ویلیام پی. آلستون متولد ۱۹۲۱ متوفای ۱۳ سپتامبر ۲۰۰۹ ، فیلسوف دین و استاد دانشگاه سیراکیوز بود که دیدگاه‌های او دربارهٔ مبناگرایی، درونی گرایی (در مقابل بیرونی گرایی)، افعال گفتاری و ارزش معرفتی تجربه‌های عرفانی بسیار تأثیرگذار بوده‌است. او مانند غالب فیلسوفان آمریکایی در سنت فلسفهٔ تحلیلی قرار داشت.

او به همراه الوین پلانتینگا، نیکلاس ولترزتورف و برخی دیگر نظریهٔ مبناگرایی اصلاح شده را در معرفت‌شناسی پایه‌گذاری کرد که یکی از مهم‌ترین وجوه تفکر دینی قرن بیستم به شمار می‌رود.

تجربه دینی

از نظر آلستون تجربهٔ دینی نیز مانند تجربهٔ حسی می‌تواند منبعی برای معرفت یا توجیه معرفتی باشد گرچه هیچ‌کدام از این دو همیشه خالی از خطا و اشتباه نیست. به نظر او اختلافات بین این دو گونه تجربه، نشانگر اعتبار تجربهٔ حسی و بی‌اعتباری تجربهٔ دینی نیست؛ بلکه تنها نشانگر دوگونهٔ مختلف از تجربه است. همچنان که تجربهٔ دینی موجب معرفت برای خود شخص می‌شود، گزارش آن نیز می‌تواند موجب ایجاد معرفت برای دیگران باشد. به نظر آلستون ما برای اعتماد به منابع تجربی باورها هیچ دلیل کافی نمی‌توانیم داشته باشیم مگر آنکه برای همهٔ آن‌ها اعتباری اولیه قائل باشیم و تنها اگر دلایلی برای بی‌اعتباری آن‌ها به دست آوردیم آن‌ها را کنار بگذاریم در غیر این صورت گرفتار شک‌گرایی تمام عیار خواهیم شد. به نظر او هر عمل شناختی که به لحاظ اجتماعی تثبیت شده باشد باید به عنوان منبعی برای باور صادق پذیرفت مگر دلایل کافی برای رد آن در دست باشد.

 ويليام آلستون مي کوشد با تکيه بر هم ساختاري تجربه هاي ديني با تجربه هاي حسي نشان دهد که باورهاي برآمده از تجربه هاي ديني هم درست به اندازه باورهاي برآمده از تجربه هاي حسي موجه هستند. از نظر او تجربه دینی نیز مانند تجربه حسی می‌تواند منبعی برای معرفت یا توجیه معرفتی باشد. این تجربه می‌تواند در اثبات و ادراک خداوند یاری برساند.

او با ارائه ی نظریه ای در باب تجربه ی دینی کوشیده است از طریق اعتباربخشی به معرفت تجربی خداوند، که وی آن را تجربه ی عرفانی می نامد، مبنایی معرفتی برای توجیه و عقلانیت ایمان و باور به خدا فراهم آورد. آلستون در تبیین نظریه ی خود، ابتدا با طرح نظریه ی نمود و از طریق ادراکی دانستن تجربه ی دینی و احاله ی توجیه باورهای دینی به ادراکات عرفانی و سپس با توسل به رویکرد «رویه ی باورساز» و مبتنی کردن توجیه معرفتی باورهای دینی بر رویه ی باورساز عرفانی می کوشد که نشان دهد تجربه ی دینی منبعی برای توجیه اعتقادات دینی است.

 

ويليام آلستون در کتاب ماندگار ادراک خدا، در مقام عرضه نظريه اي در باب معرفت شناسي باور ديني، کوشيده است از اين رأي دفاع کند که مي توان برخي باورهاي ديني را به جهت ابتنايشان بر برخي تجربه هاي ديني معقول و موجه دانست. طبق اين نظريه، آن قسم از تجربه هاي ديني که ويژگي هاي پديدارشناسانه ادراک را از خود بروز مي دهند صلاحيت آن را دارند که نقش مبناي باور را ايفا کنند.

او برای برابر نهادن تجربه دینی و تجربه حسی، عنوان می‌کرد که در ادراکات حسی معمولی (مانند وقتی که گربه‌ای را مشاهده می‌کنیم) سه جزء وجود دارد: شخصی که گربه را می‌بیند (مدرِک)، گربه‌ای که مشاهده می‌شود (شی مدرَک)، و جلوه و ظاهر آن گربه (پدیدار). بر همین قیاس آلستون معتقد بود که در تجربه دینی هم سه جزء وجود دارد: شخصی که تجربه دینی را از سر می‌گذراند، خداوند که به تجربه در می‌آید، و ظهور و تجلّی خداوند بر آن شخص تجربه‌گر.

آلستون با رویکردی معرفت‌شناسانه به سراغ تجربه دینی و بحث از ماهیت آن می‌رفت. وی هرگونه لذت، شادی، ترس، آرزو، حس حق‌شناسی و مانند آن را که در ساختاری دینی برای انسان به دست می‌آید تجربه دینی می‌دانست و آن را برای اثبات و ادراک خداوند مفید قلمداد می‌کرد.

به باور آلستون، همان‌طور که تجربه دینی موجب معرفت برای خود شخص می‌شود، گزارش آن نیز می‌تواند موجب ایجاد معرفت برای دیگران باشد. این گزارش کردن نیز در قالب همان تجربیات حسی و فهم پذیر برای دیگران صورت می‌گیرد.

آلستون در تبیین نظریه‌اش بر روی دو نکته بسیار تأکید داشت: یکی اینکه تجربه دینی از سنخ تجربه حسی است و بر این باور بود که به لحاظ معرفتی نیز تجربه خداوند عمدتاً همان نقش معرفتی را ایفا می‌کند که تجربه حسی دارد.

نکته دیگری که آلستون، منظومه فکری خود را بر اساس آن قرار می‌داد، اتکا به تجربیات دینی فراوانی بود که از افراد مختلف نقل شده است.

وی در تبیین نظریه خود، بر تجربیات درونی افراد انگشت می‌گذاشت و معتقد بود که این تجربیات می‌تواند راهی برای اثبات و ادراک خداوند محسوب شود.

ویژگی‌های تجربه دینی در نظر آلستون

آلستون بر اساس گزارش‌های فراوانی که از صاحبان تجربه دینی نقل می‌کرد، می‌گوید که تجربه‌ها دارای ویژگی‌هایی هستند؛ ویژگی‌هایی که شخص صاحب تجربه آن را به صراحت درک می‌کند.

  1. در تجربه دینی شخص صاحب تجربه، خود را حاضر می‌پندارد. حضور او تقریباً به همان گونه‌ای است که هنگام دیدن یک درخت، آن درخت بر آگاهی او ظاهر می‌گردد. به اعتقاد آلستون، تجربه عرفانی نوعی ادراک تجربی است، همان‌گونه که در ادراک حسی رخ می‌دهد. برای مثال هنگام نگاه کردن به x، آن شیء بر آگاهی ما ظهور پیدا می‌کند و این ظهور با استدلال کردن، اندیشیدن و تصویر صورت ذهنی x متفاوت است. در تجربه دینی نیز خداوند به همین‌سان بر آگاهی شخص صاحب تجربه ظهور پیدا می‌کند. ظهور در اینجا با استدلال نمودن و اندیشیدن درباره خداوند تفاوت دارد.
  2. این آگاهی تجربی به خداوند، بی‌واسطه و مستقیم است. شخص صاحب تجربه به‌نحوی بی‌واسطه، آگاهی به خدا را احساس می‌کند، بدون اینکه از مسیر دانش به موجود دیگری به دست آمده باشد. یعنی آگاهی به خدا همانند مشاهده نمودن فردی است که روبه‌روی شما قرار دارد، نه شخصی که از صفحه تلویزیون مشاهده می‌کنید.
  3. در تجربه عرفانی متعلق تجربه تنها خداوند است.

رویّه باورسازی مبتنی بر تجربه دینی

آلستون برای مفهوم‌سازی تجربیات دینی عنوان می‌کرد که تجربه‌های دینی بی‌هیچ شکی رخ می‌دهند. بهترین دلیل برای وقوع این تجربه‌ها گزارش صاحبان آنهاست؛ کسانی که تردید در صدق اخلاقی مدعیات آنها نیست.

آلستون معتقد بود که تجربه دینی، صاحب آن را به بعضی باورها درباره خداوند و برخی ویژگی‌های او می‌رساند؛ باورهایی که مبتنی بر آن تجربه، به طور مستقیم توجیه می‌شوند.

آلستون سپس برای تبیین این تجربیات درونی عنوان می‌کرد که هر کس برای توصیف تجربه‌های حسی خود، کلماتی را با تکیه بر عادات زبانی جامعه پیروانش انتخاب می‌کند. به همین ترتیب هر صاحب تجربه دینی نیز برای توصیف تجربه خود، کلمات و مفاهیم را با تکیه بر عادات زبانی یک سنت دینی که به آن تعلق دارد و با آن مأنوس است انتخاب می‌کند. به علاوه اگر چه صفات خداوند با صفات انسانی کاملاً متقاوت است، اما هسته مشترکی در آنها هست که ما را در درک صفات خداوند یاری می‌رساند.

آلستون برای فهم‌پذیری سخن خود این‌گونه ادامه می‌دهد که: من می‌توانم بعد از چشیدن یک طعم تازه از میوه‌ای که برای اولین‌بار آن را می‌خورم، آن طعم تازه را با استفاده از طعم‌های آشنا طوری برای دیگران توصیف کنم که آنها هم پس از چشیدن همان طعم متوجه بشوند که آنچه تجربه کرده‌اند با تجربه من یکسان بوده است. به همین ترتیب عجیب نیست که صاحب یک تجربه دینی بتواند مهربانی خداوند را با استفاده از صفات آشنای انسانی و دایره واژگان سنت دینی خود، طوری بر دیگران توصیف کند که اگر آنها هم به آن تجربه رسیدند متوجه شوند که آنچه تجربه کرده‌اند با تجربه او یکسان بوده است، به شرط اینکه دیگران در همان سنت دینی صاحب تجربه و با عادات زبانی او مأنوس باشند.

آلستون با این رویکرد، می‌کوشید تا نشان دهد که تجربه دینی، به مانند تجربه حسی است و تمایزی میان این دو نیست. به باور او، کاربرد زبان و توصیف حالات درونی، مانعی برای برابر نهادن این دو نوع تجربه محسوب می‌شود.

نظریه ظهور

آلستون در باب ماهیت ادراک حسی، نظریه ظهور (ظاهر شدن) را مورد تأیید قرار می‌داد. این نظریه مدعی است آنچه در ادراک رخ می‌دهد، این است که ما ظاهر و واقعیت یک شیء را ادراک می‌کنیم؛ نه آن‌گونه که آن شیء در واقع هست. آلستون با تقریری خاص از نظریه ظهور، آن را در نسبت با دیگر دیدگاه‌های موجود، بهتر و قابل قبول‌تر می‌دانست.

آلستون مدعی بود در نظریه ظهور، رابطه ادراکی یک رابطه درونی است. در دل هر ادراک حسی پدیده‌ای واقع می‌شود که با نامیدن آن می‌توان از تعابیر گوناگونی چون حضور یا تجلی، ظهور یا آشکارگی، استفاده کرد. نظریه ظهور یعنی ظاهر شدن چیزی بر تجربه شخصی به نحو چنین و چنان. بر این اساس وی ساختار تجربه حسی را ساختار فعل شیء گونه می‌داند، یعنی تجربه حسی مستلزم آشکار شدن چیزی بر آگاهی فرد است، به گونه‌ای که واجد ویژگی‌های پدیداری خاصی باشد. آلستون از این نظریه به عنوان مدل ادراکی یاد می‌کرد.

بنای اصلی آراء آلستون بر قرابت و برابری تجربه دینی و تجربه حسی است. وی بر این باور بود که تا هر میزان، بتوان تجربه دینی را به تجربه حسی نزدیک‌تر کرد، قابلیت توجیه بیشتری نیز می‌توان برای آن در نظر گرفت و ادراک و اثبات خداوند نیز سهل الوصولتر و یقینی‌تر خواهد بود.