نظریه اخلاقی نیچه
تبارشناسی اخلاق (به آلمانی: Zur Genealogie der Moral) (۱۸۸۷) یکی از مهمترین آثار فریدریش نیچه است. این کتاب مشتمل بر سه رساله است. مضمون اصلی این کتاب خاستگاه اخلاق است. ترجمهٔ تحتاللفظی عنوان کتاب [دربارهٔ] تبارشناسی اخلاق است. استدلال ضمنی این است که مفاهیم اخلاقیای که ما از سنت مسیحیت به ارث بردیم امروزه منسوخ شدهاند. تبارشناسی اخلاق تا اندازهای حاصل اهتمامی است به قصد سر درآوردن از معانی ضمنی غیاب خدا در گسترهٔ اخلاق.
اخلاق ارباب و برده
در فراسوی خیر و شر و درباره تبارشناسی اخلاق ، شرح تبارشناسی نیچه از توسعه نظامهای اخلاقی مدرن جایگاه اصلی را اشغال میکند. از نظر نیچه، یک تغییر اساسی در طول تاریخ بشر از تفکر در قالب «خوب و بد» به «خوب و بد» رخ داد.
شکل اولیه اخلاق توسط یک اشراف جنگجو و سایر کاست های حاکم تمدن های باستانی تعیین شد. ارزش های اشرافی خوب و بد منطبق بود و رابطه آنها را با طبقات پایین تر مانند بردگان منعکس می کرد . نیچه این «اخلاق استاد» را به عنوان نظام اصلی اخلاق معرفی کرد – شاید بهترین ارتباط با یونان هومری . «خوب» بودن عبارت بود از شاد بودن و داشتن چیزهای مربوط به خوشبختی: ثروت، قدرت، سلامتی، قدرت و غیره. «بد» بودن مانند بردگانی بود که اشراف بر آنها حکومت می کردند: فقیر، ضعیف، بیمار، رقت انگیز - به جای نفرت، چیزهایی برای ترحم یا انزجار.
فریدریش نیچه ، اخلاق را به اخلاق ارباب و برده ( Master–slave morality ) تقسیم میکند. تمرکز بر این تقسیمبندی به ویژه در نخستین گفتار تبارشناسی اخلاق بیشتر نمود مییابد. نیچه بر این باور است که اخلاق بر دو قسم است: اخلاق ارباب و اخلاق برده.
اخلاق برده در پندار نیچه، بر پایهٔ فروتنی، مهربانی، دلسوزی و رقت قلب است، حال آنکه ارزشهای اخلاق ارباب، نجابت، قدرت، اصالت، تفاخر و غرور هستند. اخلاق اربابی با مکیال راستی و کژی که همان پارسایی و گناهکاری عام هستند سنجیده میگردد و اخلاق بردگی با محک خیر و شر اندازه میشود. از مولفههای اندیشهٔ نیچه، ستایش قدرت است. چنانچه که در تشریح اخلاق نیز اخلاق ارباب را اصیل تر برمیشمرد. آن گونه که از اندیشهٔ نیچه بر میآید بردهها در انحطاط اخلاقی هستند چون معنای خیر را تغییر دادهاند. در واقع خیر در اخلاق بردگان اصالت ندارد.
در راستای تقسیم جامعه به ارباب و گله نیچه اخلاق خود را به اخلاق ارباب و برده تقسیم می کند. همانطور که طبقه ی ارباب را برتر می داند اخلاق متعلق به این گروه را نیز اصیل تر می داند. نیچه عنوان می کند که عبارت "خوب" در بین ارباب ها باب شد و آنها به یکدیگر این صفت را اطلاق میکنند. بعدها برده ها چگونگی به کارگیری "خوب" را برای خود یاد گرفتند ولی همانطور که توضیح داده خواهد شد از نظر نیچه موفق نبودند.
یکی از عناصر مرکزی اندیشه نیچه طغیان علیه «اخلاق بردگی» است. اصولا برای نیچه معنای خوب و بد و «بالا» و «پایین» به شکل سنتی خود مطرح نبود. او هرگز نه تنها در پی تقسیم بندی انسانها به «انسان برتر» و «انسان بدتر» نبود بلکه ارزشهایی را که این گونه تقسیم بندیها را میآفریدند و میان انسانها دیوار میکشیدند به شدت زیر سوال میبرد. برای نیچه خود انسان و زندگی او و چگونه انسان شدن انسان ، اهمیت مرکزی داشت.
همانطور که نیچه قدرت را مورد ستایش قرار می دهد و طبقه ی ارباب دارای قدرت است اخلاق طبقه ی ارباب به خودی خود برای نیچه خوب است. از طرف دیگر، از آنجایی که برده ها دارای قدرت نیستند و بنابراین درک درستی از اخلاق ندارند نوع اخلاقی که دارند منحط است. پس از به کار بردن "خوب" بین خود، بردگان آموختند تا واژه ی "پلید" را برای ارباب ها به کار برند، و بنابراین قدرت با اصالت را با پلیدی همسان گرفتند. در نتیجه، "خوب" در دهان آنها دچار انحراف شده و این قضیه به شدت توسط نیچه مورد انتقاد قرار گرفت: "اخلاق برده ای توسط آنهایی که در قهقرای گروه قرار داشتند بوجود آمد که نیچه آنها را ضعیف، فاقد پویایی، خجالتی، طالب راحتی می داند. این خصایل محصول انتقام جویی، ترس، بی قدرتی، و تنفر است."
از آنجایی که اخلاق برده ای پر است از انتقام جویی، ترس و تنفر برده ها هر نوع اخلاقی که نشانی از قدرت داشته باشد را رد می کنند:" در حالی که هر اخلاق اربابی بواسطه ی تاکید شکوهمندانه ی خویش بوجود می آید، اخلاق برده ای به آنچه در درونش از است نه می گوید و نه گفتن تنها عمل خلاق این طبقه است.
"اخلاق برده" به عنوان واکنشی به اخلاق ارباب توسعه یافت. ارزش از تقابل خیر و شر پدید میآید: خیر همراه با اخروی، صدقه، تقوا، خویشتنداری، فروتنی و تسلیم. در حالی که شر دنیوی، ظالم، خودخواه، ثروتمند و پرخاشگر است. نیچه اخلاق برده را بدبینانه و ترسناک می دید و ارزش های آن برای بهبود درک بردگان از خود پدیدار می شد. او اخلاق بردهداری را با سنتهای یهودی و مسیحی مرتبط میدانست، زیرا این اخلاق از کینه ناشی میشود.از بردگان نیچه استدلال می کرد که ایده برابری به بردگان اجازه می دهد بر شرایط خود غلبه کنند بدون اینکه خود را تحقیر کنند. بردگان با انکار نابرابری ذاتی افراد - در موفقیت، قدرت، زیبایی و هوش - روشی برای فرار به دست آوردند، یعنی با ایجاد ارزش های جدید بر اساس رد اخلاق ارباب، که آنها را ناامید کرد. از آن برای غلبه بر حس حقارت برده در برابر اربابان (بهتر) آنها استفاده می شد. این کار را با نشان دادن ضعف بردگی انجام می دهد، برای مثال، به عنوان یک موضوع انتخابی، با برچسب زدن مجدد به آن به عنوان "مهلت". «انسان خوب» اخلاق ارباب دقیقاً «انسان شرور» اخلاق برده است، در حالی که «انسان بد» به عنوان «انسان خوب» بازنویسی می شود.
نیچه اخلاق برده را سرچشمه نیهیلیسمی می دانست که اروپا را فرا گرفته است. اروپای مدرن و مسیحیت به دلیل تنش بین اخلاق ارباب و برده، که هر دو ارزشهای متضاد، به درجات متفاوتی، ارزشهای بیشتر اروپاییها (که « لغتانگیز » هستند) را تعیین میکنند، در حالت ریاکارانه قرار دارند . نیچه از افراد استثنایی خواست که در برابر اخلاقیات فرضی برای همه شرمنده نشوند که به نظر او برای شکوفایی افراد استثنایی مضر است. با این حال، او هشدار داد که اخلاق، فی نفسه، بد نیست. برای توده ها خوب است و باید به آنها واگذار شود. از طرف دیگر افراد استثنایی باید از "قانون درونی" خود پیروی کنند. یکی از شعارهای مورد علاقه نیچه، که از پیندار گرفته شده است ، این است: «آنچه هستی بشوی ».
یک فرض دیرینه درباره نیچه این است که او ارباب را بر اخلاق برده ترجیح می داد. با این حال، محقق برجسته نیچه، والتر کافمن ، این تفسیر را رد کرد و نوشت که تحلیلهای نیچه از این دو نوع اخلاق فقط در معنای توصیفی و تاریخی به کار میرفت. آنها برای هیچ نوع پذیرش یا تمجید نبودند.
از سوی دیگر، نیچه اخلاق استاد را «مرتبط بالاتر از ارزشها، آنهایی که به زندگی آری میگویند، آنهایی که آینده را تضمین میکنند» نامید. همان گونه که «میان انسان و انسان مرتبه است» مرتبه «میان اخلاق و اخلاق» نیز هست. نیچه در «ارزیابی مجدد همه ارزشها» جنگی فلسفی را علیه اخلاق بردگی مسیحیت به راه انداخت تا اخلاق استادانه جدیدی را که او آن را «فلسفه آینده» نامیده است، به پیروزی برساند ( فراتر از خیر و شر تحت عنوان مقدمه یک فلسفه است. آینده ).
در سپیده دم ، نیچه "کارزار علیه اخلاق" خود را آغاز کرد. او خود را «بداخلاقی» نامید و به شدت از فلسفههای اخلاقی برجسته زمان خود انتقاد کرد: مسیحیت، کانتیگرایی و فایدهگرایی . مفهوم نیچه " خدا مرده است " در مورد آموزه های جهان مسیحیت صدق می کند ، البته نه در مورد سایر ادیان: او ادعا کرد که بودیسم یک دین موفق است که او به دلیل پرورش تفکر انتقادی از آن تمجید کرد. با این حال، نیچه فلسفه خود را به عنوان یک جنبش ضد پوچ گرایی از طریق قدردانی از هنر می دید: " هنر به عنوان یک نیروی متقابل برتر در برابر همه اراده برای نفی زندگی، هنر به عنوان ضد مسیحی، ضد بودایی، ضد نیهیلیست درجه اول. "
نیچه مدعی شد که ایمان مسیحی به گونه ای که عمل می شود، بازنمایی مناسبی از تعالیم عیسی نیست، زیرا مردم را مجبور می کند صرفاً به راه عیسی ایمان بیاورند، اما مانند عیسی عمل نکنند. به ویژه، مثال او در امتناع از قضاوت مردم، کاری که مسیحیان دائماً انجام می دادند. او مسیحیت نهادینه شده را به دلیل تأکید بر اخلاق ترحم ( Mitleid )، که یک بیماری ذاتی در جامعه فرض می کند، محکوم کرد : " مسیحیت را دین ترحم نامیده اند . ترحم در مقابل احساسات مقوی است که نشاط ما را افزایش می دهد: اثری افسرده کننده دارد. وقتی احساس ترحم می کنیم از قدرت محروم می شویم. آن از دست دادن قدرتی که در آن رنج به عنوان چنین بر زندگی تحمیل می کند، هنوز هم بیشتر شده و با ترحم چند برابر می شود. ترحم رنج را مسری می کند. "
در آنک انسان نیچه به نام استقرار سیستم های اخلاقی بر اساس یک دوگانگی خیر و شر "خطا فاجعه"، و آرزو برای شروع یک ارزیابی مجدد از ارزش از جهان مسیحی است. او تمایل خود را برای ایجاد منبع ارزشی جدید و طبیعی تر در انگیزه های حیاتی خود زندگی نشان داد.
نیچه در حالی که اصول یهودیت را مورد حمله قرار می داد، یهودی ستیز نبود : در اثر خود درباره تبارشناسی اخلاق ، به صراحت یهودی ستیزی را محکوم کرد و اشاره کرد که حمله او به یهودیت حمله به یهودیان معاصر نبود، بلکه به طور خاص حمله به یهودیان باستان بود. کشیشی که به ادعای او مسیحیان یهودی ستیز به طور متناقضی دیدگاه های خود را بر آن بنا کرده اند. یک مورخ اسرائیلی که تجزیه و تحلیل آماری تمام آنچه نیچه در مورد یهودیان نوشت انجام داد، ادعا می کند که ارجاعات متقابل و زمینه روشن می کند که 85٪ از نظرات منفی حمله به دکترین مسیحی یا، به طعنه، به ریچارد واگنر است.
نیچه احساس می کرد که یهودی ستیزی مدرن «نفرت انگیز» و مغایر با آرمان های اروپایی است. علت آن، به نظر او، رشد ناسیونالیسم اروپایی و "حسادت و نفرت" بومی از موفقیت یهودیان بود. او نوشت که باید از یهودیان برای کمک به احترام به فلسفه های یونان باستان تشکر کرد، و برای ظهور «نجیب ترین انسان (مسیح)، خالص ترین فیلسوف ( باروک اسپینوزا )، قدرتمندترین کتاب. و مؤثرترین کد اخلاقی در جهان».
نکاتی درباره ی اخلاق نیچه
نکاتی در اخلاق نیچه ای وجود دارد که موجب سوتفاهم و اختلاف نظر شده است. اول اینکه اخلاق نیچه بر اساس اصول ثابتی بنا نهاده نشده است. اصول ثابت بدان معنا خواهند بود که همه باید در موارد خاص انتخاب های بخصوصی را اتخاذ کنند. از آنجایی که نیچه اخلاق را بر اساس دسته بندی انسان ها بنا نهاده است سخن از اصول ثابت بی معنا خواهد بود. "فلسفه ی من هدفش بوجود آوردن طبقات است، نه یک اخلاق فردی. ایده های گله باید در گله حکمفرما باشند ولی نه در جای دیگر (نیچه 1967، شماره ی 287) از این نقطه نظر اخلاق نیچه با اخلاق افرادی همچون کانت متفاوت است.
دومین خصیصه ی فلسفه ی نیچه شخصی بودن آن است. نیچه نه تنها به دنبال اصولی جهانشمول نیست بلکه به دنبال این است که هر کس فضیلت را برای خود تعریف کند "فضیلت باید ابداع ما باشد" و با اشاره به امور مطلق کانت عنوان میکند "هر کس باید فضیلت خود را ابداع کند هر کس باید امر مطلق خود را بوجود بیاورد چرا که این قانون رشد و محافظت از خویش است که اینها را از ما می خواهد.
با این وجود می توان امر مطلقی در فلسفه ی نیچه یافت، مثلا امرمطلق ابرمرد و یا امر مطلق برده ها. هرچند دامنه این امر مطلق هایی که به اخلاق نیچه ای نسبت می دهیم به گستردگی امر مطلق کانت نیست ولی باید به خاطر داشت که نیچه برای هر یک از ابرمردها یا برده ها به صورت جداگانه امرمطلقی را توصیف نکرده است. چرا که همانطور که گفته شد او به وجود طبقات در جامعه معتقد است و حکمرانی امرمطلقی در هر یک از این طبقات با توجه به آنچه نیچه می گوید ضروری به نظر می رسد. بنابراین می توان گفت که نیچه به جای اصول جهانشمول به اصول طبقه ای معتقد است.
سومین خصیصه اخلاق نیچه تناقض آمیز است. او در آن واحد از دو گزاره ی 1) انسانها برابر نیستند 2) بیشرین خوبی برای بیشترین تعداد مردم ممکن است، دفاع میکند. تناقض در این است که هنگامی که شخصی از بزرگترین خوب برای مردم سخن می گوید بر این باور است که انسانها با هم برابرند و تلاش او برای تئوریزه کردن بیشترین خوب برای بیشترین افراد است. و به همین روش اگر کسی به برابری انسانها باور نداشته باشد بیشترین خوب برای بیشرین تعداد مردم برایش بی معنی خواهد بود. راه حل نیچه برای این پارادوکس این است که در حالی که بر این باور است که انسانها با هم برابر نیستند چون ارباب ها از برده ها برترند ولی هنگامی که ارباب حکمفرمانی کند بزرگترین خوب برای بیشترین تعداد رخ می دهد. تحت حکفرمانی ارباب نه تنها بزرگترین خوب برای ارباب رخ می دهد بلکه برای گله نیز رخ می دهد. این بدان دلیلی است که خرد ارباب موجب می شود که گله در بهترین شرایط باشد نسبت به زمانی که یک برده گله را اداره می کند. یک برده هنگامی که به قدرت برسد از قدرت سواستفاده میکند ولی ارباب این کار را نمی کند.
ایده آل اخلاقی نیچه
ایده آل اخلاقی نیچه در ابر مرد خلاصه می شود. فضایل اخلاقی به طور کامل به نظر نیچه خصایل ابرمرد هستند. ابرمرد موجود برجسته ای است که ممکن است در مقایسه با انسانهای عادی بتوان او را گونه ی جدیدی نامید هرچند باید در نظر داشته که این قضیه به صورت بیولوژیک مد نظر نیچه نبوده است و برداشت های نژادپرستانه از این عبارت سوتفاهمی بیش نیستند. "انسان مانند طنابی است، که بین حیوان و ابرمرد بسته شده است...برتری انسان به این است که او یک پل است و نه یک هدف با توجه به این جایگاه ابرمرد نیچه عنوان میکند "ابرمرد هدف است نه "نوع بشر"!"
خصوصیات ابرمرد را می توان به دو دسته ی سلبی و ایجابی تقسیم کرد. گونه ی سلبی آن مربوط به ضعف می شود و گونه ی ایجابی آن مربوط به قدرت می شود. نیچه از ابرمرد به عنوان مردی با تحمل بسیار بالا یاد میکند، این تحمل به واسطه ی ضعف و ناتوانی نیست بلکه به واسطه ی قدرت اوست. در واقع تنها امری که او بدان مبتلا نیست ضعف است چه آن را فضیلت بنامند چه رذیلت . او پر است از شادی و طراوت و سلامت ولی او به هیچ عنوان برده ی شهوت نیست بلکه بر عکس بر تکانش هایش غلبه می کند. او به ناتوان به دلیل قدرتمند بودن کمک می کند نه از سر دلسوزی و ترحم چرا که ترحم از همه ی رذایل بدتر است.
در واقع "ترحم نیهیلیسم عملی است...ترحم به سمت نیستی حرکت میکند!" باید مجددا خاطر نشان کرد که ابرمرد فاقد احساسات است، او به واسطه ی قدرت با همه مهربان است. فضایل ابرمرد به ما یادآور می شود که او از تکانش ها رهاست. این فضایل از نظر نیچه مرتبط به قدرت هستند. او هم چنین عنوان می کند که این فضایل از استعلا بخشیدن به تکانش های فروتر بدست می آیند. به عنوان مثال شهوت جنسی می تواند به سمت خلق آثار خلاق هدایت شود. سخن گفتن از استعلا در مواجهه با قدرت ما را بر آن خواهد داشت تا عنوان کنیم "قدرت مطلق در کنترل، استعلا و به کاربرستن تکانش هاست- نه اینکه آنها را پلید در نظر بگیریم و با آنها بجنگیم." نیچه در نظر دارد که اخلاق را برای ابر مرد دوباره سازی کند "هدف فراهم ساختن ارزش گذاری مجدد ارزش هاست برای نمونه ای بخصوص قوی انسان.."
مرگ خدا و نیهیلیسم
جمله « خدا مرده است » که در چندین اثر نیچه (به ویژه در «علم همجنسگرایان» ) به چشم می خورد ، به یکی از شناخته شده ترین سخنان او تبدیل شده است. بر اساس آن، بسیاری از مفسران نیچه را ملحد می دانند . دیگران (مانند کافمن) پیشنهاد می کنند که این بیانیه نشان دهنده درک ظریف تری از الوهیت است. تحولات علمی و سکولاریزاسیون فزاینده اروپا عملاً خدای ابراهیمی را که برای بیش از هزار سال به عنوان مبنای معنا و ارزش در غرب عمل کرده بود، «کشته» کرد. مرگ خدا ممکن است فراتر از دیدگاه گرایی ساده به نیهیلیسم آشکار منجر شود، اعتقاد به اینکه هیچ چیز اهمیت ذاتی ندارد و زندگی فاقد هدف است. نیچه معتقد بود که آموزه های اخلاقی مسیحی به مردم ارزش ذاتی ، اعتقاد به خدا (که شر در جهان را توجیه می کند) و مبنایی برای دانش عینی می دهد . در ساختن جهانی که در آن معرفت عینی امکان پذیر است، مسیحیت پادزهری برای شکل اولیه نیهیلیسم است – ناامیدی از بی معنی. همانطور که هایدگر این مشکل را بیان می کند: «اگر خداوند به عنوان زمینه فوق حسی و هدف همه واقعیت ها مرده باشد، اگر دنیای فوق حسی ایده ها از قدرت واجب خود و بالاتر از آن قدرت حیات بخشی و سازندگی خود را از دست داده باشد، دیگر چیزی باقی نمی ماند. که انسان می تواند به آن بچسبد و به وسیله آن بتواند خود را جهت دهد."
یکی از این واکنشها به از دست دادن معنا همان چیزی است که نیچه آن را نیهیلیسم منفعل مینامد، که او در فلسفه بدبینانه شوپنهاور آن را تشخیص داد . دکترین شوپنهاور - که نیچه از آن به عنوان بودیسم غربی نیز یاد می کند - از جدایی خود از اراده و تمایل به کاهش رنج حمایت می کند. نیچه این نگرش زاهدانه را "اراده به نیستی" توصیف می کند. زندگی از خود دور می شود زیرا هیچ چیز ارزشمندی در جهان یافت نمی شود. این دور شدن از هر ارزشی در جهان، مشخصه نیهیلیست است، اگرچه در این مورد، نیهیلیست ناسازگار به نظر می رسد. این "اراده به نیستی" هنوز یک شکل (منکر شده) از تمایل است.
نیهیلیستی مردی که قضات که دنیای واقعی باید باشد نیست می شود و که جهان به عنوان آن را باید به وجود ندارد. بر اساس این دیدگاه، وجود ما (عمل، رنج ، اراده، احساس) معنایی ندارد: این «بیهوده» پاتوس نیهیلیستها است – ناسازگاری از سوی نیهیلیستها.
نیچه به مسئله نیهیلیسم به عنوان یک مسئله عمیقاً شخصی برخورد کرد و اظهار داشت که این مشکل دنیای مدرن در او «آگاه شده است». علاوه بر این، او بر خطر نیهیلیسم و امکاناتی که ارائه می دهد تأکید کرد، همانطور که در بیانیه خود دیده می شود که "رسیدن [نیهیلیسم] را ستایش می کنم، سرزنش نمی کنم. معتقدم این یکی از بزرگترین بحران هاست، لحظه ای عمیق ترین خود بازتابی بشریت. اینکه آیا انسان از آن خلاص می شود، آیا او استاد این بحران می شود یا خیر، مسئله قدرت اوست!»
به گفته نیچه، تنها زمانی است که نیهیلیسم غلبه کندکه یک فرهنگ می تواند پایه ای واقعی برای رشد داشته باشد. او آرزو داشت که آمدن آن را تعجیل کند تا بتواند در خروج نهایی آن نیز تسریع کند. هایدگر مرگ خدا را با آنچه به عنوان مرگ متافیزیک توضیح می دهد تفسیر کرد . او به این نتیجه رسید که متافیزیک به توان خود رسیده است و سرنوشت نهایی و سقوط متافیزیک با جمله "خدا مرده است" اعلام شد.
بخش 125 حکمت شادی آور ، مَثَل دیوانه ای را نشان می دهد که در جستجوی خداست. او همه ما را به قاتلان خدا متهم می کند. "خدا کجاست؟" او فریاد زد: "به شما می گویم. ما او را کشته ایم - من و شما. همه ما قاتل او هستیم.
اراده به قدرت
یک عنصر اساسی در نگرش فلسفی نیچه « اراده به قدرت » است ( der Wille zur Macht )، که او معتقد بود مبنایی برای درک رفتار انسان فراهم میکند - بیشتر از تبیینهای رقیب، مانند آنهایی که مبتنی بر فشار برای سازگاری یا بقا هستند. به این ترتیب، به گفته نیچه، انگیزه حفظ به عنوان محرک اصلی رفتار انسان یا حیوان تنها در موارد استثنا ظاهر می شود، زیرا شرایط عمومی زندگی یک "مبارزه برای هستی" نیست. بیشتر اوقات، حفظ خود نتیجه اراده یک موجود برای اعمال قدرت خود بر دنیای خارج است.
نیچه در ارائه تئوری رفتار انسانی خود به مفاهیمی از فلسفههایی که در آن زمان مورد استقبال عموم قرار میگرفت، مانند مفهوم شوپنهاور از اراده بیهدف یا مفهوم فایدهگرایی پرداخته و به آنها حمله کرده است . فایده گراها ادعا می کنند که آنچه مردم را به حرکت در می آورد، میل به شاد بودن و انباشته شدن لذت در زندگی آنهاست. اما نیچه چنین برداشتی از خوشبختی را به عنوان چیزی محدود به سبک زندگی بورژوایی جامعه انگلیسی رد کرد و در عوض این ایده را مطرح کرد که خوشبختی فی نفسه یک هدف نیست . این نتیجه غلبه بر موانع اعمال خود و تحقق اراده است.
نظریات او در مورد اراده به قدرت مربوط به نظریه او است که او آن را نهایی نمی دانست ، در مورد واقعیت جهان فیزیکی، از جمله ماده معدنی - که مانند عواطف و انگیزه های انسان، جهان مادی نیز توسط او تنظیم شده است. پویایی شکلی از اراده به قدرت هسته اصلی نظریه او رد اتمیسم است - این ایده که ماده از واحدهای پایدار و غیرقابل تقسیم (اتم) تشکیل شده است. در عوض، به نظر میرسید که او نتیجهگیریهای روژر بوشکوویچ را که کیفیت ماده را در نتیجه تعامل نیروها توضیح میدهد، پذیرفته است .
یکی از مطالعات نیچه مفهوم کاملاً توسعه یافته او از اراده به قدرت را اینگونه تعریف می کند: «عنصری که از آن هم تفاوت کمی نیروهای مرتبط و هم کیفیتی که در هر نیرویی در این رابطه قرار می گیرد ناشی می شود» و اراده به قدرت را به عنوان «اصل سنتز نیروها». درباره چنین نیروهایی، نیچه گفت که شاید بتوان آنها را شکل بدوی اراده در نظر گرفت. به همین ترتیب، او این دیدگاه را رد کرد که حرکت اجسام توسط قوانین اجتناب ناپذیر طبیعت اداره می شود، و در عوض این را مطرح کرد که حرکت توسط روابط قدرت بین اجسام و نیروها اداره می شود.
برخی دیگر از محققان با این که نیچه جهان مادی را شکلی از اراده به قدرت میدانست، موافق نیستند: نیچه به طور کامل متافیزیک را مورد انتقاد قرار داد و با گنجاندن اراده به قدرت در جهان مادی، او به سادگی متافیزیک جدیدی را راهاندازی میکرد. آنها استدلال می کنند که به غیر از قصیده 36 در فراسوی خیر و شر، جایی که او در مورد اراده به قدرت به عنوان وجود در جهان مادی سؤالی را مطرح کرد، فقط در یادداشت های او (که توسط خودش منتشر نشده) بود، جایی که او در مورد اراده متافیزیکی به قدرت نوشت. . و همچنین ادعا می کنند که نیچه در سال 1888 هنگامی که سیلس ماریا را ترک کرد به صاحبخانه اش دستور داد تا آن یادداشت ها را بسوزاند.
به گفته این محققان، داستان «سوختن» از این نظریه حمایت میکند که نیچه در پایان زندگی شفاف خود پروژه خود را درباره اراده به قدرت رد کرد. با این حال، یک مطالعه اخیر (هوانگ 2019) نشان میدهد که اگرچه درست است که نیچه در سال 1888 میخواست برخی از یادداشتهایش سوزانده شوند، اما این نشاندهنده کمی در مورد پروژه او در مورد اراده به قدرت است، نه تنها به این دلیل که تنها 11 "قصیر" از شعلههای آتش نجات یافته است. در نهایت در "اراده به قدرت " گنجانده شدند (این کتاب شامل 1067 "قصه" است)، اما همچنین به این دلیل که این یادداشتهای رها شده عمدتاً بر موضوعاتی مانند نقد اخلاق تمرکز دارند در حالی که تنها یک بار به "احساس قدرت" میپردازند.
بازگشت ابدی
"بازگشت ابدی" (همچنین به عنوان "عود ابدی" شناخته می شود) یک مفهوم فرضی است که فرض می کند جهان برای تعداد بی نهایت بار در زمان یا مکان بی نهایت تکرار شده است، و به تکرار ادامه خواهد داد. این یک مفهوم کاملا فیزیکی است که شامل هیچ تناسخ ماوراء طبیعی نیست ، بلکه شامل بازگشت موجودات در همان بدن ها می شود. نیچه برای اولین بار ایده بازگشت ابدی را در تمثیلی در بخش 341 حکمت شادی آور و همچنین در فصل "از بینش و معما" در چنین گفت زرتشت ، در میان جاهای دیگر مطرح کرد.
نیچه آن را بالقوه "هولناک و فلج کننده" دانست و گفت که بار آن "سنگین ترین وزن" قابل تصور است ("das schwerste Gewicht"). آرزوی برای بازگشت ابدی همه حوادث را تاکید نهایی زندگی، یک واکنش به علامت شوپنهاور ستایش را انکار اراده به زندگی می کنند. برای درک بازگشت جاودانه، و نه تنها به صلح با آن اما به آن را در آغوش، نیاز به آمور FATI ، "عشق به سرنوشت".
به عنوان هایدگر در سخنرانی خود در نیچه، اولین اشاره نیچه از ارائه بازگشت جاودان این مفهوم به عنوان یک اشاره فرضی درخواست به جای بیان آن را به عنوان واقعیت به عقیده هایدگر، این باری است که پرسش تحمیل می کنددر مورد عود ابدی - خواه احتمالاً می تواند درست باشد - که در تفکر مدرن بسیار مهم است: «شیوه ای که نیچه در اینجا اولین ارتباط اندیشه «بزرگترین بار» [عود ابدی] را الگو می کند، روشن می کند که این «اندیشه درباره افکار» در عین حال «سنگینترین فکر» است.»
نیچه پیشنهاد می کند که جهان در بی نهایت زمان و مکان تکرار می شود و ممکن است نسخه های مختلفی از رویدادهایی که در گذشته رخ داده اند دوباره اتفاق بیفتند، از این رو "همه پیکربندی هایی که قبلاً در این زمین وجود داشته است هنوز باید ملاقات کنند". با هر تکرار وقایع، این امید است که مقداری دانش یا آگاهی برای بهتر شدن فرد به دست آید، از این رو «و بدین ترتیب روزی خواهد آمد که مردی دوباره متولد شود، درست مثل من و زنی. درست مثل مریم - فقط امید است که سر این مرد حماقت کمتری داشته باشد...»
الکساندر نهاماس در نیچه می نویسد : زندگی به مثابه ادبیات سه راه برای دیدن عود ابدی:
"زندگی من در عود خواهد کرد مد دقیقا یکسان:" این بیان کاملا جبری رویکرد به ایده.
«زندگی من ممکن است دقیقاً به شکل مشابهی تکرار شود:» این دیدگاه دوم به طور مشروط بر کیهانشناسی تأکید میکند ، اما نمیتواند آنچه نیچه در علم همجنسگرایان به آن اشاره میکند ، نشان دهد. 341; و در نهایت،
"اگر زندگی من دوباره تکرار شود، آنگاه میتوانست به شکلی یکسان تکرار شود." نهاماس نشان میدهد که این تفسیر کاملاً مستقل از فیزیک وجود دارد و حقیقت کیهانشناسی را پیشفرض نمیگیرد.
نهاماس به این نتیجه رسید که اگر افراد خود را از طریق اعمال خود می سازند، تنها با زندگی در تکرار اعمال گذشته می توانند خود را در وضعیت فعلی خود حفظ کنند (نهاماس، 153). اندیشه نیچه نفی ایده تاریخ نجات است.