انسان کامل از ديدگاه هندوئيسم
انسان از نظر اوپانيشادها
انسان موجودي دو ساحتي است که بعد مادي و غير مادي دارد و داراي جسم و روح است او متشکل از «جيو آتمن» (Jivatman) خود فردي و «پرم آتمن» (Paramatman) يعني خود کلي يا کيهاني است، جيو آتمن از نتيجه اعمال لذت مي برد و پرم آتمن تماشاگر اعمال است و آن دو، حکم سايه و روشني را نسبت به يکديگر دارند همچنين براي درک آتمن، جسم مادي انسان با آتمن ذکر مي گردد که تا بدن حيات دارد، محل آتمن است و آتمن به جسم تعلق دارد، ولي پس از مرگ آن را رها مي کند... .
در اوپانيشادها رابطه خاستگاهي آدمي با الوهيت و اينکه انسان به طريقي فرزند خدا دانسته مي شود مطرح است... خدا، انسان را از عنصر يا سرشت خودش مي آفريند. .... فيلسوفان مدرسي در اين باره اختلاف نظر دارند. پرسش اين است: آيا واقعاً بين خدا و انسان وحدت وجود دارد و تنها راه نجات، معرفت به اين حقيقت است؟ پاسخ «شنكره» مثبت است. او مي گويد: «برهمن واقعي است، آن آتمن است، آن تو هستي».
اما «مدهوه» بر اين عقيده است كه: «شكاف بزرگي بين خدا و انسان وجود دارد كه انسان براي پل زدن بر روي آن نيازمند فيض است».
اما احتمالاً آن طور كه «رامانوجه» مي گويد حقيقت در جايي بين اين دو وجود دارد. او به اصلِ وحدت در كثرت اعتقاد دارد. و مي گويد ما همانند برهمن هستيم مع هذا ناهمانند با اوييم. او در ماست اما هم چنين فراسوي ماست. بنابراين انسان و برهمن يكي نيستند، ناميرايي در برهمن استغراق ندارد اما يك وجود جاودان در اتحاد با خداست.
آيين هندو نه تنها از تبيين مبدأ عالم عاجز است و نمي تواند برنامه اي عملي براي زندگي دنيوي انسان ارائه دهد، از توضيح و تبيين سرانجام انسان نيز عاجز است و با طرح نظريه تناسخ، به تناقض و اوهام دچار شده است. هندوها، در چرخه زندگي به كرمه، نوعي از قانون جزا و مكافات اعتقاد دارند. به عقيده آنها روح انسان در هنگام مرگ يك سلسله تولد و تجديد حيات را طي مي كند و پس از هر تولد و زندگي دوباره، بار ديگر روح به بدني ديگر حلول مي كند و اين تولدها ممكن است بي انتها بوده و ابدالدهر ادامه داشته باشد جز در يك حالت كه روح در مقام اعلي با «براهما» وحدت تام حاصل مي كند و ديگر به كالبد و يا جسم ديگري انتقال پيدا نخواهد كرد.
در آيين هندو همه انسانها يكسان و هم تراز نيستند و طبقات نابرابر وجود دارد طبقه در آيين هندو عامل اساسي و تعيين كننده است و علي رغم مخالفت حكومت با آن، اين اعتقاد هم چنان پابرجاست. بنا بر افسانه اي، از زمان آفرينش الاهيِ مانو، انسان نخستين، بود كه طبقات پيدا شدند. سازمان طبقاتي آئين هندو که به آن «کاست» مي گويند شامل چهار، رده است:
1.کشتريه (طبقه پادشاهان)؛
2. برهمنان (روحانيون مذهبي)؛
3. ويسيه؛
4. شودره.
اما به نظر مي رسد به تحقيق، اختلافي اساسي بين نظام هاي فلسفي اي چون ودانتا و عمل ديني واقع گرايانه روستاييان هندو وجود دارد. شنكره اين اَعمال را براي سطح پايين سامان بخشيد و بين سطوح مختلف حقيقت فرق گذاشت. اما رامانوجه مخالف ديدگاه او بود. دليل وي آن بود كه عبادت را نمي توان در سطحي پايين تر قرار داد، عبادت براي نجاتِ نفس ضروري است.
اين نظريه كه خاستگاه آن ارواح پرستي و الوهيت ارواح است، نه تنها دليل منطقي و عقلي ندارد، بلكه موجب مي شود تا انسان در مقابل ظلم و ستم ديگران تنها خود را مقصر بداند و از مبارزه با آن و تلاش براي رسيدن به زندگي متعالي در اين دنيا نااميد شود؛ زيرا همه مصايب كنوني نتيجه عملكرد وي در زندگي قبلي بوده و تنها با مردن و حلول در كالبد ديگر مي تواند زندگي راحت تري داشته باشد.
کمال انسانی در اندیشه و آیین هند
از آموزههای مکتب ادویتا ودانتا از آیین هندو آن است که برهمن ، نفس الوهی، تنها حقیقت نهایی است و نفوس و اشخاص انسانی که به ظاهر دارای کثرت و افرادی جدا از یکدیگرند، همگی زیر چتر وجود او هستند. تمرینهای معنوی برای آن است که انسان بر این وهم غلبه کند و دریابد که در حقیقت یک فرد است و درک کند که موقعیت حقیقی او یگانگی در مقام الوهیِ برهمن است که به عنوان سات-چیت-آناندا (موجود پاک، خودآگاهی پاک، سعادت پاک) تعریف شده است. چنین دیدگاهی، که ما نهایتاً چیزی جز یک روح پاک الهی نیستیم، در برخی دیگر از ادیان هندی نیز مشاهده می شود .
بر اساس مکتب یوگا، هر انسانی در نهایت به صورت روحی پاک دیده میشود؛ اما روح یا نفسی پاک که در نفس کلی الوهی جذب نمیشود. انسان در آغاز چنین تجربه میکند که در یک بدن مادی و پر از تمایلات خودخواهانه اسیر شده است، اما تمرینهای معنوی با تفکری سازماندهی شده، به کنترل بدن و ذهن میپردازد تا آنجا که خواهشهای مادی و نفسانی زدوده میشود. تمرین معنوی -که در سنتهای هندی با عنوان یوگا شناخته میشود- با دانش و عمل سروکار دارد، که شامل تفکر ساماندهی شده است تا شخص را قادر به درک آن هدف سازد هرچند که ممکن است چندین عمر از زندگیهای مکرر افراد را برای رسیدن به مقام انسان کامل بگیرد .
مکتب هندو طبیعت انسان را مرکب از یک نفس جاویدان (آتمان) میداند که لایههای جسمانی (کُساس) ، اعم از بدن، نفس، ذهن و عقل، آن را در برگرفته. این لایهها مرکب از کارمایی هستند که توسط انتخاب آزاد شخص در زندگی کنونی و زندگیهای قبلی ساخته شدهاند. کامل کردن خود مستلزم زدودن این کارما است، چرا که این کارما سبب زایش مجدد فرد میشود.
متون مذهبی هندو از قبیل اوپانیشادها دیدگاهی خوشبینانه نسبت به کمالپذیری طبیعت انسان عرضه میکنند. به این ترتیب که سعی میکنند تا آتمان را که همان نفس حقیقی است از میان لایههای تیره و تار کارما درآورند و آن را آشکار سازند. رسیدن به این خواست معنوی ممکن است در یک دوره زمانی طولانی به درازا بکشد. اما تصور هندوها بر این است که این هدفی است که هر شخصی باید آن را محقق سازد. با تحقق این هدف، دایره بی آغاز «زایش- مرگ - زایش مجدّد» (کارما - سامسارا) به پایان میرسد و کمال یا رهایی از زایش مجدّد محقّق میشود. مکتب هندو راههای متنوعی را (متناسب با تنوع در شخصیت و خلق و مزاج افراد انسانی) برای رسیدن به این هدف عرضه میکند: راه دانش، راه عمل، راه عبادت و راه عمل به شیوه یوگای باطنی. هریک از این راهها میتواند شخص را به کامل گرداندن طبیعت انسانیاش توانا سازد تا رهایی (مُکسا) از زایش مجدد را تحقق بخشد .
در واقع، فلسفه و دین هندی به خصوص آیین هندو، بر این نظر است که انسان برای رسیدن به کمال، خلق شده است و هریک از ما در همین زندگی دنیا باید به کمال برسیم. اگر ما موفق به رسیدن به این هدف نشویم، بارها و بارها دوباره زاده خواهیم شد تا به این هدف برسیم. این راه، راهی کاملاً متفاوت در ارائه تصویری از طبیعت انسان و قابلیت آن برای کمالپذیری است که با پیشفرضهای اساسی در جهانبینی هندی تبیین میشود: پیشفرضهایی مانند، بیآغاز بودن آفرینش، کارما، زایش مجدّد و رهایی از زایش مجدّد (مُکسا و نیروانا) .
چهار عقیده اصلی در جهانبینی هندی عبارتند از: 1. آنادی ؛ 2. کارما ؛ 3. سامسارا ؛ 4. مُکسا . آنادی، اندیشهای است که بر اساس آن، جهان، بیآغاز فرض میشود. هرچیزی - با پیگیری سیر گذشتهاش- بدون آنکه به نقطه آغازی ختم شود، ادامه مییابد. همه موجودات دارای سیکلهایی در آفرینش هستند. با هریک از این سیکلها، یک موجود مراحل جوانه زدن، رشد، بلوغ و مردن را طی میکند. اما در نهایت، بذر اصلی را وا مینهد تا سیکل بعدی را آغاز کند. تصویری که از این سیر عرضه میشود، تصویر مراحل رشد یک بذر است که در آغاز، جوانه میزند سپس رشد میکند و به بلوغ میرسد و شکوفه و گل میدهد و در نهایت پژمرده میشود و میمیرد. اما از خود بذری به جای میگذارد که دوباره همان سیر را ممکن میسازد. این سیکلها در جهان، بدون آنکه به نقطه آغازی برسد، ادامه می یابد .
در سنت هندی، برای کارما تعاریف فراوانی وجود دارد که برخی از آنها کارما را کاملاً جبرگرایانه نشان میدهند. یکی از روشنترین تعاریفی که از کارما شده، عبارت است از اینکه هر زمان که انسان کاری انجام میدهد و یا فکری میکند، یک خاطره یا بذر کارمایی در مخزن ضمیر ناخودآگاه خویش قرار میدهد. آن بذر در آنجا منتظر شرایطی میماند تا آن را به یک هوس، غریزه یا استعدادی برساند که دوباره همان کار را انجام دهد یا همان اندیشه را در سر بگذراند. البته این هوسِ کارمایی از ضمیر ناخودآگاه، عاملی برای چیزی نیست؛ بلکه انسان را آماده میکند تا کاری را انجام دهد و یا اندیشهای را در ذهن آورد. بنابراین، جایی برای اختیار انسان نیز باقی میگذارد. از سوی دیگر، خود کارما هم میتواند بد یا خوب باشد. کارها و افکار خوب، آثار نیک کارمایی در ضمیر ناخودآگاه به جای میگذارند و زمینهای را برای انگیزشهای کارمایی نیکو فراهم میآورند. به همین ترتیب، کارها و افکار بد، در جهت عکس عمل میکنند. مطابق با نظریه کارما، همه انگیزشهایی که انسان تجربه میکند، نتیجه اعمال و اندیشههای او در این زندگی است .
علاوه بر این، انگیزشهایی - چه خوب و چه بد - که کاملاً خارج از شخصیت و راه و روش فرد به وجود میآیند، کارمایی از عمل یا اندیشهای است که فرد در زندگی قبلی خود انجام داده است که این خود مبنای اصل سوم است که سامسارا یا زایش مجدّد است. ضمیر ناخودآگاه انسان علاوه بر تمام آثار کارمایی ناشی از اعمال و افکار او در این دنیا، بلکه آنچه را نیز مربوط به زندگی قبلی و نیز همه زندگیهای قبلی است در برمیگیرد، چرا که آغازی بر آن نیست. از این رو، تعجبی نیست که ما به طور مرتّب احساس میکنیم که توسط خواهشهای کارماییمان تحت فشار هستیم و آنها ما را به جلو و عقب میکشانند. با این حال، قدرت انتخابی که ما از آن برخورداریم، همیشه به ما این اجازه را میدهد که این انگیزشهای کارمایی را تحت کنترل خود درآوریم. سامسارا، اندیشه نردبان زایش مجدّد را در اختیار ما قرار میدهد. پلههای این نردبان به این صورت است که در بخش پایینی آن، حیوانات، در بخش میانی، انسانها، و در بخش بالایی، خدایان هستند؛ با این تفاوت که خدایان، بدون انتخاب آزاد؛ انسانها، با انتخاب آزاد؛ و حیوانات، بدون انتخاب آزاد هستند.
انسانها اگر از انتخاب آزادی که دارند استفاده کنند و مطابق انگیزشهای مثبت کارمایی عمل و با انگیزشهای منفی مقابله کنند، در این صورت، در پایان این زندگی بر شمار کارماهای خیر در ضمیر ناخودآگاه آنان افزوده و از شمار کارماهای شرّ کاسته میشود. در هنگام مرگ، کارماها مانند سکّههایی هستند که فرد در حساب بانکی دارد. وقتی کسی بر تعداد کارماهای خوب افزوده باشد در زایش مجدّدی که خواهد داشت، به طور خودکار از پلههای نردبان بالا میرود. اگر باز هم در فرصتهای جدید زندگی که با زایشهای مجدّد صورت میگیرد، همین روند رو به بالا تکرار شود، انسان را به صورت مارپیچی به سمت بالای نردبان حرکت داده و در قلمرو خدایان به زایش مجدّد میرساند.
در اندیشة هندی، کمالپذیری طبیعت شخص، برای همه میسّر است و شخصی هم که به کمال نمیرسد، آنقدر زایش مجدّد انجام میدهد تا کمال در موردش محقّق شود. در واقع، کارما - سامسارا، این ایده را مجسّم میسازد که هریک از انسانها در طبیعت انسانیشان تمام افکار و اعمال مربوط به زندگیهای قبلی را به ارث بردهاند و همین میراث است که مانعی بر سر رسیدن آنها به کمال است. در این دیدگاه، فرد با یک میراثی طولانی (بیآغاز)، که توسّط نفسهای قبلی، که اجداد کارمایی او محسوب میشوند، متولّد میشود و این جنبه کارماییِ طبیعت انسان تعیین میکند که فرد زندگی را با چگونه شخصیتی آغاز کند. البته این مسئله به معنای یک سرنوشت از پیش تعیین شده برای انسان نیست، به خاطر این که فرد خودش در دورههای قبلی زندگی و با انتخابهای آزادانه خود، میراث کارمایی را که اکنون با وی است آفریده است. پیامد این دیدگاه این است که در طبیعت انسان، میراثی وجود دارد که نمیگذارد انسان زندگیاش را به صورت پاک آغاز کند. بلکه طبیعت انسان حاوی یک سلسله شرایط و تمایلات درونی است که او باید با آن مبارزه کند . با این حال، این عقیده نیز وجود دارد که با همین طبیعت موجود نیز انسانها دارای فرصتهایی برای پیشرفت و کامل شدن هستند. اگر ما از اختیاری که داریم در استفاده از این فرصتها بهره گیریم، این فرصتها میتوانند ما را بر صراطی قرار دهند که به کامل کردن خویش بپردازیم، چرا که این فرایند با منبعی از قدرت معنوی، که در درون انسان است، تقویت میشود که نفسهای ما را که به صورت فردی و معمولی تصور می شود، تعالی می بخشد.
انسان کامل
آئين هـندو در بـين اديان هـند ديانت عام به حساب می آيد اصول اساسي هندوئيسم اعتقاد به و به وحـدت مـوجودات، وحـدت خدايان، وحدت مذاهب و اديان، الوهيت روح، انکار ثنويت و کثرت، تناسخ و التزام رياضت است.
هندوان بـه يک اصـل و مـبدأ غير متناهی و نامحدود معتقدند و آن را برهما می نامند.
هدف انسان در کيش هندو يکي شدن با بـرهماست . هـندوان معتقدند که انسان براي رسيدن به کمال خلق شده است و در همين زندگي دنـيا بـايد بـه کمال برسد و اگر موفق نشود بارها و بارها دوباره زاده خواهد شد تا کامل شود و حـيات و آينـدة هر موجود و طبقه اي که در آن به دنيا ميآيد طبق با کردار و گفتار و پندارش در زنـدگيهاي پيشـين او تـعيين می شود، بر اساس اين فلسفه انسان پاک به دنيا نمي آيد بلکه با نتيجه اعمال زندگي هاي پيشين کـه بـه اختيار خود انجام داده است متولد می شود اين قانون عمل و عکس العمل را قانون «کـارما» مـی خوانند:
«کـامل کردن خود مستلزم زدودن اين کارما است چرا که اين کارما سبب زايش مجدد فرد ميشود و انسان بايد «آتـمان » را کـه هـمان نفس حقيقي است از ميان لايه هاي تيره و تار کارما درآورد و آن را آشکار سازد.».
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .