مسئله شرور از نظر قدیس ایرانائوس
قدیس ایرنائوس قائل به دو مرحله آفرینش برای نوع بشر بود:
مرحله نخست: افراد بشر به عنوان حیوانات هوشمندی که دارای استعداد تکامل اخلاقی و روحی فراوانی هستند پا به عرصه هستی می گذارند آنان موجوداتی نابالغ بودند که در آغاز یک فرایند طولانی رشد و تکامل قرار داشتند.
مرحله دوم: افراد بشر به تدریج از طریق پاسخ های آگاهانه خود از حیوانات انسان نما به فرزندان خداوند استحاله می یابند.
حال سوال این است که چه دلیل داشت که در آغاز افراد بشر به جای اینکه نسلی از مخلوقات کامل باشند باید موجوداتی نابالغ و ناقص آفریده شده باشند؟ در پاسخ به این سوال دو مقدمه باید ذکر شود:
1. هر نوع خیر انسانی که از طریق انتخاب آزاد و مسولانه اخلاقی در موقعیت های دشوار و وسوسه انگیز به وجود آمده باشد ذاتا دارای ارزش بیشتری است. شاید بتوان گفت بسیار ارزشمندتر از خیرهای است که آزادانه از انسان سر نزند، و از روی جبر و اجبار انسان آنها را انجام دهد. این نوع بینش دلالت دارد بر اینکه نوع بشر نه در کمال بلکه در نقص آفریده شده و از طریق کوشش اخلاقی و انتخاب آزادانه به جانب انسانیت کامل تری سیر می کند.
2. اگر مردان و زنان از آغاز از لحاظ حیات، قدرت، خیر و علم لایتناهی مثل خداوند آفریده شده باشند در رابطه با خالق خود از آزادی واقعی برخوردار نخواهند بود از این رو برای اینکه آزادی واقعی داشته باشند و موجوداتی کاملا متفرد به شمار آیند باید بعد از خداوند آفریده شوند البته منظور از بعد، فاصله مکانی نیست بلکه بعدیت علمی و معرفتی است. پذیرفتن اختیار و آزادی انسان، این پرسش را پیش روی ما قرار میدهد که چگونه میتوان انسانهایی را که وابستگی وجودی به خداوند دارند، از او جدا دانست؟ در اینجا، ایرنائوس برای کامل نمودن راه حلّ شرور اخلاقی و پاسخ به این پرسش، به ایده «فاصلة معرفتی» متوسّل میشود. وی، فضای جهان مخلوق را موهم حسّ دوری از خدا میداند و از این دوری، با عنوان فاصلة معرفتی یاد میکند، که «به فاصله ای اطلاق می شود که بین خداوند و بشر وجود دارد و امکان آزادی و استقلال بشر از خداوند را برای وی فراهم می آورد». لازمة این سخن، مکشوف نبودن خداوند برای بشر، در مدّت حیات او در این جهان مادی است. مخفی بودن خداوند، مغایرتی با وابسته بودن بشر به خداوند ندارد. بشر به عنوان نمایندة آزاد و مسئول خدا، اگر چه به خداوند که علت هستیبخش است وابستگی وجودی دارد، ولی به جهت شناختی از او جداست. خداوند، پس از خلق بشر در طیّ مراحل تکامل، از اعطای معرفت کامل زودرس و زودهنگام خودش به او امتناع نمود و اقلیمی را مهیّا ساخت که در بر دارندة آزادی و استقلال نسبی در برابر خداوند است؛ و همین دوری، سبب خطاکاری بشر است .
از این دو مقدمه می توان این طوری نتیجه گرفت که انسان در آغاز خلقت موجودی ناقص و نابالغ بوده است. که در طول زمان و فرآیندی طولانی با انتخاب آزادانه در موقعیت های دشوار به کمال خود می رسد در واقع نظریه عدل الهی آگوستین کمال ما را در گذشته های دور می بیند اما عدل الهی ایرنائوسی کمال ما را در آینده ای که پیش روی ماست می داند. در پایان فرآیندی طولانی و سخت و دشوار از آفرینش دوباره در طی زمان از همین مقدمات می توان نظر ایرنائوسی در مورد منشاء شر اخلاقی را هم فهمید و آن این است که شر اخلاقی شرط ضروری آفرینش انسان است چرا که انسان در یک فاصله معرفتی از خداوند قرار دارد، و آن فرد در ارتباط با خالق خود از آزادی واقعی برخوردار است. بنابراین می تواند با پاسخ آزادانه در موقعیت های مختلف به تکامل برسد.
دیدگاه ایرانائوس در مورد شرور طبیعی
اکنون به مساله درد و رنج باز می گردیم اگر چه علت اصلی اعظم آلام و درد و رنج های انسانی به سوء استفاده از آزادی بشری باز می گردد، اما منابع دیگر درد و رنج هستند که کلا مستقل از اراده انسان می باشند. مانند میکروبها، زلزله ها، توفان ها و غیره. برخی معتقدند این همه شرور و درد و رنج ها که در عالم وجود دارد نشان می دهد که این جهان نمی تواند توسط خداوندی کاملا نیکوکار و خیر خواه و قادر مطلق آفریده شده باشد.
اما ایرنائوس معتقد است غایت خداوند ساختن بهشتی نبوده است که ساکنان آن حداکثر لذت و حداقل رنج و درد را ببرند. بلکه خداوند به جهان به عنوان مکانی برای پرورش روح و انسان سازی نگریسته است، که در آن انسان های آزاد با دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و تعارضات هستی به مقربان خداوند و وارثان حیات ابدی تبدیل می شوند.
هدف خلقت، فرضیه ضد واقعیت
با توجه به مباحث قبل روشن میشود که معنای زندگی، لذّت و کامیابی دنیایی نیست. انسان، برای بهرهمندی صرف از لذّتهای مادی و سرخوشی در این جهان خلق نشده و لذا نباید این دنیا را با بهشت همسان پنداشت. هیک بیان میکند که بنا بر نظریة عدل الهی ایرنائوسی، غایت خداوند ساختن بهشتی نبوده است که ساکنان آن، بیشترین لذّت و کمترین رنج را ببرند. میتوان این تلقی از جهان را با استفاده از روش فرضیه ضد واقعیت، تأیید و تقویت کرد. فرض خلاف واقع، فرض بهشتی است با ویژگیها و تمامی خواستههای نفسانی ما و نفی هر گونه درد و رنج. مثلا این جهان را این گونه تصور کنیم که این جهان بر خلاف واقع یک بهشت کامل باشد. به گونه ای که از هرگونه درد و رنج خالی باشد کسی به کسی آسیب نرساند، توطعه، فریب، خیانت، در جامعه وجود نداشته باشد. اگر کودکی بر اثر بازیگوشی از ارتفاع بلندی سقوط کرد بدون اینکه آسیب ببیند در زمین و هوا معلق بماند. اگر کسی کار نکرد مشکلی برای امرار معاش نداشته باشد. یا اگر راننده ای با سرعت زیاد به یک عابر پیاده برخورد کرد و آن عابر به زمین خورد، زمین نرم شود به گونه ای که آن عابر آسیب نبیند. این فرضیه درصدد است تا عواقب زندگی در چنین اقلیمی را در دنیای خاکی بررسی نماید اما نتیجه این است که چنین جهانی، هرگز برای رشد و پرورش روح مناسب نیست. جان هیک، با ارائه مقایسهای سعی دارد بدبینی هیوم را از ذهنها بزداید. هیوم معتقد است: «اگرهمة خیرات و خوبیهای زندگی با هم جمع شوند، باز هم نمیتوانند انسانی را شاد سازند. امّا تنها یک بدبختی، نه، بلکه تنها عدم وجود یک خیر کافی است تا شرایط نامناسبی را در زندگی یک فرد پدید آورد.»
اما هیک معتقد است که هر چند دنیا میتواند گاهی تیره و خشن باشد، اما میتواند روشن و دلپذیر، زیبا و جذّاب، فریبنده و دلربا هم باشد. دنیای اطراف ما مملوّ از خوشوقتیها و کامیابیهاست؛ لذّت حاصل از محبّت و مودّت دیگران، عشق و دلدادگی، بهرهمندی از موهبتهای معنوی مثل وجود و حضور والدین، لذّت زندگی خانوادگی، دوستی و وفاداری، همه از جلوههای روحبخش موجود در کرة خاکی است. اگر چه هیک سعی میکند بدبینی هیوم را تا حدّی بر طرف ساخته و نگاه مثبت و محبّتآمیزی را نسبت به مجموعه حوادث جهان ارائه دهد، امّا خود متفطّن است که این جهان، همچنان با رنج آمیخته و عجین است؛ و اگر چه گسترة رضایتمندی و شادمانی و امیدواری بیرون از تصوّرات ماست، ولی نمیتوان پهنة رنج بشری را نادیده گرفت یا کوچک شمرد. هیک، باید به تحلیل و پاسخ این پرسش بپردازد که چرا دنیا نباید بهشت باشد و هدف و غایت خداوند از پدید آوردن چنین جهانی چیست؟«بهشت، اگر چه می تواند از منظر آخرت-شناختی بهترین جهان ممکن باشد، اما نمی تواند محلّی برای پرورش روح باشد». آن مقصدی که محوّر توجّه حقیقت متعال بوده، غایتی است که گذر از دنیای مملوّ از رنج و درد، مقدمه و لازمة آن است و دنیای بهشتگونه که موطن تمامی خواستههای جسمی و روانی انسان است، نمیتواند هدف خداوند را محقّق سازد. در دنیای بدون درد، فرهنگ، سازمانهای اجتماعی، علم و تکنولوژی توسعه نخواهند داشت و یا اساساً به وجود نخواهند آمد. علاوه بر اینکه در چنین دنیایی طبیعت باید بر اساس مشیتهای خاص کار کند نه حرکت بر طبق قوانین کلی. یعنی باید قوانین طبیعت فوق العاده انعطاف پذیر باشد قانون جاذبه گاهی عمل کند و گاهی عمل نکند. یک شی سخت و جامد، گاهی نرم باشد. اگر قائل به همچنین عالمی باشیم دیگر علوم پدید نمی آید. زیرا علوم در عوالمی پدید می آید که دارای ساختار ثابت باشند .
حتّی به نظر هیک، «در دنیای عاری از درد و رنج، چیزی بیش از فرهنگ و تمدّن را از دست خواهیم داد». باید گفت که حقّ با هیک است؛ زیرا در این فضا، هیچ فعل قبیح و جرمی صورت نمیگیرد. در چنین جهانی، نه طریقی برای آسیب رساندن به دیگران وجود خواهد داشت و نه راهی برای منفعترسانی؛ چرا که خطر و احتمال آن معنا ندارد. دنیایی است که فضایل اخلاقی از قبیل فداکاری، توجّه به دیگران، منفعترسانی به عموم مردم، شجاعت، پشتکار، صداقت، حزم و احتیاط، عشق و ایثار، تواضع و ملاطفت، تعهّد نسبت به امور درست و حقّ، ایمان و سایر مفاهیم اخلاقی که لازمة زندگی در یک محیط واقعی هستند، کاربردی ندارند. در دنیایی که هیچ کس به رنج و سختی نمیافتد، تعهّد به امور و مسئولیّتپذیری جایگاه و پایگاهی ندارد. کفر و یا تزلزل اخلاقی، هیچ پیآمد منفیای به دنبال ندارد. در دنیای عاری و بری از خطرات و رنجها، شجاعت بدون مفهوم است. در دنیایی که هیچ مبارزه و چالشی نیست، استقامت و پایداری پدید نمیآید. در دنیایی که هیچ فریب و دروغ و نیرنگی نیست، صداقت رنگ میبازد؛ و مهمتر از همه اینکه در دنیای عاری از رنج، ظرفیت عشق گسترش نمییابد. بنابراین محیطی که برای رشد عالیترین خصلتهای حیات فردی در انسانهای آزاد مورد نظر است، باید مشترکات فراوانی با عالم کنونی داشته باشد، و باید بر اساس قوانین عمومی و ثابت عمل نموده و نمایانگر خطرات واقعی، و در بر دارندة مشکلات، موانع، درد، رنج، ناکامی، اندوه، ناتوانی و شکست باشد. اگر چه این عالم محیطی است که برای حداکثر لذت و حداقل درد و رنج بشری طراحی نشده ولی ممکن است هدف دیگری که کاملا هم متفاوت است باعث ایجاد این عالم شده باشد و آن پرورش روح است. در نتیجه پاسخ ایرنائوس به پرسش چرا شر طبیعی وجود دارد؟ این است که تنها عالمی که دارای این خصلت عام است، می تواند محیط مناسب و موثری برای مرحله دوم امر آفرینش خداوند تشکیل دهد که در آن حیوانات انسان نما به تدریج از طریق پاسخ های مختارانه خود به بچه آدم و بنده خدا تبدیل می شوند .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .