ها می دانند که تجربه های درونی مانند شادی، حائز اهمیت فراوانی هستند اما معتقدند که چنین تجربه هایی از لحاظ علمی قابل بررسی نیستند؛ در صورتی که این تفکر اشتبا ه است ،چرا که لازمه آنچه بتوانیم موردی را به علمی بررسی کنیم تنها یک کلمه است ، اندازه گیری. اگر بتوانیم چیزی را اندازه بگیریم می توانیم آن را به صورت علمی مورد بررسی قرار دهیم . آیا می توان تجربه های احساسی و درونی یک فرد را اندازه گیری کرد ؟
مطمئنا” همین طور است زیرا که مردم ، هم با کلام و هم با عمل می توانند تجربه های خودشان را به شمابگویند . در مورد اینکه چه می بینند ،چه می شنوند و چه احساسی دارند و این گزارش ها، داده های اساسی هستند که علم تجربه بر اساس آن ها ، شکل گرفته است ، همچون بینایی سنجی که یکی ازعلومی است که بر اساس گزارش های افراد از تجربه های درونی شان شکل گرفته است .پس تا زمانی که مردم بتوانند بگویند چقدر شاد هستند، می توان شادی را به صورت علمی بررسی کرد .وی علت بسیاری ازرفتارهای آدمی را درنهایت، رسیدن به شادمانی می داند.اکثر مردم با این نظریه که رفتارشان صرفا”تلاشی برای کسب شادی است به دو دلیل مخالفت می کنند :دلیل نخست اینکه ،برای آنان مسائل نگران کننده بسیاری مانند حقیقت ،عدالت ،…و چیزهای دیگری غیر از شادی وجود دارد و دوم آنکه ،انواع متفاوتی از شادمانی وجود دارد، برای مثال،شادی عمیق اخلاقی هنگامی که به یک یتیم گرسنه کمک می کنید با زمانی که پول ،پس اندازمی کنیم و شاد می شویم این دو نوع شادی ازلحاظ کیفیت با یکدیگر متفاوتند .
گیلبرت هر دوی این استدلال ها را اشتباه می داند : درمورد استدلال نخست معتقد است پیش بینی کردن آینده و تلاش برای نرسیدن به ناراحتی و رنج ، خود به مینای دست یابی به لذت و خوشی است و درآن،شادی نهفته است. درمرود استدلال دوم هم می گوید ،درست است که تجربه ذخیره پول،مشابه تجربه نجات یتیمهای گرسنه نیست ولی هرتجربه به عنوان مجموعه ای ازموفقیت ها بر حسب ابعاد متعدد، مورد بررسی قرارمی گیرند و یکی ازاین ابعاد٬ شادی است.دلیل اینکه این تجربه ها، احساسهای متفاوتی را دارا می باشند این است که آن ها مستلزم مقادیرمتفاوتی ازشادی و نیزمقادیرمتفاوتی ازهرچیزدیگرمی باشند.مردم به طورمتفاوت وآشکاربه خیلی ازچیزها ازپایین ترین تا والاترین،ارزش وبها می دهند ودر کل، دلیل ارزش دادن به آن ها را،نتایج و پیامدهای لذت بخش وشادی آورآن ها می دانند.ماباید سعی کنیم بفهمیم چه چیزی باعث شادی خواهد شد. پی بردن به اینکه چه چیزی شادی ماراافزایش می دهد، توانای مارابه منظور رسیدن به آن ،بالا می برد.ما مغزهای بزرگی داریم که درمقایسه با حیوانات می توانیم آینده راپیشاپیش ببینیم،درصورتی که گونه های قبلی ما درچند میلیون سال قبل،توانایی آن را نداشتند.
پیش بینی کردن ، یک امر واقعی نیست وحتی در بعضی مواقع وبه لحاظ قانونی، احمقانه به نظرمی رسد اما به طورکلی این فرصت رابه ما می دهد تایک تعداد پانزده نفر از دانشجویا ن نهمین دوره روان شناسی مثبت ،انتخاب شدند و با نظارت دکتر شارون پارکرو دکتر جین و آنجلا داکورد مورد مداخله روان شناسی قرار گرفتند و به آن ها مطالبی از قبیل ،تمرکز بر روی نقاط مثبت خود، خوش بینی و دوری از افکار منفی ،بیان احساس های مثبت و منفی ،داشتند وقتی آزاد و قدر دانی و سپاس گذاری آموزش داده شد .نتایج به دست آمده که زیر نظر دکتر کریس پترسون انجام گرفت ، بسیارشگفت انگیز بود نه تنها از میزان افسردگی ،اضطراب و عصبیت افراد کاسته شده بود بلکه شادکانی ورضایت اززندگی به میزان قابل توجهی درآنان ٬افزایش یافت .
دَنیل گیلبرت (۲۰۰۷) بر مفهوم پیش‌بینی عاطفی ( affective forecasting ) تمرکز کرده است و اینکه این مفهوم چگونه در توانایی ما برای شاد بودن اثر می‌گذارد. توانایی منحصر به فرد انسان‌ها برای اندیشیدن به و تصور کردن آینده، پیامدهای جالب و نیرومندی به همراه دارد (واسکو و پوری، ۲۰۰۹).
به گفته گیلبرت (۲۰۰۷) آدمی شادکامی را به طور مصنوعی می‌سازد. شادکامی طبیعی را زمانی احساس می‌کنیم که آن آنچه را می‌خواهیم به دست آورده باشیم. اما، شادکامی را زمانی می‌سازیم که به آنچه می‌خواهیم دست نیافته باشیم.
گیلبرت می‌گوید شادکامی ساختگی ( synthetic happiness ) دقیقاً به اندازه آن نوع دیگر شادکامی، واقعی و سودمند است، و این باور که احساس‌ شادکامی ساختگی نوع نامرغوب شادکامی است نادرست است. گفته شده است دلیل اینکه چرا ما این توانایی تکاملی را برای ساختن شادکامی داریم این باور است که ما نیازمند ناامید نشدن برای رسیدن به آنچه می‌خواهیم هستیم، و اگر می‌دانستیم که در صورت دست‌نیافتن نیز به اندازه رسیدن به هدفمان شاد بودیم، تلاشی نمی‌کردیم.
به اعتقاد سلیگمن ، هدف اصلی روانشناسی مثبت ،افزایش شادمانی بر روی کره زمین است که شامل دو فراینده است : فراینده نخست ، سنجش معتبر و قابل اطمینان احساس های مثبت واثرات مثبت آن است که در دهی گذشته این شاخه از روانشناسی گام های مؤثر وچشمگیری در این خصوص برداشته است. مرحله ی دوم در این فراینده ، طبق بندی علمی است .
تعیین حدود ژنتیک :شواهدی از این موضوع که شادکامی ما تا حدودی به مسائل ژنتیکی ما بستگی دارد ، حمایت می کند یعنی ما بایک مقدار شادکامی که توسط ژن هایمان تعیین شده اند متولد می شویم .این ژن ها ، حدود پنجاه درصد شادکامی ما را تعیین می کنند .بنا براین اگر تغییرات غیر منتظره در زندگی ما رخ دهد مثلا” یک بلیت بخت آزمایی برنده شویم یا اتفاق ناگواری برای مارخ دهد ، در حدود یک سال یا بیشتر ، سطح شادکامی ما به نکته تعیینی اش بر خواهد گشت .
موقعیت و شرایط: مدارک و شواهدی وجود دارند که نشان می دهند شرایط و موقعیت هایی که ما در آن زندگی می کنیم درمیزان شادکامی ما مؤثرند و ما همیشه نمی توانیم کنترل زیادی روی آن ها داشته باشیم .برای مثال ، همیشه نمی توانیم در یک خانه ی مجللی که آرزویش را داریم زندگی کنیم و یا با ماشین دلخواه خود رانندگی نماییم ،اگر چه مدارک نشان می دهند که این تنها٬ در حدود8 تا15 درصد شادکامی را تعیین می کند که واقعا” خیلی زیاد نیست.
کنترل اختیاری: سومین عامل ، مهم ترین عامل درمعدله است چون می توانید آن را کنترل کنید و این موضوع تقریبا” شامل قسمت اعظمی از جنبه های زندگی می شود . شما دارای درجه بالایی از کنترل هستید که اعمال و افکارتان و روشی که برای زندگی کردن انتخاب می کنید را در بر می گیرد .شما هستید که در مورد چیزی فکر می کنید ،انتخاب می کنید و در گذشته ، حال و آینده ،عمل می نمایید و به نظر می رسد تأثير مهمی بر روی اینکه چگونه شاد باشید دارند و این بالای چهل ودو درصد می توان باشد.
به اعتقاد سلیگمن ، سه مسیر به سوی شادمانی وجود دارد که او آنها را با نامه های زندگی لذت ، زندگی خوب و زندگی معنا دار می نامد .بعضی از این مسیر ها، بهتر از دیگری نگاه اجمالی به پیامد ها و نتایج طولانی مدت از کارهایمان داشته باشیم و آنها را ارزیابی کنیم تا از یپامدهای بعدآن ها دوری کرده و پیاد های خوب آ نها را افزایش دهیم .مغز انسان متشکل از قسمت هایی است که برای هر موقعیتی ،بهترین چیز مناسب با آن موقعیت رابه ارمغان می آورد اما مردم نمی دانند دارای این توانایی هستند.
از نظر وین برگ، ما دنیا را خلق می کنیم زیرا فرصت زیادی برای زندگی کردن داریم وعلیرغم این که بسیار ی از وقایع ،ماورای کنترل ماهستند ،مانیز توانایی کنتعرل رفتارهایمان را در یک جهت و موقعیت مشخص تا حدود زیادی دارا هستیم . بنا براین پیامد های حسی ناشی از وقایع ،به عهده ی ماهستند.افکارما کنترل کننده احساس هایمان هستند و ما تا حد زیادی کنترل افکار خود را داریم ،بنا براین ما هستیم که شادی را انتخاب می کنیم و یاآن را کنار می گذاریم . شیوه تفکر ما در مورد یک موقعیت است که نحوه رفتار ما را درآن موقعیت ،شکل می دهد . بنابر این چگونگی رفتار ما دررابطه با یک موقعیت ،بر اساس واقعیت عینی آن نیست بلکه بر اساس ارزیابی ذهنی ما از آن موقعیت است .
شادی از دیدگاه مارتین سلیگمن
در آواخر ماه می 2004 سازمان آموزش و پرورش ،فراخوانی برای پیشنهادهابه عنوان بخش ابتکار ی آموزش ، ارئه داد و آنان به دنبال راهکارهایی جهت رهایی از فشارهای ذهنی بیمار ی در محیط های آموزشی بودند .گروه پژوهشی به سر پرستی سلیگمن ،با ارائه روانشناسی مثبت و راهکارهایی جهت افزایش شادمانی ،وارد عمل شد .سازمان آموزش و پرورش آمریکا برای آموزش روانشناسی مثبت در نهمین دوره ،مبلغ 8/2 میلیون دلار پرداخت کرد . هدف از تخصیص مطلوب مالی اخیر ،این بود که پژوهش و بررسی در رابطه با رفتارهای مثبت و کیفیت ایجاد آن می تواند به دانش آموختگان از نظر احساسی و آکادمیکی کمک نماید و چنانچه فرضیه های این پژوهش به تایید می رسید به عنوان یک الگوی ملی برای افزایش روحیه دانش آموختگان در سیستم آموزش و پرورش در می آمد .در این پژوهش ، است هر چند ترکیبی از این سه مسیر ایده آل تر است .به نظر سلیگمن زندگی ،لذت،شادی ها و خوشی های سطحی را به ارمغان می آورد و برای همین است بسیار ی از مرد م شبیه به هم ، این نوع زندگی را داند .همچنین از نظر او بزرگتر ین اشتباهی که مردم در غرب مرتکب می شوند این است که جذب نظریه شادی هایی وودی که فقط خندیدن و لبخند زن زیاد است،می شوند .
وقتی یک زندگی ،فقط وابسته به لذت ها و خوشی های آنی باشد فقط بعضی درجات شادی را ارائه می دهد و این متقابلا” نارضایتی فراوان در خود ایجاد می کند .به زعم وی،برای اینکه به طور جدی شاد باشیم و خوشحال زندگی کنیم ، باید چشمانمان را به سوی یک زندگی خوب باز کنیم و برای انجام این عمل لازم است ما قدرت های امضاء خود که همان پشتکار و استقامت است را شناسایی کنیم. سلیگمن می گوید ،اگر ما یک با رقدرت خودمان را آزمون کنیم و در واقع، نیروهای خود را بشناسیم و آن ها را به کار بگیریم ٬استفاده بیشتر آن ها باعث می شود در زندگی روزمره ،احساس شادی و رضایت کنیم. به کار گیری نقاط قوت در کار و زنگی اجتماعی ،سبب می شوند ما به آنچه که سلیگمن آن را زندگی خوب می نامید نایل شویم و وقتی ازآن ها برای کمک به دیگران استفاده کردیم ما به سمت زندگی معنا دار سوق داده می شویم .در واقع،زندگی معنادار ناشی از اثر نیروی شما در ارتباط با چیزهایی است که باور دارید و این زندگی فراتر از یک زندگی معمولی است.
شادی از دیدگاه سلیگمن ، در سه بعد گذشته (در قالب رضایت و بهزیستی)، حال (در قالب جاری بودن، خوشی، لذت بردن و شادمان بودن) و آینده (در قالب شناخت های سازنده، امید، خوش بینی و ایمان) خلاصه می شود.
سلیگمن (2005) ، هیجانات مثبت ر ا به سه طبقه تقسیم می کند. اگر هیجانات مثبت همراه با زمان آینده بیایند در برگیرندة خوش بینی، امید، اطمینان، وفا، سلامتی و داشتن دورنمای خوب است. اگر با زمان گذشته بیایند شامل رضایتمندی، خشنودی، کمال سرافرازی و آرامش اند که هیجانهای مثبت اصلی هستند اما ، اگر با زمان حال همراه شوند ، به دو حالت لذت های زودگذر و خشنودی بادوام پدید می آیند (سلیگمن، 2005 ).
سلیگمن ، طی پژوهشی ،رابطۀ سبک زندگی و میزان شادکامی و رضایت از زندگی 150 نفررا با سه پرسشنامه متفاوت که هر یک،یکی از انواع زندگی ، مطبوع ،خوب ،معنا دار را مورد سنجش قرار می داد٬بررسی کرد.اودریافت که هم زندگی خوب وهم زندگی معنادار٬هردوبا رضایت از زندگی وشادکامی ٬همبستگی دارندولی به طورحیرت انگیزی ،این همبستگی درزندگی معنا دارقوی تر بود.
مونتایرنیز، اجزای تشکیل دهنده شادی راشامل سه بخش می داند:
تأثيرات ژنتیکی :مردم با میزان معینی شادی که ناشی از ویژگی های شخصیتی آن هاست و خصوصیاتی که از پدر و مادر به ارث برده اند،به دنیا می آیند و آن سطح ا ز شادی است که فرد می تواند در غیاب سایر عوامل داشته باشد.برآورده های علمی ، نشان می دهند که دامنه شادمانی یک شخصی از لحاظ ژنتیکی٬ حدودپنجاه درصد تعیین شده است.
شرایط و کیفیت های زندگی ،دومین جزءتشکیل دهنده ی شادی هستندکه شامل : تاریخچه ی فرد ی وضعیت زندگی ،اشتغال،امنیت شغلی ،وضعیت تاهل ،در آمد،سلامتی ،میزان مذهبی بودن و مواردی از این قبیل است برای مثال ،افرادی که ازدواج کرده اند،حقوق خوب دارند،امنیت دارند و از سلامت و عقاید مذهبی برخوردارند ،از لحاظ شاد بودن ،در وضعیت بهتر ی هستند .
سومین جزء از اجزای شادی : افعال اختیاری می باشند که می توانند در سه گروه طبقه بندی شوند:فعالیتهای رفتاری : از قبیل داشتن ورزش منظم ،داشتن روابط جنسی مطلوب ،داشتن روابط اجتماعی قوی و مهربان بودن با مردم .فعالیت های شناختی : از قبیل تلاش برای داشتن دیدگاهی واقع بینانه و مثبت نگر به زندگی ،تفکر در مورد ایجاد شادمانی و تلاش برای عمل نمودن به آن .فعالیتهای ارادی : از قبیل تلاش کردن برای دست یابی به اهداف شخصی ، تلاش کردن برای داشتن زندگی هدفمند و معنا دار.
سلیگمن مفهوم « شادکامی اصیل » ( authentic happiness ) را بیشتر شکافته است. به باور وی، شادکامی اصیل، ترکیبی از زندگی لذت‌بخش ( pleasurable life ) ، زندگی بااشتیاق ( engaged life ) و زندگی معنی‌دار ( meaningful life ) است.
زندگی لذت‌بخش یعنی احساسِ داشتن هیجان‌های مثبت (مانند خوشی ( joy ) ، قدردانی ( gratitude ) ، آرامش ( serenity ) ، رغبت ( interest ) ، امید، سربلندی ( pride ) ، سرگرمی ( amusement ) ، الهام ( inspiration ) ، خشیت ( awe ) و عشق ) ( فردریکسون ، ۲۰۰۹) که عوامل اصلی موفقیت و بهباشی ما هستند.
زندگی بااشتیاق، بر غرقگی، اشتیاق، شیفتگی و بهباشی تمرکز می‌کند .
در حالی که زندگی معنی‌دار ، خدمت به چیزی والاتر از خود را در بر دارد. پس، افراد می‌توانند با جست‌وجوی این سه نوع «زندگی» به شادکامی برسند. اکنون، مفهوم شادکامی اصیل بیش از آنکه یک دستورالعمل علّی برای شادکامی باشد، یک نظریه است (رشید ، ۲۰۰۹).
شادی درنظریه فوردایس
از دیرگاه فور دایس ، شادی ،سرور و مسرت ،ارمغان اصلی طبیعت در زندگی به انسان است ،محرک و اهام بخش رفتارهای انسانی است که لایتناهی به نظر می رسد و از ابتدایی ترین تلاش های جسمانی برای بقاء ،تا والاترین موفقیت های علمی و هنری او را در برمی گیرد .شادی ،جرقه حیات بخش زندگی است ، تنها پدیده ای که اندیشه را برای پروراندن ،سرود را برای نواختن و حتی غذا را برای خوردن ،ارزشمند می سازد .به نظر فوردایس ،شادکامی باید تنها گمشده ی انسان در جهان باشد.گذشته از این ها ، اگر موفقیت،شهرت ،سعادت و عشق باعث،سرورنشئد،دیگر به چه دردی می خورند ؟شادی ،یک هیجان مثبت است که توسط لغاتی چون خرسندی ،احساس بهزیستی و رضایت ،توصیف می شود .شادمانی ،پایان ارزشمند عمل انسان و به مفهوم به رضایت کلی نسبت به زندگی خویش است . شادی ،مهمترین پاداش طبیعت در زندگی است.
بزعم وی اگر معتقد باشیم که شادکامی با جنبه های خاصی از شخصیت ،نگرش های افراد و انتخاب هایی که می کنند و میزان و نوع فعالیت هایی که انجام می دهند در ارتباط است ،در این صورت،شادکامی را می توان آموزش داد .ازدیدگاه فوردایس ، برای پژوهشگرانی که با امکان پذیری آموزش شادکامی اعتقاد دارند،سه سوال اساسی مطرح است:نخست اینکه ، آیا ویژگی های خاص شناختی , رفتار ی افرادشاد را که بتوان به دیگران آموزش داد ،می توان جداسازی کرد؟دوم اینکه ،آیا افراد دیگر،واقعا”می آموزند این ویژگی ها را درخود ایجاد کنندوآنهارادرخودبپرورانند؟سوم اینکه ،اگر این مسأله را آموختند ،آیا در نتیجه شاد تر خواهند شد؟پژو هش های فوردایس در مورد امکان پذیری افزایش شادکامی ازچندین دهه ی قبل آغازشد. در پژوهش های منتشرشده اولیه،سه بررسی انجام شد و چندین راهکار افزایش شادمانی تحت شرایط منغییر مورد بررسی قرار گرفتند که همگی آن ها سطح شادکامی افراد مورد آزمایش را ارتقاء بخشیدند.
در مقاله بعدی فردایس ،گزارش خود را درمورد چهار آزمایش موفقیت آمیز دیگرارائه کرد که یکی از آنها،بررسی دنباله دار یک مسأله بود و در پنج پژوهش جدید تر ،فوردایس ،به مقایسه کلاس های دانشگاه که فقط در برخی ،شادکامی آموزش داده شده بود،پرداخت و به نتایج بسیار مهمی در مورد افرادی که تحت آموزش شادکامی قرار گرفته بودند دست یافت .نتایج پژوهش دیگر پژوهشگران که به استفاده از راه کارهای مشابه فوردایس پرداخته اند ،موید افزایش شادکامی از طریق آموزش است .
