انسان کامل از منظر دین مسیحیت
مسيحيان نيز مانند يهوديان مـعتقدند خـداوند انسان را به صورت خود آفريد و کـمال پذيري انـسان را از همين نـکته مـيگيرند در مـسيحيت انسان اگر چه بـا گناه اوليه و عصيان بر عليه خدا آلوده شده اما به صورت بالقوه داراي صفاتي است که ميتواند اين صـفات کـمال را به صورت بالفعل در خود محقق کـند و بـه رسـتگاري بـرسد.
در مسيحيت کمال انـسان و نـجات او از گناه در گرو ايمان به مسيح قرار دارد و بر خلاف يهوديت عبادات و آداب مذهبي براي رسيدن به کمال کـافي نـيست بـلکه رستگاري در ايمان و اعتقاد نهفته است اما اين ايمـان بـه دسـت نـمي آيد مـگر بـا فيض الهي، همچنين در اين دين خدا محبت است؛ بنابراين انسان کامل در مسيحيت کسي است که به مسيح ايمان کامل آورد و بر طبق اراده الهي رفتار کند و خلوص کامل و تسليم مـحض پيشه کند و قلبی پاک و مخلص داشته باشد او اخلاقيات را در حد کمال رعايت می کند و اصل محبت را نسبت به دوست و دشمن يکسان می داند و هرگز بدی را بدی مقابله نمی کند و فلاح و رستگاری در زندگانی از قلب او سـرچشمه مـی گيرد.
در مسيحيت به رغم آن كه عيسي به پيروانش مي گويد كه مانند پدر آسماني شان كامل شوند، انديشه گناه اوليه انسان، سد راه كمال پذيري انسان تلقي مي شود.
مسیحیان نیز مانند یهودیان، کمال پذیری را در ارتباط با اطاعت از خدا میدانند - به این معنا که لازم است فرد با تمام وجودش به خدا توجه داشته باشد. سخن کلیدیِ عیسی (ع) در این ارتباط که میگوید: «کامل باشید؛ همان طور که پدر آسمانی تان کامل است»، (متّی، 5: 48) به همین معناست. مطابق برداشت مسیحیان، پاسخ به این فراخوان عیسی (ع)، تنها مستلزم کمال اخلاقی نیست (برای مثال، دوست داشتن دشمنان خود)، بلکه مستلزم کمال مذهبی نیز هست - یعنی تسلیم کردن محض قلب و اراده شخص به خدا و ایمان داشتن به او از طریق عیسی مسیح. بنابراین، پاسخ به ندای الهی، یک موضوع مهم مربوط به ایمان است .
به سبب فطری بودن گناه و عصیان از نظر مسیحیت، بیشتر متفکران مسیحی بر این نظرند که امکان دستیابی به کمال اخلاقی، حتّی به مدد فیض الهی در این جهان و قبل از مرگ برای انسان غیر ممکن است. از این رو، إمانوئل کانت (1724-1804)، فیلسوف مسیحی، استدلال کرده است که: از آنجایی که ما نمیتوانیم به کمال و معصومیت در این جهان دست یابیم، بنابراین، باید به زندگی پس از مرگ معتقد باشیم تا امکان ترقی و پیشرفت نامحدود در آن وجود داشته باشد.
الاهی دانان مسیحی با تأکید بر این که پاسخ به فراخوان «کامل باشید» از عیسی، به معنای تسلیم کردن قلب و اراده در پیروی از راه ایمان است، مشکلِ کمال ناپذیری در این جهان را حل کردهاند؛ ایمان مستلزم دریافت فیض الهی میشود که انسانها را قادر به دوست داشتن دشمنانشان مینماید. این عشق الهی، که تنها از طریق عیسی قابل دسترس است، گوهر کمال است و همین عشق است که به طور خارق العاده تلاشهای ناقص مان را در پیروی از تعالیم عیسی کامل میکند .
