انسان کامل در اندیشه عزیز الدین نسفی
عبدالعزیز بن محمد نَسَفی (نخشبی)، معروف به عزیزالدین نسفی از عرفای فارسی نویس برجسته سدهٔ هفتم هجری بود. وی ﻗﺴﻤﺖ ﻋﻤﺪه ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را در ﺧﻮارزم گذرانید و ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺑﺨﺎرا عزیمت ﮐﺮد و سالیان دراز در آن ﺷﻬﺮ رحل اﻗﺎﻣﺖ اﻓﮑﻨﺪ. در سال ۶۱۷ ه.ق در اﺛﺮ ﻫﺠﻮم لشکریان ﻣﻐﻮل که ﺑﻪ ﻣﺎوراءاﻟﻨﻬﺮ رﻓﺘﻨﺪ و آن وﻻﯾﺖ را ﺧﺮاب ﮐﺮدﻧﺪ؛ در ﺑﺎﻣﺪاد روز ﺟﻤﻌﻪ اول ﻣﺎه رجب ﻫﻤﺎن ﺳﺎل پیش از رسیدن لشکر مغول ﺑﻪ شهر بخارا آن شهر را ترک کرد و به سوی خراسان حرکت نمود. در بحرآباد خراسان بر سر تربت مراد و شیخ خود شیخ سعدالدین حموی اقامت کرد و از آنجا به اصفهان و شیراز روی آورد. از آن مدت هر روز به موضعی و هر شب به جایی سکنی گزید و در هیچ جا قرار نگرفت تا سرانجام به اﺑﺮﻗﻮ (ابرکوه) رسید و در آنجا رحل اقامت افکند. سرانجام در همان شهر بین سالهای 680 تا 699 هجری زندگی را بدرود گفت و در همانجا مدفون گردید. وی منسوب به شهر نخشب (نسف یا قارشی در ازبکستان امروزی) است. مذهب وی تصوف و عرفان بود. نسفی را میتوان از پیروان تحقیق علمی در مسائل مربوط به عرفان و تصوف دانست.
شیخ عزیزالدین نسفی از مشاهیر محققین و از مریدان ﺷﯿﺦ سعدالدین حموی است. با ﺳﻠﻄﺎن ﺟﻼل الدین پسر ﺧﻮارزمشاه معاصر بوده است. منازل السائرین و مقصد الاقصی و کشف الحقایق و اصول و فروع و اسرار التصوف و خواص الحروف و اسرار القابلیه و اسرار الوحی، سلوک مقامات و لوح محفوظ و عالم صغیر و وحدت وجود و انسان کامل از مصنفات اوست. شیخ سعدالدین حموی فرموده که هر سرّی که من دد چهارصد و چهل جلد کتاب پنهان کرده ام، عزیز نسفی در کشف الحقایق اظهار کرده است. آثار او برای آشنایب با عرفان نظری مدخل خوبی است چرا که او با آرای حکما و عرفای پیش از خود آشنایی داشته و به زبان فارسی و ساده به نگارش آثارش پرداخته است مقبرهٔ او در شهر ابرکوه قرار دارد .
نسفي کتابي با نام النسان الکامل تاليف کرده و در آن، مباحث مربوط به انسان را مطرح کرده است.
ابن عربي اولين مبدع اصطلاح «انسان کامل» مطرح شده است، اما پيش از او، بايزيد، حلاج، عبدالجبار نفري و... اين معنا را در قالب اصطلاحاتي ديگر به کار برده اند. اولين اثر مدون در اين باره را عزيزالدين نسفي ارائه داده است. با اين حال تعدد تعاريف و نظريات گوناگون و گاه ناقض يکديگر در آثار وي مانع از آن مي شود که بتوان به تعريفي واحد از انسان کامل دست يافت.
عزیزالدین نسفی به صراحت اسم مبارک هادی، مهدی، امام و صاحب الزمان را بر انسان کامل می گذارد.
قدرت تصرف انسان کامل
عزیز الدین نسفی (قرن7) می گوید:و این انسان کامل، همیشه در عالم باشد.
نسفی می گوید: « و هذا البلد الامین » عبارت از انسان کامل است... و از ان رو امین می گویند که انسان کامل، خوف ان ندارد که از راه بازگردد و ناقص بماند. انسان کامل، به شهری رسیده است که « من دخله کان امنا » .
نسفی می گوید: در ملک و ملکوت، هیچ چیز بر وی پوشیده نمانده است. اشیا و حکمت را انگونه که هست، می داند و می بیند.
نسفی، پس از بیان برخی اوصاف و وظایف انسان کامل، می گوید: انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی... و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند... عیسی گویند که مرده زنده میکند، خضر گویند که اب حیات خورده، سلیمان گویند که زبان مرغان داند و....
انسان کامل
عزیزالدین نسفی عارف قرن 6 و 7 هجری در کتاب الانسان کامل را منطبق با حدیث - والگوی هستی شناسی نه مرتبه ـ ای خویش مطرح می کند.
محورهای ارائه شده از سوی ابن عربی در نظریه انسان کامل مورد تأیید عرفای پس از وی نیز قرار گرفته است. بنابراین، در این مجال سعی میشود که بیشتر به نکاتی اشاره گردد که در دیدگاه ابن عربی به آن اشاره نشده است.
عزیز الدین نسفی از انسان کامل با نامهایی مانند شیخ، پیشوا، هادی و مهدی، جام جهان نما و اکسیر اعظم یاد میکند. او معتقد است که انسان کامل همیشه باید در عالم باشد و جز یکی هم نمیتواند باشد، چرا که از دیدگاه او همه موجودات به مثابه یک شخص اند و انسان کامل، دل آن شخص است و موجودات نه میتوانند بی دل باشند و نه میتوانند بیش از یک دل داشته باشند. به نظر او گرچه در عالم دانایان بسیاری وجود دارند، اما آنکه دلِ عالم است، یکی بیش نیست و دیگران هر یک در مرتبه ای قرار دارند و چون آن یگانه عالم از این عالم درگذرد، یکی دیگر به مرتبة او میرسد و به جای او مینشیند تا عالم بی دل نباشد .
از دیدگاه نسفی، کمال آدمی در چهار چیز خلاصه میشود: اقوال نیک، افعال نیک، اخلاق نیک و معارف. مراد نسفی از معارف چهار چیز است: معرفت دنیا، معرفت آخرت، معرفت خود و معرفت پروردگار . علاوه براین، در اندیشه نسفی جایگاه رفیعتری نیز برای انسان مطرح است و آن مقام «انسان کامل آزاد» است. انسان کامل آزاد، کسی است که علاوه بر دارا بودن ویژگیهای انسان کامل، چهار ویژگی دیگر را نیز که عبارتند از: « ترک و عزلت و قناعت و خمول» دارا باشد و هر کس که این هشت ویژگی را به کمال داشته باشد، کامل وآزاد و بالغ و حرّ است.
مراتب کاملان از دیدگاه نسفی
عزیزالدین نسفی برای انسان کامل مراتبی قائل شده است. از نظر وی اولیای خدا در عالم «سیصد و پنجاه و شش» نفرند که همیشه در عالم بوده اند و با رفتن یکی، دیگری به جای او مینشیند. نسفی این سیصد و پنجاه و شش نفر را به شش طبقه تقسیم میکند: «1- سیصد تنان؛ 2- چهل تنان؛ 3- هفت تنان؛ 4- پنج تنان؛ 5- سه تنان؛ 6- یک تن.» آخرین طبقه، مقام قطب است و عالم به برکت وجود او برقرار است و چون وی از این عالم برود، برای حفظ عالم یکی از «سه تنان» جای وی مینشیند و یکی ازپنج تنان به مقام «سه تنان» میرسد و همین طور ادامه مییابد تا یکی از «سیصد تنان» هم به مقام «چهل تنان» برسد و یکی هم به مقام «سیصد تنان» نایل شود تا همیشه در عالم «سیصد و پنجاه و شش نفر» باقی باشند .
از دیدگاه برخی محققان بین قول سلسله مراتب کاملان و اندیشههای مانی شباهت وجود دارد؛ به این نحو که شاکله رهبری در جامعه مانوی، از رسولان دوازده گانه و اسقفهای هفتاد و دوگانه و شیوخ سیصد و شصت گانه تشکیل میشود و شاید طرز طبقه بندی آنها بعدها نزد صوفیه و فرق دیگر درباره تعداد ابدال و رجال الغیب نیز از تأثیر سنت و سابقة آن خالی نباشد .
تکالیف انسان کامل از نظر نسفی
انسان کاملی که نسفی در اندیشه میپرورد، پس از شناخت و لقای خداوند، هیچ کاری برای او بهتر از خدمت رساندن به خلق و محبت ورزیدن به آنان نیست؛ تا بدین وسیله ترک دنیا برای آنان آسان شده و از بلاها و فتنههای این جهان ایمن باشند. همچنین، چنین انسانی از میان برندة عادات و رسوم بد از میان مردمان است، مردم را از عظمت و بزرگواری و یگانگی خدا باخبر میسازد و به ستایش آخرت میپردازد .
آن طایفه که هر سه (شریعت، طریقت، حقیقت) دارند، کاملانند و ایشان اند که پیشوای خلایق اند و آن طایفه که هیچ ندارند از این سه، ناقصانند و ایشانند که از حساب بهایم اند.
کار سالکان
انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک، افعال نیک و اخلاق نیک و معارف وکار سالکان این است که این چهار را به کمال رسانند.
قانون نیک
انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن ندید که عالم را راست کند وراستی را در میان خلق پیدا کند وعادت و رسوم بد ازمیان خلق بردارد وقاعده و قانون نیک در میان مردم بنهد و مردم را به خدای خواند و از عظمت و بزرگواری و یگانگی خدای، مردم را خبر دهد و مدح آخرت بسیار گوید و از بقاء و ثبات آخرت، خبر دهد و مذمّت دنیا بسیار کند.
رحمت خدا
رحمت خدای عام است جمله ی موجودات را، و رحمت انبیا عام است جمله ی آدمیان را. رحمتِ اولیا عام است جمله ی طالبان را. دعوت انبیا دین بود، جمله یک سخن بودند و جمله تصدیق یکدیگر کردند واین سخن هرگز منسوخ نشود.
انسان آزاد
انسان کاملِ آزاد آن است که او را هشت چیز به کمال باشد؛ اقوان نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف و ترکِ عزلت و قناعت و گمنامی. هر که چهار اول دارد و چهار آخر ندارد، کامل است، اما آزاد نیست و هر که چهار آخر دارد و چهار اول ندارد، آزاد است، اما کامل نیست و هر که این هشت کامل دارد و به کمال دارد؛ کامل و بالغ و آزاد و حُرّ است.
انواع انسان کامل
نسفي در آثار خود به طور مبسوط به آن پرداخته و انسان كامل را بر دو قسم دانسته است: انسان كامل و انسان كامل آزاد. از ديدگاه نسفي، انسان كامل آن است كه او را چهار صفت اقوال نيك، افعال نيك، اخلاق نيك و معارف به كمال باشد. به تعبيري ديگر، انسان كامل فردي است كه در شريعت، طريقت و حقيقت كامل باشد. انسان كامل آزاد كه مرتبه اي بالاتر از انسان كامل دارد، آن است كه به هشت صفت اقوال نيك، افعال نيك، اخلاق نيك، معارف، ترك، عزلت، قناعت و خمول آراسته باشد.
انسان کامل و سیاست
رسیدن نسفی به ایدهٔ انسان کامل در واقع اساسیترین نتیجهٔ تفکرات وی است. نسفی از آنجا که خصلتی مرتبهای برای معرفت در نظر میگیرد، فردی را که توانسته به بالاترین میزان معرفت دست یابد به عنوان انسان کامل معرفی میکند. با توجه به واحد بودن منبع معرفت و وجود (خداوند) در نزد نسفی، کسی که در معرفت به مراتب بالا رسیده است، از لحاظ وجودی نیز در مرتبهٔ تکاملِ نسبی قرار میگیرد. انسان کامل نسفی در واقع از خصلت مرتبهای بودن معرفتشناسی وی استخراج میشود.
مفهوم کمال و انسان کامل نسفی که محوریترین بحث وی است، به لحاظ سیاسی نیز قابل بررسی است. اهمیت سیاسی مبحث کمال در نظر نسفی در بازگشت سالک کامل از دیدار خداوند متحقق میشود. انسان کامل از آنجا که تمامی مراحل معرفت را پشت سر گذاشته است، بیش از هر کسی میداند که صلاح مردم در چیست؛ زیرا وی به بالاترین درجه معرفت رسیده است. انسانی که به اوج قله معرفت رسیده است، انسان کامل خوانده میشود و خلایق نیازمند هدایت و رهبری انسان کامل و به بیان نسفی «خلیفة الله» هستند.
نسفی خود را به کنج عزت و خمول نمیکشاند. بر خلاف برخی محققین که نسفی را مخالف سیاست و فردی زاویهنشین دانستهاند، نسفی آنگه که معنای سلوک را بیان میکند، معتقد است پادشاه هم میتواند اهل سلوک باشد و در عین ریاست بر امور دنیوی، سلوک معنوی نیز داشته باشد: «سلوک طلب است و سالک شاید که در خانقاه باشد و شاید که در کلیسا بود و شاید که در پادشاهی بر تخت باشد، پس هر که طالب است، سالک است.» در نظر نسفی میان سیاست و سلوک منافاتی وجود ندارد، چه سیاست اساساً حق فردی است که به نهایت سلوک رسیده است.
در بیان انسان کامل
بدان که انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد، و اگر این عبارت را فهم نمیکنی بعبارتی دیگر بگویم. بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز بکمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.
ای درویش! جمله سالکان که در سلوکاند درین میاناند و کار سالکان این است که این چهار چیز را بکمال رسانند. هر که این چهار چیز را بکمال رسانید بکمال خود رسید. ای بسا کَس که درین راه آمدند و درین راه فرورفتند و بمقصد نرسیدند و مقصود حاصل نکردند.
چون انسان کامل را دانستی، اکنون بدان که این انسان کامل را اسامی بسیار است باضافات و اعتبارات باسامی مختلفه ذکر کردهاند، و جمله راست است.
ای درویش! انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی گویند، و داناو بالغ و کامل و مکملّ گویند و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند وجام جهان نماو آئینۀ گیتی نمای و تریاق بزرگ و اکسير اعظم گویند و عیسی گویند که مرده زنده میکند و خضر گویند که آب حیوة خورده است. و سلیمان گویند که زبان مرغان میداند و این انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکی نباشد از جهت آنکه تمامت موجودات همچون یک شخص است، و انسان کامل دل آن شخص است، و موجودات بی دل نتوانند بود؛ پس انسان کامل همیشه در عالم باشد؛ و دل زیادت از یکی نبود، پس انسان کامل در عالم زیادت از یکی نباشد.
درعالم دانایان بسیار باشند، اماّ آنکه دل عالم است یکی بیش نبود. دیگران در مراتب باشند، هر یک در مرتبهئی. چون آن یگانۀ عالم ازین عالم درگذرد، یکی دیگر بمرتبۀ وی رسد و بجای وی نشیند تا عالم بی دل نباشد. ای درویش! تمامت عالم همچون حقهّئی است پر از افراد موجودات، و ازین موجودات هیچ چیز و هیچ کس را از خود و ازین حقهّ خبر نیست، الا انسان کامل را، که ازخود وازین حقهّ خبر دارد ودر ملک و ملکوت و جبروت هیچ چیز بروی پوشیده نمانده است؛ اشیا را کماهی و حکمت اشیا را کماهی میداند و میبیند.
آدمیان زبده و خلاصۀ کایناتاند و میوۀ درخت موجوداتاند و انسان کامل زبده و خلاصۀ موجودات آدمیان است. موجودات جمله بیک بار در تحت نظر انسان کاملاند، هم بصورت و هم بمعنی، از جهت آنکه معراج ازین طرف است هم بصورت و هم بمعنی، تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم! ای درویش! چون انسان کامل خدای را بشناخت و بلقای خدای مشرف شد، و اشیا را کماهی و حکمت اشیا را کماهی بدانست و بدید، بعد از شناخت و لقای خدای هیچ کاری برابر آن ندید و هیچ طاعتی بهتر از آن ندانست که راحت بخلق رساند و هیچ راحتی بهتر از آن ندید که با مردم چیزی گوید و چیزی کند، که مردم چون آن بشنوند و بآن کار کنند، دنیا را بآسانی بگذرانند و از بلاها و فتنه های این عالمی ایمن باشند و در آخرت رستگار شوند. و هر که چنين کند، وارث انبیاست، از جهت آنکه علم و عمل انبیا ميراث انبیاست و علم و عمل انبیا فرزند انبیا است. پس ميراث ایشان هم بفرزند ایشان میرسد، تا سخن دراز نشود و ازمقصود باز نمانیم!
ای درویش! انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن ندید که عالم را راست کند و راستی در میان خلق پیدا کند. و عادات و رسوم بد ازمیان خلق بردارد، و قاعده و قانون نیک در میان مردم بنهد، و مردم را بخدای خواند و از عظمت و بزرگواری و یگانگی خدای مردم را خبر دهد و مدح آخرت بسیار گوید و از بقاء و ثبات آخرت خبر دهد، و مذمتّ دنیا بسیار کند، و از تغیرّ و بیثباتی دنیا حکایت کند و منفعت درویشی و خمول با مردم بگوید تادرویشی و خمول بر دل مردم شيرین شود و مضرت توانگری و شهرت بگوید تا مردم را از توانگری و شهرت نفرت پیدا آید و نیکان را در آخرت ببهشت وعده دهد و بدان را در آخرت از دوزخ وعید کند و از خوشی بهشت و ناخوشی دوزخ و دشواری حساب حکایت کند، و بمبالغت حکایت کند و مردم را محبّ و مشفق یکدیگر گرداند، تا از آزار بیکدیگر نرسانند و راحت از یکدیگر دریغ ندارند و معاون یکدیگر شوند، و بفرماید تا مردم امان یکدیگر بدهند و هم بزبان و هم بدست. و چون امان دادن یکدیگر بر خود واجب دیدند بمعنی با یکدیگر عهد بستند. باید که این عهد را هرگز نشکنند و هر که بشکند ایمان ندارد: من لا عهدله لا ایمان له المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده.
ای درویش! دعوت انبیا بیش ازین نیست باقی تربیت اولیاست: انمّا انت منذر و لکلّ قوم هاد. دعوت انبیاء رحمت عالم است؛ و ما ارسلناک الاّ رحمةً للعالمين. و تربیت اولیا خاص است، از بهر آنکه انبیاء واصفاناند و اولیاء کاشفاناند. ای درویش، رحمت خدای عام است جملۀ موجودات را، و رحمت انبیا عام است جملۀ آدمیان را، و رحمت اولیا عام است جملۀ طالبان را.
دعوت انبیا این بود، جمله یک سخن بودند و جمله تصدیق یکدیگر کردند و این سخن هرگز منسوخ نشود. سخن دراز شد و از مقصود دور افتادیم. غرض مابیان انسان کامل بود، چون کمال و بزرگی انسان کامل را شنیدی، اکنون بدان که این انسان کامل با این کمال و بزرگی که دارد، قدرت ندارد و به نامرادی زندگانی میکند و بسازگاری روزگار میگذراند از روی علم و اخلاق کامل است امّا از روی قدرت و مُراد ناقص است.
ای درویش! وقت باشد که انسان کامل صاحب قدرت باشد و حاکم یا پادشاه شود، اماّ پیداست که قدرت آدمی چند بود، و چون بحقیقت نگاه کنی عجزش بیشتر از قدرت باشد، و نامرادیش بیش از مراد بود. انبیا و اولیا و ملوک و سلاطين بسیار چیزها می خواستند که باشد و نمیبود و بسیار چیزها نمیخواستند که باشد و میبود. پس معلوم شد که جمله آدمیان از کامل و ناقص و دانا و نادان و پادشاه و رعیّت عاجز و بیچارهاند و بنامرادی زندگانی میکنند. بعضی از کاملان چون دیدند که آدمی بر حصول مرادات قدرت ندارد، و بسعی و کوشش قدرت حاصل نمیشود و بنامرادی زندگانی میباید کرد، دانستند که آدمی را هیچ کاری بهتر از ترک نیست و هیچ طاعتی برابر آزادی و فراغت نیست، ترک کردند و آزاد و فارغ گشتند.
در بیان انسان کامل آزاد
بدان که گفته شد که انسان کامل آن است که او را چهارچیز بکمال باشد، اقوال نیک و افعال نیک، و اخلاق نیک و معارف. و انسان کامل آزاد آن است که او را هشت چیز بکمال باشد، اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف و ترک و عزلت و قناعت و خمول. هر که این هشت چیز را بکمال رسانید کامل و آزاد است و بالغ و حر است.
ای درویش! هر که چهار اولّ دارد وچهار آخر ندارد کامل است اماّ آزاد نیست و هر که چهار آخر دارد و چهار اولّ ندارد آزاد است اماّ کامل نیست، و هرکه این هشت جمله دارد و بکمال دارد کامل و آزاد و بالغ و حر است. اکنون چون کامل آزاد را دانستی، بدان که کاملان آزاد دو طایفهاند چون ترک کردند و آزاد و فارغ گشتند، دو شاخ پیدا آمد. بعضی بعد از ترک عزلت و قناعت و خمول اختیار کردند، و بعضی بعد از ترک رضا و تسلیم و نظاره کردن اختیار کردند، مقصود همه آزادی وفراغت بود. بعضی گفتند: آزادی و فراغت در ترک و عزلت و قناعت و خمول است، و بعضی گفتند: آزادی و فراغت در ترک و رضا و تسلیم و نظاره کردن است.
این هر دو طایفه در عالم هستند و هر یک بکار خود مشغولاند، آن طایفه که عزلت و قناعت و خمول اختیار کردند دانستند که چنانکه با عسل گرمی همراهست و چنانکه با کافور سردی همراهست، با دنیا و صحبت اهل دنیا تفرقه و پراکندگی همراهست، پس ترک کردهاند و دوستی دنیا از دل قطع کردهاند. اگر ناگاه اتفاق چنان میافتد، چیزی از دنیاوی روی بدیشان مینهد، یا چیزی از تنعمّات و لذاّت دنیاوی ایشان را میسرّ میشود یا صحبت اهل دنیا پیش میآید، قبول نمیکنند و میگریزند. چنانکه دیگران از شير و پلنگ و مار و کژدم میترسند و میگریزند، ایشان از دنیا و اهل دنیا میترسند و میگریزند. و آن طایفه که رضا و تسلیم ونظاره کردن اختیار کردهاند دانستند که آدمی نمیداند که به آمد وی در چیست.
وقت باشد که آدمی را چیزی پیش آید و او را از آمدن آن چیز خوش آید و زیان وی در آن چیز باشد و وقت باشد که آدمی را چیزی پیش آیدو او را از آمدن آن چیز ناخوش آید و سود وی در آن چیز باشد. چون این طایفه برین سر واقف شدند، تدبير و تصرفّ خود و ارادت و اختیار خود از میان برداشتند، و راضی و تسلیم شدند، اگر مال و جاه بیامد، شاد نشدند، و اگر مال و جاه برفت، غمناک نگشتند و اگر نو رسید، پوشیدند و اگر کهنه رسید پوشیدند.
اگر بصحبت اهل دنیا رسیدند خوش بودند و خواستند که اهل دنیا از ایشان سود کنند و اگر بصحبت اهل آخرت رسیدند خوش بودند و خواستند که ایشان را از اهل آخرت سودی باشد. و این بیچاره مدتهای مدید بعد از ترک در عزلت و قناعت و خمول بودم، و مدتّهای مدید بعد از ترک در رضا و تسلیم و نظاره کردن بودم. و حالى درینام. و مرا بیقين نشد که کدام شاخ بهتر است، هیچ طرف را ترجیح نتوانستم کرد، و امروز که این مینویسم هم هیچ ترجیح نکردهام. و نمیتوانم کرد، از جهت آنکه در هر طرفی فواید بسیار میبینم، و آفات بسیار میبینم.
در بیان سلوک
بدان که سلوک عبارت از سير است، وسير الى اللهّ باشد، و سير فی اللهّ باشد. سير الى اللهّ نهایت دارد اماّ سير فی اللهّ نهایت ندارد و سير الى اللهّ عبارت از آن است که سالک چندان سير کند که ازهستی خود نیست شود و بهستی خدا هست شود، و بخدا زنده و دانا و بینا و شنوا و گویا گردد. ای درویش! اگرچه سالک هرگز هیچ هستی نداشت، اماّ میپنداشت که مگردارد آن پندار برخیزد و بیقين بداند که هستی خداراست و بس. چون دانست و دید که هستی خدای راست، سير الى اللهّ تمام شد، اکنون ابتداء سير فی اللهّ است و سير فی اللهّ عبارت از آن است که سالک چون بهستی خدا هست شد و بخدا زنده و دانا و بینا و گویا و شنوا گشت، چندان دیگر سير کند که اشیاء را کماهی و حکمت اشیاء را کماهی بتفصیل وبتحقیق بداند و ببیند چنانکه هیچ چیزی در ملک و ملکوت و جبروت بروی پوشیده نماند. بعضی گفتهاند که ممکن است که یک آدمی این همه بداند، و هیچ چیز نماند که نداند؛ و بعضی گفتهاند که ممکن نیست که یک آدمی این همه بداند، از جهت آن که عمر آدمی اندک است و علم و حکمت خدای بسیار است، و ازینجا گفتهاند که سير فی اللهّ نهایت ندارد.
ای درویش! چون معنی سلوک رادانستی، اکنون بدان که اهل حکمت گویند که از تو تا بخدای راه بطریق طول است، از جهت آنکه نسبت هر فردی از افراد موجودات با خدای همچنان است که نسبت هر مرتبهئی از مراتب درخت با تخم درخت و اهل تصوّف میگویند که از تو تا بخدای راه بطریق عرض است از جهت آنکه نسبت هر فردی از افراد موجودات با خدای همچنان است که نسبت هرحرفی از حروف این کتاب با کاتب و اهل وحدت میگویند که از تو تا بخدای راه نیست، نه بطریق طول و نه بطریق عرض از جهت آنکه نسبت هر فردی از افراد موجودات با خدای همچنان است که نسبت هر حرفی از حروف این کتاب با مداد، و ازینجا گفتهاند که وجود یکی بیش نیست و آن وجود خدای است- تعالى و تقدسّ- و بغير از وجود خدای وجودی دیگر نیست و امکان ندارد که باشد.
نظریه تکامل نسفی
نوشته ی زیر به ایشان منسوبست. اگر چه انتخاب طبیعی را ندارد اما جنبه هایی از تکامل و تطور (فرگشت) موجودات در آن بیان شده:
...آنگاه از عناصر و طبایع عروج میکنند و به نبات میآیند، و اول صورتی که از صورت نبات پیدا میکنند، صورت «طحلب (خزه)» است و این طحلب گیاهی سبز است که در آبها پیدا میآید. و به مراتب برمیآید و صورت نباتات و اشجار پیدا میکنند تا به حدی که شجر به حیوان نزدیک شود و همچون درخت خرما، و چندین هزار سال دیگر در این مرحله میباشند ... و اول صورتی که صورت جانوران پیدا میکنند، صورت خراطین است و این خراطین کرمی سرخ و دراز و باریک است که در گل و زمین آبناک بود، و به مراتب بر میآیند و صورت جانوران به تدریج پیدا میکنند، تا به حدی که حیوان غیرناطق به حیوان ناطق نزدیک میشود، همچون ... بوزینه و نسناس. و چندین هزار سال دیگر در این مرتبه میباشند ... آنگاه از حیوان به انسان میآیند و اول صورتی که از صورت انسان پیدا میکنند، صورت زنگیان است...