نگاهی اجمالی به اطلاعات جمع آوری شده در زمینه شادکامی ،نشان می دهند که تا کنون شادمانی را با عواملی همچون موفقیت ،طبقه اجتماعی ،سلامت جسمانی ،موقعیت شغلی ،شرایط اقتصادی و سیاسی خوب ،درآمد کا فی و شاید مهم ترازهمه عوامل تعیین کننده ی ژنتیکی ، مرتبط است که تغییر چشم گیر این موارد ، به ندرت در محدوه توانایی یک فرد می باشد با این حال ، ویژگی های خاصی وجود دارند که بارها و بارها در طی سالهای متمادی در پژوهش ها ، نشان دهنده آن است که این ویژگی ها،ارتباط پایایی با شادکامی به دست داده اند و از نظر فوردایس یک مبنای پژو هش های برای بررسی آموزش شادکامی می باشند.
از دیرگاه فور دایس (2000) شادی ،سرور و مسرت ،ارمغان اصلی طبیعت در زندگی به انسان است ،محرک و اهام بخش رفتارهای انسانی است که لایتناهی به نظر می رسد و از ابتدایی ترین تلاش های جسمانی برای بقاء ،تا والاترین موفقیت های علمی و هنری او را در برمی گیرد .شادی ،جرقه حیات بخش زندگی است ، تنها پدیده ای که اندیشه را برای پروراندن ،سرود را برای نواختن و حتی غذا را برای خوردن ،ارزشمند می سازد .
به نظر فوردایس ،شادکامی باید تنها گمشده ی انسان در جهان باشد.گذشته از این ها ، اگر موفقیت،شهرت ،سعادت و عشق باعث،سرورنشئد،دیگر به چه دردی می خورند ؟شادی ،یک هیجان مثبت است که توسط لغاتی چون خرسندی ،احساس بهزیستی و رضایت ،توصیف می شود .شادمانی ،پایان ارزشمند عمل انسان و به مفهوم به رضایت کلی نسبت به زندگی خویش است . شادی ،مهمترین پاداش طبیعت در زندگی است.
به زعم وی اگر معتقد باشیم که شادکامی با جنبه های خاصی از شخصیت ،نگرش های افراد و انتخاب هایی که می کنند و میزان و نوع فعالیت هایی که انجام می دهند در ارتباط است ،در این صورت،شادکامی را می توان آموزش داد (فوردایس٬ 2003).
ازدیدگاه فوردایس (2003)برای پژوهشگرانی که با امکان پذیری آموزش شادکامی اعتقاد دارند،سه سٶال اساسی مطرح است: نخست اینکه ، آیا ویژگی های خاص شناختی –رفتار ی افرادشاد را که بتوان به دیگران آموزش داد ،می توان جداسازی کرد؟ دوم اینکه ،آیا افراد دیگر، واقعا”می آموزند این ویژگی ها را درخود ایجاد کنندوآنهارادرخودبپرورانند؟ سوم اینکه ،اگر این مسأله را آموختند ،آیا در نتیجه شاد تر خواهند شد؟ پژو هش های فوردایس در مورد امکان پذیری افزایش شادکامی ازچندین دهه ی قبل آغازشد.
در پژوهش های منتشرشده اولیه،سه بررسی انجام شد (فوردایس ،1977)و چندین راهکار افزایش شادمانی تحت شرایط منغییر مورد بررسی قرار گرفتند که همگی آن ها سطح شادکامی افراد مورد آزمایش را ارتقاء بخشیدند.
در مقاله بعدی فردایس (1983)گزارش خود را درمورد چهار آزمایش موفقیت آمیز دیگرارائه کرد که یکی از آنها،بررسی دنباله دار یک مسأله بود و در پنج پژوهش جدید تر ،فوردایس (1983)به مقایسه کلاس های دانشگاه (که فقط در برخی ،شادکامی آموزش داده شده بود)پرداخت و به نتایج بسیار مهمی در مورد افرادی که تحت آموزش شادکامی قرار گرفته بودند دست یافت .نتایج پژوهش دیگر پژوهشگران که به استفاده از راه کارهای مشابه فوردایس پرداخته اند ،موید افزایش شادکامی از طریق آموزش است (لیتچر،هوی وکامن(1980)کودال،1986 ؛وید،1993،نقل ازآرگایل وهمکاران ،2003).
نگاهی اجمالی به اعطلاعات جمع آوری شده در زمینه شادکامی ،نشان می دهند که تا کنون شادمانی را با عواملی همچون موفقیت ،طبقه اجتماعی ،سلامت جسمانی ،موقعیت شغلی ،شرایط اقتصادی و سیاسی خوب ،درآمد کا فی و شاید مهم ترازهمه عوامل تعیین کننده ی ژنتیکی ، مرتبط است که تغییر چشم گیر این موارد ، به ندرت در محدوه توانایی یک فرد می باشد با این حال ، ویژگی های خاصی وجود دارند که بارها و بارها در طی سالهای متمادی در پژوهش ها ، نمایان شده اند نشان دهنده آن است که این ویژگی ها،ارتباط پایایی با شادکامی به دست داده اند و از نظر فوردایس یک مبنای پژو هش های برای بررسی آموزش شادکامی می باشند(فوردایس ،2003) .
هیلز
هیلز (۲۰۰۸) معتقد است، که افراد شادکام، کسانی هستند که در پردازش اطلاعات در جهت خوش بینی و خوشحالی سوگیری دارند، یعنی اطلاعات را طوری پردازش و تفسیر می کنند که به شادمانی آنها منجر شود.
شادکامی برنگرش و ادراکات شخصی مبتنی است و برحالتی دلالت می کند که مطبوع و دلپذیراست و از تجربه ی هیجانهای مثبت و خشنودی از زندگی نشأت می گیرد ( هیلز و آرگیل،2001).
هیلز و آرگیل (1998) در بیان این کارکردها به مواردی از جمله احساس اتصال با معبودی بسیار قدرتمندو مقدس، عشق، برابری و احساس درجمع بودن اشاره می کنند .
فعالیت های اوقات فراغت منبع بسیارخوبی برای ایجاد شادمانی هستند. شادی آفرینی فعالیت های اوقات فراغت را با استفاده از دو تئوری می توان توضیح داد. تئوری اول مربوط به انتخابگر بودن انسان است. از آنجا که فعالیت های اوقات فراغت، فعالیت هایی هستند که فرد با توجه به علاقه خود و با آزادی عمل در مورد آنها تصمیم گیری می کند؛ این گونه فعالیت ها حتی وقتی که فرد را از نظر جسمانی آزار می دهند نیز موجب شادمانی او می شوند. مانند ورزش بوکس و دوی ماراتون اشاره کرد(هیلز و آرگیل،1998).
تئوری دیگر که نشاط انگیزی فعالیت های اوقات فراغت راتبیین می کند، تئوری انگیزش اجتماعی است. به عنوان مثال شرکت درمسابقات ورزشی حمایت اعضای تیم و طرفداران آنهارا به دنبال دارد. تماشای تلویزیون نیز وقتی که در کنار دوستان یا خانواده باشد، به نوعی برای فردحمایت ایجاد می کند(به نقل ازمیرشاه جعفری؛1381).
آرگیل ( آرجیل )
آرگیل (2007) محقق‌ و مؤلفی‌ کـه مـطالعات گـسترده‌ای پیرامون نشاط و عوامل پیش‌آیند و پس‌آیند‌ آن به سامان رسانده است، همانند سایر محققان از نشاط به عنوان یکی از هیجانات شاخص آدمی نام‌ مـی‌برد.‌ بـه‌ بـاور او افراد فاقد این هیجان، در دام اختلالات مختلف روانی‌ و جـسمانی گـرفتار می‌شوند.
آرگیل ( Argyle ) مهم‌ترین شاخصها و علائم هیجان نشاط را به شرح زیر بر‌ می‌شمارد:
1. احساس لذت و خوشی؛
2. خوش‌بینی و امید مستمر؛
3. خواب آرام‌ و رضایت‌ بخش؛
4. احساس تندرستی؛
5. نـگرش مـثبت بـه خود و دیگران؛
6. احساس رشد‌ شخصی؛
7. توانایی خندیدن از ته دل؛
8. رضایت از جذابیت خویش؛
9. رضایت از مـیزان‌ توانایی‌ خویش؛
10. احساس برانگیختگی هیجانی و انرژیک بودن؛
11. احساس کنترل برخویشتن و محیط‌ زندگی‌ و درسی؛
12. احساس مفید بودن؛
13. رضایت و خرسندی از‌ زندگی‌ و امید به دسـتیابی بـه اهداف؛
14. تـوانایی ایجاد شادی و خرسندی در دیگران؛
15. احساس‌ غلبه‌ خاطرات شیرین و رضایت بخش بر خـاطرات نـامطلوب و منفی؛
16. برخورداری‌ از‌ حس‌ زیبایی پسندی و زیبایی دوستی؛
17. توانایی تمدد اعصاب، تمرکز ذهنی و تصمیم‌گیری متصلانه.
آرگـيل‌ در‌ باره معناي شادكامي مي‌نويسد: گاهي گفته مي‌شود كه مفهوم شادكامي، مبهم و اسرارآميز است. اما‌ واضح‌ است‌ كه بيشتر مردم به خوبي مي‌دانند شـادكامي چـيست.
در زمـينه‌يابي‌ها كه از‌ مردم‌ در‌ باره معناي شادكامي سؤال شده، پاسخ داده ‌اند كه غـالباً شادكامي عبارت است از: بودن‌ در‌ حالت‌ خوشحالي و سرور يا ديگر هيجان‌هاي مثبت، يا عبارت است از: راضي بودن از زندگي‌ خود‌.
وي معتقد است كه مـردم اين اصـطلاح را كامـلاً درك مي‌كنند و نظر‌ نسبتاً‌ شفافي‌ دارند مبني بر اين كه شادكامي به هـيجانات مثبت و رضايت از زندگي مربوط مي‌شود‌. ‌
البته وي معتقد است كه علاوه بر اين دو جزء، يعني عواطف مثبت‌ و رضايت‌، جزء سومي نـيز وجـود دارد كه عـبارت است از: فقدان افسردگي و اضطراب يا ديگر‌ عواطف‌ منفي. اين جزء در حقيقت به بـعد هـيجان‌ها مربوط مي‌شود‌.
البته‌ از‌ آنجا كه هيجان‌هاي مثبت و منفي بر اساس تحقيقات، مستقل از يكديگر هستند، نمي‌توان آنها را‌ در‌ يك‌ جـزء، قـرار داد.
بـررسي‌ها نشان داده است كه وجود عواطف مثبت به‌ معناي‌ فقدان عواطف منفي نيست و وجـود عـواطف مـنفي نيز به معناي فقدان عواطف مثبت نمي‌باشد.
اين يافته‌، ما‌ را به اين نتيجه‌گيري رهنون مي‌سازد كه شـادكامي سـه قـسمت عمده دارد‌: رضايت‌، عواطف مثبت و عواطف منفي(پسندیده، 1390).
آرگیل (2001) عزت نفس را جزء جدایی ناپذیر شادکامی می داند.
طبق نظریه آرجیل و همکاران، شادکامی از دو جزء عاطفی و شناختی تشکیل شده است. شادکامی متضاد افسردگی نمی باشد اما شرط عدم افسردگی را برای شادکامی لازم می دانند. آنان بر این باورند که اگر از مردم سؤال شود که منظور از شادکامی چیست؟ دو نوع پاسخ را مطرح می کنند:
الف) ممکن است حالات هیجانی مثبت مانند لذت بردن را عنوان کنند.
ب) ممکن است به طور کلی آن را راضی بودن از زندگی یا رضایت از بیشتر جنبه های زندگی بدانند.
آلبرکستن
آلبرکستن (۲۰۰۲) معتقد است که شادکامی، نوعی ارزشیابی است که فرد از خود و زندگی اش به عمل می آورد و مواردی از قبیل رضایت از زندگی، هیجان و خلق مثبت، فقدان افسردگی و اضطراب را شامل می شود و جنبه های مختلف آن نیز به شکل شناخت ها و عواطف است.
تحقیقات نشان داده اند شوخی با حالات هیجانی مثبت مرتبط است (آلبرکستن،۲۰۰۲).
کالدور
کالدور (1994) معتقد است که افراد مذهبی نزدیکترین دوستان خود را از میان افراد مذهبی انتخاب می کنند و علاوه برداشتن احساس نزدیکی به خداوند، نسبت به مردم دید مثبتی دارند که همه این عوامل بر شادکامی آنها می افزاید .
پوتنام و همکاران
پوتنام و همکاران در تحقیقی که با همکاری دانشگاه هاروارد و مرکز بشر دوستی دانشگاه ایندیانا انجام دادند، دریافتند افرادی که از نظر روابط اجتماعی مهارت بیشتر دارند و بهتر می توانند با مردم رابطه برقرار کنند، نسبت به افرادی که از نظر مالی غنی تر، ولی روابط اجتماعی مطلوبی ندارند، شادمان تر هستند. در واقع آنها معتقدند که سرمایه اجتماعی، در واقع یک پیش بینی کننده ی قوی برای تعیین میزان شادمانی افراد و کیفیت زندگی در اجتماع است، لذا برای افزایش سطح شادمانی مردم سرمایه گذاری در سرمایه اجتماعی بسیار ارزشمندتر از سرمایه گذاری های اقتصادی است (هوپکه ، 2001).
ریو
در ارتباط با شادکامی، دو دیدگاه اصلی وجود دارد: دیدگاه لذت گرایی که براساس اصول لذت گرایی، موجودات زنده برانگیخته می شوند تا به دنبال لذت باشند و از درد اجتناب نمایند. لذت گرایی به طور معمول در چارچوب احساس هایی مفهوم سازی می شود که با ناشی از تحریک دستگاههای حسی مختلف (بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه) است و یا ناشی از بمباران حسی(برانگیختگی) است. بر اساس اصول لذت گرایی، احساس ها را می توان به صورت پیوستاری نمایش داد که عاطفه ی مثبت دریک انتها و عاطفه ی منفی در انتهای دیگران قرار دارد. شادی بالاترین سطح عاطفه ی مثبت است. شادی از نظر عصب شناختی به وسیله کاهش سریع سرعت شلیک عصبی، فعال می شود. رهایی از درد جسمی، رهایی از نگرانی ها، حل کردن مسأله دشوار و پیروز شدن در رقابتی اضطراب انگیزنمونه ی الگوی کاهش برانگیختگی عصب شناختی شادی است (ریو،1386).