مطابق انجیل متی، عیسی پس از بازگویی ده فرمان، همه را به کامل شدن (از نوع کمال الهی) دعوت میکند تا تأکیدی باشد بر ضرورت پاکی باطنی و اطاعت محض در برابر روح قانون که فراتر از مواد قانون است. عیسی این فرمانهای مهم را به دو فرمان فرو میکاهد: 1- خدای را با تمام وجود، اعم از قلب، روح و روانت، دوست بدار؛ 2- همسایه ات را نیز مانند خودت دوست بدار (متّی، 22: 39-37).
این دو فرمان را میتوان اساس پیش نیازهای لازم برای رسیدن به کمال از نظر عیسی به شمار آورد . همچنین، عیسی در گفتگویش با مرد جوان و ثروتمندی که میخواهد بداند چگونه میتواند به زندگی جاوید دست یابد، بیشتر به توصیف کمال پرداخته است: «در حالی که عیسی در مورد لزوم عمل به فرمانهای الهی سخن میگفت، مرد جوان پرسید چه کاری را بیشتر باید انجام دهد. عیسی پاسخ داد: «اگر تو میخواهی کامل باشی، برو و داراییات را بفروش و به فقرا بده که در این صورت خزانه آسمانها را به دست خواهی آورد». (متّی،19: 21-16) به نظر میآید که از دیدگاه عیسی، زندگی کردن مطابق اصل محبت و لوازم مهم آن، اساس کمال است.
تصویر پیشرفت و کمال در زندگی مسیحیان، در آیین نامه بندیکت نیز مورد اشاره قرار میگیرد. این پیشرفت که با عنوان نردبان کمال و پلههای فروتنی مطرح میشود، در انتهای یک نردبان دوازده پله اتفاق میافتد. برای رسیدن به پله دوازدهم لوازمی نیاز است که فرد باید آنها را از پله اول به کار بندد. لوازم این صعود که متناسب با جایگاه و درجات رهرو متفاوت است، عبارتند از:
1ـ فراموش نکردن هیچ یک از فرمانهای خدا؛
2ـ توجه نکردن به اشباع امیال؛
3ـ تسلیم محض خدا شدن؛
4ـ تحمل همه ناعدالتیها هنگام فرمانبرداری؛
5ـ آشکارسازی تمام اندیشههای بد قلب و تقصیرهای پنهان با اعترافی متواضعانه؛
6ـ خرسندی از حقارت و پستی خود؛
7ـ اعتقاد قلبی انسان به پستی و فرومایگی اش؛
8ـ پیروی مطلق از دستور عام صومعه و پیروی از بزرگترهای خود؛
9ـ تمرین سکوت کردن و سخن نگفتن رهرو جز به موقع ضرورت؛
10ـ نخندیدن به آسانی؛
11ـ سخن گفتن متواضعانه و با وقار؛
12ـ رسیدن به تواضع مطلق در برابر خداوند و بهرمندی ازمحبت کامل الهی .
چنین انسان کمال یافتهای در اندیشه مایستر اکهارت انسان شریف یا نجیب زاده نامیده میشود. کسی که هستی، حیات و سعادتش را فقط مدیون خدا، با خدا و در خدا میداند و نه از معرفت، کمال یا هر چیز دیگر. از این رو، حیات ابدی همان شناخت خدا به عنوان خدای حقیقی است و نه این که گفته شود علم و معرفت این است که بگوییم خدا را میتوان شناخت. به عبارت دیگر اکهارت میان دو نوع معرفت تمایز قایل میشود: یک نوع معرفت این است که تنها خدا را به عنوان خدای حقیقی بشناسیم و معرفت دیگر، اینکه خدا را از طریق معرفت به او بشناسیم.
بنا بر نظر اکهارت، بنیان سعادت این است که معرفت نوع اول برای انسان حاصل شود و روح به خدا بی پرده بنگرد و تنها در این صورت است که به وجود و حیاتش دست یافته است و از این رو، او در ذات الهی کاملاً آرام است. آرامشی که برای دست یافتن به آن باید ازعالم مخلوقات قدم بیرون نهاد ویا از مخلوقات روی گردانید و در مقابل به شناخت خود روی آورد .
درگفتار عیسی که میگوید: «کامل شوید»، در اصل یونانی، واژه «تلیوس» بوده که به «کامل» ترجمه شده است. این واژه به معنی نهایت رشد یافتگی و بلوغ و در موردی به کار میرود که یک چیز به نقطه نهایی رشد و پیشرفتی که برای آن تعیین شده برسد. کمال به این معنا، آرمانی است که تدریجاً تحقق مییابد. این کمال که البته همیشه کمتر از کمال مطلقی است که تنها به خدا تعلق دارد، به عنوان راهی برای زندگی معرفی میشود (لوقا، 18: 19).
مطابق این دیدگاه، تنها در سایه تأیید الهی میتوان به سوی کمال در حرکت و پیشرفت بود. بدون این تأیید، انسانها خودشان را در موقعیتی مییابند که پولس در نامه به رومیان اینچنین ترسیم میکند: «کارهای نیکی که میخواهم، نمی توانم انجام دهم، اما در مقابل، کارهای بدی که نمی خواهم، انجام میدهم»14 (رومیان، 7: 19). با این حال، پولس معتقد است که با تأیید الهی - که به واسطه عیسی افاضه میشود- شخص، همانند یک ورزشکار قابل و توانای المپیک، توانایی درستکار شدن و شبیه عیسی گشتن را پیدا میکند. او میگوید: «نه این که من پیش از این به همه چیز دست یافته ام و نه این که کامل شدهام، اما در راه رسیدن به هدف پافشاری میکنم.» (فیلیپیان، 3: 12) نکته قابل توجه دیگر این است که بر خلاف یهودیان، که انسان آرمانی خود را بر شخص خاصی تطبیق نمیدهند و حتی معتقدند که حضرت موسی انسانی کامل نیست، مسیحیان، عیسی (ع) را تصویر خدای نادیدنی و انسان کامل میدانند .
در تفکر پولسی، از آن جایی که خداوند برای انسانها نادیدنی است، حضرت عیسی (ع) مظهر عظمت خداوند برای انسانها معرفی میگردد که این خبر بشارت بزرگی برای جهان است، چرا که در این صورت، جهانیان میتوانند آنچه را که تا به حال نمی توانستند در خدای نادیدنی ببینند، در عیسی مشاهده کنند. آنها معتقدند که عیسی ظلمت را از آنان برده است و جهان آنان را با تنویر الهی در آمیخته است. این دیدگاه پولس مبنی بر اینکه عیسی به عنوان تصویر خدا تجسّم و نشان دهندة همه ویژگیهای الهی است، چنین بیان میشود: «چه خوشایند خدا چنین بود که تمامی کمال را در او ساکن گرداند» (کولسیان، 1: 19)
بنابراین، بر خلاف دیدگاه یونانی که کمال فرآیندی ایستا و پایان پذیر است، از دیدگاه مسیحیان، کمال فرآیندی پویا و رو به جلوست که انسان رابطه ای زنده با خداوند دارد. کمال به این معنا، برای انسان دور از دسترس نیست بلکه بسیار هم به انسان نزدیک است؛ به طوری که میتواند آن را دریابد. البته، با سرمشق گرفتن از خداوند، همان طور که مسیح نیز چنین کرد (افسسیان، 5: 1). بنابراین، آنچه که به وضوح از عهد جدید فهمیده میشود، است که کمال انسان یک فرآیندی طرفینی میان خدا و انسان است و دستاورد اختصاصی انسان نیست؛ همچنان که پولس بیان میدارد: «عشق خدا توسط روح القدس بر قلب ما جاری میشود» ( رومیان، 5: 5).
در فلسفه مسیحی، «پسر خدا»، «صورت خدا»، «روحی که در عالم جاری است» و «واسط در خلق عالم»، در صورت «مسیح» تشخص مییابد. تمام اشیا به وسیله پسر، از سوی پسر و در پسر، ظاهر است. مسیح، «کون جامع» و «مبدأ حیات» است و روح او در تمام پیروانش متجلی است و آنها بهواسطه روح مسیح به علم و معرفت دست مییابند.
تمام اوصافی که فیلون برای «کلمه» بیان کرده بود، در «انجیل یوحنا» موجود است (آیات 1-9). تنها تفاوت این است که فیلون این صفات را به شخص خاصی منحصر نکرده، اما یوحنا تمام آنها را به مسیح نسبت داده است.
پایه و اساس انجیل یوحنا بر مبحث «کلمه» است. در این انجیل، عیسی مانند یک فرد بشری در این جهان وصف شده و بنابراین او بالاتر از پسر خدا به مفهوم عبرانی آن است. چنانکه در مقدمه انجیل یوحنا آمده، وجود عیسی، هرچند متضمن معنای مسیحیت است، این معنی در مقام و مفادی بالاتر و والاتر محو شده است. مسیح چون قوه خالقه کلمه، قدم به عرصه ظهور گذاشت و پدر آسمانی نامرئی تجلی کرد. نه تنها پیکر مسیح شخصیتی است که از خدا ناشی شده و نجاتبخش است، بلکه وجود او نیز با خلقت عالم متصل و مربوط است .
در قرن دوم میلادی، قدیس کلمان ، «کلمه» را در معنایی ممزوج از آنچه فیلسوفان یونانی و فیلون بهکار میبرند، استفاده کرد، یعنی در معنای «قوه عاقله مدبر هستی» یا «قوه ازلیه قدیم» که همان وجود عیسی(ع) است. بنابراین، «پسر» این قوه عاقله است که قبل از تجسدش در صورت ناسوتی در عالم موجود بود. این قوه مظهر حیات و وجود در عالم هستی است، همچنانکه مصدر علم و وحی است و با زبان موسی(ع) و دیگر پیامبران سخن میگوید، چنانکه با زبان فیلسوفان یونانی سخن گفته و حکمت را به آنان وحی کرده است.
کمال پذیری انسان در آیین مسیحیت
مسیحیان نیز همانند یهودیان، درونمایه بحث کمالپذیری انسان را از آیات سفر پیدایش درباره آفرینش انسان به صورت خدا میگیرند. یکی از مفسران مسیحی در تفسیر آیات 26 و 27 از باب اول در سفر پیدایش میگوید: مراد از صورت الهی، صورت عقلی و روحی است و نه صورت جسمی. این صورت گرچه با گناه آدم و سقوط او ضعیف و آلوده شده است، اما اساس آن باقی مانده است. این صفات تنها در یک نفر، حضرت عیسی، کامل است. در بقیه انسانها این صفات به صورت بالقوه وجود دارد و آنها میتوانند با پیوستن به مسیح، این صفات کمال را به صورت بالفعل در خود محقق سازند؛ امری که حتی آدم نتوانست به آن دست یابد .
مفسران مسیحی با استدلال به صیغه جمع در عبارت «انسان را به صورت خودمان بسازیم تا آنها بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و ... تسلّط داشته باشند» (پیدایش، 1، ص26) می گویند که این آیات از سفر پیدایش در خصوص آدم و حوا سخن نمیگوید، بلکه همه افراد نوع بشر را به صورت بالقوة در برمیگیرید. آگوستین قدیس هم گفته است که این خود دلیل بر آن است که انسان پس از سقوط، صورت الهیاش را از دست نداده است .
علاوه بر استدلال به متون عهد قدیم، در عهد جدید نیز یکی از مهمترین آموزههای مسیحیت در ارتباط با کمالپذیری انسان رقم خورده است؛ حضرت عیسی به پیروانش میگوید: «کامل باشید همان طور که پدر آسمانیتان کامل است»، (متّی، 5، ص48) در اصل یونانی انجیل متّی، واژه «تلیوس» معادل عبارت «کامل باشید» است. این واژه به معنی نهایت رشد یافتگی و بلوغ و در موردی به کار میرود که یک چیز به نقطه نهایی رشد و پیشرفتی که برای آن تعیین شده برسد.
چالش مهمی که این آموزه با آن مواجه است این است که چگونه میتوان با طبیعتی گناه آلود به کمال الهی دست یافت. مسیحیان در پاسخ میگویند که تنها در سایه تأیید الهی است که میتوان به سوی کمال در حرکت و پیشرفت بود. بدون این تأیید، انسانها خودشان را در موقعیتی مییابند که پولس در نامه به رومیان این چنین ترسیم میکند: «کارهای نیکی که میخواهم نمیتوانم انجام دهم، اما در مقابل، کارهای بدی که نمیخواهم، انجام میدهم» (رومیان، 7، ص19).
بنابراین، الاهیدانان مسیحی پاسخ به فراخوان «کامل باشید» از عیسی را به معنای تسلیم کردن قلب و اراده در پیروی از راه ایمان دانسته و گفتهاند ایمان مستلزم دریافت فیض الهی میشود که انسانها را قادر به دوست داشتن دشمنانشان مینماید. این عشق الهی گوهر کمال است .
بارت، از متفکران بزرگ مسیحی، با توجه به مجسم شدن خدا در مسیح، میگوید که انسان میتواند مکاشفه الهی را درک نماید، زیرا به صورت الهی آفریده شده است. با تجسّم الهی در عیسی و انسان، خدا بر خلاف تصور انسان، به جای اینکه در عالم بالا بر تخت تکیه بزند، به وسیله انسان شدن به سوی انسان میآید. خدا به جای اینکه طلب خدمت نماید، خودش برای خدمت کردن آمده است. مسیح مکشوف کننده خدای واقعی و هم چنین انسان واقعی است. بارت، بعضی از طرفداران خود را که در مورد گناه انسان و فساد وی بیش از حد تأکید میکردند، مورد انتقاد قرار داد و تأکید نمود که نمیتوانیم با کوچک کردن انسان بر جلال خدا بیفزاییم. شکی نیست که وقتی به وضع انسان در تاریخ نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که بشر گناهکار است و تاریخ بر اعمال ضد انسانی بشر نسبت به همنوعان گواهی میدهد، ولی وقتی به مسیح به عنوان انسان واقعی نگاه میکنیم متوجه میشویم که گناه، جزئی از ذات اصلی انسان نیست .
تونی لین در مورد تفکر بارت میگوید: « تصور این امر که تجسّم عیسی مسیح بدین دلیل صورت گرفت که انسان مرتکب گناه شد، تصوری نادرست است....» در کنار الوهیت خدا و نیز در درون آن، انسانیت او را میتوان مشاهده کرد که در عیسی مسیح دیده میشود. در عیسی مسیح انفکاکی بین انسان و خدا، یا خدا و انسان وجود ندارد .
شاید بتوان گفت که اساس مسیحشناسی او، آموزة انتخاب است؛ یعنی حادثهای که پیش از خلقت جهان روی داد. " پیش از آنکه خدا دست به کاری بزند"، عیسی مسیح و به همراه او همه نسل بشر، برای شریک خدا شدن، انتخاب شدند. به نظر میرسد که این آموزه کرامتی را به بشریت میبخشد که هیچ نشانی از آن در آثار اولیه بارت - که در آنها همانند کرکگور معتقد بود که میان خدا و بشر " تفاوت کیفیِ بیانتهایی" وجود دارد - یافت نمیشود، اما او چهل سال بعد توانست از "بشریت در خدا" سخن به میان آورد و حتی بگوید که بهتر است الهیات را خدا - انسانشناسی بنامیم. البته بارت معتقد به آموزه دو طبیعتی بودنِ عیسی مسیح است و در کانون مسیحشناسی او، موازنهای دیالکتیکی میان هبوط و صعود، یعنی سیر فرزند خدا به سرزمینی دور (یعنی این جهان) و تعالی عیسای انسان، هنگامی که به سوی پدر بازمیگردد، جای دارد. بارت در تشریح این موضوعات، از سرود روحانی مسیح که در رساله فیلیپیان (6، ص11-2) ذکر شده است، بسیار بهره می برد .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .