خلاقیت درگذشته پدیده ای مترادف بانبوغ تلقی می شدوهرجاسخن ازخلاقیت به میان می آمدبلافاصله معنای نبوغ به ذهن خطورمی کرد.درتاریخ یونان باستان,نبوغ معنایی افسانه ای داشت.به روایتی یونانیان واژه ای به نام شیطان راپذیرفته بودندکه مترادف بانبوغ بودبه نظریونانیان،شیطان یک روح نگهبان بودکه باحلول به روح وبدن افرادآن راصاحب توانایی فوق العاده ای وشوروشوق می ساخت (پیرخائفی،1379).

دراواخرقرن نوزدهم واوایل قرن بیستم به منبع خلاقیت توجه شددراین دوران این تفکرکه نبوغ باتوانایی غیرمعمول دریک فردازیک روح بیرونی ناشی می شود.اماتاثیرات این تفکرکه خلاقیت ونبوغ مترادف هم هستندهمچنان باقی ماندولذانیم قرن طول کشیدتاخلاقیت به طورعلمی ودقیق مطالعه شودورهبری این جریان علمی راگیلفورد در سالهای (1967تا1959) برعهده داشتند (سام خانیان و همکاران،1381).

خلاقیت فلاسفه ومتفکرین درقرن هاپیش خلاقیت رامی شناختنداماهرگزآن رابه عنوان یک پدیده، موردمطالعه قرارنداده بودندتااینکه درسال 1869 ″ گالتون ” آمریکایی تصمیم گرفت خلاقیت رادرزندگی افرادنابغه کشف کند تامعلوم شودکه قدرت خلاقیت آنهامعلول چه چیزی بوده است.سپس دیری نپاییدکه دراثرکوشش های قابل ملاحظه “ بینت ”تحقیقاتی رادرموردهوش به عمل آورده این تحقیقات خیلی زودوجودتخیل خلاق راکه برروش های مرسوم اندازه گیری جواب نداده بود،رامشخص کرد. ” والاس ”،” روسمن ”،” هادامارد ،” گیسلین ” اعلام داشت که خلاقیت نبایدفقط اززاویه اعمال فرآورده هایی ابداعی موردتوجه قرارگیرد.درهمان زمان دوروانشناس آمریکایی دیگربه نام های”راجرز”و”مزلو”طی نظریات خود،عمومی بودن خلاقیت راخاطرنشان کردند(فرنودیان،1369).

در مورد خلاقیت چون سایر مفاهیم روانشناسی دیدگاههای مختلف و متفاوتی وجود دارد که ماهیت ، خاستگاه و کارکرد آنرا به شکلی خاص تبیین می نماید . در این مجال به اختصار به مهم ترین آنها اشاره می شود .

- خلاقیت به عنوان ودیعه الهی : در دنیای باستان ، فیلسوفانی چون افلاطون معتقد بودند که خداوند اذهان این گونه مردان را از آنها گرفته و با دادن قوه ابتکار آنان را به عنوان سفیرانش بکار می گیرد ( پلاتو 1925). عنصر خلاقیت فرد یک هدیه خداوندی است و بیش از آنکه از تربیت ناشی شوداز الهام ناشی میشود( کارلایل 1934 ). سامرست موام نیز معتقد بود الهام پايه واساس تفكر خلاق است( مويدنيا ، 1384، ص 163).

- خلاقیت به عنوان دیوانگی : این دیدگاه قدیمی خلاقیت را نوعی جنون و دیوانگی تلقی می کند غیرعادی بودن ، بی ارادگی ، خودجوشی و ظاهر غیرعقلائی خلاقیت عاملی بود که افرادی چون لمبروزو( 1981) خلاقیت را نتیجه آسیب عقلی دانسته و برای اثبات ادعای خود نمونه هایی از افراد نابغه و مشاهیر را نام ببرد که كم وبيش عصبی و یا دیوانه بوده اند. مثلا فيلسوفي چون نيچه در تمام زندگي بخصوص زمان خلق آثار خود بين حالت تعادل وعدم تعادل رواني به سر برده است.امروزه نیز افراد عامی بعضا کار غیرعادی و خلاقانه را که تا حدود زیادی از استانداردهای رفتاری و عرف جامعه متفاوت باشد بیمارگونه می پندارند. براساس تحقيقات انجام شده خودكشي، تمايل كمتر به ازدواج و داشتن فرزند كمتر و طلاق زياد در زندگي افراد خلاق بيشتر از نرم جامعه است.تحقيقات جديد صورت گرفته براساس معيارهاي IV-DSM ( چهارمين ویرایش سيستم طبقه بندي بيماريهاي رواني - انجمن روانپزشكي امريكا) نشانگر شيوع بيشتر اختلالات رواني در ميان افراد خلاق است . شايع ترين اختلالات انواع بيماريهاي اسكيزوفرنيا و اختلالات خلقي گزارش شده است . اميل كراپلين طي تحقيقات خود به اين نكته اشاره مي كند كه احتمالا اختلال رواني مانيا ( شيدائي ) باعث دگرگوني هايي در فرآيند تفكر شده و منجر به افزايش خلاقيت گردد. خودكشي و اختلالات رواني بيشتر در ميان هنرمندان كه مصاديق بارز خلاقيت محسوب مي شوند دليل ديگر ارتباط بيماريهاي رواني و خلاقيت شمرده مي شود . فليكس پست ( 1994) روانشناس انگليسي با بررسي فراواني اختلالات رواني در بين افراد خلاق و برجسته نشان داده است كه ارتباطي بين اين دو عامل وجود دارد ( احدي ، مظاهري و فخري ، 1371، ص3). عامه مردم نيز كم وبيش در مورد ايده ها ي خلاقانه نظر نامناسبي دارند بطوريكه با مسخره كردن و ديوانه پنداري موجب ياس افراد خلاق مي شوند. برنارد شاو در اين باره مي گويد " تمام انديشه هاي بزرگ ابتداء مسخره پنداشته مي شوند "( مويد نيآ ، 1384،   ص 164).     

- خلاقیت بعنوان نبوغ شهودی : با تعدیل دیدگاه دیوانه پنداری، ماهیت اشراقی ، شهودی و غیرقابل آموزش بودن خلاقیت مطرح گردید که دارنده آن شخصی نادر و متفاوت تلقی شود که می تواند بدون واسطه و استفاده از قدرت استدلال و بطور مستقیم ایده خلاق را دریابد . لغزشهای ظاهرا غیرمنطقی ،  کپرنیک و کالیله را یاری کردند تا نظریه های خود را به نظم درآورنداینان راههای ذهنی معمولی و منطقی تفکر را پیگیری نکردند. بلکه به واسطه کمک ذهن ناخودآگاه هدایت شده اند. مطابق این دیدگاه خلاقیت را نمی توان آموزش داد چرا که غیرقابل پیش بینی بوده و از اصول خاصی پیروی نمي كند و درعین حال غیرعقلائی ومختص افراد غیرعادی است ( مردیث ، 1911 ). درمجموع خطرناک است که بپنداریم خلاقیت ها از مکاشفه و اشراق سرچشمه می گیرند و نتیجه بگیریم که دیگر نمی توانیم و نیازمند هم نیستیم  کاری در این باره انجام دهیم این کار شبیه معمای جعبه سیاه است که مستلزم به کنار گذاشتن مساعی آگاهانه و در انتظار ظهور مکاشفه نشستن است. با این حال امیدواری ما به شهود و مکاشفه باید گاهگاهی باشد نه همیشگی . با این فرض سهم آن نیزارزشمند خواهد بود ( قاسمی ، 1386، ص 67).    

- خلاقیت به عنوان نیروی حیاتی : داروین به موازات نظریه مشهور تکاملی خود ، خلاقیت را عامل ذاتی حیات که پیوسته در حال نوشدن است دانست. براین اساس ماده بی جان غیرخلاق محسوب می گردد . به نظر می رسد که نیروی خلاق تکامل ، خود را به صور گوناگون پایان ناپذیری عرضه می کند که یکتا ، بی نظیر ، غیرقابل تکرار و بازگشت ناپذیر هستند.(دوبزهانسکی 1957). یکی از پیشتازان این نظریه بیولوژیکی شخصی بنام ادموند سینوت ( 1962 )است وی اعتقاد داشت که حیات ماهیتا خلاق است چرا که خود را سازمان می دهد تنظیم میکند و همواره در حال نوشدن می باشد . در این میان انسان بی همتاست چون از داده های درهم و برهم ، اثری هنری و یا علمی پدید می آورد انسان توانائی آنرا دارد که الگوهای تنظیمی خود را خلق کند.

- نظریه تداعی گرایی : تداعی گرایی بعنوان مکتب مسلط روانشناسی قرن نوزدهم امریکا و انگلستان که ریشه در افکار و عقاید جان لاک دارد اذعان می کند ایده های جدید ، از ایده های قدیم و بوسیله آزمون و خطا حاصل می شوند به عبارت دیگر وقتی که ایده ای خاص در ذهن ظاهر شود ایده مرتبط نيز بلافاصله در ذهن متداعی می گردد هرقدر این دو ایده بیشتر، تازه تر و واضحتر بهم مرتبط باشند. احتمال همراه شدن آنها بیشترخواهد بود. بنابراین سه اصل مهم فروانی ، تازگی و وضوح در نظریه تداعی گرایی مهم هستند. ایده های تازه در واقع ترکیبی از ایده های قدیم هستند که از نو سازماندهی شده اند . تفکر خلاق نیز چیزی جز برقراری ارتباطات ذهنی نیست وهرچه انسان قادر به تداعی بیشتری باشد خلاقیت بیشتری خواهد داشت .

درقرن نوزدهم، مکتب مسلط روان‌شناسی در انگلستان و آمریکا نظریه تداعی گرایی بود که ریشه آن به جان لاک بر می‌گردد. تداعی گرایی را می‌توان این گونه بیان کرد که:  تفکر عبارت است از مرتبط نمودن ایده‌های ناشی از تجربه، بر اساس فراوانی، تازگی و وضوح، هر اندازه که دو ایده بیشتر، تازه‌تر و واضح‌تر با هم مرتبط باشند، وقتی یکی به ذهن می‌آید به احتمال زیاد دیگری نیز آنرا همراهی می‌کند(نلر،2002).

بر اساس نظریه تداعی گرایی، ایده‌های نو، از ایده‌های قدیمی‌و به وسیله فرآیند آزمون و خطا به وجود می‌آیند، فرد موقع روبرو شدن با مسأله ای، تلفیقی از ایده‌ها  را یکی بعد از دیگری فرا می‌خواند تا آرایشی برای راهیابی پیدا کند. این ترکیب، ایده تازه او را شکل می‌دهد. بنابراین، تفکر خلاق عبارت است از: فعال کردن ارتباطات ذهنی به نحوی که یا ترکیب درست خود را بروز دهد و یا شخص از آن دست بردارد. لذا می‌توان گفت هر اندازه که شخص تداعی بیشتری حاصل کند، ایده‌های بیشتری در اختیارخواهد داشت.

با این حال تداعی­گرایی به سختی از عهده ی تبیین حقایق شناخته شده خلاقیت بر می‌آید. تفکر تازه، به معنای جدا کردن ایده‌های قبلی از زمینه و ترکیب کردن آن‌ها  به منظور ایجاد تفکر بکر و دست نخورده است. چنین تفکری ، ارتباط موجود را نادیده گرفته و ارتباط منحصر به خود خلق می‌کند. ایده‌های تازه ی کودکی خلاق را به دشواری می‌توان به ارتباطات بین اید‌های ناشی از تجارب گذشته او نسبت داد، زیرا که تجارب مشابه ممکن است نتوانند حتی اندیشه ی بکری در کودکی نسبتاً غیر خلاق به وجود آوردن. در واقع، شخص انتظار دارد که با تکیه بر ارتباطات گذشته، به تولید پاسخ‌های قابل انتظار و پیش پا افتاده ای نایل شود نه پاسخ هایی که بکرو دست نخورده هسند (نلر، به نقل از مسدد، 1380).

- نظریه رفتار گرایی : اساس مکتب رفتارگرایی نشأت گرفته از تداعی­گرایی است.  رفتارگرایان، رفتار خلاق را عبارت از رفتاری می‌دانند که از طریق تقویت‌های محیطی فرا گرفته شده است. رفتار گرایان برای فرد در تولید خلاق حداقل نقش را قائلند و آنها می‌گویند که محصولات خلاق معمولاً از راه تغییرات تصادفی به دست می‌آید که به خاطر پیامدهای مثبت شان انتخاب می‌شوند  (به نقل از جعفریان،1387).

- نظریه گشتالت : کلی نگری شاکله نظریه گشتالت را تشکیل میدهد. فلذا خلاقیت نیزعبارت از بازسازی الگوهایی است که ساختار ناقص دارند و ذهن در صدد تکمیل آن است به عبارتی ديگر تفکر خلاق معمولا با وضعیتی مسئله دار شروع می شود که از جهاتی ناتمام است و نهایتا ذهن جهت کامل و هماهنگ کردن آن فعال شده و راههای جدیدمی یابد .

گونه‌ای دیگر از تبیین خلاقیت این است که، تفکر خلاق بازسازی گشتالت ها  یا الگوهایی است که از نظر ساختاری ناقص هستند. تفکر خلاق معمولاً با وضعیتی مسأله دار شروع می‌شود که جنبه‌ای ناتمام است.  شخص این مشکل را به عنوان یک کل در نظر می‌گیرد، سپس پویایی خود مسأله نیروها و تنش‌های درون آن، خطوط فشار مشابهی را در ذهن به وجود می‌آورند. با دنبال کردن این خطوط فشار، راه حلی پیدا می‌کند که هماهنگی کل را به آن باز می‌گرداند. وی از طریق این فرآیند، نوعی اشتیاق ذاتی یعنی گرفتن الگویی کلی و با گردانیدن نظم به آن را ارضاء می‌کند (فلدهوسن، 1995).

- نظریه روانکاوی :(خلاقیت بعنوان نتیجه تصعید و پالایش روانی و تعادل حیاتی )همواره مفهوم روانکاوی نام زیگموندفروید (1949)يكي از تاثيرگذارترين متفكرين تاريخ جهان و واضع تئوری روانکاوی را تداعی می کند.

روانکاوی فروید ، بیش از هرمکتب دیگری ایده هایی بنیادی در مورد خلاقیت ارائه داده است که رهنمودی برای پژوهشهای علمی مربوط است . فروید معتقد بود خلاقیت و هنر در واقع نوعی تطهیر عاطفی و پالایش روانی است که موجب حفظ سلامتی انسان می شود. به زعم او هنرمند  خلاق کسی است که هنر را وسیله ای برای ابراز تعارضات درونی خود قرار داده و تمایلات مطرود و سرگوفته را در قالب پذیرفته شده اي ظاهر می سازد که در غیر این صورت می بایست شاهد روان نژندی فرد باشيم. به نظر فروید رشد و تعادل روانی فرد درگرو تعادل صحیح بین نیروهای خلاقه و نیروهای متهاجم(تا حدودی با برتری نیروهای خلاقه)بستگی دارد.

فروید زندگی و هر نوع گرایش مثبت به آنرا ناشی از یک نیروی غریزی بنام اروس ( نام خدای عشق در یونان قدیم وسمبل غریزه عشق به زنده ماندن ) می داند که سرمنشاء همه نیروهای خلاقه و حیاتی است . در مقابل از نیروی غریزی دیگری بنام تاناتوس (نام خدای مرگ و برادر هوپنوس که خدای خواب در نزد یونانیان قدیم بود) نام می برد که مانع خلاقیت و انرژی حیاتی است (وهاب زاده،1366،ص20). او معتقد بود خاستگاه خلاقیت ، در تعارضی است که در ذهن ناخودآگاه وجود دارد و ذهن پیوسته در پی حل آن است که در صورت حل موجه و موفقیت آمیزمنجر به خلاقیت میگردد(با کمک بخش خودآگاه شخصیت) و گرنه آن تعارض واپس زده شده و یا در شکل بیماری(روان نژندی ) ظاهر می گردد(مغایر راه حل بخش خودآگاه شخصیت ). بنابراین خلاقیت و روان نژندی هر دو ریشه واحد در تعارضات ناخودآگاه فرد دارند یعنی هم فرد خلاق و هم فرد روان نژند با یک نیروی واحد هدایت می شوند . شخص خلاق ، در واقع میزان کنترل "خود" بر روی  "نهاد" را کم کرده و اجازه میدهد اندیشه های آزادخیز ناخودآگاه بروز داده شوند یعنی تکانه های خلاق از سطح ناخودآگاه به سطح خودآگاه آیند. به نظر فروید خلاقیت ماهیتی چون غذا دارد. بوسیله غذا تنش دروني و عدم تعادل ناشی از گرسنگی فرد رفع می گردد بوسیله خلاقیت نیز تنش فرد برطرف می گردد.در هرحال به زعم فروید خلاقیت ریشه بیمارگونه داشته و نتیجه عدم تعادل و تعارضات درونی است . فروید معتقد بود جوامع اساسا نسبت به رفتار خلاقانه حالت تدافعی و حتی سرکوبگر دارد .

بنا به گفته زیگموند فروید(1959) خاستگاه خلاقیت در تعارضی است که در ذهن نیمه هوشیار وجود دارد. دیر یا زود ذهن ناخود آگاه ، راه حلی برای تعارض پیدا می‌کند.  اگر این راه حل فعالیتی را تقویت کند که توسط خود یا بخش آگاه شخصیت تعیین شده است؛ نتیجه آن در رفتار خلاق مشخص می‌شود و اگر راه حل یاد شده با خود مغایر باشد آن را واپس می‌زند یا به صورت روان رنجوری ظاهر می‌شود. بر این اساس، روان رنجوری و خلاقیت از منبع مشترک که همان تعارض در نا خودآگاه است تغذیه می‌کنند شخص خلاق و روان نژند با یک نیرو یعنی انرژی نا خودآگاه رانده می‌شوند. بنا براین، شخص خلاق اندیشه‌های آزاد خیز نا خود آگاه را می‌پذیرد. او قدرت خود بر نهاد را کم کرده تا گرایش‌های آنی، تکانه‌های خلاقی که از طریق ناخود آگاه بوجود آمده است را از آستانه خود آگاه عبور دهد. از طرفی فروید معتقد است که خلاقیت مخصوصاً خلاقیت هنری جایگزین بازی‌های کودکی است. تلاشی که برای حل تعارض ناخود آگاه انجام می‌گیرد نیز ناشی از تجارب کودکی است، به عبارتی نیازهای سر کوفته کودکی به صورت کار یا هنر تجلی می‌یابد. او معتقد است که فکر تازه سبب برخورد با تضاد ایجاد می‌شود و این همانند مکانیسم دفاعی است. در واقع خلاقیت نیز نوعی مکانیسم دفاعی است پس فرد برای ارضای سایق‌های خاصی دست به خلاقیت می‌زند تا تعادلی را که آن سایق به هم زده دوباره باز یابد(به نقل از پرونیان نسب، 1387).

روانکاوان و پیروان جدید فروید معتقدند خلاقیت نه در ناخودآگاه ، بلکه ریشه در نیمه آگاه دارد ، ذهن نيمه آگاه بدليل داشتن آزادي در جمع آوري ايده ها ، مقايسه و آرايش مجدد آنها ، سرچشمه خلاقيت به شمار مي آيد. افرد خلاق لزوما دارای زمینه های بیمارگونه و آشفتگی روانی نیستند بلکه همچون افرادی دارای چهارچوب شخصیتی محکم هستند تا بتوانند به عمق ناخودآگاه خود مراجعه و پس از کشفیات خلاقانه سالم به واقعیت برگردند. اریک فروم(1941) بیان می دارد که خلاقیت در شرائط سلامتی و هماهنگی فعالیت روانی بروز داده می شود(كفايت،1373، ص23).او پنج طرح شخصیتی را که شامل شخصیت پذیرا ، بهره کش ، سوداگر ، محتکر و سازنده است توصیف می نماید که آخرین آنها نمونه کامل شخصیت رشد یافته بوده و ویژگی مهم آن " عشق به خلاقیت "است . چهارچوب نظریه فروم در تائید نقش ویژه عوامل محیطی و فرهنگی است که به شخصیت افراد شکل می دهد. او می گوید " افراد محصولی از فرهنگ خویش هستند" براین اساس در جوامع صنعتی ، انسانها دچار از خودبیگانگی می شوند(وهاب زاده ، 1366، ص 33 و34).   

بر خلاف فروید پیروان جدید فروید معتقدند که خلاقیت محصول ذهن نیمه هوشیار است نه ناخود آگاه،خلاقیت مستلزم آزادی موقتی نیمه هوشیار هم از فرآیندهای ذهن آگاه و هم ناآگاه است. تفاوت نیمه آگاه و خود آگاه این است که هنگامی‌که خود در راحتی است ذهن نیمه آگاه برای یادآوری باز است و تفکر خلاق هنگامی‌که بروز می‌کند خود به طور اختیاری و موقتی از برخی نواحی نیمه آگاه عقب نشینی می‌کند تا بعداً آن را به گونه ای مؤثر کنترل کند. خلاق کسی است که می‌تواند نسبت به دیگران با آزادی بیشتری از من نیمه هوشیار بهره برداری کند. ذهن نیمه هوشیار به دلیل آزادی در جمع آوری ایده‌ها  و آرایش مجدد آنها سرچشمه خلاقیت به شمار می‌آید. به طور خلاصه، بی همتایی خلاقیت یعنی توانایی یافتن چیزهای تازه و ترکیب آنها بسته به میزانی که وظایف ذهن نیمه آگاه بتواند براین دو نگهبان ستمگر فعالیت کند (پروینیان نسب، 1387).

شاچتل (1959) بر خلاف این عقیده که خلاقیت را ابراز سایق‌های درونی می‌دانند، معتقد است که خلاقیت نتیجه قدرت پذیرش بیشتر تجربه است. پذیرا بودن ذهن نسبت به تجربه مستلزم تحمل تعارض و ابهام، عدم معقولات فکری غیر قابل انعطاف و رد این عقیده که همه جواب‌ها  را می‌داند، است. اسکاکنل دو روش اصلی ادراک و یا ارتباط بین ذهن و عین را از هم متمایز می‌کند. یکی خودمدار یا ذهن مرکز و به این خاطر ذهنی است، دیگری شیء مدار یا عین مرکز که سعی می‌کند هر چیزی را آن گونه که هست بفهمد. قاعدتاً ادراک خود مدار زمان نوزادی و کودکی، در نوجوانی و بزرگسالی جای خود را به شئ مدار می‌دهد. بنابراین، خلاقیت عبارت است از توانایی پذیرا بودن در برابر جهان یعنی برتر دانستن درک شیء مداری و دیدن چیزها با تمامیّت و واقعیتشان، نه بر اساس عادت و علاقه‌های شخصی از طرف دیگر، فقدان خلاقیت عبارت است از نپذیرفتن تجربیات

- نظریه انسانگرایی کارل راجرز وآبراهام مازلو : راجرز (1954) و مازلو(1962) دو تن از مشهورترین روانشناسان انسانگرا هستند. راجرز صاحب نظریه "پدیدارشناختی " معتقد است انگیزه عمده دررشد شخصیت عبارت است از " تمایل فعلیت بخشیدن به استعدادها ، توانائیها و خواسته ها " . خلاقیت نیز در حقیقت نوعی خودشکوفائی بعنوان عالی ترین مرحله ارضاء نیازها و رشد شخصیت است و آن عبارت است از اینکه موجود زنده میل دارد و تلاش می کند تمام استعدادهای بالقوه خود را تا حد امکان بالفعل ساخته و تعالی ببخشد.    (وهاب زاده ، 1366، ص 40). خاستگاه این میل ، واقع بینی ، استقلال عقیده و رضایت درونی فرداست . بطوریکه واقعیت پدیده ها را همانگونه که هستند بپذیرد ، نظرات خود را تابع دیگران نسازد و از نتیجه تلاش فکری و کار خلاقانه نیز احساس شعف نماید. به زعم راجرز امنیت روانی و آزادی ، احتمال ظهور خلاقیت را افزایش می دهند(مویدنیا ، 1384،ص 165). مازلو خلاقیت را به دو حالت عمده " خلاقیت استعداد ویژه " و" خلاقیت خودشکوفائی" تقسیم بندی می کند. به نظراو شکل اول می تواند همراه با حالت روان نژندی نیز بروز داده شود لکن شکل دوم در بستر شخصیتی سالم ظاهر می گردد (کفایت ، 1373 ، ص 28).هاتز ( 2001) تصریح دارد در نظریه های انسانگرایانه خلاقیت ذاتی انسان در نظر گرفته شده است . چراکه انسان سرشت زیباشناسانه داشته و میل وافر به پیشرفت دارد و دراثر نیل به موفقیت و عملکرد خلاقانه احساس مثبت کسب می کند( حاجی دخت ، 1387، ص 40 ).   

از نظر راجرز (1962، به نقل از جعفریان، 1387) عبارت است از: «ظهور یک فرآورده ارتباطی نو ظهور در علم که از یک سو از بی همتایی فرد سرچشمه می‌گیرد و از سوی دیگر از مواد، رویدادها، مردم با اوضاع احوال زندگی»، راجرز نیز معتقد است که انگیزه اصلی خلاقیت گرایش انسان در به فعالیت در آوردن خویشتن، کشش به سوی پیشرفت، رشد، پختگی گرایش به آشکار سازی و به کار انداختن همه قابلیت‌های ارگانیسمی‌با خویشتن است.  بنابراین فرد خلاق کسی است که استعداد بالقوه انسان بودنش کامل است.  بر مبنای رویکرد انسان گرایی شرایط درونی خلاقیت را نمی‌توان تحمیل کرد. برای رشد خلاقیت باید با ایجاد شرایط بیرونی، امکان ظهور توانایی بالقوه افراد را فراهم کرد. شرایط اصلی در این زمینه آزادی و امنیت روانی است. آزادی کامل زمانی محقق می‌شود که فرد درباره آن چه در ژرف ترین قسمت خویشتن هست بیندیشد، احساس کند و همان باشد. زمانی که فرد مورد پذیرش بی قید و شرط قرار گیرد؛ می‌فهمد که می‌تواند هر آنچه هست باشد.  پس در او احساس امنیت به وجود می‌آید (به نقل از استادی، 1384).

مازلو خلاقیت را شامل دو حالت خلاقیت استعداد ویژه و خلاقیت خود شکوفایی می‌داند. لذا می‌توان این دو مفهوم را از یکدیگر تمییز داد. مفهوم خلاقیت استعداد ویژه را می‌توان با وجود روان رجوری ابراز نمود، امًا مفهوم خلاقیت خود شکوفایی، تجًلی شخصیتی سالم و یگانه یا به صورت شخصیتی که از روانجوری به سوی سلامتی روان سوق می‌یابد، است (به نقل از جعفریان، 1387). خلاقیت نوع ویژه ای از حل مسأله است. حل مسأله فعالیتی عینی تر از آفرینندگی است و از آن هدف مشخص تری دارد. یعنی بیشتر بر واقعیت استوار است و هدف آن عینی و بیرونی است، در حالیکه آفرییندگی بیشتر جنبه شخصی دارد و زیاد­تر از حل مسأله به شهود و تخیل .ابسته است، هسته اصلی تمام مفاهیم مربوط به آفرینندگی به راههای تازه، اصیل، مستقل و تخیلی اندیشیدن درباره انجام کارها می‌انجامد (به نقل ازسیف، 1387).

- نظریه تحلیل عوامل گیلفورد : در بحث ماهيت و اندازه گیری خلاقیت بیش از هرکس دیگر نام گلیفورد(1960)مطرح است. به نظر او هوش 120 عامل و توانائی مختلف را شامل می شود که تنها حدود 50 عامل آن  شناخته شده است . این توانائیها به دو دسته اصلی "مربوط به حافظه " و "مربوط به تفکر" تقسیم می شوند البته سهم توانائیهای مربوط به تفکر خیلی زیادتر است. توانائیهای تفكر همگرا و تفكر واگرا بخشی از توانائیهای تفکر هستند که هر کدام عوامل ریزتری نیز دارند . گیلفورد در ابتدا ، توانائیهای مربوط به خلاقیت را شامل تفگر واگرا دانست اما بعدا دریافت عوامل جزیی تر دیگری نیز در این مقوله دخیل هستند. به نظر گيلفورد تفكر واگرا يا همان خلاقيت هشت بعداساسي به شرح زير دارد كه عبارتنداز : ( حسن زاده ، 1383، ص 4).

  1. سیالی کلام که توانایی تولید واژه‌هایی است که نیازهای نمادین معینی را بر طرف می‌سازد. برای اندازه گیری آن از شخص خواسته می‌شود فهرستی از واژه‌ها را با پیشوندهای معینی ارایه دهد.
  2. ایده پروری که توانایی فراخوانی ایده‌های بسیار، در موقعیت‌های رها از محدودیت هاست و کیفیت پاسخ اهمیتی ندارد. برای سنجش این عامل از فرد خواسته می‌شود. فهرستی از کاربردهای یک شیء معمولی مانند آجر و روزنامه را ارایه می‌دهد.
  3. انعطاف پذیری خود جوش معنایی که توانایی تولید ایده‌های گوناگونی است که شخص آزادی انجام آن را دارد. این توانایی را می‌توان به این صورت سنجید که شخص بخواهند فهرستی از کاربردهای شیء معمولی را اریه می‌دهد، امًا این کاربرد ها، بر اساس تعداد موارد کاربرد‌های پیشنهادی محاسبه می‌شود.
  4. انعطاف پذیری خود جوش تصاویر، با توانایی فهم تغییرات سریع، از نگاره‌های دیداری که قابل درک هستند تشکیل شده است.
  5. تداعی پروری یعنی توانایی تولید واژه‌ها از حوزه یک معنی محوری، برای اندازه گیری این استعداد از فرد می‌خواهند تا فهرستی از مترادف‌های واژه معینی را فراهم سازد.
  6. تعبیر پروری، توانایی نادیده گرفتن شکل مجموعه ای از خطوط، جهت دیدن شکل خطوطی دیگر است. مثل پیدا کردن چهره هایی که خطوط آنها به عنوان بخشی از اشیاء بزرگتر، از این نظر پنهان شده‌اند.
  7. سیالی سازگاری نمادین یعنی توانایی ساختار جدید موقعیت و یا مسأله، وقتی شخص با موضوعی نمادین سرو کار دارد. برای سنجش این توانایی از شخص خواسته می‌شود با برداشتن تعداد معینی از چوب‌های کبریت که مربع یا مثلث‌هایی را تشکیل می‌دهند، تعداد معینی مربع یا مثلث باقی می‌گذارد.
  8. ابتکار که توانایی ارایه پاسخ‌های غیر معمول، دور از ذهن یا زیرکانه است.

- نظريه رشد رواني اجتماعي اريك اريكسون : يكي از نظريه پردازان بنام عرصه روانشناسي كه در تائيد تاثير بلامنازع تجربه ، فرهنگ ، محيط و اجتماع در برابر وراثت بر شكل گيري شخصيت و خصوصيات رواني انسانها مانند ابتكار و خلاقيت سخن گفته اريك اريكسون (1902) روانکاو و روانشناس مشهور آمریکایی و واضع نظريه رشد رواني – اجتماعي است كه رابطه ميان شخصيت و گستره اجتماع و فرهنگ را نشان مي دهد وي هشت دوره قابل پيش بيني و معيني براي رشد كه از بدو تولد شروع و تا كهنسالي ادامه مي يابد فرض مي كند كه هركدام داراي نيازها ، تجارب ، تضادها ، تعارضات مخصوص خود است . براي مثال تجربه خلاقيت و ابتكار كودكان در مرحله سوم ( 3 تا 6 سالگي ) مطرح مي گردد كه در تضاد و تعارض با تجربه احساس گناه است و درحالت توازن ، اكثر مردم حد ميانه تجربه ها را در پيش مي گيرند كه در آن ميزان تجربياتي كه احساس ابتكار را به آنها   مي دهد احتمالا بيشتر از ميزان تجربياتي است كه منجر به احساس گناه مي شود . در دوره سوم رشد كودك شروع به كشف جهان مي كند و مي آموزد كه دنيا چگونه جايي است و او چگونه مي تواند بر آن تاثير گذارد . هرگاه فعاليت كودك موفقيت آميز باشد ، با ديد سازنده  با دنيا برخورد و حس ابتكار پيدا مي كند و هرگاه مورد سرزنش و تنبيه قرار گيرد ، در برابر بيشتر كارهاي خود احساس گناه خواهد داشت . تاثيرات برخورد با تجارب و نحوه حل تعارضات ،  بيشتر در ميانسالي خود را نشان مي دهند كه در صورت حل موفقيت آميز تعارضات ، توانائي همكاري و همراهي فرد با ديگران و اشتغال به كارهاي خلاقانه  فراهم مي گردد . ( بني جمالي و احدي ، 1370 ، ص 18).     

- نظريه سینکتیکز یا بديعه پردازي ( Rarity ) گوردون : درسال 1961 ویلیام گوردون ( William Cordon ) اين روش را براي توضيح جريان بروز خلاقيت و نوآوري ابداع و ارائه كرد. وي اعتقاد داشت مي توان با يك سري تمرين هاي گروهي ، خلاقيت را آموزش و توسعه داد مهم ترين عنصر در بديعه پردازي همان استفاده از قياس است . به زعم گوردون توليد فكر وعمل نوآورانه چندان ماهيت پيچيده ندارند و تقربيا براي تمام افراد قابل دسترس است وي چهار پايه براي بديعه پردازي برشمرده كه عبارتند از :

1- خلاقيت به واسطه داشتن آثار شگرف و مفيد در زندگي داراي اهميت است .

2- فرآيند خلاقيت به هيچ وجه اسرارآميز نيست بطوريكه مي توان آنرا شرح داد ، آموزش داد و بكار برد عوام آنرا اسرارآميز و ذاتي افراد خاص مي پندارند در حاليكه با تحليل آگاهانه قابل انتقال و افزايش است .

3- ماهيت فرآيندهاي  خلاقيت در تمامي رشته ها يكي است . هرچند مردم عادي خلاقيت را بيشتر در زمينه هنر قبول دارند و حاصل آنرا در زمينه مهندسي و علوم " اختراع " مي نامند.

 4- فرآيند بروز خلاقيت فردي و جمعي شبيه هم هستند هرچند اكثر مردم خلاقيت را امر فردي مي پندارند .

گوردون تاكيد داشت در خلاقيت بعد عاطفي از بعد عقلي و نامعقول از معقول بيشتر است فلذا مي بايست براي بروز خلاقيت ضرورتا عناصر نامعقول و عاطفي درك شده و با كشاندن عناصرعاطفي و  ناخودآگاه به سطح آگاهي و كنترل آن ، زمينه بروز خلاقيت را فراهم كرد( بهرنگي ، ص 214 ).