دنو و کوپر
دنو و کوپر (۲۰۰۸) معتقدند که همه خانواده های شاد، کم و بیش مثل هم هستند و فاکتورهای بارز و مشخص آنها از نظر کمیت و کیفیت نزدیک به هم می باشند. اما برعکس ، خانواده های ناشاد، به شیوه های مختلفی، ناشاد بودن را تجربه می کنند .
بریبنر
به اعتقاد بریبنر، میزان شادی و رضایت هر فرد از زندگی، رابطه ای مستقیم با نگرش افراد به زندگی دارد و این بدان معناست که هر چه قدر افراد، از رویداد های پیرامون خود راضی تر باشند، به همان میزان نیز شادترند و اگر این احساس رضایت، کمتر باشد، به همان میزان، احساس رضایتمندی و شادکامی کمتری دارند.
اشنایدر ( اسنایدر )
تحقیقات نشان داده اند افرادی که احساس شادمانی و امیدواری بالاتری دارند برای مقابله با گرفتاری ها و مصایب زندگی آماده تر هستند و بهتر عمل می کنند (اسنایدر،۲۰۰۴).
از دیدگاه تکاملی هریک از عواطف، کارکردهای خاص خود را دارا هستند. هیجان مثبت و منفی جنبه های مختلف سیستم عصب زیست شناختی در افراد می باشد. هیجان منفی، قسمتی از سیستم بازداری رفتاری است. هیجان منفی موجب می شود ارگانیسم را از موقعیتی که احتمال خطر در آن وجود دارد دور کند. بنابراین از دیدگاه تکاملی هیجان منفی ازقبیل خشم و ترس اولین راهبرد دفاعی در برابر تهدیدات است. که احتمال قریب الوقوع خطر را گوشزد و توجه فرد را به سمت منبع تهدیدات معطوف و او را برای جنگ و گریز آماده می کند ( لوپز و اشنایدر ،2002به نقل ازدشتی،1390).
اما هیجان مثبت بخشی از سیستم تسهیل کننده رفتاری است که کارکردآن به این ترتیب است که ارگانیسم رابه سمت موقیعتهای پاداش دهنده که منجربه لذت می شوند، سوق می دهند. هیجانات مثبت دامنه توجه راگسترش داده، وفردازمحیط فیزیکی واجتماعی وسیعتری آگاهی می یابد. این توجه گسترش یافته، وشخص راپذیرای ایده هاوانجام کارجدید کرده وباعث افزایش خلاقیت دراومی شود ( لوپز و اشنایدر،2002).
آیزنک
آیزنک (1938به نقل ازفرانسیس، براون، لستر و فیلیپ چالک ، 1998) شادکامی را به عنوان برونگرایی پایدار در نظر گرفت و خاطرنشان ساخت از زمانی که عواطف مثبت در شادکامی مورد توجه قرارگرفت، شادکامی با جامعه پذیری آسان و تعامل مطلوب و لذت بخش با دیگران مرتبط دانسته شد.

مک گیل نیز شادی را به لذت های تمایلات ارضاء شده ربط داده است(مایکل و آیزنک، 1378: 17-16).
ونگ
روان‌شناسی هستی‌نگر بر «هستی انسان و بر ماجرای بقا و بالندگی انسان» تمرکز می‌کند (ونگ، ۲۰۰۹:۳۶۱). از نظر سنتی، این تصور وجود دارد که روان‌شناسی هستی‌نگر بر جنبه تاریک‌تر زندگی آدمی (مانند این نگاه که شادکامی برآمده از پذیرش این نکته است که رنج جزو ذات انسان است) متمرکز شده است (ونگ،۲۰۰۹:۳۶۴) و این نکته در پژوهش‌های روان‌شناسی مثبت‌نگر نادیده گرفته شده است. از آنجا که این دو ساحت روان‌شناسی بر پرسش‌های بنیادین مشابهی ـ زندگی خوب چیست و چه چیزی زندگی را ارزشمند می‌کند (ونگ،۲۰۰۹:۳۶۱) متمرکزند، جدایی این دو جاهلانه و تا اندازه‌ای خطرناک به نظر می‌رسد.
هدف موج جدید روان‌شناسی مثبت‌نگر هستی‌نگر ( existential positive psychology ادغام این دو ساحت است، ضمن آنکه می‌کوشد پاسخ‌هایی برای پرسش‌های دشوار زندگی بیابد (مرگ، آزادی، انزوا، بی‌معنایی، هویت و شادکامی). روان‌شناسی هستی‌نگر سه نوع شادکامی رشدیافته را مشخص می‌کند:
 شادکامی اصیل (برآمده از اصیل بودن فرد است)؛
 شادکامی سعادت‌گرا (نتیجه انجام دادن کارهای با فضیلت است)؛ و
 شادکامی موهبتی (یک موهبت معنوی شادکامی که اعطاء می‌شود و به توانایی‌ها و شرایط ما به ویژه هنگام رنج وابسته نیست).
شادکامی یک فرایند (نه یک نتیجه نهایی) در حال پیشرفت است و نتیجه چشم پوشیدن از نفع شخصی و خدمت به چیزی برتر از خود است. آنچه ما از این دیدگاه می‌پسندیم، اذعان آن به اهمیت همزمان عناصر منفی و عناصر مثبت کارکرد انسانی است، همان چیزی که برای رشد شخصی ضروری است. ونگ، موضوع اصالت و بحران‌های هویت را باهم درمی‌آمیزد و به این نتیجه می‌رسد که مشکلات برخاسته از سرمایه‌داری و مصرف گرایی، انسان جامعه امروز را برای جست و جوی «خود» زمین‌گیر کرده است. ونگ با کنایه می‌گوید که اصیل بودن افراد همواره به شادکامی نمی‌انجامد؛ باید خطر واقعی بودن خود را پذیرفت.
روان‌شناسان هستی‌نگر همچنین می‌پذیرند که خشنودی ممکن است چیز منفی‌ای باشد که زندگی شخص را به پوچی می‌کشاند و هیچ هدف یا پیشرفتی که برایش تلاش کند باقی نگذارد. ناخشنودی، ظرفیتی برای رشد شخصی است.
جست و جوی شادکامی ممکن است هدف زندگی نباشد اما، روان‌شناسان هستی‌نگر باور دارند که فرد با مطالبه معنی و اصالت می‌تواند سرانجام به شادکامی دست یابد. فرضیه دوگانگی ونگ، همانند دیدگاه کاموس و می ، می‌گوید که «چیزهای مثبت نمی‌توانند جدا از امور منفی وجود داشته باشند و شادکامی نیز در میان درد و رنج پرورش می‌یابد و از درون آن بیرون می‌آید» (ونگ،۲۰۰۹:۳۶۴).
مسئله معنای زندگی و معنا در زندگی برای رضایت‌مندی افرادضروری دانسته شده است (استگر ، ۲۰۰۹؛ ونگ۵، ۲۰۰۹). بی‌معنایی در زندگی را شبیه ترس وجودی از مرگ دانسته‌اند. پژوهشگران باور دارند وقتی فردی دچار بی‌معنایی می‌شود با تجربه‌های منفی متعددی روبرو خواهد شد. بر همین اساس، پژوهشگران معتقدند جست و جوی معنا و هدف سزاوارتر از جست و جوی شادکامی است (ونگ، ۲۰۰۹).
