کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵-۱۹۶۱) از پیشگامان روانشناسی اعماق در سده بیستم و بنیانگذار روانشناسی تحلیل است. آشنایی با فروید از رخدادهای مهم زندگی یونگ است. با انتشار کتاب تفسیر رؤیای فروید در سال ۱۹۰۰ یونگ به نظریات و روش فروید علاقه‌مند شد و به سلک هواداران او درآمد و پس از مکاتبات متعدد، آن دو در ۱۹۰۶ با هم ملاقات کردند و از این زمان یونگ به نزدیکترین و صمیمی‌ترین دوست و پیرو فروید تبدیل شد. نظریات فروید در مورد ناخودآگاه، رؤیاها، عقده‌ کودکی و بیماریهای روانی، علی الاصول مورد قبول یونگ بود که آنها را در کار روانپزشکی خود اقتباس و در مجامع مختلف علمی از آنها دفاع می‌کرد. اما به تدریج به دلیل سوء تفاهم و اختلافات فکری این همکاری دوام نیاورد و سرانجام در ۱۹۱۳ رابطه آن دو قطع شد. و یونگ مستقلاً به طرح و تکمیل نظریات خود پرداخت و آثار مهمی را به وجود آورد که از میان آنها می‌توان به این کتابها اشاره کرد: دو رساله در روانشناسی تحلیلی، تیپهای روانشناختی، روانشناسی و دین، پاسخ به ایوب، انسان و سمبلهایش، خاطرات، رؤیاها، تفکرات.
یونگ قبل از ورود به روانشناسی، به شدت تحت تاثیر فلسفه بود و با توجه به محیط خانوادگی و فرهنگی خود از همان اوان زندگی در معرض رایجترین جریانهای فلسفی و کلامی قرن نوزدهم قرار گرفت به ویژه آثار کانت، شوپنهاور، نیچه. افکار افلاطون و نو افلاطونیان نیز از نظر او دارای اهمیت بودند اما از میان همه کانت بیشترین اهمیت را داشت و شاید نظریه مقولات و مفاهیم پیشینی و ماتقدم کانت در شکل گیری نظریه الگوهای اولیه (Archetype) یونگ بی‌تاثیر نبوده باشد. 

 گو این که برخی معتقدند که این نظریه را از آگوستین وام گرفته و خودش نیز سابقه این نظریه را به قرون اولیه میلادی باز می‌گرداند. ویلیام جیمز، شخصیت دیگری است که در یونگ تاثیر گذارده است و کتاب تیپهای روانشناختی یونگ تحت تاثیر‌ اندیشه‌های جیمز نوشته شده است و شاید گرایش به نوعی کارکردگرایی روانشناختی در یونگ نیز تحت تاثیر او بوده باشد. چنان که نویسنده مقاله «یونگ» در دائره المعارف دین، ویراسته الیاده می‌نویسد: یونگ معترف است که بیشتر به تجربه‌های مردم از خدا دلبستگی دارد تا به مسائل و مشکلات کلامی وجود و یا عدم وجود خدا»، «همان طور که اشاره به خدا با تعبیر god - image (صورت و یا تصویر خدا)، (یونگ این تعبیر را از آباء کلیسا اقتباس کرده است، به اعتقاد آنها تصاویر ذهنی خدا، در روح انسان نقش بسته است. ) اشاره به نوعی تجربه روان شناختی درونی از خداوند دارد و نه لزوماً به واقعیت خارجی او.
دیگر شخصیت مؤثر در یونگ، ردولف اتو متکلم مشهور پروتستان است که برداشت و تحلیل خاص او از امر مقدس در برداشتهای یونگ به ویژه در تعریف او از دین و نیز نظر او در مورد نقش اساطیر و سایر فرآورده‌های مربوط به الگوهای اولیه در ایجاد امور مقدس و با مهابت، مؤثر بوده است. تاثیر فروید بر یونگ نیز مشهورتر از آن است که نیازمند توضیح باشد.

خدا در نظر یونگ

انسان پس از گذشت هزاران سال از تاریخ حیات خود هنوز نتوانسته برای پاره ای از پرسش هایش پاسخ قانع کننده ای بیابد. با وجود همه پیشرفت های علمی، هنوز نمی دانیم از کجا آمده ایم و به کجا می رویم و در اقیانوسی پر از رمز و راز، عاجز از یافتن پاسخی مناسب، به سراغ آفریننده این اقیانوس می رویم. اما این مفهوم و وجود چنین آفریننده ای خود مسأله ای پیچیده و دشواری است.

مفهوم «خدا» از جمله مفاهیمی است که در عصر حاضر از دیدگاه های متفاوتی بدان پرداخته شده و سنت های مختلف تعبیرهای گوناگونی از آن ارایه کرده اند.

در حوزه روان شناسی، زیگموند فروید به طور مفصل به این موضوع پرداخته و مسأله خدا را با توجه به نظریه عقده ادیپ تبیین کرده است.

کارل گوستاو یونگ نیز که آثار چشمگیری در زمینه روان شناسی دین دارد، از این مفهوم در بیان آرای خود با احتیاط و گاه متناقض استفاده کرده است. از نظر او خدا در جان آدمی است و تصویر خدا مجموعه پیچیده ای از اندیشه هایی است که سرشت کهن الگویی دارند و میزان معینی از انرژی به کار رفته در فرافکنی را باز می نمایانند. این مقاله می کوشد تا اندیشه یونگ درباره خدا را با بهره گیری از آثار و سخنان وی مورد بررسی قرار دهد و رویکرد روان شناختی او را در این زمینه روشن سازد.

یونگ و دین

یونگ یک روانپزشک بود، اما دلبستگی عمیق او به دین او را به این باور کشاند که دین را یک جنبه اصلی از فرایند روان درمانی و زندگی بداند. از این رو «روانشناسی تحلیلی او از ذهن یک روانشناسی دینی نیز هست». 

یونگ معتقد است که پدیده ی دین نمودگاری بشری است که روان شناسی نمی تواند و نباید نادیده اش بگیرد .

یونگ می گوید : « روح یا جان آدمی فطرتا دارای کارکرد دینی است ... اما اگر این واقعیت تجربی وجود نداشت که در روح آدمی ارزش های والایی نهفته است به روان شناسی کوچکترین علاقه ای نمی داشتم ، چرا که در آن حال روح و جان آدمی جز نجاری ناچیز و بی اهمیت نمی بود . حال آنکه از صدها آزمون و تجربه علمی دریافته ام که اصلا چنین نیست و برعکس جان آدمی حاوی همه آن چیزهایی است که در احکام و دگم های دینی آمده است و چه بسا بیش از آن نیز ... من به روح کارکرد دینی نسبت نداده ام ، بلکه فقط واقعیاتی را برشمرده ام که ثابت می کند روح دارای طبیعت دینی است یعنی صاحب کارکرد دینی است » .

 او دین را جنبه‌ای ماندگار و پایدار در زندگی انسان دانست و آن را به عوامل رشدی ـ روانشناختی کاهش نداد. بدین لحاظ نظریات او بیش از نظریات فروید، بر مطالعات انسان گرایانه از دین تاثیر گذارد. یونگ در روانشناسی تحلیلی خود از دین و دیگر امور مورد علاقه خویش «از نقطه نظر پدیده‌شناسی تحقیق می‌کند که به این معناست که سروکارش با واقعیتها و مشاهدات و تجربیات و خلاصه با محسوسات است. حقیقتی که این علم بیان می‌کند در سطح واقعیت قرار دارد و نه در سطح قضاوت». 

 او در این مورد می‌نویسد: «مبدا و معنای تحقیق من اصول یک مسلک خاص نیست بلکه روانشناسی انسان مذهبی است، یعنی انسانی که بعضی عوامل را که در حالت عمومی او نفوذ می‌کنند مورد توجه و مراقبت قرار می‌دهد.» 
او با استفاده از معنای اصلی واژه دین در زبان لاتین یعنی Religio و با الهام از رودولف اتو دین را چنین تعریف می‌کند: «تفکر از روی وجدان و با کمال توجه درباره... شیء قدسی و نورانی... به نظر من دین یک حالت خاص روح انسان است که... می‌توان آن را به این عبارت تعریف کرد: دین عبارت از یک حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل مؤثر است که بشر عنوان «قدرت قاهره» را به آنها اطلاق می‌کند و اینها را به صورت ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین، صور مثالی، کمال مطلوب و غیره مجسم می‌کند».  و در مورد حالت دینی می‌گوید: «حالتی است که محتوای آن هر چه باشد در هر حال دارای عالی‌ترین ارزش است.»

به اعتقاد یانگ دین به میزان قابل ملاحظه ای جنبۀ روان شناختی دارد و به همین علت نگرش پدیدار شناسانه به دین داشته و آن را از نقطۀ نظر تجربی مورد بررسی قرار می دهد. وی در کتاب خود تحت عنوان «روانشناسی و دین»، تأکید می ورزد که مبدأ و مبنای تحقیق وی اصول یک مسلک و دین خاص نیست، بلکه روانشناسی انسان دینی، یعنی انسانی است که بعضی عوامل را که در او و حالت عمومی او نفوذ می کند را دقیقاً مورد مراقبت و توجه قرار دهد. یانگ دین را یکی از قدیمی ترین و عمده ترین تظاهرات روح انسانی دانسته و اعتقاد داشت هرگونه روانشناسی که سر و کارش با ساختمان روانی شخصیت انسان باشد، لااقل نمی تواند این حقیقت را نادیده بگیرد که دین تنها یک پدیدۀ تاریخی و اجتماعی نیست، بلکه برای بسیاری از افراد بشر حکم یک مسئلۀ مهم شخصی را دارد. ادعا روانشناس یانگ این است که، آرکه تایپ ها ، یا مفاهیم کهن بصورت جهانی در فرهنگ ها و دوره های تاریخی رخ می دهد. آرکه تایپ ها، موضوعاتی هستند که بوسیلۀ تکرار شدن در زندگی نسل هایی که به دنبال هم آمده اند، در روان ما تثبیت شده اند و روشی برای تفسیر رویاها، هنر، اسطوره و دین فراهم می کنند. به نظر یانگ دین حالت خاص روح انسان است و از ضمیر ناهشیار انسان نشأت می گیرد. وی معتقد است که انسان می تواند آن قدرت برتر را که به صورت ناهشیار بر او حکم فرماست، به طرز هشیار بپذیرد. به عقیدۀ یانگ، کسی که تجربۀ دینی به او دست داده است صاحب گوهر گرانبهایی است. یعنی صاحب چیزی است که به زندگی معنا می بخشد، سرچشمۀ زندگی و زیبایی است و به جهان بشریت شکوه تازه ای می دهد. چنین تجربه ای اعتبار دارد و چنین کسی دارای آرامش و ایمان است. از دیدگاه یانگ میان روانشناسی تحلیلی و معنویت گرایی ارتباط وجود دارد. و آنها شبیه دو دریچه مختلف هستند. به نظر یانگ، انسان به منظور مواجهه با ناهشیاری به نگرش مذهبی نیاز دارد.
او به تخیلات آن در قالب رویا، اسطوره و مذهب علاقه داشت. او معتقد بود که خدا را از طریق درون و روان خود تجربه کرده است. و انسان ها برای یافتن قوانین الهی می بایست به درون خویش مراجعه کنند. یانگ روش جدیدی برای نگاه به مذهب یعنی روش تجربه کردن را ارائه کرد. از نظر یانگ تمامی بیمارانش در نیمه دوم زندگی خود واقعاً نمی توانند بهبود یابند، مگر آنکه یک نگرش مذهبی به هم زده باشند. مذهب به ما یک اسطوره جهانی ارائه می دهد و تکلیف، آن است که آن را شخصی ساخته و در خودمان محقق سازیم. نیازهای عمیق باعث افزایش شأن و مقام آدمی می شوند و ما بوسیلۀ بازگشت به خویشتنی به وسیله گفتگو درونی با خویشتنی می توانیم دربارۀ معنویت خویش آگاهی یابیم.

تجربه دینی

یونگ بین تجربه دینی مستقیم که امری زنده و جاندار و فردی است و ادیان مختلف که ترجیح می‌دهد آنها را مذاهب بخواند، تفاوت می‌گذارد. منشا این ادیان همان تجربیات دینی مستقیم هستند که در زمانهای مختلف افراد گوناگون آنها را تجربه کرده‌اند، اما به تدریج در قالب آداب و مناسک و احکام معینی درآمده‌اند که هر چند بی‌فایده و الزاماً بی‌روح نیستند، اما طراوت و مهابت تجربه مستقیم را نیز ندارند. اصول و مناسک یک دین ممکن است در طول زمان تغییر کند، اما مضمون اصلی تجربه دینی که در ابتدا حاصل شده است محفوظ می‌ماند. مثلاً مسیحیت با آن که به صدها فرقه تجزیه شده است اما این اصل اساسی خود راکه «خدا در شخص مسیح تجلّی نموده و مسیح به خاطر بشریت رنج کشیده است»

 حفظ کرده است و همه نظریات در چارچوب همین اصل بیان شده‌اند و همین اصول هستند که موجب تمایز ادیان مختلف از یکدیگر می‌شوند.
او در این مورد می‌نویسد: «مسلکهای مختلف مجموعه‌های مدرن و منظم تجربیاتی هستند که در اصل مذهبی بوده‌اند... تمرین و تکرار تجربه اصلی مبدل به یک رسم و آیین تغییرناپذیر می‌شود». و نیز می‌نویسد: «یک اعتقاد دینی همیشه نتیجه و ثمر فکر بسیاری متفکران و تحول بسی قرنهاست که از عجایب و نارساییها و پریشانیهای تجربه فردی پاک شده است. معذلک تجربه فردی درست با همان ضعفی که دارد، زندگی اصیل است و همان خون قرمز و گرمی است که امروز در رگهای ما جاری است. برای کسی که در جستجوی حقیقت باشد این تجربه حتی از بهترین سنتها هم قانع کننده‌تر است.» 
از نظر یونگ، اعتقادات و مناسک دینی از لحاظ بهداشت روانی اهمیت فراوان دارند و دارای کارکردهای مفید مختلف هستند و بشر امروز با بی‌اعتقادی به آنها خود را از آثار و نتایج مفید آن محروم کرده است و گسترش بیماریهای روانی یکی از نتایج این بی‌توجهی و نادیده گرفتن اعتقادات دینی است. مهمترین دلیل بشر امروز بر این بی‌اعتقادی این است که شواهد علمی بر صحت چنین حقایقی وجود ندارد. یونگ با اشاره به فواید مهم دین از قبیل معنابخشی به زندگی و نقش دفاعی آن، در برابر ادعای انسان امروز می‌گوید: «حتی اگر منطق ما نیازمان را به وجود نمک در غذا تایید نکند باز هم از مصرف آن بی‌نیاز نخواهیم بود.» 

 و سپس این سؤال را مطرح می‌کند که: «چرا ما خودمان را از باورهایی که در مواقع بحرانی به یاری‌مان می‌شتابند و به زندگی‌مان مفهوم می‌بخشند، محروم کنیم و با کدامین دلیل می‌گوییم این انگارها حقیقی نیستند... انسان به انگاره‌های همگانی و اعتقاداتی که به زندگی او مفهوم بدهند و موجب شوند جای خود را در جهان بیابد نیاز دارد. انسان می‌تواند شرایط به زحمت باور کردنی را بپذیرد به شرط آن که متقاعد شود مفهوم دارند.»

خاستگاه دین

در ‌اندیشه یونگ خاستگاه تجربه دینی و نیز ‌اندیشه‌های اساسی دینی هم چون خدا، شیطان، جاودانگی و زندگی پس از مرگ، مرگ، وحدت و غیره، الگوهای اولیه‌ای (archetype) هستند که در ناآگاه جمعی انسان جای دارند و همانها «اسطوره‌ها، ادیان و فلسفه‌هایی را به وجود می‌آورند که بر ملتها و تمامی ادوار تاریخ تاثیر می‌گذارند و هر کدام را متمایز می‌کنند». 

 بنابراین همه آنچه را که یونگ اسطوره‌های دینی می‌نامد، در همه زمینه‌ها و شرایط تمدنی، محصول تجربیات مربوط به الگوهای اولیه هستند. در اینجا و برای توضیح این مطلب، لازم است تا چند مفهوم را که در نظام فکری و روانشناسی یونگ از اهمیت اساسی برخوردارند توضیح دهیم؛ یعنی مفاهیم خودآگاه، ناآگاه فردی، ناآگاه جمعی، و الگوهای اولیه.
یونگ هم چون فروید معتقد است که قلمرو و گستره روان آدمی بسیار گسترده‌تر از آن چیزی است که ما به آن آگاهی داریم. بدین لحاظ روان آدمی را به دو حوزه تقسیم می‌کند: ۱. خودآگاه؛ ۲. ناخودآگاه.

1. خودآگاه : مجموعه‌ای است از حالات و احساسات و عواطف و هیجانات، خاطرات و افکار و تمایلاتی که فرد به آنها آگاهی دارد و یا می‌تواند به آنها آگاهی داشته باشد. یونگ تعبیر «من» را تنها بر این بخش از قلمرو روانی فرد اطلاق می‌کند که می‌توان آن را تحت معاینه قرار داد. ناخودآگاه: اینها تمام پدیده‌های روانی‌ای هستند که فاقد کیفیت آگاهی‌اند و به تعبیر دیگر «ناآگاه در برگیرنده تمامی فرایندهای حیات موجود در انسان است که به وسیله شناسایی ادراک نشده‌اند.» 

 یونگ با آن که در اصل، اعتقاد به ناآگاه فروید داشت اما در گستره و دامنه و نیز محتوای آن با فروید هم نظر نبود. در اعتقاد یونگ ناخود آگاه دارای دو بخش است:
الف. ناخود آگاه فردی : شامل همه کیفیات و ویژگیهایی است که زمانی خودآگاه بوده‌اند ولی به عللی واپس زده شده‌اند زیرا به لحاظ اخلاقی و اجتماعی مطلوب نیستند و نیز شامل مواد فراموش شده و برداشتهایی است که برای رسیدن به حد آگاهی از انرژی کافی برخوردار نیستند. ناخودآگاهی که فروید مطرح می‌کند و نزد او از اهمیت فراوان برخوردار است، همین نوع است که فروید آن را نهاد می‌نامد.
ب. ناخودآگاه جمعی : که محتوای آن شخصی نیست و به هیچ فرد به خصوصی تعلق ندارد و از آنِ تمامی افراد بشر بوده و در همه آنها مشترک است. «ناخودآگاه جمعی آرشیوی جمعی از صورتها و اشکال اسطوره‌ای قدیمی و منسوخ هستند که دائماً در بیشتر فرهنگ‌های گوناگون و ادوار تاریخی ظاهر می‌شوند.» 

 بنابراین، این مواد در طول عمر شخص به دست نیامده و ظاهراً باقیمانده حالات فکری ادوار تاریخی گذشته‌اند، که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده‌اند و در همه دنیا در قالب افسانه‌ها، رؤیاها و جز اینها به ظهور می‌رسند. یونگ معتقد است که «آگاهی و ناآگاهی باز نمود دو مرحله از فرایند تکامل انسانند. انسان از حیوان بر می‌آید و آگاهی از ناآگاهی... همان سان که بدن انسان تاریخ تکامل خاص خود را داراست و ردپای روشنی از مراحل تکامل گوناگون را نشان می‌دهد روان آدمی نیز همان‌سان عمل می‌کند.»

الگوهای اولیه ( کهن الگوها )

مهمترین محتوای ناخودآگاه جمعی، الگوهای اولیه هستند که شکل دهنده اسطوره‌ها، ادیان و فلسفه‌های گوناگونند. یونگ سابقه این ‌اندیشه را که از مهمترین نظریات اوست به زمانهای گذشته و به قرون اولیه میلادی بر می‌گرداند. یونگ برای تعریف الگوهای اولیه عبارات گوناگون به کار برده است: «تمایلات کلی ذهن، نوعی آمادگی جهت تولید پی در پی ‌اندیشه‌های اساطیری یکسان و مشابه، گنجینه‌ای از روان جمعی، از ‌اندیشه‌های جمعی، از آفرینندگی، راه و رسم ‌اندیشیدن، احساس و تخیّل کردن که هر کجا و هر زمان فارغ از سنت پدید می‌آیند. اشکال نمونه‌وار رفتار و کردار که هر گاه به سطح آگاهی می‌رسند در هیات ‌اندیشه‌ها و تصاویر و انگاره‌ها نمود می‌کنند.» 

 بنابراین می‌توان آنها را الگوهای آگاهی و رفتاری دانست که غریزی بوده و به نحو موروثی منتقل می‌شود. این الگوها و یا صورتهای مثالی، هر چند به صورتهای گوناگون ظهور و نمود پیدا می‌کنند، اما از ‌اندیشه‌های یکسان و مشترکی حکایت می‌کنند. صورتهای مثالی یونگ تا حدودی همانند مُثُل افلاطون هستند با این تفاوت که اینها برخلاف مُثُل افلاطونی در همین جهان مادی و در اثر تجارب نیاکان به تدریج شکل گرفته و در نوع بشر جایگیر شده‌اند و چنین نیست که هم چون مُثُل افلاطون ما به وسیله آنها شناخت حاصل کنیم.
شمار این الگوهای اولیه فراوان است مثل الگوهای اولیه خدا، شیطان، مرگ، زندگی پس از مرگ، وحدت، قدرت، قهرمان، مادر، پدر و غیره. به هر صورت این صورتها هستند که چهارچوب تفکر و ادراک آدمی را مشخص می‌کنند و در عمل انسان تاثیر می‌گذارند به این صورت که انسان در زندگی این الگوها را بر مصادیق خارجی متناسب منطبق می‌کند و متناسب با آنها عمل می‌کند. مثلاً صورت مثالی مادر تعیین کننده برخورد و تعامل کودک با مادر است که در انسانها همیشه یکسان بوده است. این الگوی کلی، امروزه نیز بر واقعیت مادر و رفتار و تعامل کودک با وی نیز منطبق است. به دیگر بیان «جستجوی غریزی سینه مادر از سوی طفل نوزاد نشان دهنده صورت مثالی رفتار مرتبط با مادر است.» 
نظر یونگ در مورد خاستگاه الگوهای اولیه روشن نیست گاهی به نظر می‌آید که آنها را مربوط به دوره انسانهای اولیه و بدوی می‌داند.

 در فرازهایی نیز اشاره می‌کند که آنها مواریث نسلهای متعددی هستند که در طول هزاران سال تجارب اجداد انسانی به وجود آمده‌اند و گاه آنها را ازلی دانسته، می‌گوید: «این تصاویر تا آنجا که مختص تمامی نوع بشرند ازلی‌اند و اگر خاستگاه یا منشئی داشته باشند، آن خاستگاه می‌بایست با آغاز پیدایش نوع انسان دست کم هم زمان باشد.»  و سرانجام اعتراف می‌کند که: «منشا آنها شناخته شده نیست.» و این که: «پرسش در باب سرمنشا سرنمون‌ها (یا الگوهای اولیه) پرسش متافیزیکی است و ازاین رو بی‌جواب می‌ماند.»

اثبات الگوهای اولیه

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که چگونه می‌توان وجود چنین الگوهایی را در ناخودآگاه جمعی انسان اثبات کرد؟ بر اساس نظر یونگ، به دلیل این که ناخودآگاه جمعی و الگوهای اولیه اموری غیرفردی و عام هستند، اثبات آنها از طریق مشاهده و تجربه رفتار افراد عادی به سادگی امکانپذیر نیست. بنابراین او باید بر اساس ادعای خود، به اثبات مفاهیمی بپردازد که مربوط به زمان و مکان و افراد خاصی نیستند و در همه انسانها و در همه اعصار مشترکند و از جایی به جای دیگر نیز انتقال نیافته‌اند. یونگ برای نشان دادن ردپای این مفاهیم و‌ اندیشه‌های مشترک در میان انسانهای گوناگون، از چند طریق سود جست که مهمترین آنها توجه به شرایطی بود که در آن شرایط این مفاهیم و یا الگوهای اولیه خود را بروز می‌دهند زیرا به اعتقاد او این امور «زمانی به طور عادی نمود می‌کنند که شخص در حالات روانشناختی خاصی قرار گرفته باشد مثل خوابها، اسکیزوفرنیا، تخیّل فعال و جز اینها». 
به اعتقاد او برخی از خواب‌ها به ویژه خوابهای کودکان سه تا پنج ساله که مربوط به اوضاع روزانه کودک نیستند و اشاره به اموری دارند که فراتر از آگاهی‌های معمولی کودک است، و نیز رؤیاهای مبتلایان به روان نژندی حاوی علایم و نمادهایی است که نمی‌توانند از خود آگاه سرچشمه گرفته باشند و از ناخودآگاه جمعی انسان ناشی می‌شوند و «تنها با ارجاع تاریخ به عقل انسان و تفکر اساطیری فهمیدنی می‌شوند.» 

 این احوال موجب پیدایش این الگوهای اولیه نیستند بلکه زمینه ساز پدیداری آنها هستند زیرا در این حالات است که سطح آگاهی کاهش پیدا می‌کند و انسان با ضعف تمرکز و توجه، واقعیت را از دست می‌دهد. 

 یونگ می‌گوید: «این دقیقاً مطابق آن حالت ابتدایی هوشیاری است که در آن اسطوره‌ها بنا به فرض در آغاز شکل گرفته‌اند. از این رو بسیار محتمل است که سرنمون‌ها (یا الگوهای اولیه)ی اساطیری به همان سان پدیدار شده باشند که تجلیات ساختار سرنمونی در انسان امروزی.» و نیز می‌گوید: «پژوهشگر ورزیده ذهن می‌تواند شباهتهای موجود میان نمایه‌های رؤیای انسان امروزی با نمودهای ذهن انسان اولیه و «جلوه‌های گروهی» و مضمونهای اسطوره‌ای او را مشاهده کند.» 

 و به همین دلیل است که بخش اعظم فعالیت یونگ چه با هدف درمان بیماران روانی و یا توضیح و تبیین دیدگاههای خودش، در فهم و تحلیل رؤیاها و گره‌گشایی از نمادهایی بود که به اعتقاد او در برخی رؤیاهای خاص وجود دارند. نمادهایی که جنبه فردی ندارند و زمانها و مکانهای مختلف در قالب اسطوره‌ها، ادیان و دیگر جنبه‌های حیات انسانی به طور مشابه ظاهر می‌شوند. این نمادها در واقع بیان رمزی محتوای ناآگاه انسان هستند. یونگ در این مورد می‌گوید: «نمادهای گاهی خیلی مهم هم وجود دارند که جنبه فردی ندارند... مانند نمادهای مذهبی... به هر روی، این «نمادهای جمعی» برآمده از رویاها و تخیلات خلاق انسانهای بسیار قدیم می‌باشند.» 
یونگ برای فهم این نمادها و تشخیص آنها از سایر نمادها و علایم غیرجمعی، مطالعات گسترده‌ای را در اسطوره‌ها و رسوم و آیینهای اقوام مختلف آغاز کرد و به مناطق مختلف مسافرت نمود. این مطالعات او را به کیمیاگری و آثاری که به ویژه در قرون وسطی در این زمینه نوشته شده بود علاقه‌مند کرد و بسیاری از این نوشته‌ها را خواند و به بررسی عمیق اهمیت روانشناختی پدیده‌های اسراری و کیمیاگری پرداخت زیرا در نظرگاه یونگ این امور نوعی بیان و تفسیر ناخودآگاه است، در نتیجه این بررسیها یونگ به نمادهای مشترکی برخورد که در نزد همه اقوام و در همه اعصار دارای معنای تقریباً مشابهی هستند و همین نمادها در اسطوره‌های ملل تکرار شده‌اند. مثلاً رمز کره یا دایره معرف الوهیت است و این نماد به صورتهای مختلف در آثار فیلسوفان یونان قدیم و نیز کیمیاگران قرون وسطی و اساطیر مذهبی انسانهای مختلف تکرار شده است. و «رمز تربیع عبارت از تجسیم کمابیش مستقیم خداست که در آفرینش خود تجلی می‌کند.»

اندیشه خدا ( تصویر از خدا )

همان گونه که پیشتر بدان اشاره کردیم، در اعتقاد یونگ «اندیشه خدا» نیز، به عنوان یکی از مهمترین محورهای ‌اندیشه دینی و تمایلی که در وجود انسان به این امر وجود دارد، ‌در طبیعت و سرشت انسان ریشه دارد و ناشی از وجود «الگوی اولیه خدا» و یا «تصویر خدا» در وجود انسان است. بدین لحاظ، معمولاً یونگ را برخلاف فروید معتقد به خدا و مدافع ‌اندیشه دینی می‌دانند، اما به نظر می‌آید نحوه باور او با آنچه معمولاً پیروان ادیان انتظار دارند، فاصله زیادی دارد. یونگ در مورد وجود خدا می‌گوید: «اگر تصور شود که مشاهدات من یک نوع دلیل بر وجود خداست؛ این اشتباه تاسف‌آوری خواهد بود. تنها چیزی که آنها ثابت می‌کنند وجود یک صورت مثالی «تصویر خدا» است و به عقیده من از لحاظ روانشناسی بیش از این چیزی درباره خدا نمی‌توان گفت، اما از آن جا که این یک صورت مثالی بسیار مهم و فوق‌العاده بانفوذی است ظاهر شدن مکرر آن از نظر هرگونه حکمت الهی طبیعی بسیار قابل ملاحظه است.» 
بنابراین خدای یونگ چیزی است که از طریق تجربه دینی و مکاشفه شناخته می‌شود اما این مکاشفه مستلزم تجلّی خدایی که خارج از وجود انسان و جهان تحقق داشته باشد، نیست «مکاشفه در مرحله اول عبارت از کشف حجاب و پرده برداشتن از اعماق نفس انسانی و عریان‌کردن پوشیده‌هاست و بنابراین اساساً یک حالت روانشناختی است، هر چند ممکن است چیز دیگری هم باشد، در هر حال از محیط عالم خارج است.» 

 تجربه دینی یعنی سرریز شدن و جریان یافتن محتوای ناآگاه جمعی یا تصورات مربوط به الگوهای اولیه به آگاهی انسان که از مهمترین آنها الگوی اولیه خدا است.
بدین لحاظ یونگ می‌گوید: خدایان تشخص یافته‌های ناآگاه جمعی‌اند و از خلال کارکرد ناهوشیارانه روان آدمی خود را به ما می‌نمایانند. بنابراین از نظر او وجود خدا به معنای تجربه خداست و نه موجودیت یک خدای متعالی و خارج از وجود انسان که ناشناختنی است. او به تبعیت از کانت معتقد بود که: «نقادی از دیدگاه شناخت شناسی، امکان‌ناپذیر بودن شناخت خدا را ثابت می‌کند.» با وجود این، یونگ منکر امکان وجود واقعیتی در پسِ تجربه دینی نیست، اما بدان اهمیت نمی‌دهد و پرسش از آن را بیهوده می‌داند، آنچه مهم است تجربه دینی است و اعتقادات جزمی دینی نیز تا آنجا ارزشمند هستند که ریشه در تجربه دینی دارند

نقد نظریات یونگ

در تحلیل یونگ از دین و باورهای اساسی دینی نوعی ژرف‌نگری و وسعت ‌نظر وجود دارد که این امر در تحلیلهای فرویدی دیده نمی‌شود، بدین لحاظ یکی از جنبه‌های مثبت تفکر یونگ پرهیز از ساده‌انگاری و تنگ نظری‌های مفرط فرویدی در تحلیل این مسائل است. افزون بر این، پژوهشهای تجربی یونگ در نشان دادن ارزشِ درمانی و ضرورتِ ایمان دینی در کاهش آلام بشری که بر اساس مطالعه و بررسی هزاران فرد بیمار انجام گرفته است و نیز گستره وسیع آگاهیها و اطلاعات یونگ و بهره‌وری از آنها در تبیین نظریه‌های خویش، از دیگر امتیازهای تحلیل یونگی است به نحوی که برخی به ویژه در مورد اخیر، او را از افراد منحصر به فرد قرن بیستم دانسته‌اند. با وجود این ابهامها و پرسشهای پاسخ نیافته‌ای در نظریه‌های او وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. یونگ در سراسر آثار خود تاکید می‌کند که نظریه‌های او همان چیزی است که از تجربه‌های مکرر او از افراد بیشمار به دست آمده‌اند، اما وسعتِ نظر پردازیهای او کاملاً این امر را به ذهن تداعی می‌کند که او نمی‌تواند به کلی بی‌طرف و متکی به تجربه باشد و اتفاقاً خود نیز در جایی به این امر اعتراف می‌کند. آن جا که می‌گوید: «... بنابراین چنین نیست که هر آنچه نوشته‌ام از عقلم سر زده، بل چه بسا که از دلم برخاسته است...» 

 بدین لحاظ به نظر می‌آید که او تا حدی تحت تاثیر پیش فرضها و تمایلات فردی و پیشینه مسیحی خود قرار گرفته است. تاکید بر ‌اندیشه‌های مسیحی و مثلاً نقشی که برای الگوی اولیه «مسیح» و یا «تثلیث» و دیگر آموزه‌های مسیحی قائل می‌شود این احتمال را تقویت می‌کند. وسعت اطلاعات یونگ این امکان را به وی داده است تا بتواند برای تایید نظریه‌های خویش از همه ادیان و ملل قدیم و جدید کمک بگیرد و شاید آگاهانه یا ناآگاهانه از شواهد مختلف، درگذرد. این امر در برخی تعبیرها و تفسیرهای بسیار دور از ذهنی که از رؤیاها و اساطیر به دست می‌دهد، بیشتر خود را نشان می‌دهد به نحوی که انسان احساس می‌کند او از پیش الگویی دارد که بر اساس آن به تفسیر این امور می‌پردازد و نه این که از تحلیل آنها به کشف الگوی کلی و راز نهفته در آنها بپردازد.
۲. نظریه «الگوهای اولیه»، مهمترین و اساسی‌ترین بخش نظریه‌های یونگ است که دارای ابهاماتی است از جمله این که عقیده او در مورد منشا آنها نامشخص است. گاه آنها را حاصل هزاران سال تجربه انسان معرفی می‌کند که نسل به نسل منتقل شده و در ناآگاه جمعی انسان ذخیره گردیده است و گاه آنها را امری ازلی دانسته و در جایی دیگر اظهار نظر در مورد آنها را غیرممکن می‌شمارد.
۳. برداشت یونگ از‌ اندیشه‌های اساسی دینی هم چون «خدا» همان برداشت عموم متدینان نیست، به گونه‌ای که گاه تفسیر او از اعتقادات این گروه، برای خود آنها نیز عجیب جلوه می‌کند. از این رو، به نظر می‌آید که یونگ در بسیاری موارد به تحلیل برداشتهای شخصی خود در مورد خدا و سایر‌ اندیشه‌های دینی پرداخته است و در این موارد میان برداشتهای او و ‌اندیشه‌های متدینان تنها اشتراک لفظی وجود دارد؛ برای نمونه، برداشت او از «مسیح» با برداشت رایج مسیحیان به کلی متفاوت است، و همین موجب نوعی تردید نسبت به تحلیلهای او می‌شود.
۴. یونگ از سویی بر ضرورت اعتقاد دینی و نقش آن در تندرستی ذهنی و روانی آدمی تاکید می‌ورزد و از سوی دیگر، تجربه‌های دینی را نوعی سرریزی محتوای ناخود آگاه جمعی می‌داند و بنا به تصریح خود او به عنوان یک روانشناس، تنها با «صورتِ (ذهنی) خدا» سروکار دارد و در مورد وجود واقعیتی مطلق به نام خدا سکوت می‌کند و نظریه‌های خود را دلیلی بر اثبات آن نمی‌داند، دراین صورت جای این پرسش باقی می‌ماند که چگونه باور دینی می‌تواند موجب آرامش روانی افرادی شود که احتمال می‌دهند متعلق اعتقادات آنها وجود خارجی ندارد؟