معنویت
معنی معنویت
«معنویت» در لغت مصدری جَعلی، و از واژه «معنوی» ساخته شده است. معنوی نیز با افزودن یای نسبت به آن، از واژه معنی که خود مصدر میمی بوده و مفاد آن مقصود و مراد است، مشتق گردیده است. بنابراین، معنوی یعنی منسوب به معنی و در مقابل لفظی است. این کلمه در معانی دیگری از جمله: «حقیقی، راست، اصلی، ذاتی، مطلق، باطنی، و روحانی» نیز به کار میرود.1 مترادف با واژه «معنویت» در زبان انگلیسی واژه استعمال میشود. این واژه خود از اسم «spiritus» کلمهای لاتین به معنای «نَفس و دَمْ» اخذ شده است. «spiritus» نیز از «spirare» به معنای دمیدن یا نفس کشیدن گرفته شده است. در ترجمههای لاتین انجیل عهد جدید «spiritualis» یا شخص معنوی به کسی گفته میشود که زندگی او را روحالقدس یا روح خدا نظم میبخشد و یا بر آن تأثیر میگذارد. واژه انتزاعی «spiritualitas» که همان «spirituality» یا معنویت میباشد، حداقل در اوایل قرن پنجم، به همین معنای مأخوذ از انجیل به کار رفته است.
برخی برای فهم دقیق مفهوم معنویت در صدد برآمدهاند تا کاربردهای آن را به همراه سایر مشتقات در ادبیات رایج جست و جو کنند. آنها با چنین احصایی درصدد بودهاند که معنای دقیق آن را دریافته و مرزهای آن را به طور روشنتر با دین و اخلاق به دست آورند. دیوید ولف، 129 اسم را ذکر میکند که به شش گروه تقسیم شده و در مکتوبات اخیر با واژه (spiritual) «معنوی» توصیف شده اند. وی میگوید: بسیاری از این ترکیبات نظیر «هدایت گر معنوی» یا «کمال معنوی» در طی قرنها به کار می رفته اند، اما برخی ترکیبات، نظیر «ضرورت معنوی» به تازگی وضع شده اند. به هر حال، مهم آن است که برداشت کلی از هر کدام از گروه ترکیبات و روندی را که احتمالا از توالی زمانی این دستهها به دست می آید به دست آوریم .
در غرب واژهای که برای این محتوا به کار رفته، «spirituality» میباشد که ریشه در دین مسیحیت دارد. اگر بخواهیم مرادف این واژه را در متون اصیل اسلام یا زبان اصلی اسلام بیابیم مناسب است به زبان عربی، فارسی، و یا ترکی مراجعه کنیم. اگر به این زبان مراجعه کنیم در مییابیم که واژگانی نظیر «روحانیت» و «معنویت» در مقابل این واژه به کار رفتهاند. هر دو واژه برای «معنایی» که از قرآن به دست میآید تناسب دارند؛ زیرا هر دو کلمه ریشه عربی دارند و از قرآن و وحی گرفته شدهاند. اولین کلمه یعنی «روحانیت» از کلمه روح گرفته شده که در قرآن آمده و در مقابلِ جنبه مادی و فیزیکی انسان قرار داده شده است. واژه دیگر از کلمه «معنی» مشتق گردیده و به معنای باطن در مقابل ظاهر است.
بنابراین، روحانی و معنوی یعنی کسی که درگیر امور غیرمادی میباشد و به واقعیتی فراتر از ماده میپردازد و خود را به خود خدا منتسب میکند. به طور خلاصه، این واژهها وقتی در میان مسلمانان به کار میروند وارد شدن به حوزه روح و نزدیک شدن به خدا را به ذهن میآورند.
معنویت در اصطلاح ممکن است از لحاظ درک معنای زندگی و آرامش ذهنی یا رابطه با یک وجود متعالی تعریف شود.
در دستورالعمل های کنونی معنویت را عبارت از احساس بهت و حیرت در برابر رمز و راز وجود می دانند.
معنوی و معنویت به هر آنچه شامل یا مربوط به معنی و روح باشد گفته میشود و مقابل ظاهری و مادی است. معنویت یعنی وجود معنا و هر آنچه مادی نباشد را معنوی گویند. از دین به معنویت استعاره میشود.
معنوی در مقابل لفظی است و در معنی روحانی در مقابل مادی و باطنی در مقابل ظاهری هم بکار میرود. معنویت میتواند امر قدسی یا غیبی، ارزشهای اخلاقی، دین، عرفان و ... هر نوع معنابخشی به زندگی را دربرگیرد.
زندگی معنوی لزوماً به معنای تعلق به یکی از ادیان نهادینه و تاریخی نیست بلکه به معنای داشتن نگرشی به عالم و آدم است که به انسان آرامش، شادی و امید بدهد.
این واژه در ادبیات معاصر نیز به طور گسترده به کار میرود. معمولا در متونی که از ارتباط انسان با وجودی فراتر از جهان مادی سخن به میان میآید، به نحوی این لفظ یا مترادف آن به چشم میخورد. در منابع مربوط به ادیان، روانشناسی، روانشناسی دین، تعلیم و تربیت نیز میتوان آن را یافت. به هر حال، این واژه بیانگر یکی از ویژگیهای آدمیان است که گاه و بیگاه در رفتار آدمی نمود پیدا میکند. همانگونه که شادی و غم، آرامش و اضطراب، و شجاعت و جبن، خصوصیات انسان را بر ملا میسازند، معنویت و معنوی نیز اغلب در قلمرو انسان به کار می روند.
سنتاً بسیاری از ادیان معنویت را یکی از ابعاد صحیح تجربهٔ دینی میدانند. بسیاری دین را معادل معنویت میدانند، اما کاهش پیروان بعضی از ادیان رسمی با رشد سکولاریسم در جهان غرب سبب رشد دیدگاههای وسیعی از معنویت شدهاست.
معنویت به حقیقت نهایی یا غیر مادی اشاره دارد. راهی درونی که شخص را قادر به کشف ماهیت هستی یا عمیقترین ارزشها و معانی زندگی مردم میسازد؛ تمرینهای معنوی شامل مدیتیشن و مراقبه، هدفشان زندگی درونی شخصی است. چنین تمرینهایی به تجربه یا ارتباط با حقیقت برتر منجر میشوند؛ یعنی فهم بهتر خود در ارتباط با اشخاص دیگر یا با جامعهٔ انسانی، با طبیعت یا جهان یا با عرصهٔ روحانی. معنویت غالباً به عنوان منبع انرژی یا جهتیابی در زندگی قلمداد میشود. میتوان آن را توجه به حقایق غیرمادی یا ماندگار یا ذات متعالی جهان دانست.
اما با شروع قرن دوازدهم، معنویت معنای ضمنی کم و بیش با کارکرد روانشناختی به خود گرفت که در مقابل جسمانیت یا مادیت قرار داشت. با اینحال، معنای دیگری به سرعت پدیدار شد که طبق آن معنویت بر اشخاص یا امکانات مربوط به کلیسا دلالت می کرد.
در قرن هجدهم و نوزدهم کاربرد این واژه یعنی «spirituality» رو به افول گذاشت. این امر شاید بدان جهت بود که والتیر (Voltaire) و دیگران این واژه را به صورت تحقیرآمیز به کار بردند. این واژه تنها در اوایل قرن بیستم دوباره، با تجدید حیاتی که عمدتا به کمک نویسندگان کاتولیک فرانسوی صورت گرفت، در معنای اصلی دینی یا نیایشی و به تدریج بر امور ویژه و گوناگونی اطلاق گردید. اکنون نیز حتی برخی حوزههای تحقیق مربوط به علم کلام و تاریخ ادیان را نیز نشان می دهد.
جالب اینکه واژه «معنویت» با بار معنایی خاص بر سر زبانها ردّ و بدل میشود. امروزه بسیاری در غرب تمایل چندانی به کاربرد واژه دین و یا دینی ندارند؛ زیرا برای ارائه مراد خود معنویت و معنوی را مناسبتر می دانند. این رویکرد در فضای فرهنگی ما نیز کم یا بیش به چشم میخورد. وقتی گفته می شود: «نماز خواندن به صورت خاص ضرورتی ندارد، میتوان به جای نماز قدری ذکر گفت» و یا «توجه قلبی به خدا مهمتر از برنامههای دین به حساب می آید»، از نمودار شدن تدریجی همین نگاه پرده بر می دارد.
معنويت يك مفهوم مهم است كه تعريف آن مشكل است. ميلر و توسن، معنويت را نوعي ويژگي تعريف مي كنند كه ضرورتا مذهب را در بطن خود ندارد و از سه حوزه تشكيل مي شود: عمل (دعا، مراقبه و غيره ) عقايد (اخلاقي ارزشي، خدايي عروج) و تجربه فردي. كلمه معنويت از لغت لاتين spritulityبه معناي جان زندگي مي آيد. روح ممكن است به نيروي سر زندگي حيات تعريف شود كه با مظاهري از جان ، قدرت، شجاعت ارايه مي شود. همچنين معنويت به عنوان گنجايش و تمايل تعريف مي شود كه فطري بوده و در همه انسان ها بي همتا است .
اين تمايل معنوي فرد را به سمت دانش، عشق، معني، صلح، اميد، عروج يا تعالي، اتكال، رحمانيت، نيكي و كمال هدايت مي كند. معنويت از ديد گاه هاي گوناگوني بررسي مي شود. ديدگاه هاي عمده معنويت شامل رواني، مذهبي و فرافردي مي باشد. كوئينگ و همكارانش معتقدند معنويت عبارت است از جستجو و مطالبه شخصي جهت درك و فهم پاسخ سوالاتي درباره ي زندگي، معنا و ارتباط با نيروي متعالي، كه ممكن است منجر به رشد آيين هاي مذهبي و رشد جامعه بشود يا نشود.
در بسياري از تحقيقات رايج در ادبيات پژوهش معنويت را با استفاده از يك يا دو عنصر از عناصر شناخت و درك هدف، حس پيوند با خود، ديگران و طبيعت يا خداوند و در نهايت اعتقاد به جوهري عظيم تر و والاتر، توصيف مي كنند.فعاليت ها يا مناسكي كه به زندگي افراد معنا و ارزش مي بخشد. زير بناي بسياري از اين تحقيقات، اين فرضيه است كه فعاليت هاي فطري و دروني بشر تلاشي براي درك معناي خويش ، دنياي اطرافش و برقرار كردن ارتباط با آن است .
ابعاد معنویت
معنویت بعنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی وخودشناسی می شود ، این آگاهی ممکن است منجر به تجربه ای شود که فراتر از خودمان است ،ایمونز، تلاش کرد معنویت را براساس تعریف گاردنر از هوش ،در چارچوب هوش مطرح نماید ومعتقد است معنویت می تواند شکلی از هوش تلقی شود زیرا عملکرد وسازگاری فرد را پیش بینی می کند وقابلیت هایی را مطرح می کند که افراد را قادر می سازد به حل مسائل بپردازند وبه اهدافشان دسترسی داشته باشد.گاردنر، ایمونز را مورد اتقاد قرار می دهد ومعتقد است که باید جنبه هایی از معنویت که مربوط به تجربه های پدیدار شناختی هستندمثل : تجربه تقدس یا حالات متعالی از جنبه های عقلانی ،حل مسئله وپردازش اطلاعات جدا کرد. می توان علت مخلفت محققانی مانند گاردنر را به نگاه شناخت گرایانه آنان از هوش نسبت داد.
معنویت دارای سه بعد است :
معنا: معنویت شامل جستجوی معنا وهدف به شیوه ای است که به وجودی مقدس یا واقعیتی غایی ارتباط پیدا می کند ،معمولاً این امر موجب پاسخ به این سوال می شود که چطور دیدگاه من در مورد وجودی مقدس یاوااقعیتی غایی به زندگی ام معنامی بخشد؟ معنا ممکن است دربرگیرنده ی اصول اخلاقی وارزش های متعالی نیز شود ، بخصوص که چنین جنبه های زندگی سرچشمه گرفته از دیدگاه ما نسبت به وجودی مقدس یا واقعیت غایی است.
تعالی : این واژه به تجربیات فراشخصی یا وحدت بخش اشاره می کند که ارتباطی فراسوی خود شخصی مان را فراهم می سازد وشامل ارتباط با وجودی مقدی یا واقعیتی غایی می گردد.
مولفه هاي تعالي معنوي، عبارتند از:
- حسن پيوند: عقيده به اين كه فرد بخشي از جامعه بزرگ بشري است و تداوم و هماهنگي زندگي نقش حياتي دارد.
- جهان شمولي: اعتقاد به ماهيت توام با وحدت زندگي.
- تحقق دعا: احساس لذت و خشنودي در نتيجه رويارويي شخصي با يك حقيقت متعالي است و جنبه هاي ديگري هستند كه نياز به كاوش بيشتري دارند.
- تحمل تناقضات:توانايي زندگي كردن با ناپايداري ها و تناقضات در زندگي شخصي و تفكر درباره ي امور با معيار(هم اين و هم آن به جاي يااين يا آن ).
- عدم قضاوت: توانايي پذيرش ديگران همان گونه كه هستند و حساسيت نسبت به نيازها و درد هاي ديگران. وجود سپاسگذاري، كه حس دروني شگفتي و سپاس به خاطر همه خصلت هاي مشترك و منحصر به فرد در زندگي خود است .
عشق : عشق منعکس کننده ی بعد اخلاقی معنویت می باشد ، بخصوص زمانی که توسط باورهای مربوط به واقعیتی غایی یا وجودی مقدس برانگیخته شده باشد. بسیاری از آموزگاران معنوی همچون دالایی لاما، عشق را به مثابه ی جوهره ی معنویت می دانند ومعنویت را با ویژگی هایی از روح انسان همچون عشق ، شفقت ،صبر ،تحمل ،بخشایش،رضایت خاطر ،احساس مسئولیت وحس سازگاری که شادمانی را برای خود ودیگران به ارمغان می آورد ،مرتبط میدانند.از نظر هارتز،اینکه بتوانیم عشق بورزیم یا نه منعکس کننده ی این موضوع است که دوبعد دیگرمعنویت؛معنا وتعالی را،تاچه اندازه جدی می گیریم ،منظورازعشق صرفایک احساس نیست،عشق می تواند مستلزم انجام دادن کاری باشد که بیشترین فایده را برای خود و دیگران در پی داشته باشد.
از دیدگاه غباری بناب وهمکاران ، معنویت عبارت است از : ارتباط با وجود متعالی، باور به غیب، باور به رشد و بالندگی انسان در راستای گذشتن از پیچ وخم های زندگی وتنظیم زندگی شخصی برمبنای ارتباط با وجود متعالی در هستی معنادار، سازمان یافته وجهت دار الوهی .این بعد وجودی انسان فطری وذاتی است و با توجه به رشد وبالندگی انسان ودر نتیجه انجام تمرینات ومناسک دینی متحول شده وارتقا می یابد.
دین و معنویت
اگر چه دو واژه معنویت و دین هردو میتوانند به معنای مشترک جستجوی امر مطلق یا خداوند دلالت کنند، شمار فزایندهای از مردم این دو را دو هویت جداگانه تلقی میکنند دین تنها یک راه برای رسیدن به تجربههای معنوی است. ویلیام ایروین، مرتاض و مورخ فرهنگ معتقد است «دین همان معنویت نیست؛ بلکه دین شکلی است که معنویت در جریان تمدن به خود گرفته است». بابی مانجو نیز گفتهاست: «دین پایان و معنویت آغاز است».
کسانی که از معنویت خارج از دین سخن میگویند غالباً خود را افراد معنوی غیردینی میخوانند (SBNR: spiritual but not religious) طبق یک نظرسنجی حدود یکچهارم مردم آمریکا خود را افرادی معنوی ولی غیردینی میدانند. میتوان چنین گفت که دین نوعی جستجوی بیرونی رسمی است درحالی که معنویت جستجوی درون است. معنویت به این معنا با شکاکیت دربارهٔ عالم ماورا سازگار است. میتوان گفت معنویت به جای آنکه هدف باشد خود مسیر است؛ یعنی گرایش و شیوهای که فرد برای زندگی برمیگزیند نه هدفی که باید به آن برسد.
ابراهیمی دینانی از فلاسفه معاصر هشدارهای بسیاری در مورد عدم رویکرد کالا محور به مقوله مهم «معنویت» میدهد. او در وبگاهش مینویسد:
مصیبت اینجاست که پیام الهی را ابزاری برای ایجاد کالا بدانیم؛ معنویت کالا نیست و با ارضای احساس و پیچاندن یک محصول تهی و بی محتوا در زر ورق احساس نتیجه ای جز گمراهی در پی ندارد. عصر امروز، عصر رسانه و تصویر نیز هست و بسیاری با استفاده از فیلم و تصویر درصدد تحریک احساس و ارضای احساسات هستند بدون اینکه توجهی به ارضای عقل داشته باشند. پیام الهی، بیداری عقل آدمیان است. تفکر و تعقل است.
تمام ادیان، اعم از الهی و یا بشری، کم و بیش برنامههای معنوی ارائه کرده اند. هر چند برخی معنویت بدون دین را نیز طرح کرده اند.
در هر صورت، معنویت همواره با ادیان قرین بوده است، به گونهای که حتی امروز افراد با شنیدن واژه معنویت آن را از خدا، که محور ادیان میباشد، جدا نمیدانند. هر چند در این باب کم و بیش تفاوتهایی نیز در ادیان مختلف وجود دارد.
دینداری یا معنویت
جیمز دی (James, Day) 1994 با سه نفر، که پیشتر در یک برنامه آزمایشگاهی در دانشگاه کالیفرنیا واقع در شهر اروین (Irvine) شرکت کرده بود، مصاحبهای انجام داد. تمام این افراد در برابر اینکه در قالب الفاظ متعارف دینی توصیف شوند، مقاومت کردند. این عده در تمییز بین «دیندار» و «معنوی» دچار مشکل شدند. نمیدانستند واقعا دیندار و غیردیندار چه خصوصیاتی دارند و در اینکه آنان واقعا افراد معنوی هستند، دچار تردید بودند. البته آنها در فضاهای عمومیتر و خودمانیتر، از این واژگان سخن می گفتند.
وَید کلارک روف (Wade Clark Roof) و همکارانش در دوران تکثیر نسل پس از جنگ جهانی دوم، با بیش از صد نفر مصاحبه کردند که آنان دینداری را از معنویت جدا میدانستند. برخی از آنان در این مصاحبه اعلام کردند که افراد معنوی بوده ولی دیندار نیستند. این تفوق معنویت بر دینداری، در مکتوبات حرفهای از جمله مکتوبات پرستاری در طی سه قرن به روشنی نمایان است.
از این اظهارات بر می آید که انسان دو حوزه رفتاری دارد که ضرورتا یکی نیستند. یکی، دینداری و دیگری، معنویت. میتوان فردی را یافت که ضمن دینداری، بهرهای از معنویت در او نباشد، و به عکس. به علاوه، از این سخنان بر میآید که معنویت نوعی ارجحیت بر دینداری دارد. تا سال 1995برداشت عمومی درباره معنویت و معنوی در دست نبود. در این سال، در این زمینه در یک نظرسنجی ملی در کانادا 52 درصد افراد اعلام کردند که نیاز معنوی داشتهاند. وقتی از آنان سؤال شد منظورتان از معنویت چیست؟ تنها نیمی از این شرکتکنندگان از واژگان سنتی نظیر اعتقاد به خدا، مسیح، نمازخواندن و یا رفتن به کلیسا، و کمک به دیگران استفاده کردند. پاسخ بقیه غیرمعمولتر بود. آنان واژه «معنویت» را به روح و جان انسان مرتبط ساختند که در کارهایی نظیر مراقبه، ژرفاندیشی، به همراه احساس کلیت، یگانگی، و آگاهی درونی یا برونی حاصل می شود.
معنویت از دیدگاههای مختلف
روانشناسی دین
روانشناسی دین به عنوان رشتهای علمی مبتنی است بر تعریفهایی عملیاتی؛ در این رشته تعاریف متعددی برای «معنویت» و معیارهای مختلفی برای سنجش معنویت افراد وجود دارد. جای بحث دارد که معنویت را باید جدا از دین لحاظ کرد یا نه، و آیا به عنوان شاخهای از دین قابل مطالعه است. این بحث البته وابسته است به اینکه معنویت را چگونه تعریف کنیم.
معنویت سکولار
معنویت سکولار میکوشد جنبههایی از زندگی و تجربهٔ انسانی را که با دیدگاههای ماتریالیستی و مکانیکی صرف به دست نیامده است، تشخیص دهد بدون آنکه به معنویت اعتقاد داشته باشد. این رشته ممکن است انواعی از تمرینهای معنوی مانند مدیتیشن یا تمرکز حواس را برای انسان مفید یا حتی لازم بداند بدون آنکه اعتقادی به توضیحات یا توجیهات فراطبیعی در انسان داشته باشد. در واقع اصلاً ارتباطی بین معنویت و اعتقاد در کار نیست. کلمه «معنویت» صرفاً به دیدگاههای مذهبی غالباً شخصی و غیرنظاممند که ویژگی کثرتگرایانه دارند مربوط است تا به اعتقادات نظری و ادیان نظامیافته.
خداناباوری
اما با توجه به اینکه خداناباوران تمایل به شکاکیت درباب ادعاهای فراطبیعی و وجود واقعی روح دارند، برخی از آنها معنویت را افکار، احساسات، کلمات و رفتارهای پیشرفتهای میدانند که بهگونهای با کل کائنات در ارتباط است، ولو با نوعی رابطهٔ ضعیف علی و معلولی. برخی از نسخههای بودیسم یک چنین چیزی است اگرچه باید در نظر داشت فراطبیعی لزوماً به معنای خداباورانه نیست.
مکتب نیو ایج
در مقابل پیروان نیوایج (New-Age) ــ یعنی مسیحیت متمایل به هندوئیسم ــ برآناند که معنویت ارتباطی با روح/قدرت/ انرژیای فراهم میکند که سبب درک عمیقتر از خود میشود. معنویت تاحدی شامل خودنگری و بهبود زندگی درونی از طریق تمریناتی مانند مدیتیشن، نماز و مراقبه است. برخی مکاتب جدید معنویت را درهر چیزی موجود میدانند؛ مانند دو مکتب همهخداباوری و همهخداباوری جدید. همینطور «طبیعتگرایی دینی» هم نگاهی معنویتمدار دارد و معنویت را در جهان طبیعت پنهان میداند.
رویکرد های فلسفی به معنویت
1. معنویت در فلسفه مادی گرایی : همانطور که واژه «مادی گرایی» در ظاهر نشان میدهد، فلسفه مادیگرا انسان و جهان پیرامون او را مادی میداند. ریشه این رویکرد در تجربه گرایی نهفته است. تجربه گرایی معتقد است که دانش انسان تماما به تجربه حسی وابسته است. سردمدار این رویکرد را می توان جان لاک و دیوید هیوم دانست. لاک معتقد بود که توانایی در شنیدن، دیدن، لمس کردن، چشیدن و بوییدن، صور ذهنی را در درون ما پدید می آورند. ما نیز تصاویر پیچیده جهان مادی را با ارتباط دادن همین صورتهای ذهنی به همدیگر پدید می آوریم.
دیوید هیوم موجی از شک گرایی را نیز به تجربه گرایی لاک افزود. وی معتقد بود که تجربه حسی تنها مجموعه ای از دریافت های حسی اتفاقی را در اختیار ما قرار می دهد که ما آنها را طبق آداب و رسوم جامعه سازماندهی می کنیم. به نظر لاک تجربه حسی تنها ملغمه ای از تجارب و دریافت های مجزا پدید می آورد و برای علم به خود و جهان هیچ پایه زیرینی غیر اینها وجود ندارد.
بر اساس چنین نگاه ماده گرایی که تمام امور عالی حیات انسانی نظیر اعتقادات، ارزشها، هنر، و دینداری را به امور مادی تقلیل می دهد، معنویت نیز به تعدادی از ویژگیهای مادی منحصر خواهد شد. بر اساس این دیدگاه، موضوعات و ارزشهای عالی زندگی انسان را نمی توان از منبعی متعالی یا نظام ارزشی عینی به دست آورد، بلکه باید آنها را بر این فرض مبتنی کرد که چیزی غیر از جهان مادی فاقد شعور وجود ندارد. بر اساس این نگاه، مثلا حس آزادی انسان، مقهور جبر حاکم بر سلولهای بدن می گردد و به تدریج انکار می شود. ارزش عالی در این وادی باقی نمیماند و ارزشهای معنوی به مفاهیم عملی و فایده گرا نظیر بهداشت، راحتی، امنیت و خوشی های جسمانی محدود می گردند.
2. نهضت رمانتیسم (هنرگرایی) : نهضت رمانتیسم در اوایل قرن نوزده به اوج شکوفایی رسید و همچنان نقش مهمی در فرهنگ انسانی دارد. این نهضت در مقابل ماده گرایی افسار گسیخته پا به عرصه وجود گذاشت. رمانتیسم شهود و احساس را به عنوان راههایی مناسب برای دستیابی به دانش میداند. این مکتب الگوی انسجام را نسبت به حقیقت می پذیرد. در این الگو، علم انسان به انسجام میان افکار و تجارب وابسته است نه تلاقی میان ذهن و جهان مادی که ماده گرایان به آن اعتقاد دارند. در حالی که، ماده گرایان بر موفقیت های علمی فنی در زندگی عملی تأکید می ورزند، رمانیست ها بر اهمیت فرهنگی ادبیات، موسیقی، و هنرهای خلاّق اصرار دارند. به نظر رمانتیست ها، برداشتِ صرفا مادی از انسان تنها ما را از فهم انسان دور میکند و لازم است با بینش های عمیق برخاسته از هنر تکمیل گردد.
رمانتیسم با پذیرش و ارج نهادن به تفاوت هایفردی، تجارب انحصاری و مشترک افراد را می پذیرد و در نتیجه، فرهنگ تکثرگرا را تأیید می کند. ارزش های معنوی را از نگاه این مکتب می توان اینگونه برشمرد: بازسازی اخلاق، هنر و دین؛ پرورش انسانهای آزاد جهت برآوردن خواسته های معنوی خود؛ مشروعیت بخشیدن به تجارب فردی و مشترک؛ بازگرداندن جایگاه پیشین سؤالات معنوی درباره معنای نهایی و هدف زندگی؛ و پذیرش تنوع معنویت. همانگونه که روشن است، در اینجا برخی ارزشهای معنوی رایج در میان انسانها پذیرفته شده اند.
3. پُست مدرنیسم : از بزرگترین چالشهای فراروی مکاتب معنوی و نگاه سنتی به معنویت اندیشه های ارائه شده در نگاه فلسفی پست مدرنیسم می باشد. فلاسفه پست مدرن نقش زیادی در فرهنگ اواخر قرن بیستم ایفا کرده اند. این افراد بزرگترین خطر برای آزادی انسان را برخاسته از امور فراحکایتی دانسته اند. ژان فرانسویز لیوتارد، که برای اولین بار این واژه را وارد فلسفه کرد، امور فراحکایتی را مجموعه جهان بینی هایی می داند که مدعی تبیین تمام حقیقت می باشند. او می گوید: جهانبینی دینی، ماده گرایی، و رمانتیسم همه مبتنی بر امور فراحکایتی هستند. در جهان پُست مدرن نه خدا، نه جهان مادی و نه تجربه مستقیم پاسخ نهایی درباره وضعیت انسانها نیستند. چنین تبیین های نهایی درباره حقیقت، قابل دستیابی برای ما نمیباشند؛ زیرا بالاخره چه انسان در فهم ناتوان باشد و چه حقیقت خودش بیسر و سامان، در عدم وصول ما به حقیقت فرقی نیست. بالاخره برنامه نهایی معنوی پُست مدرنیسم آن است که زمینه های زیر را برای ما فراهم آورد:
1. نقد تمام امور فراحکایتی که ما را در دام توهم می اندازد؛
2. پذیرش آزادی انسان تا بتواند در تمام عرصه های فرهنگی پُست مدرن، که همه چیز در آن مجاز است، وارد شود؛
3. آفرینش و بازآفرینی مستمر پندارهای معنوی فرد؛
4. تبعیت غیریقینی (خیالی) از سلایق، تمایلات، و آرزوهای شخصی.
پُست مدرن به دنبال آن نیست که حقیقتی جدید را برای ما به اثبات برساند، بلکه می خواهد آزادی انسان را به حداکثر میزان ممکن برساند. می خواهد تمام حقایق بدلی را که در قضایای فراحکایتی نمودار گشته اند، نقد کند و بخصوص مادهگرایی و رمانتیسم رایج را به نقد بکشد. از نگاه فلسفه پُست مدرن، مدرنیسم نه تنها اوج دستاورد آدمیان نبوده، بلکه لایهای زودگذر بر عرصه علم میباشد و از این نیاز برخاسته است که انسان موجودی است که به طور منطقی قوانین اخلاقی خود را تدوین می کند. تصویری را که مدرنیته از انسان ارائه می دهد در واقع پنداری است که همانند چهرهای که روی شنهای ساحل دریا ترسیم می شود، محکوم به فنا می باشد. اسحاق درید (Jacques Derrid) امور زیر را انکار می کند:
1. ظرفیت الفاظ در ارائه اراده خدا به صورت وحی که اهل کلام آن را مسلم می دانند؛
2. ادعای مادهگرایی مبنی بر اینکه زبان، اشیای موجود در جهان مادی را مشخص می کند؛
3. ادعای مکتب رمانتیک که «الفاظ را نماد تجربه روانی می داند.»
وقتی متنی را می خوانیم جای آن نیست که بپرسیم این واژه ها از ناحیه خدا آمده اند، حقیقت را به نحو صحیح نشان میدهند، و یا به طور دقیق تجربه نویسنده را نشان می دهند. به نظر درید، کلمات نمی توانند هیچکدام از امور مقدس، مادی و یا روانی را نشان دهند، بلکه این کلمات با هم مرتبط می شوند و شبکه بی پایان زبان را تشکیل می دهند.
بنابراین، ما می توانیم بر موجهای زبان سوار شویم و به دنبال مرجع و برداشت خاصی از آنها نباشیم. باید بیاموزیم که یک متن را بخوانیم و با تخیل و حساسیت به آن پاسخ دهیم. به دلخواه خود، آنگونه که خواسته ها و امیال ما اقتضا می کند، از آن بهره مند شویم. به اعتقاد ریچارد رورتی (Richard Rorty) در دوران پُست مدرن آزادی اقتضا می کند که ما به اصول آزادیخواهانه و تحمل آرای همدیگر چنگ بزنیم تا اینکه دچار تحمیل فرضیات خود بر دیگران نشویم. وی افراد آزاد را «کسانی می داند که فکر می کنند ظلم بدترین چیز در جهان است.» به اعتقاد رورتی علاقه مفرط ما به امور فراحکایتی که بار و بنه های یک مرجع خاص یا ادعاهای واقعیت های انحصاری را در خود دارند، دلیل اصلی ظلم در جهان را تشکیل می دهند. رورتی فردی را که فارغ از چنین دیدگاهی زندگی می کند، آزادیخواه شوخ طبع می داند. به نظر او، چنین فردی پیشامدها و احتمالات مختلف درباره «اعتقادات محوری» خود را می پذیرد و این فکر را، که این عقاید و خواسته ها به امری ورای زمان و تصادف می رسند، کنار می گذارد.
پُست مدرنیست ها به نظر خودشان برنامه معنوی بسیار اساسی را فراروی انسان قرار می دهند. آنها از پی جهانی عاری از امور فراحکایتی دینی و این جهانی میباشند و معتقدند که اوج علاقه فردی در صورتی که به جای حقیقت مطلق در نظر گرفته شود، موجب استبداد می گردد. تمام همت ما در امور معنوی باید ساخت و بازساخت امور معنوی به صورت شوخ طبعانه باشد، آن هم بر اساس احساسات، غرایز و تمایلات خودمان.
4. واقعگرایی انتقادی : واقعگرایی انتقادی نسبت به پُست مدرنیسم، که خود به جنگ خودش می رود، چندان تمایل ندارد؛ زیرا پُست مدرنیسم ادعا می کند که هیچ حقیقتی واقعیت ندارد؛ سخنی که واقعیت داشتن خود همین ادعا را نیز نفی می کند. در مقابل، واقعگرایی نقّاد می پذیرد که واقعیت عینی در ورای تجربه آدمیان وجود دارد، جهانی که ساخته شده، تمایز یافته و تغییر می کند. این واقعیت هستی شناختی را نمی توان بر اساس تخیّل ایجاد کرد، بلکه یک واقعیت منحصر به فرد دارد... که در انتظار کشف است، و ملاکی را برای تشخیص خطاها به دست می دهد.
رُی باسکار (Roy Bhaskar) در مقابل واقع گرایی سطحی تجربه گرا، واقعگرایی عمیق و نقّاد را طرح می کند. به اعتقاد او تحقیقات علمی و انسانگرایانه درباره حقیقت نشان دادهاند که ساختارهای زیرین و عمیقی وجود دارد که به طور حقیقی وجود دارند، هر چند به طور مستقیم تجربه حسی از درک آنها عاجز است. چنانکه ما اکسیژن و هیدروژن را نمی توانیم در آب درک کنیم ولی وجود آنها به صورت ترکیب مسلم می باشد.
از نگاه واقعگرایی انتقادی شناخت انسان نسبت به واقعیت به صورت سلسله مراتبی پدید می آید و از سطوح عینی تر آغاز و به مراحل انتزاعی خاتمه می یابد. ما از سطح مادی آغاز و به تدریج به مرحله ادبیات، هنر، موسیقی و دین به پیش می رویم. این سطوح مختلف تفسیری نیز هر کدام مکمل دیگری هستند و نمی توان یکی را به دیگری کاهش داد. امور عینی و ارزشها در برخورداری از واقعیت تفاوت ندارند. آنچه را هنرمندان، فلاسفه، و اهل کلام اظهار میدارند تنها سازه های انسانی نیستند، بلکه بیانگر امور واقعی و خارجی می باشند.
از سوی دیگر، واقعگرایی انتقادی به دنبال آن است که دوگانگی بین عقل و احساس، منطق و عاطفه، خرد و حساسیت را بردارد. پولانایی از وجود «دانش شخصی» سخن می گوید که در آن عقل، عاطفه و تجربه عملی با آگاهی روانشناختی ما به طور ضمنی می آمیزند و با همدیگر به کشف جهان پیچیده پیرامون می پردازند. مجموعه این امور خرد انسان را تشکیل می دهد که در آموزه های متعالی برنارد لانگرگن به طور خلاصه آمده است: به تجربه و اختراع بپرداز. هوشمند و زیرک باش. عاقلانه رفتار کن. مسئولیت پذیر و حساس باش.
واقعگرایی نقّاد میان یقین گرایی مطلق و نسبیگرایی مطلق قدم برمی دارد. از این منظر، ما میتوانیم نسبت به واقعیت علم پیدا کنیم، ولی علم ما همواره به صورت محتمل مطرح است و در فرایند دستیابی دانش عمیقتر سهیم می باشد و زمینه را برای رسیدن به اندیشه عمیق تر فراهم می آورد. «با اینکه دانش ما ممکن است باورهای ما را توجیه کند، ولی یک نظریه نهایی وجود ندارد که قابل تجدیدنظر و پیشرفت نباشد. همانگونه که مشاهده می کنید واقعگرایی نقّاد لوازم معنوی عمیقی در خود دارد؛ زیرا این دیدگاه بر آن است که انسان نمیتواند ارزش های خود را بر اساس سلیقه و خواست خودش خلق کند، بلکه باید چنان کند که واقعیت های معنوی او بر اثر ارتباط پویا با اقعیت عینی شکل بگیرد که ذاتا امری پربار می باشد.»
چیستی معنویت در ادیان توحیدی
اشاره گردید که ادیان با معنویت قرین بوده و بر اساس برخی برداشتهای روانشناختی، ادیان در معنویت انسان ریشه دارند. همچنین میتوان ادیان را برنامههای ویژه معنوی به حساب آورد که به گونهای در حیات آدمی سر برآوردهاند. در اینجا به اجمال رابطه معنویت با ادیان توحیدی، یعنی یهود، مسیحیت و اسلام بررسی می گردد، هرچند برخی ادیان دیگر نظیر بودائیسم، تائوئیسم و کنفوسیوس گرایی با برنامه های معنوی ویژه آمیخته اند.
مفهوم معنویت در دین یهود
زندگی در حضور خدا یا به عبارت دیگر، پرورش زندگی عادی به گونهای که در صورت ارتباط با زمانها، مکانها، معبد و روزهای مقدس از قداست برخوردار باشد، نزدیکترین تعریف برای معنویتی است که از متون دین یهود به دست میآید و به ریشههای عبری آن نزدیک میباشد. این تعریف به گونهای صور مختلف معنویت را در بر دارد. برخی یادآوری حضور خدا را عبارت از صعود به قلمرویی برتر دانستهاند که متضمن دانشی غیر از میزانی است که به بیشتر افراد معمولی اعطا میگردد. برخی نیز این حضور را همان «فراهم آوردن سفره ربانی دانسته اند.» برخی نیز در عوض، به دنبال آنند که «جایگاه حضور را در قلب آدمی بجویند.» مرحله نهایی حضور نیز الوهیتی انسانانگارانه و رفیع میباشد که بر تخت خود جای گرفته است. در اینجا مراد از حضور، احساسی کاملا انتزاعی است که به صورت جذبه عرفانی نمود دارد، لقاء قریب الوقوع مسیحا، یا نوعی زندگی که برای رسیدن به اراده خداوند اتخاد میشود. وجه مشترک این اظهارات، التزام به نوعی زندگی مقدس میباشد؛ ایمان به اینکه اصول اخلاق قدیمی بنیاسرائیل چنین زندگی قدسی را فراهم میآورند و علم به اینکه چنین زندگی اراده خداوند را در خلق و انتخاب برآورده میسازد. این رویکرد نسبت به معنویت در دین یهود تا دوران جدید پذیرفته شده است. ولی در این دوران، یهودیانی در پیمعنویت هستند که دیگر شرایط موجود در یهودیت را نمی پذیرند.
نهضت کبالا در دین یهود
یکی از حرکتهای مهم در دین یهود، حرکتی است به نام کبالا (Kabbala) که در قرون وسطی رخ داد. کبالا به معنای «دریافت» یا «انتقال کلامی» میباشد. در قرن 13 بر تعلیمات عرفانی ویژهای که گمان میرفت به شکل کلامی دریافت شدهاند تأکید میشد. این تعلیمات مربوط به نظریات مخفی و غیرملموسی بود که احیانا تنها افراد دارای خرد مرموز میتوانستند آنها را دریافت کنند. معلمان این دوره بر نوعی زندگی تأکید میکردند که با خود تأملی و زهد ملایم آمیخته بود. مهمترین اثر ادبی این دوره یعنی «زوهَر» را رابای مَوشه (Rabbai Moshe de Loen) تصنیف کرد. او در این اثر شرحی بر تورات نوشت که در سراسر آن تفسیر عرفانی به چشم میخورد. در این تفسیر، خدا موجودی «بینهایت» تفسیر میشود که دارای ده صفت اصلی میباشد که به صورت نیرو و قدرت به جهان مادی سرازیر میشوند. اتحاد و همجوشی با آن امر بینهایت در سایه وحدت عرفانی میان عابد و خدا و تمسک به تورات و انتخاب زندگی اخلاقی حاصل می شود.
چهره پیشتاز در نهضت کبالائیسم فردی به نام اسحاق لوریا (1572ـ1534) میباشد. او نظریه تناسخ را در قالب حضور در محضر خدا در قالب وجودهای مختلف مطرح کرد. در این وجودهای مختلف، به نظر او فرد بالاخره با خدا وحدت پیدا میکند. هرچند ممکن است در این زنجیره تنزل هم پیدا کند و به حیوان و حتی گیاه تبدیل شود.
حرکت حسیدیسم در معنویت
نهضت حسیدیسم (Hasidism) در قرن هجدهم از هیجان انگیزترین رویدادهای معنوی در جهان یهود بود. حاباد (Habad) از مهمترین جریانهای این نهضت به حساب میآید. این رویکرد، تدبّر درباره ذات پنهان و آشکار خداوند، واقعیت ارتباط او با عالم هستی، اهمیت ارادههای او و قوانین فراگیر او را که بر جهان سایه افکندهاند، اساس عبادت الهی میداند که از آدمیان خواسته شده است. حسیدیسم حاباد، هفت اصل موضوعه راجع به چگونگی رابطه خدا با جهان هستی دارد که به ترتیب عبارتند از:
1. وحدت وجود: خدا تنها جوهر موجودات، و جهان چیزی غیر از نحوه، پرتو، یا تجلّی این وجود بینهایت نمیباشد. وجود جهان مرئی به وجود آن عنصر نامرئی که خداست، بستگی دارد.
2. نفی وجود مستقل ماسوای خدا: از منظر خدا جهان از وجود متمایز یا به عبارت دیگر وجود جداگانهای در کنار خدا برخوردار نیست. خلقت موجب هیچ تغییری در خدا نمیشود؛ زیرا «همه چیز در مقایسه با وجود او هیچ و پوچ هستند».
3. خلق: خداوند خالق، مبدأ و نگه دارنده عالم در تمام زمان میباشد و جهان به او بستگی دارد و پیوسته خلق میشود.
4. حضور: خدا در همه جا با واقعیت مطلق و یکسان حضور دارد. تمایزی که آدمی میان محدود و نامحدود در نظر میگیرد تنها امری شناخت شناسانه است که حقیقت خارجی ندارد؛ زیرا وجود نامحدود متعالی در حوزههای بالا و پایین یکسان است. از منظر خدا در مظاهر مختلف هستی، چه مادی و چه معنوی، تفاوتی وجود ندارد. تفاوت تنها در سطح ادراک آدمیان قرار دارد.
5. پننتئیزم (جداییناپذیری عالم هستی از خدا): تمام موجودات در درون خدا وجود دارند. ولی جهان در او نسبت به حقیقت او از جوهری برخوردار نمیشود؛ زیرا چیزی غیر از او وجود ندارد. خدا در حقیقت حضور دارد و با آن متحد است؛ زیرا حوزه غیرخدا وجود مستقل و قائم به ذات ندارد.
6. عالم مظهر خدا: عالم مظهر اصلی و ضروری خداوند میباشد. کسی بدون وجود خدا نمیتواند درباره وجود او سخن بگوید. خدا جهان را در درون خود جای میدهد.
7. برهان دو سویه: یکی از فرضهای آباد آن است که «حیات و وجود عالم» از قدرت خدا برخاسته، در ذات او شکل گرفته و چیزی غیر او وجود ندارد؛ زیرا همه چیز غیر او پوچ است. ولی باید این اصل برهانی را نیز اضافه کنیم که خدا وجود جداگانهای از جهان ندارد؛ زیرا جهان چیزی به غیرمظهری از ذات خدا نیست، تنها به عنوان جلوهای از کمال بینهایت خدا و خواسته او برای خودکمال یابی میباشد. کمالی که هم در ذات، که با خدا وحدت دارد و هم در مظاهر واقعی، که از او جدا هستند، حاصل میشود.
هدف معنویت طبق تعریف، وجودی خارج از فرد معنوی میباشد که همان خداست. نگاههای موجود نسبت به معنویت نیز در این زمینه تفاوتی ایجاد نمیکنند، به طوریکه مرحله نهایی معنویت در دینیهود نفی همه چیز غیر از خدا میباشد. در سطح بالا، آگاهی موجود نسبت به وحدانیت خدا، وجود همه چیز غیرخدا را نفی میکند؛ یعنی عابد وجود خودش را هم در کنار خدا نفی میکند.
معنویت در مسیحیت
معنویت در دین مسیح امری پیش از خدا و در میان عالم خلقت وجود دارد. مسیحیان معنویت را عبارت از نماز و زیستن با عیسی مسیح میدانند. روح آدمی توسط روح القدس اخذ، حفظ و دگرگون می شود. معنویت همان جستوجوی مؤمنان برای همدمی و همدلی است که همچون هدیهای به آنها تقدیم میشود. معنویت انتظار فعلی است نسبت به سلطنت الهی و نجات انسان که روزگاری خواهد آمد. بنابراین، معنویت در مسیحیت را میتوان به گونهای توضیح داد که با پنج اصل کلاسیک آن هماهنگ است. این پنج اصل عبارتند از:
1. خدای پدر، قادر متعادل، و خالق هستی؛
2. عیسی مسیح و سرور موعود؛
3. روح القدس، منشا و احیاگر تمام پالایشهای روانی؛
4. کلیسا، تنها مرکز اصیلی که در امور مقدس دخیل است؛
5. پیروزی نهایی زندگی جاوید.
اکنون هر یک از این پنج امر را به اختصار توضیح میدهیم:
1. مخلوقات در محضر خالق : رسالت و وظیفه اولیه مخلوقات آن است که خالق را عبادت کنند. به رسمیت شناختن فرمانروایی خداوند اولین فرمان میباشد. ولی تلاش برای رسیدن به خدا باید قاعدهمند باشد. در منابع دینی ضمن هشدار نسبت به تلاشهای شخصی برای وصول به خدا، راههای ویژهای را برای این امر ارائه کرده اند. در محضر خدا، اولین قدم آن است که فرد خالق خود را بشناسد، قدری از ویژگیهای خود را درک کند و تا حدودی ارتباط خود را با خالق دریابد.
2. عیسی مسیح میانجی (شفیع): عیسی مسیح خدا را به مردم ارائه میکند و آنها را در مسیر خواستههای خدا قرار میدهد. مسیحیان خود را وقف سمبل آخور (the manger) و صلیب حضرت عیسی میکنند. آخور جایی است که در آنجا پسر خدا به انسان تبدیل شد و بر فراز صلیب نیز کشته. تبعیت از حضرت عیسی موضوع همیشگی معنویت در دین مسیح میباشد.
طبق این اصل، مؤمنان نه تنها از الگوی مسیح در عمل و تحمل مشقات پیروی میکنند، بلکه در مراسم مذهبی خاص در مرگ و قیام مجدد او شرکت میکنند. مسیحیان برای سلطنت الهی و نجات خود در مجموعه «دعاهای خدا» (Lords praver) دعا میکنند. لازم به یادآوری است که حضرت عیسی این دعا را ارائه کرده و به حواریون آموخته است. مسیحیان در دعاهای حضرت مسیح، که مدتها در کلیساهای شرقی (قسطنطنیه، اسکندریه، اورشلیم و انتاکیه) تکرار میشود، چه بسا به منجی و حاکم موعود پناه آورند و چنین دعا کنند: «ای مسیح (پسر خدای زنده) به من گنهکار رحم کن.»
3. روح مقدس: روح مقدس، سومین فرد تثلیث، موجب میشود که افراد حضرت مسیح را ولی نعمت خود به حساب آورند و به آنان در دعاهایشان برای رستگاری کامل کمک میکند. آنان این رستگاری را از خدا انتظار دارند و روحالقدس به آنان کمک میکند تا او را با عنوان «پدر» مورد خطاب قرار دهند. روح القدس موهبت های همیشگی همانند ایمان، امید، و عشق را فراهم میآورد. وقتی عشق خدا به کمک روحالقدس در قلوب مؤمنان قرار میگیرد، حاصل و ثمره روح در زندگی آنان بروز میکند. این ثمرات عبارتند از: عشق، شادمانی، آرامش، صبر، محبت، وفاداری، ملایمت، وخودمداری. در نتیجه، این افراد به تدریج ویژگی حضرت مسیح را به دست می آورند. روح القدس، مزامیر و سرودهای مذهبی و موسیقی های معنوی را الهام می کند که نواهایی به سوی خدا هستند و در برخی اوقات در تاریخ مسیحیت، از ناحیه روحالقدس پدیده «فریادهای مبهم» در افراد رخ میدهد که مرحله عالی از معنویت است.
4. اتحاد تمامی سَنتها (افراد مقدس) : از نظر مسیحیان تمام افراد مسیحی در ارتباط با خدا تقدس مییابند و پولس رسول هم به همین مناسبت دریافتکنندگان نامههای خود را با عنوان سَنت (saint) مورد خطاب قرار میدهد. برخی افراد در طول زندگی چنان در این موهبت مقدس به شکوفایی میرسند که به دلیل ویژگیهای اخلاقی و معنوی خود مورد احترام قرار میگیرند. یاد آنها در جهان باقی میماند، به طوری که دیگران از رفتارهای آنان به عنوان الگو پیروی میکنند و شفاعت آنان در جهان دیگر درخواست میگردد. در برنامه اتحاد سَنتها، مریم مقدس جایگاه ویژهای دارد. او مادر حضرت مسیح، سرور مسیحیان میباشد. مسیحیان، اعضای برجای مانده این افراد مقدس را در طاقچههای خانههای خود نگهداری میکنند. این سنتها معمولا تجارتها و فعالیتهای ویژهای را مورد حمایت قرار میدهند. پروتستانها معمولا وجود گروهی به نام قدیسین را انکار کردهاند. دلیل آنان این است که چنین بقایای برجاماندهای هم با خرافات آمیخته میشوند و هم بدان جهت که معتقدند در جهان تنها یک واسطه (شفیع)، یعنی حضرت مسیح وجود دارد.
5. زندگی در قلمرو پادشاهی خدا: مسیحیان معتقدند که زندگی این جهان را هدف جاوید خداوند احاطه کرده است. آنان در انتظار چهار امر زندگی میکنند: مرگ و قیامت، بهشت و دورزخ. به خدا امید دارند؛ خدایی که اراده بخش است و نجات او در حضرت مسیح تجسم یافته است. آنان به رحم و شفقت خداوند متکی هستند و میدانند که «همه باید در محضر حضرت مسیح برای قضاوت نهایی حضور یابند. در آنجا هر کس رفتار خوب و بد خود را که در این دنیا انجام داده مشاهده میکند و معنای شرکت در سلطنت نهایی خداوند عبارت است از: جشن، عبادت، مشاهده رودررو. هدف نهایی انسان آن است که به نیایش خدا بپردازد و برای همیشه از عبادت خدا لذت ببرد.»
از عبارتهای گذشته محورهای معنویت در دین مسیح را میتوان به دست آورد. بیتردید یکی از محورهای اصلی معنویت در مسیحیت، رسیدن به ویژگیها و حالتهای حضرت مسیح میباشد. سیر معنوی تا بدانجا که فرد ـ مثلا ـ به مرحله دریافت فریادهای مبهم یا جراحتهای مسیحایی برسد، همه اینها حالتهای معنوی هستند که مؤمنان مسیحی کم و بیش برای وصول به آن تلاش می کنند.
معنویت در اسلام
دین اسلام بیتردید از ادیان الهی و به اعتقاد پیروانش، آخرین برنامه ارسالی از سوی خدا به بندگان میباشد. طراحی و ساختار این دین به گونهای است که معنویت درسراسر آن به چشم میخورد. در اینجا مناسب است مؤلفههای معنویت را با توجه به منابع اسلامی طرح کنیم و تعریفی از نگاه اسلامی ارائه دهیم. پیش از سخن گفتن درباره مؤلفههای معنویت، بیان این نکته ضروری است که موضوع یا محل معنویت، انسان است. معنویت حالتی از مجموعه حالتهای آدمی است که در برخی مواقع به آن دست مییابد. ظاهرا حالتهای معنوی یا آنچه را افراد از آن به حالتهای خاص یاد میکنند، برای همه به صورتی پدید میآید. به عبارت دیگر، انسان ظرفیت روی آوردن، ایجاد، یا رسیدن به این حالتها را دارد. ولی مهم آن است که بتوان درباره انبوه حالتهایی که از آن به نام معنویت یاد میشود، یا ابزاری که برای وصول به آن در نظر گرفته می شود، حالت ها و ابزارهای مناسب را انتخاب کرد.
مؤلفه های معنویت در اسلام
خدا
آغاز و پایان معنویت در اسلام به خدا ختم میشود. اولین قدم در معنویت اسلامی، پذیرش موجودی برتر و تأثیرگذار تام در زندگی انسان و عالم هستی میباشد. بدون اعتراف اجمالی به چنین واقعیتی، معنویت اسلامی شروع نمیشود. در قرآن میخوانیم: (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیٍْ عَلِیمٌ) (حدید: 3) آیات اول سوره عصر نیز آغاز حرکت انسان را به نحو صحیح بیان میکند که با ایمان به خدا شروع میشود و با خصوصیات ویژهای پایان مییابد. برخی خصوصیات آن به طور پراکنده در متون دینی نظیر قرآن و روایات آمده است. مثلا، در قرآن ویژگیهایی برای خدا ذکر شده که انسان در سیر معنوی خود دقیقا به مفاد آنها علم پیدا میکند، به گونهای که دیگر تردید در وجود او باقی نمیماند. ویژگیهای روانی او نیز صورتی خاص مییابد، به گونهای که هیچ امری در زندگی او را از یاد خدا باز نمیدارد، نفس آرام میشود و دیگر دغدغهای سراغ او نمیآید. اینکه خدا فرموده: ما از رگ گردن به تو نزدیکتریم، چنین رابطهای را در عالیترین حدّ ممکن درک میکند و صفات جمال و جلال خدا را میفهمد و تسلیم محض میگردد و سؤالی برایش باقی نمیماند؛ یعنی از آن نقطهای هم که حضرت ابراهیم فرمود: خدایا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده میکنی، میگذرد و در مسیر مستقیم با سرعت وصفناپذیر در محضر خدا به حرکت در میآید. بیتردید بهترین ویژگیهای انسان کامل همان است که در زندگیائمه(دوازده امام) در شرایط مختلف نمودار گشت؛ مانند آنچه از پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله)، علی(علیهالسلام) و اولاد معصوم او سراغ داریم که به تفصیل از آن بحث شده است.
وساطت
معنویت در اسلام به ویژه در میان شیعیان، حداقل در برخی مراتب آن، بدون واسطه میسّر نیست. کسانی هستند که میپرسند وجود اشیا یا اشخاصی که نقش واسطه را بین انسان و خدا دارند، در زندگی انسان چه نقشی دارند؟ آیا اگر کسی در جایی بنشیند و همواره تلاش کند به یاد خدا باشد و بگوید: من میدانم خدا هست و از طرفی میدانم هدف تمام برنامههایی را که خدا فرستاده یاد خودش میباشد، من نیز به یاد خدا هستم، بنابراین چیز دیگری لازم ندارم، آیا معنویت مطلوب در اسلام به اینصورت تحقق پیدا میکند؟ به راستی چرا در اسلام گروهی پیدا شدهاند و معتقدند بدون پیامبر و امام معصوم نمیتوان به نهایت مطلوب انسانی دست یافت؟ اینکه امام رضا(علیهالسلام) فرمود: من از شروط کلمه «لاالهَ الاالله» هستم، دقیقا به چه نکته مهم روانشناختی انسانی اشاره میکند؟ بعید است که کلام حضرت از یک واقعیت ارتباطی در نفس الامر حکایت نکند. به عبارت دیگر، اگر کسی «یا خدا» را بدون توجه به معارف محمدی و علوی بگوید، آیا در مسیر صحیح سیر به سوی خداوند قرار دارد یا خیر؟ در اینجا به نکتههایی اشاره میکنیم تا قدری بحث بیشتر روشن شود:
1. ارتباط ذاتی: انسان با خدا ارتباط ذاتی دارد؛ به این معنا که در ذات خود به علت خود وابستگی تام دارد.
2. آشنایی ذات با خالق: انسان در این آشنایی ذاتی و اعتراف به وجود و سلطنت، به واسطه نیاز ندارد؛ یعنی اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام(علیهالسلام) هم نباشد، چنین ارتباط و شناخت ذاتی برای انسان وجود دارد. ظاهرا وجود یا عدم این رابطه و شناخت جنبه مقدمی دارد و امری غیر اختیاری میباشد و وجود آن برای افراد انسان نسبت به همدیگر موجب ارزشمندی نمیشود و فعلیت آن برای انسان نسبت به نقطه نهایی امری بالقوه به حساب میآید.
3. رابطه از راه دور و مفهومی: در این نوع رابطه هر چند انسان میتواند بدون نیاز به واسطه با خدای خود ارتباط برقرار کند، مثلا او را صدا بزند، ولی انتخاب مفاهیم، که نمود باور انسان درباره خدا هستند، باید از شناختی صحیح ناشی شوند، تا پیش برنده باشند. در قرآن، برخی باورهای نادرستی که نسبت به خدا در انسان وجود دارد، ذکر شده است: «انسان را وقتی خدا میآزماید و روزی او را تنگ میگیرد، میگوید: خدا مرا خوار گردانید.» (فجر: 15) یا وقتی از حضرت علی(علیهالسلام) پرسیدند، توحید چیست؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «توحید آن است که خدا را توهم نکنی؛ یعنی او را به گونهای خاص به ذهن نیاوری و عدل آن است که خدا را متهم نکنی.» ظاهرا آدمی در وصف مفهومی خالق و کیفیت ارتباط خود با او دچار اشتباه میشود. بنابراین، در دریافت این مفاهیم و انطباق آنها بر خداوند به انسانی نیاز دارد که در حدّ تام ظرفیت انسان، این رابطه را بداند. هر چند در فهم برخی مفاهیم مانند «وجود خدا، قدرت، رازقیت» به طور عام، دچار مشکل نمیشود و رابطهای ناقص میتواند با خدا برقرار کند. دعای کمیل را در نظر بگیرید: تمام شروع و پایان این دعای شریف یک رابطه مفهومی در قالب الفاظ با خدا میباشد. این رابطه در جای خود، از نوعی رابطه متناسب با خدا حکایت میکند. تمام دعاها از همین دست میباشند که تربیت شدگان آستان الهی در قالب آنها با خدا رابطه برقرار کردهاند و به دیگران نیز آموختهاند. این نوع وساطت، که از نوع واسطه در اثبات میباشد، بیتردید در زندگی انسانها ضرورت دارد و بدون آن آدمی به سختی به اوصاف خداوند دست مییابد.
4. رابطه عملی و برنامهای: یعنی ارائه برنامه تربیت معنوی که انسان را به کمال مقصود میرساند. همچنین کمک به انسان در برخیشرایط به صورت تکوینی تا آدمی همواره در مسیرمستقیم قرار گیرد. در اینجا نیز برنامه باید ارسالی باشد. هر برنامه دیگری که از عقل بشری سرچشمه گیرد، ممکن است انسان را به جای برساند که به جایی شکوفا شدن، به پژمردگی بگراید. بنابراین، این رابطه نیز از نوع رابطه در اثبات میباشد.
5. وصول و رابطه واقعی: در وصول واقعی و ارتباط وجودی طبق قاعده و بیان روایات، این رابطه واقعی و بدون واسطه میباشد. هر چند ممکن است در تسهیل رابطه افرادی مانند پیامبر و اوصیای او کمک کنند و موانع را برطرف نمایند.
6. تدرّج در رابطه: همانگونه که گذشت، رابطه اختیاری انسان در آغاز با رابطه مفهومی و وصفی آغاز میشود و در قالب یک برنامه همه جانبه و مؤثر در ابعاد وجودی انسان به پیش میرود و در نهایت، به لقاء تام و درک حضوری و اختیاری منجر میشود. مراد از معنویت اسلامی، هر دو قسم اول و دوم است، ولی مقصود رابطهای که در برخی شرایط اضطراری و بدون اختیار آن را درک می کند، نیست.
نظریه ها
در این راستا، مایر معتقد است معنویت، جستجوی مداوم برای یاقتن معنا و هدف زندگی، درک عمیق و ژرفای ارزش زندگی، وسعت عالم، نیروهای طبیعی موجود و نظام باورهای شخصی است.
از سوی دیگر، معنویت یکی از نیازهای درونی انسان است که در قلبها و ذهنها و در آئینها، به ویژه در آیینهای مذهبی وجود دارد.
مطهری، معنویت را نوعی احساس و گرایش ذاتی انسان نسبت به امور غیر مادی مانند علم و دانایی، خیر اخلاقی، جمال و زیبایی، تقدس و پرستش میداند که وجه تمایز انسان و موجودات دیگر است .
راجر الکس می گوید: ریشه معنویت در آگاهی خاصی قرار دارد که برای فرد حاصل می شود. معنویت ضرورتا پدیدهای دینی نیست، بلکه در توان ویژه انسان قرار دارد که میتواند با ارتباط با جهان به نحو خاص از آن آگاهی یابد. این نوع آگاهی نسبت به امر دیگر، با نظم و قاعده خاصی پدید نمی آید. این آگاهی به دریافت کننده، احساسی از آشکارسازی دست می دهد. نگاه عمیق به آنچه برای او آشکار گشته، برای بسیاری از دریافت کنندگان چنان تجربه ای روشن پدید میآورد که می توانند آن را وحیگونه توصیف کنند. بنابراین، معنویت دو گونه دینی و غیر دینی دارد.
طبق بیان دیوید ولف آنچه در معنویت جدید به روشنی تازگی دارد آن است که جدای از روان و خارج از خود، اغلب امر متعالی وجود ندارد. دیگر زندگی معنوی فرد در سایه روح القدس یا یک قدرت الهی دیگر نظام نمییابد، بلکه معنویت در سایه توانایی ها و امکانات بالقوه خود روان آدمی شکل می گیرد.
جک پریسلی ( JackPriestly ) معتقد است که آگاهی معنوی اساسا به صورت احساس و شور حاصل میشود. سپس در صورتیکه بخواهند درباره آن سخن بگویند در چارچوب فکر بیان می شود. البته اگر قایل شویم که درباره چنین حالتی می توان سخن گفت.
بر اساس نظر هِی و نای، در مسئله معنویت ضرورت دارد که به چیزی فراتر از دینداری فردی توجه شود.
پژوهش الكينز و همكاران، براساس چند پيش فرض بنا شده است:
- چيزي تحت عنوان بعد معنوي وجود دارد.
- معنويت يك پديده ي انساني است و به صورت قابليت و ظرفيت در همه ي مردم وجود دارد.
- معنويت مترادف با مذهبي بودن نيست.
- معنويت قابل تعريف تشريح و اندازه گيري است. آنها در تلاش براي شناخت گسترده تر معنويت، ادبيات مربوط به معنويت را مطالعه كرده و از بررسي اجزاي تشكيل دهنده ي معنويت دريافتند كه معنويت شامل نه خصوصيت اساسي است.
در واقع آنها پديده ي معنويت را داراي يك ساختار چند بعدي مي دانند كه شامل نه بخش عمده مي شود:
- بعد روحاني يا فرامادي كه به عنوان خداي مشخص فرد، خود فراتر يا بعد فرامادي تجربه مي شود.
- معنا و هدف در زندگي : به اين معنا كه خلاء وجودي را مي توان با زندگي معنادار پر كرد.
- داشتن رسالت در زندگي: فرد معنوي نوعي احساس وظيفه و تعهد دارد.
- تقدس زندگي : فرد معنوي مي تواند تجربه هايي نظير حيرت و اعجاب تحسين و شگفتي و را حتي در موقعيت هاي غير مذهبي نيز داشته باشد. و ديگر اينكه سراسر زندگي مقدس است.
- اهميت ندادن به ارزش هاي مادي: رضايت نهايي را نه در ماديات بلكه در مسائل معنوي و روحي مي توان يافت.
- نوع دوستي كه به معناي تحت تاثير درد و رنج ديگران قرار گرفتن.
- ايده آليسم يا آرمان گرايي: فرد جهاني بهتر را در ذهن به تصوير مي كشد و تمايل دارد كه اين آرمان را برآورده سازد.
- آگاهي از تراژديك درد مصيبت و مرگ قسمتي از زندگي هستند و به آن رنگ و روح مي بخشند.
- ثمرات معنويت ك معنوي بودن واقعي موجب تغيير همه ي جنبه هاي بودن و نحوه ي زيستن مي شود .
راه معنوی
معنویت در انواع مختلفی از مفاهیم فرهنگی و دینی شامل راهی معنوی تلقی میشود که در آن فرد میتواند به چیزی مثل سطح بالایی از هوشیاری یا انسان کامل شدن یا رسیدن به حکمت یا اتحاد با خدا یا خلقت دست یابد. تمثیل غار افلاطون که در کتاب هفتم جمهوری آورده شدهاست شرحی از یک سفر است (چنانکه در نوشتههای ترزای آویلایی آمده است). سفر روحانی مسیری است که بعد ذهنی و فردی دارد. سفر معنوی برای رسیدن به هدفی معلوم میتواند دورهای کوتاه یا طولانی داشته باشد. هر حادثهای در زندگی بخشی از این سفر است اما میتواند بهطور خاص لحظاتی مشخص یا برجسته هم داشته باشد مانند تمرینات مختلف معنوی (از قبیل مراقبه، نماز و روزه)؛ ارتباط با فردی که تجربههای عمیق معنوی را از سر گذرانده (که به او استاد، پیر، مرشد روحانی یا گورو میگویند بسته به اینکه در چه فرهنگی باشد)؛ رویکرد شخص به متون مقدس و ....
اگر مسیر معنوی همه تاحدی یا کاملاً یکی باشد در ابتدای راه ممکن است این حالات به صورت آزمایش یا غلبه باشد. چنین آزمونهایی غالباً پیش از نتیجهٔ اجتماعی، امتحانیاند برای خود فردی که به آنها رسیده است. معنویت میتواند دو بعد داشته باشد: یکی رشد درونی، دیگری ابراز نتیجهٔ این رشد در جهان.