- نظریه کوشلر

کتاب آرتور کوشلر (1964) به نام « کنش آفرینش » جاه طلبانه ترین تلاش است که تا کنون برای جمع آوری یافته‌های علوم مختلف و شهر ساختن آنها در نظریه‌های متعددی از خلاقیت انجام است وی در کتاب خود بر آن است که نظریه خود را در مورد ماهیت خلاقیت به صورتی که در شوخ طبعی و عملی ابراز می‌شود، تألیف کند و آخرین نتایج روان شناسی فیزیولوژیک، عصب شناسی، ژنتیک و برخی علوم دیگر را در آن منظور کند. ایده اصلی او این است که تمامی‌فرآیند‌های خلاق الگوی مشترکی دارند که وی آن را ارتباط دو وجهی می‌نامد و آن پیونددادن سطوح تجربه‌های بی ارتباط قلبی با مبنای داوری است. فرد موقع تفکر خلاق همزمان، به بیش از یک زمینه تجربی می‌اندیشد؛ حال آنکه در تفکر معمولی، راه هایی را دنبال می‌کند که تداعی آنها گذشته را در بر می‌گیرد. (نلر، به نقل از مسدود، 1380).

بنابر نظر کوشلر هر الگویی از اندیشه و یا رفتار توسط مجموعه ای از قواعد (یا رمز) کنترل می‌شود که یا ذاتی هستند و یا آموخته شده اند. در عین حال، این الگو دارای انعطاف پذیری معینی است تا بتواند به طور گزینشی، گستره ای از شرایط محیط، واکنش نشان دهد. (کفایت، 1374).

نتیجه ای که از این مباحث به دست می‌آید این است که با وجود نبودن نظریه ای قطعی در زمینه خلاقیت، باید با بنش ناشی از نظریه هایی موجود راه حلی پیدا کنیم. برای تبیین متافیزیکی وگهانی خلاقیت ممکن است از فیلسوفان نظریه ی تکاملی مثل وایت، برای تبیین نقش ناخودآگاه در خلاقیت از فروید، برای آگاهی از این که خلاقیت تا چه اندازه پاسخی به محیط خارج ما است از نظریه اسکاکتل استفاده می‌کنیم. بهترین تلاش تا زمان حال در مورد خلاقیت در کل شخصیت را راجرز انجام داده است. در مجموع خلاقیت از شیوه‌های فرزند پروری والدین، ایجاد امکانات محیطی و نوع آموزش‌ها  و میزان پذیرش آن توسط آموزش و پرورش رسمی‌ایجاد می‌شود.

- نظریه ای. جی. اسکاکتل

برخلاف این عقیده که خلاقیت را بر اساس سائق‌های درونی می‌داند اسکاکتل (1959)، معتقد است که خالاقیت نتیجه ی قدرت پذیرش بیش تری برای تجربه است. پذیرا بودن ذهن نسبت به تجربه مستلزم تحمل تعارض و ابهام، عدم مقولات فکری غیر قابل انعطاف و رد این عقیده که فرد همه جواب‌ها  را می‌داند، است.

اسکاکتل (1959) در روش اصلی ادراک و یا ارتباط بین ذهن و عین را از هم متمایز می‌کند. یکی خودمدار یا ذهن مرکز و به این خاصر ذهنی است، دیگری شیء مدار ، یا عین مرکز که سعی می‌کند چیزهارا آن گونه که هستند بفهمد، قاعدتاً ادراکِ خودمداریِ زمانِ نوزادی و کودکی، در نوجوانی و بزرگسالی جای خود را به شیء مداری می‌دهد. بنابراین، خلاقیت عبارت از توانایی پذیرا بودن در برابر جهان یعنی برتر دانستن در کساشی‌های مداری و دیدن چیزها با تمامیت و واقعیتشان است نه براساس عادت‌های شخصی. از طرف دیگر، فقدان خلاقیت عبارت از حالت ناپذیرا بودن نسبت به تجربه است.

- نظریه وایت

وایت (1959) از اسکاکتل پارافراتر گذاشته و استدلال می‌کند که انگیزه ی پیشرفت در رشد کودکان ارضای هر سائقی نیست، بلکه داشتن کنش متقابل با محیط است که وی آن را انگیزش شایستگی می‌نامد. یک کودک نه تنها سائق هایی دارد که با ارضاء شدن کامیاب می‌شوند؛ بلکه برای هیجان، تازگی و فرصت مقابله با مسایل نیازهای ی دراد که فقط می‌توانند به وسیله محرک ارضا شوند فرض می‌کنیم که شخص در اثر بیش فعالی ناکام شود، اما ممکن است کار بسیار سنگینی در دست داشته باشد و یا زیر بارگران مسایل فکری و شخصی باشد. به همین صورت ممکن است فرد به سبب کم تحرکی احساس ناکامی‌می‌کند؛ زیرا فرصت کمی‌برای تجربه کردن و اکتشاف دارد؛ مسأله ای که امروزه دامنگیر بسیاری از مردم است.