نظریه عشق ویکتور فرانکل
ویکتور امیل فرانکل ( Viktor Frankl ) معنویت را از ویژگی های انسانی می داند و معتقد است که وجدان و عشق از رهگذر معنویت مایه می گیرند . به عبارت دیگر ، او یکی از راه های معنا بخشیدن به زندگی را درک و دریافتن فرد دیگری از راه عشق می داند که موجب می شود انسان از خود فراتر رود . و به این طریق درد و رنج خود را فراموش کند .
ویکتور فرانکل اعتقاد دارد که تنها عاملی که به کمک آن می توان به عمق وجود فرد دیگر دست پیدا کرد عشق می باشد و به جز عشق هیچ کسی نمی تواند از جوهر وجودی فرد دیگر مطلع شود.
جنبه روحانی عشق است که ما را یاری می دهد تا صفات اصلی و ویژگی های واقعی محبوب را ببینیم و حتی چیزی را که بالقوه در اوست و باید شکوفا گردد ، درک کنیم .
عشق تنها راهی است که با آن می توان ژرفاي وجود دیگري را دریافت. کسی نمی تواند ازوجود و سرشت فرد دیگري کاملاً آگاه شود، مگر آنکه عاشق او باشد.
در معنادرمانی فرانکل،عشق، پدیده اي نیست که از پدیده اصلی دیگري زاییده شده باشد. عشق به اصطلاح، اعتلایافته غریزه جنسی نیست، بلکه خود مانند غریزه جنسی پدیده اي اصلی و ابتدایی است.
میل جنسی معمولاً حالتی است از بیان عشق و وقتی جایز و حتی مقدس است که مرکبی براي عشق باشد. پس عشق اثر جانبی میل جنسی نیست، بلکه میل جنسی راهی براي درك عشق است (مهدوي،نسیمی،1387).
فرانکل، عشق را پدیده ای اصیل می داند نه اعتلای غریزه جنسی . او میل جنسی را راهی برای درک عشــق و رضایت جنســی را نتیجه عشــق می داند: « میل جنسی به طور معمول، حالتی است از بیان عشق و وقتی جایز و حتی مقدس است که مرکبی برای عشق باشد. پس عشق اثر جانبی میل جنسی نیست، بلکه میل جنسی راهی برای درک آن همدم غایی است که عشق نام دارد » ( فرانکل، 1963 ).
فرانکل عشق را براساس ماهیت درونی انسان به سه مرتبه یا سه لایه تقسیم می کند :
1- عشق جنسی ( Sexual Love )
در این مرحله ، عاشق در بیرونی ترین لایه وجودی معشوق ، یعنی لایه جسمانی و غریزی او ، نفوذ می کند و فقط در بند جسم و غریزه است . در آدمی سه لایه جسمانی ، روانی و روحانی وجود دارد . ابتدایی ترین نگرش ، معطوف به خارجی ترین لایه ( جسمانی ) است . این لایه ، نگرش جنسی است . اتفاق می افتد که ظاهر جسمانی شخص دیگر از نظر جنسی تحریک کننده باشد و این تحریک کنندگی ، سایق جنسی را در شخصی که از نظر جنسی مستعد است ، به کار اندازد و مستقیما بر موجودیت جسمانی او اثر گذارد . در این صورت شخص در حالت هیجان جسمانی است .
2- عشق روانی
در این مرحله ، عشق ورزی عاشق از مرحله جسمی عبور می کند و در روان معشوق نفوذ می کند . فرانکل در این مورد چنین می گوید : یک گام بالاتر از عشق جنسی ، نگره های شهوی نسبت به یار است . اگر ما موجودیت جسمانی یار را به عنوان بیرونی ترین لایه او تصور کنیم ، می توان گفت که عشق وزی در این مرحله در لایه عمیق تر بعدی نفوذ می کند و وارد ساختار روانی یار می شود . این نوع عشق مشابه همان چیزی است که عامه مردم آن را خاطر خواهی می نامند و ما خاطر خواه ویژگی های روانی یار شده ایم . در این مرحله از عشق ، دیگر شخص در حالت هیجان جسمانی صرف نیست ، بلکه هیجان روانی اش تحریک شده است . پس نگره شهوانی ، نگره به خاطر خواهی معطوف به وجود روانی است اما این نوع عشق هم تا عمق وجود یار نفوذ نمی کند . نفوذ در عمق وجود یار با عشث روحانی است .
3- عشق روحانی
در این مرحله از عشق ، عشق ورزی از لایه های جسمانی و روانی معشوق می گذرد و در روح او نفوذ می کند ، به گونه ای که عاشق صفات معشوق را پیدا کرده ، خود را فراموش می کند .
فرانکل می گوید که عشق روحانی ، تنها شیوه ای است که با آن می توان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت و هیچ کس توان آن را ندارد که جز از راه عشق به جوهر وجودی انسانی دیگر راه یابد .
وی نکات جالبی در مورد عشق روحانی مطرح می کند عبارتند از :
1- معشوق باید یکتا و یگانه باشد ، عشق تجربه یار است با تمام وحدانیت و تفردش
2- معشوق قابل جایگزینی نیست
3- وقتی عاشق به درونی ترین لایه های معشوق نفوذ کرد ، صفات معشوق را دارا می شود
4- در این نوع عشق ، عاشق به جسم معشوق توجهی ندارد ، زیرا این عشق از جسم معشوق فراتر می رود و معنای ژرف خود را در هستی معنوی شخصی و در درون او می یابد . فرانکل معتقد است که در درون انسان ضمیر ناخودآگاه روحانی و درون آن ضمیر ناخودآگاه متعالی وجود دارد و انسان از این طریق می تواند با تعالی ارتباط برقرار کند . حال اگر انسان با این لایه درونی انسانی دیگر ارتباط برقرار کند ، از معشوق فراتر می رود و اگر فرد خداشناس باشد ، عشقش به عشق الهی تغییر می کند .
5- عشق حقیقی و روحانی پایدار است
6- عاشق ، هستی معنوی معشوق را می بیند ، او معشوق را بر اساس ماهیت واقعی اش طیبا می بیند و اصلا زشتی را درک نمی کند .
معنا در زندگی زناشویی
معنــا در زندگی زناشــویی اهمیت زیــادی دارد. فرانکل ( 1984 ) معتقد اســت که در زندگی لذت و شــادمانی بایــد وجــود داشــته باشــد، اما خود نبایــد هدف اصلــی واقع شــود. نمی توان در جستجوی خوشبختی رفت و آن را یافت؛ زیرا خوشبختی نتیجه معنایی است که فرد به کل شرایط زندگی می دهد. وقتی زوجین درگیر بی معنایی در زندگی شوند تمایلی به تداوم زندگی مشــترک نداشــته و میل به جدایی در آنها ایجاد می شــود. کســانی که زندگی خود را معنادار می بیننــد اعتقــاد دارنــد که زندگی هــدف مهمــی دارد و قابل فهم اســت ( کاظمیان مقــدم، 1395).
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .