مقدّمه، مشتمل بر 6 باب و 193 مقدّمه و فصل است. عمده مباحث تربیتی ابن خلدون، در باب ششم با عنوان پنجاه فصل ( همچنین پانزده فصل از ابواب دیگر که به صورت مستقل در تعلیم و تربیت بحث کرده ) آمده است. علاوه بر این در فصلهای زیادی، در ضمن مباحث دیگر به امر تعلیم و تربیت پرداخته شده است.

گفته های ابن خلدون را در زمینه تعلیم و تربیت، میتوان به چند دسته کلی تقسیم کرد:
1. گزارش وضع آموزش و پرورش، منابع درسی و آموزشی، مدارس و مراکز آموزشی، مواد آموزشی، مدت تحصیل و شیوه های آموزشی
2. بیاناتی کوتاه در تاریخچه آموزش و پرورش از صدر اسلام تا زمان خودش و پیشرفت هایی که مسلمانان در علوم و صنایع به دست آورده اند.
3. مباحث انسان شناسی و نظریات وی در طبیعت انسان، مدنی بودن او، وجود روح و پیوند آن با بدن، تمایز انسان از حیوان و مانند آنکه زیر بنای آراء تربیتی اوست.
4. معرفت شناسی و توانمندی درک عقل، تمایز عقل تمییزی و تجربی، اقسام علوم.
5. روان شناسی مباحث راجع به نفس مانند: قوای مدرکه و محرکه نفس، قوای باطنی از قبیل حافظه، حس مشترک، مخیّله، تفاوتهای هوشی افراد، حقیقت لذّت.
6. تعلیم و تربیت مانند: مراحل آموزش، روشهای یادگیری، عوامل تربیت، هدف از آموزش و پرورش و توصیه های علمی و تربیتی دیگر که معلمان و مربیان باید در تعلیم و تربیت متعلّمان و متربیان به کار بگیرند.

ابن خلدون ضمن تاکید بر اینکه امتیاز آدمی از دیگر حیوانات به فکر و اندیشه اوست و تحصیل معاش و همکاری با دیگران و نیز جملگی علوم و صنایع، از آن سرچشمه می گیرد؛اعتقاد دارد که فکر به تحصیل ادراکاتی راغب است که فاقد آنهاست. از همین روست که آدمی به کسانی رجوع می کند که در علم و معرفت بر او سبقت دارند یا به پیامبران می گراید.
ابن خلدون دانش ها را به مثابه پدیده هایی انسانی می نگرد که نظیر دیگر پدیده های انسانی تحت تاثیر « طبایع عمران  » اند. بدینگونه علوم در پیدایی و تطور خود به رشد و نمو جامعه و نوع قدرت موجود در آن و نوع اعتقاد مسلط بر آن وابسته اند.

وی با دیدی اجتماعی به تعلیم و تربیت نظر افکنده است و با توجه به مبانی دینی و تجربیات خود در تدریس و شناخت فرهنگ و اوضاع تعلیم و تربیت عصر خویش، در بسیاری از فصلهای " مقدمه " - به ویژه باب ششم آن - به این مهم پرداخته و ابعاد آن را بررسی کرده است.
در مورد آرای ابن خلدون در تاریخ، اجتماع، سیاست و اقتصاد، بحثهای بسیاری شده و کتابها و مقالات متعددی به رشتهء تحریر در آمده است ولی آرای تربیتی وی کمتر مورد توجه قرار گرفته و غیر از ترجمهء مقدمه، فقط به اشاره ای گذرا به برخی از نظریات کلی وی، بسنده شده است.
ابن خلدون در ضمن فصول متعددی از ابواب گوناگون مقدمه، در زمینهء اصول و روش های تعلیم و تربیت بحث کرده، ولی عمدتا به " اصول و روشهای آموزش " پرداخته است. وی گرچه در مواردی لفظ « تعلیم » را به مفهومی اعم از تعلیم و تربیت به کار می گیرد و مسائل اخلاقی،تربیتی و روانی را تحت همان عنوان بررسی می کند،ولی در خصوص « اصول و روشهای » بیشتر مفهوم اخصّ آن - یعنی آموزش - را مدّ نظر قرار می دهد.

از دیدگاه ابن خلدون رشد روشمند و منظم دانشها تنها در جامعه مدنی، که از نظر مادی و صوری کامل است، پدیدار می شود ؛ جامعه ای که دولت در آن بر پا شده باشد و تمدن و عمران در آن به حدی رسیده باشد که مردم پس از رفع نیازهای ضروری، فراغت پرداختن به دانشها و هنرها راداشته باشند. اگر چه این نکته که تامین نیازهای ضروری زندگی شرط ظهور فکر  نظری است و وابستگی علوم به دولت و شکوفایی کار معنایش وابستگی معرفت نظری به طبقهای است که با استفاده از « اموال دولت » زندگی کند و فرصت کار فکری برای خدمت به دولت یا ارضای علاقه به بحث را داشته باشد، چندان پوشیده نیست، اما ابن خلدون در باب این پدیده با تامل به تعلیل آن و کشف عوامل عینی و واقعی آن پرداخته است.
ابن خلدون از این دیدگاه است که نظام تعلیم و تربیت اسلامی را تحلیل و گونه های مختلف آن را در اقطار اسلامی با یکدیگر مقایسه کرده است. وی معتقد است که هر یک از ائمه مشهور روشی خاص در تعلیم و تدریس داشتهاند، در تعلیم و تعلم وجود « سند » ( استمرار نظام استادی و شاگردی ) ضروری است و همین نظام تعلیم و تعلم که قائم به وجود معلم و متعلم است به عمران و تمدن وابسته است و گسیخته شدن سند در نظام تعلیم و تعلم با رو به افول نهادن وضع تمدنی وابستگی مستقیم دارد.
ابن خلدون به مسائل جزئی تر تعلیم و تربیت هم توجه دارد و نکات مهمی را در این زمینه بیان می کند.
به اعتقاد وی کثرت تالیفات و اختلاف اصطلاحات مضر به حال متعلم است و او را سرگردان می کند. وی همچنین موجز بودن بیش از اندازه تالیفات علمی و کتابهای درسی را موجب اختلال امر تعلیم و تربیت و کم حاصل بودن آن برای متعلم می داند و در این باب تالیف کتابهای بسیط اما گسترده را توصیه می کند که واجد تکرار و ارجاع اند و حصول ملکه علم از طریق آنها آسانتر است .
ابن خلدون شیوه درست تعلیم را منوط به رعایت این موارد می داند : تدریجی بودن و وضوح مطالب در هر مرحله، توجه به استعداد متعلم، تدریس بدون فاصله بسیار میان جلسات درس تا ملکه حاصل شود و هنگام تدریس، دو علم با هم مخلوط نشوند.

ابن خلدون و آموزش
ابن خلدون در بخش های گوناگون مقدمهی خود به اصول و روشهای آموزش پرداخته است. او گرچه در جاهایی واژهی تعلیم را به مفهوم عمومی از تعلیم و تربیت به کار برده و موضوع های اخلاقی، تربیتی و روانی را زیر همان عنوان برسی می کند، اما دربارهی اصول و روشها، بیشتر مفهوم ویژهی آن یعنی آموزش را در نظر داشته است.
او معتقد است که برای تحقق یادگیری،باید آموزش براساس اصول و روشهای ویژه صورت گیرد. آنچه در پی می آید،مهمترین اصول و روش های آموزش و پرورش از دیدگاه ابن خلدون است.
اصول و روش های آموزش و پرورش
1. تدریج در آموزش

ابن خلدون،فصل 29 باب ششم مقدمه را با عنوان « راه درست در آموزش علوم و روشهای مفید آن » آغاز می کند.نخستین نکتهء اساسی مورد تأکید در این باب این است که آموزش دانش به متعلّم،زمانی به یادگیری می انجامد و موجب حصول ملکه در وی می شود که به تدریج و در طول زمان صورت گیرد؛ بنابراین،آموزش باید کمکم و در مراحل گوناگون انجام شود.
به این صورت که مثلا اول اصول و موضوعات محوری دانش به صورت اجمال مطرح شود تا ذهن متعلّم برای فهم مسائل مربوط به موضوع آماده گردد و سپس،آموزش با شرح بیشتر و ذکر دلیل صورت پذیرد تا متعلم مطلب را به شایستگی دریابد.پس از آن، اشکال ها و مسائل پیچیده بررسی و تشریح گردد و قفل های آن گشوده شود.
2. توجه به میزان فهم و استعداد متعلّم و پرورش تدریجی آن
دومین نکتهء اساسی که ابن خلدون در فصل یاد شده به آن پرداخته،این است که باید میزان توانایی عقلی متعلّم در درک موضوعات و مسائل علمی شناسایی گردد و متناسب با استعداد او به وی آموزش داده شود تا به تدریج،فهم و استعدادمتعلّم در یادگیری پرورش یابد؛زیرا استعداد متعلّم در آغاز تحصیل بسیار اندک است و لذا مسائل علمی باید با مثال های حسی و آنچه به ذهن او نزدیکتر است، به طور محدود و مختصر - که موجب خستگی وی نشود - به وی آموزش داده شود تا یادگیری به شایستگی انجام گیرد و استعداد متعلّم بارور و زمینهء یادگیریهای بعدی فراهم شود.
تجربه نشان داده است که تحصیل علم و یادگیری در هر مسألهای چنانچه ملکهء فرد شود،زمینه را برای درک سایر مطالب آماده تر می سازد و برعکس،اگر متعلّم در آغاز تحصیل یا در هر مبحث درسی مطلبی را نفهمد،نه تنها در آن زمینه ضعیف می ماند بلکه موفق نشدن در درک، اثر روانی نامطلوبی در وی به جا می گذارد و توانایی او را برای درک مسائل محدود می کند. آنگاه درک مسائل بعدی برای متعلّم دشوار می شود و در نتیجه ، افت تحصیلی پیش می آید.
3. سهل گیری و رأفت با متعلّم
سهل گیری و رأفت معلّم نسبت به متعلّم در هنگام آموزش از روشهای مهمّ تعلیم و تربیت محسوب می شود و در پیشرفت تحصیلی و تربیت اخلاقی متعلّم بسیار مؤثّر است. برعکس،سختگیری و شدّت عمل بر متعلّم،علاوه بر افت تحصیلی،آثار و عوارض منفی روانی بسیاری در پی خواهد داشت.
ابن خلدون به این مهم توجه ویژهای داشته و آثار سوء سختگیری معلم را به خصوص نسبت به کودکان برشمرده است.وی شش اثر منفی این امر را بدین شرح بیان کرده است:
1- نشاط روانی متعلّم را از بین می برد و روح او را کسل می سازد.
2- وی را به دروغگویی و تظاهر برخلاف واقع وادار می کند تا از تهدید و تنبیه معلّم در امان بماند.
3- مکر،فریب و نفاق را به متعلّم می آموزد و او را به این صفات و افعال معتاد می سازد.
4- عزت نفس و روحیّهء دفاع را از متعلّم می گیرد و او را از احساس شخصیت تهی می کند.
5- باعث می شود متعلّم اعتماد به نفس خویش را از دست بدهد و برای دفاع از خود در روابط اجتماعی به دیگران متکی شود.
6- سبب می شود روح و روان او از اکتساب فضایل و اخلاق نیکو باز ماند و در نتیجه، به اهداف عالی تعلیم و تربیت نرسد و در رذایل و انحرافات سقوط کند.
از نظر ابن خلدون، عوارض سختگیری به متعلّم اختصاص ندارد بلکه کارمند و کارگر و هرکس که به نحوی تحت تعلیم و تربیت یا تدبیر فرد دیگری واقع می شود،نیز چنین است و این،نه فقط دربارهء افراد صادق است بلکه دربارهء جوامع نیز دارای چنین کارکردی است.
ابن خلدون از طریق استقراء ، این عوارض را به قشرهای دیگر تعمیم می دهد. او می گوید : به یهود و اخلاق بد آنها و غوطه ور شدنشان در خبائث ، فریب و ... توجه کنید. این ، نتیجهء سختگیری های معلّمان آنها به هنگام تعلیم و تربیت بوده که آنها را اینچنین پرورانده است. بر همین اساس، وی توصیه می کند که معلمان نسبت به متعلّمان - به ویژه به کودکان - و اولیا به نسبت به فرزندان خود سختگیری و نامهربانی نکنند یا آنها را مورد تأدیب بدنی قرار ندهند. در صورت ضرورت تأدیب بدنی،بیش از سه ضربه نباید زده شود.

4. حفظ آزادی و شخصیت در متعلّم و متربّی
از نظر ابن خلدون،از جمله روشهای مؤثر در تعلیم و تربیت این است که شیوهء تکلیف دادن معلم، مربی، والدین یا هرکس دیگر که به نحوی فرد یا افرادی را تدبیر و هدایت می کند، دوستانه و برانگیزانندهء احساس آزادی و شخصیت در متعلّم و متربّی باشد و از دستورهای حاکمانه و آمرانه پرهیز شود.
ابن خلدون معتقد است که تکالیف دوستانه تأدیبی و آموزشی که در مورد کودکان معمول است، در هر متعلّم و متربّی اثر مثبت دارد و بدون اینکه توانمندی و احساس شخصیت او را از بین ببرد، وی را به تسلیم و انقیاد و عمل به تکالیف وا می دارد ولی در صورتی که دستورها از سوی مافوق با سیطره، زور، تهدید و بدون صحبت صادر شود، توانایی فرد را می شکند، وی را دچار احساس ذلّت و شکست می کند و سبب می شود که او همانند افراد ستمدیده به کسالت و سستی روی آورد.
امروزه متعلّمان علم قرائت، همین شأن را دارند. اینان در مجالسی تعلیم می بینند که معلّمان دارای وقار و هیبت ویژه ای هستند. لذا جرأت ابراز وجود ندارند و وقار و هیبت معلّمان بر آنها سایه افکنده است. آنان در مقابل معلمان خویش، احساس شخصیت نمی کنند و خود را ناتوان می دانند.
همچنین، کسانی که در تعلیم و تربیت،صنعت و تعلیم دین و زیردست دیگران هستند، توانمندی های روحی خویش را از دست داده اند و حتی گاه نمی توانند به دفاع از خود و حق خویش اقدام کنند.
شیوهء تعلیم و تربیت و تکلیف به ادای وظایف را باید از پیامبر گرامی (ص) آموخت. اصحاب و مردمی که تحت تعلیم و تربیت آن حضرت قرار می گرفتند ، نه فقط توانایی و شجاعت ابراز وجود و احساس شخصیت را از دست نمی دادند بلکه احساس شخصیت و توانمندی در آنان قویتر می شد ؛ زیرا موضوع شارع در تعلیم و تربیت نه موضع قدرتمند و حاکم بلکه موضوع رفاقت و دوستی بود و تکلیف به ادای وظایف و ترغیب و تبشیر از یک سو و انذار و هشدار از سوی دیگر، با محبت همراه می شد؛بنابراین،آنان احساس میکردند که آزاد و بر سرنوشت خویش حاکم هستند و به تدریج در می یافتند که تکالیف شارع جز در جهت مصالح بندگان و سرنوشت سعادتمندانهء آنان نیست و اوست که بهتر از خود آنان و هرکس دیگر،مصالح آنها را تشخیص میدهد و به آنان مهر می ورزد.
این چنین بود که مردم آن روزگار به فراگیری و ادای تکالیف از روی میل و علاقه، ترغیب می شدند و با بالا رفتن توانمندیها و احساس شخصیت، از فراگیری علوم و پیمودن راه ها و مراحل تکامل احساس ناتوانی نمی کردند ابن خلدون سپس نتیجه گیری می کند و می گوید : روشن شد که دستورهای حاکمانه، آمرانه و صرفا آموزشی و بدون محبت،توانایی و شخصیت فرد را تباه می سازد؛زیرا حاکمیت و ابراز حاکمیت و اظهار وجود و احساس شخصیت ذاتی هر فرد است و این نوع دستورها باعث تضعیف این صفات می شود و عظمت و شوکت متعلّم و متربّی را می شکند.
5. سیر آموزش از ساده به مشکل
آموزش موفق، آموزشی است که از مسائل ساده و نزدیک به ذهن متعلّم آغاز شود و کمکم به مسائل دشوارتر یا در سطحی عالی تر برسد.
ابن خلدون بی توجهی به این روش را موجب درک نکردن متعلّم و بروز احساس ناتوانی از فهمیدن در وی و در نتیجه، افت تحصیلی او می داند.
او در این زمینه از معلّمان عصر خویش یاد می کند که این شیوهء تدریس درست را نمی دانند و از همان آغاز، مسائل مشکل را طرح می کنند و از دانش آموز می خواهند که ذهن خود را آماده سازد و گمان می کنند این شیوه نوعی تمرین یادگیری و روشی صحیح است. از این رو ، مبتدی را به حفظ کردن مسائل وادار می کنند و نمی دانند که با طرح مسائل مشکل و حفظ کردن مسائل پیچیده، متعلّم را در فهم دچار مشکل می سازند. آنان به این نکته توجه نمی کنند که باید با مسائل ساده و مثال های حسّی، ذهن دانش آموز را آماده کنند و با آموزشهای مکّرر از ساده به مشکل، کم کم استعداد وی را رشد دهند تا به علوم احاطه پیدا کند و ملکهء علمی برای او حاصل شود.
6. به کار گرفتن شیوه های تدریس
معلّم باید از شیوه های مناسب در تدریس آگاهی داشته باشد و بتواند آنها را به کار گیرد تا با توجه به زمینه های متفاوت متعلّمان ، شیوهء متناسب را در آموزش اتخاذ کند.

ابن خلدون معتقد است که برای یادگیری و حصول ملکه در متعلّمان،معلّم می تواند از شیوه های متعددی در تدریس خود استفاده کند. این شیوه ها عبارتند از:

الف- شیوه سخنرانی و القای دانش به متعلم به گونهای که بین معلّم و متعلّم رابطهء
ب- شیوه محاکات و الگوسازی و تفهیم حقایق از طریق مجسم ساختن آن با کردار یا گفتار.
پ- شیوه محاوره، مناظره و گفتوگوی علمی بین معلم و متعلّم یا تشویق به مباحثه بین متعلّمان.
ابن خلدون برای یادگیری بهتر و حصول ملکه در متعلّم، شیوه دوم را کامل تر، جامع تر و مستحکم تر از شیوه اول می داند و معتقد است که شیوه سوم، آسانترین شیوه برای یادگیری و حصول ملکه است. وی علت به دست نیامدن ملکهء علمی را در بسیاری از کسانی که عمرشان در مجالس علمی و کلاسهای درس،بیهوده سپری شده است،فقدان شیوه درست آموزش ذکر می کند.او ضمن مقایس های که بین متعلّمان در مدارس "مغرب" و دوره تحصیل شانزده سالهء آنان با متعلّمان در مدارس "تونس" و دورهء تحصیل پنج ساله آنان به عمل می آورد،علت طولانی شدن تحصیل و موفق نبودن متعلّمان مغربی را نبودن شیوه های صحیح و مفید آموزشی ( مانند شیوه محاکات و شیوه محاوره ) ذکر
می کند.
7. کل نگری در آموزش
از جمله روش هایی که ابن خلدون در یادگیری بهتر و حصول بصیرت و ملکه در متعلّم مفید و مؤثر می داند،این است که معلّم با نگرشی کلّی،اجزای درس را مرتبط باهم ارائه کند؛به گونه ای که اول و آخر آن به صورت ساختاری در فکر متعلّم ملکه شود.این روش باعث می شود یادگیری زودتر صورت پذیرد و دانش فراگرفته شده،دیرتر فراموش شود.
8. تکرار و تمرین و استفاده از شواهد در یادگیری
از جمله روشهای آموزشی که به نظر ابن خلدون در همهء علوم کاربرد دارد و باعث ملکه علمی در متعلّم می شود،این است که علاوه بر آگاهی از مفاهیم و اصطلاحات و قواعد هر علم، به استعمال پی در پی آنها پرداخته شود اما چه بسا عمل کردن و ممارست در هر علم با علم دیگر تفاوتهایی داشته باشد؛ مثلا، ملکه شاعری در نتیجه حفظ اشعار، بسیار خواندن آنها و در صدد شعر گفتن بر آمدن،حاصل می شود و ملکه نویسندگی به سبب خواندن و حفظ کردن نثرهای مسجّع و آزاد و نوشتن بسیار به دست می آید و ملکه فقهی را از راه مطالعه، ممارست در فقه، تنظیر مسائل با یکدیگر و استخراج فروع از اصول و برگرداندن فروع بر اصول می توان کسب کرد.
ابن خلدون روش آموزش همه علوم را به صورت مطلق،ممارست و تکرار میداند ولی برای روش تدریس « زبان مضری » اهمیت فوق العادهای قائل می شود و برای آن  فصل ویژه ای در نظر می گیرد. وی در برخی از فصول دیگر هم به تناسب،در این زمینه توضیحاتی داده است.
علت اهمیت دادن ابن خلدون به زبان ، آن است که قرآن و احادیث رسول اکرم (ص) به زبان مضر برای مردم نقل شده است و همه اهتمام داشته اند که این زبان را بفهمند و به دیگران منتقل کنند؛لذا ادبا و علما به همین زبان سخن گفته و کتاب نوشته اند.
از این رو زبان مضری باید با روشی خاص - به گونه ای که باعث ایجاد ملکه شود - به دانش آموزان و متعلّمان آموزش داده شود. وی زبان عربی فصیح را همین زبان قرآن و احادیث می داند و آن را با واژه های « زبان عرب » ، « زبان عربی » ، « لغت مضر » یا « زبان مضری »  و " زبان مدّون " نامگذاری می کند.
ابن خلدون معتقد است که زبان مدّون ( مضری ) با زبان رایج بین مردم ( زبان عامیانه ) در اعراب و بسیاری از موضوعات لغوی و نیز در بنای کلمات،بسیار متفاوت است. از این رو، عرب زبان ها هم باید آن زبان را آموزش ببینند و ملکه آن را کسب کنند.
ابن خلدون حتی بین صناعت عربی که علم به قواعد عربی است، با ملکه زبان قرآن و حدیث، تمایز قائل است و اعتقاد دارد که صناعت عربی، علم به کیفیت است نه خود کیفیت. از این رو، آن علم خود ملکه نیست و به همین علت مشاهده می شود که افراد بسیاری به قوانین اعراب علم دارند ولی عملا،در خواندن و به کار بردن و فهمیدن و فهماندن و نوشتن دچار خطا می شوند.
از سوی دیگر،ملکه زبان مضری، به صناعت عربی و علم به قواعد نیازی ندارد؛ زیرا بسیارند افرادی که بر اثر ممارست با قرآن و حدیث، صاحب ملکه آن زبان شده اند و آن را به طور صحیح به کار می برند و کاملا می فهمند؛ درحالیکه چه بسا نمی توانند فاعل را از مفعول و منصوب را از مجرور تشخیص دهند؛بنابر این، ملکه زبان مضری غیر از علم به صناعت عربی است.

9. شیوه آموختن زبان قرآن و حدیث
توضیح ابن خلدون در آموختن ملکه زبان مضری و مفاهیم و اصطلاحات آن،این است که آموختن این ملکه به مانند همه ملکه های دیگر امکان پذیر است. راه آن، این است که افراد با حفظ کردن جملات و نوشته های اهل زبان که مطابق شیوه ها و اسلوب های زبان مضر است، یادگیری را آغاز کنند؛ یعنی،قرآن، حدیث، گفتار سلف و نیز مکالمات بزرگان و فحول عرب، موالیان و شاعران غیر عرب پس از اسلام را که به صورت مسجع و شعر بیان شده است، مطالعه و حفظ کنند تا با محفوظات بسیار از نظم و نثر، به تدریج در شمار کسانی در آیند که در دل عربی مضری پرورش یافته و روش بیان مقاصد را از آنان فراگرفته اند.
در مرحله بعد، باید کوشش کنند تا مقاصد خود را برحسب عبارات و ترکیبات و چگونگی نظم و ساختمان جمله های عربی فصیح، به طور نیکو و زیبا بیان کنند و بنویسند.
پس از این دو مرحله حفظ و استعمال، به تدریج ملکه زبان مضری در متعلّم حاصل می شود و هرچه این دو بیشتر شود، ملکه راسختر و نیرومندتر می گردد. البته این دو مرحله برای متعلّمی سودمند است که از سلامت طبع و درک نیکو نسبت به موارد اختلاف برخوردار باشد و بتواند اسلوب های متفاوت عرب را در نحوه ترکیب بندی جملات بفهمد و آنها را با مقتضیات احوال و شرایط وقوع آنها تطبیق دهد.
ابن خلدون از بین کتابهای ادبی که می توانند متضمّن اجرای هر دو مرحله حفظ و استعمال باشند، کتاب "سیبویه"را برای نمونه بر می گزیند و می گوید: از آنجا که این کتاب هم حاوی قوانین علم نحو و هم دارای بسیاری از متون نظم و نثر عرب است، برای متن درسی مناسب است. این کتاب هردو مرحله حفظ و استعمال را تأمین می کند و می تواند ملکه زبان را در متعلّم ایجاد نماید. او از کسانی که در تدریس، قوانین نحو را از اشعار و نثرهای عرب جدا کرده اند، انتقاد می کند و می گوید که این شیوه تدریس، باعث ملکه زبان نمی شود.
وی برای اثبات ادعای خود، روش اهل " اندلس " را در مقایسه با روش های اهالی سایر بلاد، شاهد می آورد و می گوید: اندلسی ها به علت اینکه به تعمّق در ترکیب جملات و دقّت در شواهدی از شعر و نثر اهمیت می دهند، در آموزش صناعت عربی و ایجاد ملکه زبان موفق ترند ولی اهالی مغرب به علت اینکه صرفا به آموزش قوانین می پردازند و چندان از شواهد نظم و نثر استفاده نمی کنند، در ایجاد ملکه زبان ناموفّقند.
10 . ایجاد زمینه های مناسب برای یادگیری و رفع موانع
از روشهای آموزش موفق، ایجاد زمینهء مناسب برای یادگیری و رفع موانع و مشکلات آن  ست. به نظر ابن خلدون،برخی از معلّمان با اتخاذ روش های منفی در تدریس خود نه فقط زمینه یادگیری و پیشرفت تحصیلی را در متعلّم فراهم نمی سازند بلکه با ایجاد موانع در راه
یادگیری، باعث افت تحصیلی می شوند.
از نظر وی،موانع و مشکلاتی که فراروی یادگیری و حصول ملکه در متعلّم است و معلّمان باید در آزمودن آنها کوشش کنند و زمینه مناسب را برای پیشرفت متعلم فراهم سازند، عبارتند از:
الف- به کارگیری الفاظ نامفهوم
به کارگیری الفاظ گنگ و نامفهوم در تدریس و استفاده از خطهای متنوعی که متعلّمان با آنها آشنایی ندارند، مانع فهمیدن محتوای درس می شود. توصیه ابن خلدون به معلّمان این است که زمینه آموختن الفاظ، زبان، تلفظ ها و رسم الخط های گوناگون را در خردسالی برای کودکان فراهم سازند تا هنگام تحصیل رسمی دچار مشکل نشوند.
ب- انتخاب متن درسی مختصر و مجمل
انتخاب متن درسی مختصر و مجمل برای تدریس نیز از مشکلات تحصیلی دانش آموزان است. ابن خلدون معتقد است متن درسی باید روان و آمیخته با مثال و تمرین باشد؛ زیرا در متن مختصر و مجمل، مفاهیم فراوان در قالب واژه های محدود گنجانده می شود که فهم آن برای متعلّم، به ویژه متعلّم مبتدی بسیار دشوار است. در چنین متن هایی، مطالب روی هم انباشته می شوند و توانایی ذهنی متعلّم، آنچنان نیست که بتواند مفاهیم و معانی گوناگون و فراوان را از دل الفاظ محدود بیرون بکشد. از اینرو، وقت زیادی را برای کوشش در فهمیدن تلف می کند. علاوه بر این،محصل نمی تواند در آن موضوعات و مسائل به ملکه برسد؛ زیرا حصول ملکه منوط به تکرار است و در متن مختصر، امکان تکرار نیست.
ابن خلدون می گوید: منظور مؤلّفان از تدوین این نوع متن های درسی مختصر آن است که حفظ کردن را برای متعلّمان آسان کنند؛
چنانکه " ابن حاجب " در فقه و اصول فقه و " ابن مالک " در علوم عربی و " خونجی " در منطق و امثال آنها،این کار را کرده اند ولی توجه نداشته اند که متعلّم را در تحصیل ملکات سودمند و رسوخ علم در وی، دچار مشکل می کنند و این روش، آفت تحصیل محسوب می شود.
پ- کثرت منابع درسی
از نظر ابن خلدون، کثرت کتاب هایی که در یک رشتهء علمی،به عنوان متن درسی آموزش داده می شوند، از جمله موانع تحصیل است. وی این مشکل متعلّمان را در دو رشتهء فقه و ادبیات عرب و با توجه به محدودیت عمر متعلّم و تعداد کتاب های بسیاری که در این دو رشته به عنوان متن درسی در نظر گرفته شده است، بررسی می کند و به این نتیجه می رسد که برای خواندن همهء این کتابها، حفظ کردن همه اصطلاحات و اشعار و نظایر آن و آشنایی با طرق متعدد معلّمان، زمانی بیش از عمر متعلّم مورد نیاز است و اگر متعلّم همه عمر خود را صرف تحصیل آنها بکند، هرگز نمی تواند به کار دیگری بپردازد؛ بنابراین، ناچار به ترک تحصیل دست می زند.
ابن خلدون با اشاره به منابع بسیار فقه مالکی که در عصر او برای متعلّمان تدریس می شده است، می گوید: کتاب هایی که در این زمینه به صورت شرح، با حجم بسیار و مطالب تکراری نوشته شده اند، عبارتند از: کتابهای " ابن یونس " ، " اللّخمی " ، " ابن بشیر " و شروح متعدد بر « العتبیّه » به نامهای « التّنبیهات » ، « المقدمات » ، « البیان » و « التّحصیل » و همچنین کتاب " ابن حاجب " و حواشی یی که بر آن نوشته شده است.
متعلّم علاوه بر فراگیری و حفظ مطالب این کتابها باید روش فقهی قیروانی ها، قرطبی ها، بغدادی ها، مصری ها و متأخران را یاد بگیرد و آنها را از یکدیگر تمییز دهد. درحالیکه چه بسا عمر تحصیلی متعلّم با خواندن یکی از آنها سپری شود و نتواند بقیه را بخواند. اگر معلّمان متنی مناسب را انتخاب و حشو و زواید آن را حذف کنند و صرفا مسائل فقهی و امور لازم را تدریس نمایند، هم آموزش آسانتر خواهد بود و هم متعلّمان، بیشتر از عمر خود استفاده می برند ولی باید گفت درد این است که معلّمان به آن شیوهء غلط عادت کرده اند و حاضر به ترک آن نیستند و یا چون جبلّی آنها شده است، نمی توانند از آن دست بردارند.
ابن خلدون همین مضمون را درباره درس ادبیات عرب نیز بیان می کند و با توجه به اینکه این علم از علوم آلی و ابزاری است، می گوید: عمر متعلم برای تحصیل این علم آلی، وافی نیست. آنگاه چگونه برای علوم مقصود که ثمره آن علوم آلی است، وافی خواهد بود؟
ت- کثرت اشتغال به علوم ابزاری
از جمله موانع پیشرفت متعلّمان، این است که برنامه ریزی تحصیلی برای آنان به گونه ای است که بیشترین وقت خود را صرف علوم مقدماتی و ابزاری می کنند و از پرداختن به علوم اصلی باز می مانند.
ابن خلدون در توضیح این مانع ابتدا علوم را به دو دسته تقسیم می کند؛ دسته اول، علوم اصلی و مقصود بالذّاتند؛ مانند علوم مربوط به شرع از قبیل تفسیر، فقه، حدیث و کلام و نیز علوم فلسفی و عقلی، از قبیل علوم طبیعی و علوم الهی دسته دوم علوم آلی که ابزاری برای رسیدن متعلّم به آن علوم بالذّات هستند؛ مانند: علوم مربوط به ادبیات عرب و ریاضی که ابزار علوم مربوط به شرع اند. و منطق، که ابزار علوم فلسفی است و بنابر نظر متأخران، ابزار علم کلام و اصول فقه از علوم شرعی نیز هست.

او سپس می گوید: توسعه و شرح علوم مقصوده و تفریع مسائل آنها و بیان ادلّه و نظریات گوناگون، برای متعلّمان نه تنها مانع پیشرفت نیست، بلکه عامل رشد و فهم بهتر و حصول ملکه است. پرداختن به علوم آلی همان قدر که ابزار فهم علوم مقصوده باشند، مناسب است ولی توسعه و شرح بیش از اندازه آنها، با هدف آموزشی آنها منافات دارد و حصول ملکه در همه فروع و مسائل آنها، علاوه بر آنکه کار آسانی نیست، لغو و بیهوده است و چه بسا که متعلّمان را از علوم اهم و مقصود بالذّات باز میدارد؛ زیرا عمر محدود است و صرف وقت برای علوم آلی مانع پرداختن به آن علوم با ارزش است.

ابن خلدون سپس به انتقاد از برخی متأخران می پردازد که علوم نحو، منطق و اصول فقه را بیش از حدّ توسعه داده اند؛ به گونه ای که خود آن علوم آلی، علوم مقصود بالذات تلقی شده اند. درحالیکه به این طول و تفصیل نیازی نیست و برای متعلّمان نیز مضر است؛ زیرا متعلّمان باید به علوم مقصوده بیشتر از علوم آلی اهتمام ورزند و در صورتی که عمر خود را در آن علوم غیر اهمّ صرف کنند، هرگز نمی توانند به علوم اصلی- آنطور که باید- بپردازند. وی توصیه می کند که معلّمان، متعلّمان را با هدف و میزان ارزشمندی علوم آلی آشنا سازند تا در حدّ لزوم به آنها بپردازند و بتوانند تحصیلات خود را به پایان برسانند.اگر متعلّمی بخواهد در علوم آلی تخصصی پیدا کند،بعد از فراغت از تحصیل،خود می تواند اقدام کند.
ث- تدریس مطالب فوق فهم
تدریس مطالب مافوق توان درک متعلّم نیز از موانع یادگیری است. به نظر ابن خلدون القای محتوای سنگین که دانش آموز از فهم آن عاجز است، ذهن وی را خسته می کند و به تدریج، ذهنش را در درک کردن تنبل می سازد؛ استعداد دانشآموز را برای فهمیدن نابود می کند و چه بسا که او را به ترک تحصیل وا می دارد؛ بنابراین، معلّم باید به توانمندی متعلّم - چه مبتدی و چه در سطوح بالاتر- توجه داشته باشد و بیش از استعداد و فهم وی چیزی را تدریس نکند.
ج- آمیختن مطالب
به نظر ابن خلدون، آمیختن مسائل کتاب به مسائل خارج از آن از مشکلات و موانع یادگیری است؛ زیرا در ذهن متعلّم - به خصوص مبتدی - اختلاط ایجاد می کند باعث خستگی و جمود فکری وی می شود. در این صورت، او از ادامهء تحصیل نومید می شود و به ترک تحصیل روی می آورد.
چ- فاصله زیاد میان جلسات تدریس
از دیگر موانع، طولانی کردن مدت آموزش است؛ به گونه ای که آموزش یک موضوع، چندین جلسه با فاصلهء زمانی بسیار طول بکشد یا بین جلسات هر درس فاصله زیاد باشد؛ زیار وقتی جلسات درس از هم فاصله زمانی داشته باشند، مطالب از هم گسیخته در ذهن دانش آموزان انباشته می شود و این به پراکندگی مواد در ذهن و فراموشی وی می انجامد و هیچ گاه ملکه برای او حاصل نمی شود. از این رو لازم است مطالب یکجا یا در فواصل کم آموزش داده شود تا ملکه به آسانی تحصیل گردد.
ح- آموزش هم زمان دو رشته علمی
به نظر ابن خلدون، آموزش هم زمان دو دانش به دانش آموزان، از جمله مشکلات آنان است. زیرا کمتر کسی می تواند بر هردو علم تسلط کافی پیدا کند. از اینرو متعلّم ذهن خود را تقسیم می کند و تا می خواهد یکی را بفهمد، ذهن او به علم دیگر منحرف می شود و در نتیجه، هر دو دانش برای وی مغلق و مشکل می نماید. این، نومیدی از فهم و تحصیل ملکه را به دنبال می آورد و به ترک تحصیل می انجامد.
خ- مناقشات لفظی
پرداختن به مناقشات لفظی و شبهات ادلّهء صناعی و امور غیر مهم، نیز از موانعی است که ذهن متعلّم را از درک مطالب لازم باز میدارد و او را به سوی مجادلات، مناقشات و مغالطات لفظی می کشاند و جز دوری از دانش نتیجهای نصیب او نمی سازد.

ابن خلدون معتقد است که متعلّم برای رهایی از این موانع باید به خدا پناه برد و از وی کمک بخواهد تا او را موفّق کند همه آن مناقشات و شبهات فکری را دور بریزد و حجاب ها را کنار بزند و ذهن خود را به طور کلی از امور صناعی دور سازد، به فکر طبیعی و فطری دست نخوردهء خود روی بیاورد، ذهن را به محورهای اساسی مشغول سازد و همانند بزرگانی عمل کند که به الفاظ و مناقشات لفظی توجهی ندارند و حتی منطق را هم فرانگرفته اند و با همان فکر پاک فطری خود، به دانش های اساسی پرداخته و به مقاصد علمی و کشف حقایق رسیده اند؛ به ویژه کسانی که از روی صدق نیّت و اتکا به رحمت الهی اقدام کرده اند.

ابن خلدون به متعلّمان چنین توصیه می کند: شما با این روش و کمک گرفتن از خداست که می توانید به نتایج مطلوب علمی برسید.