کینگ و نَپا
کینگ و نَپا (۱۹۹۸) گفته‌اند که آمیزه‌ شادکامی (اس دبلیو بی= اس دبلیو ال+ پی اِی+ ان اِی) و معنا (همچون مرتبط بودن، هدفمندی و رشد است که شبیه سعادت است) است که بهباشی کلی را پدید می‌آورد. همچنین، معلوم شده است کسانی که در معنامندی نمره بالایی می‌گیرند، بالاترین رتبه محبوبیت را میان گروه نمونه‌شان می‌گیرند.
مگرگور و لیتل
مگرگور و لیتل (۱۹۹۸) مجموعه متنوعی از شاخص‌های سلامت روانی را تحلیل کردند و به این نتیجه رسیدند که مفهوم به باشی دو مولفه دارد: شادکامی (رضایت از زندگی، عاطفه مثبت، عاطفه منفی) و معنا (مرتبط بودن، هدفمندی و رشد).
گریلی
از نظر گریلی (1975) فعالیت های مذهبی دارای کارکردهایی هستند که نهایتاً موجب افزایش شادکامی فرد می گردد.
رایس
از نظر رایس شادکامی مبتنی بر ارزش، حاکی از معنادار بودن زندگی است و و یکی از مهم ترین و مؤثرترین راهها ارضای امیال، روی آوردن به معنویت می باشد که می تواند میل به احترام و افتخار را برآورده کند. این راه مبتنی بر ارزش ها، به سمت شادکامی های بزرگتر و مهم تر منتهی می شود (رایس، 2001).
کامپتن
کامپتن و دیگران (۱۹۹۶) از این آمیزه مگرگور و لیتل حمایت کردند، اما آنها مولفه دوم را به رشد شخصی تغییر دادند.
کامپتن و دیگران (۱۹۹۶) از ۱۸ شاخص به باشی دو عامل عمده را شناسایی کردند، که یکی بیانگر شادکامی/ به باشی درونی است و دیگری نماینده رشد شخصی. مقیاس‌های شادکامی / بهباشی درونی به عاملی مربوط می‌شدند که از عامل مربوط به سازه رشد شخصی متمایز بودند (مانند رشد‌یافتگی ، خودشکوفایی، سخت‌رویی و تجربه‌پذیری). این دو عامل همبستگی متوسطی با هم داشتند.
شلدون و لیمبومیرسکی
لازاروس (1985) اشاره می کند که تحریک دو یا چند موضوع مربوط به هم، هیجان جدیدی تولید می کند که بازتابی از ترکیب آنهاست. در الگوها و نظریه های ارائه شده پیرامون شادی، مؤلفه های درون فردی و میان فردی چندی مطرح شده است. در میان این الگوهای ارائه شده پیرامون شادی، الگوی شلدون و لیمبومیرسکی (1990) تازه ترین نمونه در این زمینه می باشد. آنها در توصیف شادی، سه مؤلفه کلیدی را مطرح نموده اند.
اولین مؤلفه نقطه شروع ثابت است که به آمادگی های ژنتیکی و ارثی اشاره دارد و از این نظر عامل ثابت این الگو به شمار می رود (شلدون و لیمبومیرسکی، 1990 به نقل ازجوکار، 1386). به بیان دیگر، این عامل بیانگرسطح شادی، در زمان صفر بودن عوامل دیگر می باشد.
شرایط، دومین مؤلفه و در برگیرنده متغیرهای جمعیّت شناختی مانند سن، وضعیت تأهل، وضعیت استقلال و درآمد، تسهیلات، امکانات و بافت خانه و خانواده و مذهب می باشد و از این نظر، نسبت به عامل اوّل از ثبات کمتری برخورداراست.
آخرین و سومین مؤلفه کنش های عمدی است که اشاره به فرایندهای تلاش مدار و هدفمند زندگی فرد دارد و در برگیرنده ی جنبه های شناختی(مانند داشتن نگرش های مثبت و کمال گرا)، رفتاری(مانندابرازعلاقه به دیگران و ورزش کردن) و خواست های ارادی (مانند تعیین و دنبال کردن هدف های شخصی معنادار) می باشد. از این رو، این عامل قابل تغییراست.
خان زاده و صفی زاده
شکی نیست که همگی ما به طور فطری، در جستجوی حالات مطلوب و خوشایند هستیم. صفاتی چون شادی و غم، شجاعت و ترس، اعتماد به نفس و خودکم بینی و... ریشه در احساسات انسان ها دارند. احساسات نیز در جای خود، شخصیت افراد را شکل می دهند؛ چرا که این احساسات، محرّکی برای تعامل ما با محیط پیرامونمان هستند که اگر از تعادل مناسبی برخوردار باشند، سبب تصمیم گیری های درست و منطقی در مشکلات زندگی می شوند و موفّقیت را در انجام شدن کارها به دنبال خواهند داشت (خان زاده و صفی خانی، 1385).
شادکامی، تأثیر مهمی در موفّقیت افراد دارد. افراد شادکام، نگرش خوشبینانه ای نسبت به وقایع و رویداد های اطراف خود دارند و به جای جبهه گیری منفی نسبت به اتّفاقات پیرامون خود، سعی در استفاده بهینه از این رویدادها دارند. همچنین انسان های شاد و دارای شخصیت سالم، انسان هایی مسئولیت پذیر و شهروندانی خوب خواهند بود (خان زاده و صفی خانی، 1385).
علی پور و نور بالا
در تحقیقی که در دانشگاه تگزاس انجام گرفت، نشان داده شد که خُلق و خوی خوب (احساسات و شخصیت متعادل)، به طرز قابل ملاحظه ای، سطح امید را در فرد، بالا می بَرد که در نتیجه، فرد، بهتر می تواند از پس موانع اضطراب آفرین زندگی براید. بنابراین، مشاهده می شود که شادکامی، با شخصیت و روحیه افراد، ارتباط مستقیم دارد. فردی که روحیه شاد دارد، در انجام دادن فعّالیت های روزانه، مثبت اندیشی را سرلوحه فعالیت های خود قرار می دهد و بهتر از دیگران برای مشکلات کوچک و بزرگ، چاره اندیشی می کند. به تعبیری دیگر، شادکامی، زمانی به وجود می اید که انسان، از خود و محیط اطراف خود، احساس رضایت بیشتر داشته باشد (علی پور و نوربالا، 1378).
چان و جوزف ، در تحقیقی تحت عنوان ابعاد شخصیت، ابعاد امید و آرزو و سطح بهزیستی افراد»، بدین نتیجه رسیدند که برون گرایی و احساس جامعه پذیری، با شادکامی، همبستگی مثبت دارد. آنها برخی از ویژگی های شخصیتی افراد برون گرا را این گونه برشمردند: به وقایع پیرامون خود علاقه مندند؛ روراست و معمولاً پُرحرف اند؛ عقیده خود را با عقاید دیگران مقایسه می کنند؛ اهل عمل و پیش قدمی در کارها هستند؛ به سهولت، دوستان جدیدی می یابند و خود را با یک گروه وفق می دهند؛ افکار خود را بیان می کنند؛ به ایجاد ارتباط با افراد جدید، علاقه نشان می دهند؛ خوش مشرب اند؛ زیاد احساساتی نیستند؛ ریسک پذیرند؛ سریع تصمیم می گیـرند؛ اجتماعی هستند؛ درک آنها و شناخت شخصیتشان آسان است؛ شخصیت آنها در خلوت و حضور دیگران یکسان است؛ معاشرتی هستند؛ پس از آن که حرف خود را می زنند، به گفته خود می اندیشند؛ کارهای گروهی را می پسندند؛ رنگ های روشن را بیشتر دوست دارند؛ بیشتر، از اَعمال دیگران خشمگین می گردند تا کارهای خودشان؛ اطّلاعات شخصی خود را به سادگی با دیگران قسمت می کـنند؛ رویکرد سریع الوصول را بیشتر ترجیح می دهـنـد؛ تنها از روی تجارب زندگی خود درس می گیرند و نه عبرت گرفتن از دیگران (علی پور و نوربالا، 1378).
منتظری و همکاران
بر اساس تحقیقات روان شناسان، مغز انسان های برون گرا و اجتماعی و خوش مشرب، یعنی کسانی که شخصیتی متعادل و نسبتاً سالمی دارند، به عوامل مثبتی مانند یک چهره شاد و خوش حال، واکنش بیشتری نشان می دهد. این، دلیل روشنی برای وجود ارتباط مستقیم، میان شادکامی و شخصیت و موفّقیت است. برخی روان شناسان، معتقدند که شادکامی، همان برون گرایی یا ثبات» در نظریه ایزنک است و برون گرایی، قوی ترین زمینه ساز شادکامی ( بویژه در بخش اجتماعی) است (منتظری و همکاران، 1390).
نظریه تعادل حالات هیجانی
ممكن است فرض شود كه حالات هیجانی مثبت صرفاً نقطه مقابل حالات هیجانی منفی است. اما بررسی دقیق تر شواهد ، حكایت از نتیجه گیری متفاوتی دارد. بر اساس مدل راسل ، وجه مشخصه حالات هیجانی ،‌مثبت ( یا عاطفه مثبت شدید) و لذت بخش بودن آنهاست. اما شدت این حالات ناشی از میزان بالای برانگیختگی است ،‌نیرومندترین عاطفه مثبت در حالتی قرار می گیرد كه حاوی حالات هیجانی یا برانگیختگی بالا و لذت بخش است.
این حالات عبارتند از : عاشق بودن ،‌هیجان زدگی ،‌خوشی ، اشتیاق و تهییج جنبی. انتهای دیگر بعد عاطفی مثبت ، طبیعتاً‌ شامل عباراتی اسـت كه توصیف كننده عدم وجود هر گــونه عــاطفه مثبت است . این عبارات شامل خستگی ،‌ملال ، ‌بی علاقگی و افسردگی می باشد كه همه آنها در قسمت هیجانات با برانگیختگی پایین و غیر لذت بخش قرار دارند. پس نقطه مقابل عاطفه مثبت، عاطفه مثبت ضعیف است نه عاطفه منفی قوی. شدیدترین عاطفه منفی نیز از تركیب غیر لذت بخش و برانگیختگی بالا حاصل می شود كه شامل انواع عبارات هیجانی از قبیل وحشت زدگی ،‌خصومت ،‌عصبانیت ،‌ناكامی ، ترس و رنجاندن دیگران می باشد. نقطه مقابل، بعد عاطفه ای منفی ،‌در قسمت حالات هیجانی یا برانگیختگی پایین و لذت بخش از قبیل رضایت ، آسایش و راحتی قرار دارد( آیزنک ،‌ 1375).
نظریه زیست شناختی در مورد شادی
از دید علم زیست شناختی ، شادمانی به واسطه قسمت های زیر به وجود می آید: • هیپوتالاموس ، منطقه اصلی برای خود تحریكی پاداش دهنده در میمونهاست و دربردارنده سلول های عصبی مربوط به پاداش های غذایی است. • آمیگدال ، رابطه بین محرك و تقویت آموخته شده است . مركز ارتباط عصبی با درون دادهای ناشی از تالاموس ، نئوكورتكس و هیپوكامپ ، برون داد به سیستم اعصاب خودكار است و به عنوان كامپیوتر هیجانی برای مغز توضیح داده شده است ، زیرا بواسطه درون دادهای حسی ،‌كاربردهای هیجانی ایجاد می كند. شادمانی ، ناشی از محرك ها یا فعالیت هایی است كه با پاداش های مثبت مرتبط شده اند ( پینگ، 1998). كورتكس فرونتال در بروز هیجانات دخالت دارد. اسمیت و توویا (2007) دریافته اند كه كورتكس قدامی چپ ، هنگامی كه مردم شاد هستند ، ‌فعال می شود.
قسمت های مختلف مغز از طریق مجموعه سیناپس های بین سلول های عصبی با هم مرتبط می شوند. اینكه آیا این سیناپس ها پیام ها را منتقل می كنند و یا نه ، كم و بیش به عمل انتقال دهنده ها بستگی دارد. انتقال دهنده ها ، عوامل شیمیایی هستند كه ترخیص آنها به وسیله رابطه های عصبی از مناطق مركزی مغز نظیر بادام كنترل می شود و نورون های سیناپسی را در نقاط مختلف مغز ساخته یا مهار می كنند. تا كنون حداقل 150 انتقال دهنده مختلف شناسایی شده است كه تعدادی از این ها با تاثیر بر فعال سازی برخی مناطق مغزی منجر به هیجانات مثبت می شوند. سروتونین ، مهم ترین انتقال دهنده عصبی است كه باعث خلق مثبت است. این انتقال دهنده همچنین موجب بیداری ، خلق مثبت و معاشرت پذیری می شود و مخالف افسردگی است. سروتونین از چند مركز مغزی كه متوسط ناحیه ای درهیپوتالاموس تحریك می شود، ترشح می شود. در اشخاص دارای حالت خلقی بالا ، میزان سروتونین زیاد است . داروهایی كه در درمان افسردگی با پروزاك و سایر ضد افسردگی ها به کار می روند از نظر موفقیت در درمان، مشابه تاثیر شناخت درمانی است ، اما با توجه عوارض دارویی آنها، احتمال عدم موفقیت و هزینه آن ،‌ چندان مقرون به صرفه نمی باشد ( آرگایل ، 1383).

نظریه روابط و فعالیتهای اجتماعی و شادی

در واقع عشق منبع عظیمی از مسرت است و روابط اجتماعی و شادی را متاثر می سازد . افراد برون گرا شاد هستند زیرا دارای مهارتهای اجتماعی برتر و فعالیت های اجتماعی مکرر هستند .لذت بخشی از روابط اجتماعی ،یکی از دلایل عمده ی رضایت از فراغت و تفریح است که آن ها را در یک حالت خلقی خوب قرار می دهد و به دنبال فعالیت اجتماعی بیشتر برمی آیند .بین شادکامی ومعاشرت ٬رابطه نزدیکی وجود دارد ،اما این رابطه چگونه است؟علت آن می تواند ناشی از رضایت از رفع نیازهای اجتماعی ، برآوردن نیازهای مربوط به عزت نفس یا یادآوری روابط نزدیک کودکی باشد.