نظریه همدلی دانیل باتسون
علت کمک کردن به دیگران
دانیل باتسون ، روانشناس اجتماعی ( 1987، a 1990، b 1990 ) پیشنهاد می کند که کمک کردن به دیگران به این علت است که ما واقعاً برای دیگران و درد و الم آنها اهمیت قائل هستیم. این اهمیت قائل شدن و توجه نشان دادن به رنج و ناراحتی دیگران به همدلی و شفقت و درک ما از چگونگی احساس فرد نیازمند کمک بر می گردد.
اساس اعمال نوع دوستانه و یاورانه
تجارب شناختی و یا عاطفی زیر بنایی همدلی چیست ؟ دانیل باتسون، شانون ارلی و جیووانی سالوارانی ( 1997 ) در جواب این پرسش پیشنهاد کرده اند که محاوره ادراکی اساس اعمال نوعدوستانه و یاورانه را تشکیل می دهد.
طبق نظر باتسون و همکارانش محاوره ادراکی دارای دو بعد است یکی دگر ادراکی و دیگری خود ادراکی.
هنگامی که فرد در خصوص نحوه ادراک فرد نیازمند کمک فکر می کند، دور نمای ادراک دگری به جریان افتاده است. دور نمای ادراک خود نیز هنگامی روی می دهد که افراد خود را در موقعیت فرد نیازمند کمک گذارده و تصور می کنند که در آن صورت چه احساساتی می داشتند ؟
ذاتی بودن خصوصیات همدلی
باتسون ( 1989 ) در تایید ذاتی بودن خصوصیات همدلی ، به این موضوع اشاره می کند که وقتی نوزادان در مهد کودک با صدای گریه یک نوزاد دیگر به گریه می افتند ، مطمئنا فرد ناشاد دیگری را درک نمی کنند بلکه به یک وضعیت ذاتی پاسخ می دهند . همچنین نوزادان دو روزه به گریه نوزادان دیگر پاسخ می دهند بدین ترتیب آنها پدیده گریه مسری که نوعی همدلی در نوزادان است را مطرح می نمایند .
مهربانی
نتایج پژوهش روانشناسی به نام باتسون نشان داده است که اغلب مردم مهربانی را یکی از مهمترین صفات انسان های خوب می دانند. روانشناسان مهربانی را به صورت توجه کردن، ارزش دادن و یاری کردن به دیگران بدون در نظر گرفتن منفعت شخصی تعریف کرده اند. زمینۀ عاطفی و احساسی مهربانی آن را از احترام گذاشتن به دیگران بر حسب وظیفه متمایز می سازد. انتظار می رود که این حالتهای عاطفی در موقعیتهایی که امکان مقابله به مثل یا منفعت شخصی وجود ندارد افزایش یافته و به شکل رفتارهای یاریگرانه بروز پیدا کند. باتسون عقیده دارد که مهربانی از ترکیب چهار ویژگی همدردی، قضاوت اخلاقی، مسئولیت اجتماعی و منبع کنترل درونی حاصل می شود.
1- همدردی: همدردی نوعی جهت گیری عاطفی معطوف به دیگران است که غالباً به صورت 1) توانایی تجربۀ موقعیت عاطفی فرد دیگر یا 2) یک احساس ملایم ناراحتی و توجه در ارتباط با گرفتاری فرد دیگر تعریف می شود. بر اساس نظریۀ باتسون اگر شما نسبت به فرد دیگری احساس همدردی کنید، بدون توجه به سود و زیان شخصی به او کمک خواهید کرد. در غیر این صورت، تنها زمانی به فرد مورد نظر کمک می کنید که این کار برای شما سودی داشته باشد و یا جلوی زیانی را بگیرد.
2- استدلال اخلاقی: افرادی که به مرحلۀ استدلال اخلاقی رسیده اند، در مورد هر موقعیت بر اساس ارزش ها و هنجارهای اخلاقی قضاوت می کنند و از آنجایی که مهربانی یکی از اصول اخلاقی اولیه است،احتمال عمل مشفقانۀ آنها بیشتر از افراد دیگر است . به علاوه همانطور که پیشتر ذکر شد این افراد بر اساس قواعد اخلاقی استدلال می کنند و بنابراین سود و زیان های شخصی در محاسبات آنها اهمیت چندانی ندارد و این امر نیز به نوبۀ خود احتمال مهربانی کردن آنها در حق دیگران را افزایش می دهد.
3- مسئولیت اجتماعی: یکی دیگر از صفات تشکیل دهندۀ مهربانی مسئولیت اجتماعی است. افرادی که از مسئولیت اجتماعی بالایی برخوردارند بر این باورند که هر فرد باید برای کمک به دیگران حداکثر تلاش خود را به کار برد.این وصفت به ویژه هنگام رخ دادن پدیدۀ تماشاگری اهمیت می یابد. پدیدۀ تماشاگری هنگامی روی می دهد که اتفاق بدی برای شخصی رخ داده است و هیچ کدام از افرادی که ناظر این ماجرا هستند برای کمک کردن پیشقدم نمی شوند، زیرا با خود فکر می کنند که حتماً شخص دیگری این کار را انجام خواهد داد. البته عکس این قضیه نیز مصداق دارد. یعنی انجام عمل مشفقانه و کمک به دیگران احتمال انجام این کار توسط اشخاص دیگری که در آن محل حضور دارند را افزایش می دهد.
4- منبع کنترل درونی: افرادی که دارای منبع کنترل درونی هستند خود را مسئول وقایع و اتفاقاتی می دانند که برایشان رخ می دهد و به شانس و تقدیر اعتقادی ندارند. این افراد از اعتماد به نفس مطلوبی برخوردارند، اشتباهات خود را پذیرفته و از آنها درس می گیرند. افراد دارای منبع کنترل درونی می دانند که با نظاره کردن مشکلی حل نمی شود، بلکه تنها از طریق عمل سنجیده و به موقع می توان مسائل را حل کرد،بنابراین بدون فوت وقت به یاری نیازمندان می شتابند و به آنها در حل مشکلاتشان یاری می رسانند.
نوع دوستی
ماتیو ریکارد معتقد است که ، دانیل باتسون عمری را صرف قرار دادن آدم ها در آزمایشگاه تحت شرایطی پیچیده کرد. اما او پی برد که بطور سیستماتیک، فارغ از همه چیز، شمار قابل توجهی از آدمها هستند رفتار نوع گرایانه دارند . اگر کسی را با زخمی عمیق، در رنج بسیار ببینید، شایذ فقط از سر فشار ناشی از همدلی کمک کنید ، نمی توانید تحمل کنید، پس بهتر است بجای نگاه کردن به او کمکش کنید. خب ما همه انها را تست کردیم، و سرآخر،او گفت که آدم ها به وضوح می توانند نوع گرا باشند.
نظریه ی همدلی – نوع دوستی باتسون ( 1991 میلادی )
این نظریه به صورت کلی بر این امر تکیه و تاکید می نماید که افراد دارای گرایشی اساسی می باشند که با همدلی نوع دوستانه به دیگران پاسخ دهند .
باتسون در قالب نظریه همدلی , که عمدتا معطوف به تبیین ویژگی های مردمان نوعدوست است, نوعدوستی را بر حسب توانایی و میزان همدلی تبیین می کند و معتقد است افرادی که در مواجهه با وضعیت های اضطراری، قادر باشند خود را به جای فرد قربانی یا نیازمند بگذارند, محتمل تر است اقدام به رفتار نوعدوستانه نمایند .
براسا نظریة باتسون اگر شما نسب به فرد دیگری احسا همدردی کنید، بدون توجه به سود و زیان شخصی به او کمک خواهید کرد. در غیر این صورت، تن ها زمانی به فرد مورد نظر کمک می کنید که این کار برای شما سودی داشته باشد و/ یا جلوی زیانی را بگیرد.
از نظر باتسون و همکارانش (2003) هم حسی شامل پاسخهای عاطفی و شناختی به حالتهای هیجانی شخص دیگر است که همدردی، تمایل به حل مساله و اتخاذ چشمانداز شخص دیگر را شامل میشود.
باتسون (1981) از همدلی گرم به عنوان محرکی بسیار قوی در برانگیختن افراد برای کمک به دیگران تاکید نموده است.
مدل همدلی - نوع دوستی باتسون (1987) مؤلفه عاطفی و انگیزشی رفتار اجتماعی را بررسی می کند.
رابطه همدلی و نوع دوستی
آزمايش هاي دانيل باتسون که طي آن نشان ميدهند افزايش همدلي باعث تمايل بيشتر به نوع دوستي و کاهش همدلي باعث تمايل بيشتر به بي اعتنايي مي شوند .
تحقیقات متعدد سی دانیل باتسون (1990) نشان می دهد که ارتباط مستقیمی میان همدلی و نوع دوستی وجود دارد: ما تمایل به کمک و مراقبت از افرادی داریم که با آنها احساس همدلی می کنیم و کمتر احتمال می رود که به آنها آسیب برسانیم (فشباخ و فشباخ، 1969؛ روبرتز و استرایر، 1996؛ توی و باتسون، 1982). در مقابل همدلی پایین با کشش بالا با بزهکاری اجتماعی ارتباط دارد (کوهن و استرایر، 1996).
رابطه همدلی و کمک کردن به دیگران
تحریک عاطفی به طور کلی انگیزه مهم دیگری برای رفتارهای اجتماعی است. مدل همدلی-نوع دوستی باتسون (1987) مولفه عاطفی و انگیزشی رفتار اجتماعی را بررسی می کند. احساس همدلی نسبت به فرد نیازمند به کمک ، احتمال اعطای کمک را افزایش می دهد. این همدلی را "نگرانی همدلانه" برای فرد دیگر می نامند و با احساس لطافت ، دلسوزی و همدردی مشخص می شود.
تماشاگر باید به موقعیت اضطراری توجه کرده و آن را درک کند . برای کمک ، نخستین گام تغییر توجه خود از موضوعات شخصی به موضوعات غیر منتظره است . بیشتر وقتها ما نور و صداها را غربال می کنیم زیرا آنها نامربوط هستند . در نتیجه، نادیده گرفتن موقعیت اضطراری آسان است .
دارلی و باتسون( Batson ) در یک تحقیق نشان دادند که اشتغال می تواند مانع فعالیتهای جامعه یار شود. در تحقیق آنها مشخص شد که وقتی تماشاگران دلمشغولی های دیگری دارند ، احتمال خیلی ضعیفی وجود دارد که به دیگران کمک کنند.
رابطه همدلی و جنسیت
باتسون در خلاصه پژوهشهای مربوطه در این زمینه عنوان دارد که گاهاً مردان بیش از زنان یاری می رسانند و گاهی مواقع زنان بیش از مردان یاری می نمایند و گاهی مواقع نیز، جنسیت یاری کننده تاثیری در این میان ندارد.
نوع دوستی در افراد مذهبی
این عقیده که افراد مذهبی نسبت به دیگران نوع دوستی بیشتری را نشان می دهند، مورد شک و تردید قرار گرفته است.
باتسون در دپارتمان روانشناسی دانشگاه کانزاس ، این مسئله را مورد مطالعه و بررسی قرار داده است. او دانشجویانی را در موقعیت های مختلفی که می بایست به دیگران کمک می کردند، مطالعه نمود. به گفته وی، آنچه کمک به دیگران را در افراد مذهبی برانگیخته می سازد، بیشتر خودپسندی آنهاست تا حس نوع دوستی آنان. باتسون عقیده دارد که قصد افراد مذهبی از کمک به دیگران، منفعت رساندن به آنها نیست بلکه می خواهند دچار کیفرهای اجتماعی یا فردی از قبیل احساس شرم یا گناه نشوند و یا اینکه به پاداش های اجتماعی یا فردی مثل تمجید یا احترام دست یابند. از اینرو نمی توان گفت که افراد مذهبی همواره در جهت رفع نیازهای دیگران، به آنها کمک می نمایند. آنچه در این مطالعات مشخص نیست، این است که آیا در پس کمک های انسانی سکولار، انگیزه ای قوی تر از انگیزه کمک های مذهبی وجود دارد یا خیر.
به اعتقاد باتسون، فلويد، ماير و واينر (1999) مذهب دروني با ظهور و بروز انواع رفتارهاي نوع دوستانه مرتبط است.
باتسون و همكاران (1993) نيز اعتقاد دارند كه افراد مذهبي نسبت به غيرمذهبي ها توجه فعال بيشتري نسبت به نيازمندان نشان نمي دهند بلكه فقط خود را علاقمندتر به نيازمندان نشان مي دهند.
مقیاس صفات همدلی باتسون ( BEA )
مقیاس 8 ماده ای صفات همدلی باتسون ( BEA ) را باتسون ، کوئین ( Quin ) ، فولتز ( Fultz ) ، وندرپلاس ( Vanderplas ) و آیسن ( Isen ) در سال 1983 ساخته اند . همدلی ، توانایی درک احساس ، وضعیت و انگیزه های فرد دیگری است .
این مقیاس فهرستی همدلانه مانند همدردی کردن و نگران بودن را در بر می گیرد . ازمودنی احساسات همدلانه فعلی خود را نسبت به همسر در یک درجه بندی براساس روش لیکرت در دامنه ای از 1 ( اصلاً ) تا 6 ( خیلی شدید ) نشان می دهد .
مفهوم همدلی باتسون
بسیاری از اندیشمندان معتقدند انسان, تنها به وسیله خودخواهی, تحریک می شود و اساسا به دنبال برآورده ساختن نیازها و امیال خود است .
باتسون در قالب نظریه همدلی, که عمدتا معطوف به تبیین ویژگی های مردمان نوعدوست است, نوعدوستی را بر حسب توانایی و میزان همدلی تبیین می کند و معتقد است افرادی که در مواجهه با وضعیت های اضطراری، قادر باشند خود را به جای فرد قربانی یا نیازمند بگذارند, محتمل تر است اقدام به رفتار نوعدوستانه نمایند .
سی دانیل باتسون ، روانشناس اجتماعی پیشنهاد می کند که کمک کردن به دیگران به این علت است که ما واقعاً برای دیگران و درد و الم آنها اهمیت قائل هستیم. این اهمیت قائل شدن و توجه نشان دادن به رنج و ناراحتی دیگران به همدلی و شفقت و درک ما از چگونگی احساس فرد نیازمند کمک بر می گردد. احساس همدلی در بردارنده همدردی، دلسوزی و احساس غمگینی است .
تجارب شناختی و یا عاطفی زیر بنایی همدلی چیست ؟ دانیل باتسون، شانون ارلی و جیووانی سالوارانی در 1997 در جواب این پرسش پیشنهاد کرده اند که محاوره ادراکی اساس اعمال نوعدوستانه و یاورانه را تشکیل می دهد.
طبق نظر باتسون و همکارانش محاوره ادراکی دارای دو بعد است یکی دگر ادراکی و دیگری خود ادراکی.
باتسون در خلاصه پژوهشهای مربوطه در این زمینه عنوان دارد که گاهاً مردان بیش از زنان یاری می رسانند و گاهی مواقع زنان بیش از مردان یاری می نمایند و گاهی مواقع نیز، جنسیت یاری کننده تاثیری در این میان ندارد.
براساس یافتههای باتسون در 1998 هر چه میزان مسئولیتپذیری و همدلی افزایش یاید عمل اخلاقی هم افزایش پیدا میکند.
تحقيقات متعدد سي دانيل باتسون در 1990 نشان مي دهد كه ارتباط مستقيمي ميان همدلي و نوع دوستي وجود دارد: ما تمايل به كمك و مراقبت از افرادي داريم كه با آنها احساس همدلي مي كنيم و كمتر احتمال مي رود كه به آنها آسيب برسانيم . در مقابل همدلي پايين با كشش بالا با بزهكاري اجتماعي ارتباط دارد .
باتسون به همراه بسیاری دیگر از محققان با اقتباس ایدهای با ریشههای عمیق در مباحث فلسفی نوعدوستی تحقیق خود را آغاز میکند. با اینکه جزئیات و اصطلاحات به طور قابل ملاحظهای از نویسندهای به نویسندهی دیگر متفاوت است، اما ایدهی اصلی این است که نوعدوستی غالباً محصول واکنش عاطفی به رنج شخص دیگر است. به عنوان مثال، آکویناس اظهار میدارد که بخشندگی، همدلی صمیمانه برای رنج دیگران است و ما را مجبور میکند که در صورت امکان به او کمک کنیم.
همچنین آدام اسمیت معتقد است که ترحم یا دلسوزی احساسی است که برای بدبختی دیگران داریم، وقتی آن را میبینیم یا آن را در شیوهای بسیار دوستانه درک میکنیم و این احساسات [انسان] را به سرنوشت دیگران علاقهمند میسازد و خوشبختی خود را برای آنها لازم میسازد، گرچه او چیزی جز لذت دیدن از آن به دست نمیآورد.
باتسون این پاسخ را «همدلی» عنوان میکند که او به مثابه «واکنشی عاطفی به دیگری در پی دیدن رنج آنها» توصیف میکند و آن را ایدهی سنتی میخواند که همدلی منجر به نوعدوستی میشود که این فرضیه همدلی-نوعدوستی است. از نظر باتسون ، همدلی شامل احساس همدردی، دلسوزی، گرمی، مهربانی، لطافت و مانند آن میشود و طبق فرضیه همدلی-نوعدوستی، انگیزه نوعدوستانه را برمیانگیزد، گرچه این انگیزه همواره منتهی به رفتار نمیشود. باتسون همدلی را با گروهی از واکنشهای عاطفی که او آنها را «پریشانی شخصی» مینامد و «از احساسات خودمحورتر همانند ناراحتی، هشدار، اضطراب و پریشانی تشکیل شده» در تضاد قرار میدهد.
اگر سنت فلسفی که فرضیه همدلی-نوعدوستی را مطرح میکند در مسیر صحیح قرار داشته باشد که به باور باتسون چنین است، فرد پیشبینی میکند که وقتی افراد احساس همدلی میکنند، تمایل خواهند داشت به کسانی که احساسات آنها را برمیانگیزند، کمک کنند و ازاینرو، تمایل بیشتری به مشارکت در کمک نسبت به افرادی که احساس همدلی نمیکنند، دارند. این بدان معنا نیست که افراد همواره هنگام احساس همدلی در کمک مشارکت خواهند کرد، زیرا ممکن است افراد اغلب تمایلات متناقضی داشته باشند و همهی منازعات به نفع تمایلات همدلی برطرف نمیشوند. این بدان معنا نیست که وقتی افراد احساس همدلی کمی دارند و یا هیچ حسی از همدلی ندارند، در رفتار کمک مشارکت نخواهند داشت، زیرا تمایل به کمک نیز میتواند از سوی انواع فرایندهایی ایجاد شود که در آنها همدلی هیچ نقشی ندارد. اما باید انتظار داشته باشیم كه معمولاً افرادی كه احساس همدلی میكنند، بیشتر از افرادی كه احساس همدلی نمیكنند كمك كنند و هرچه احساس همدردی آنها قویتر باشد، احتمال مشارکت در كمك بیشتر خواهد بود.
جهت بررسی این ادعا در آزمون تجربی، مهم است که روشهای القای همدلی در آزمایشگاه وجود داشته باشد. ادبیات علمی قابل توجهی وجود دارد که نشان میدهد چگونه میتوان این کار را انجام داد. به عنوان مثال، استوتلند نشان داد افرادي كه به آنها آگاهی داده شد تا تصور كنند كه چگونه شخص مشخصي (كه اغلب «هدف» ناميده ميشود) هنگام انجام آنچه كه افراد به عنوان يك روش دردناك پزشكي باور میکنند، احساس كنند، احساس همدلي قويتر نشان دادند و تحريك فيزيولوژيك بيشتري نسبت به افرادی که به آنها گفته شده حرکات شخص مورد نظر را مشاهده کنند، داشتند.
به همین ترتیب، کربس در 1975 نشان داد افرادی که شخصی شبیه به خود را با تجربیات دردناک مشاهده میکنند، تحریکات فیزیولوژیکی بیشتری نشان میدهند. تجارب دردناکی برای شخصی انجام میشود که شبیه به خود نیست. کربس همچنین نشان داد که افراد در صورت تمایل به شخص مبتلا با هزینه شخصی کمک میکنند. باتسون این یافتهها را اینگونه تعبیر میکند که ثابت میشود افراد تمایل بیشتری به احساس همدردی با کسانی که معتقدند شبیه به خودشان هستند، دارند، بنابراین همدلی را میتوان با ارائه شواهد به شخصی تحریک کرد که شبیه او است.
برای این مورد که همدلی منجر به رفتار کمک شود، باتسون تا حدودی به آثار دیگران از جمله مطالعه اسنادی کربز در 1975 و تحقیق دویدیو و همکاران در 1990 متکی است. در تحقیق اخیر، از تکنیک استولند برای دستکاری همدلی با آموزش افراد به منظور پیشبینی دیدگاه فرد در پریشانی برای القاء همدلی برای یک زن جوان استفاده شد. افراد روی یکی از دو مشکل کاملاً متفاوتی که زن جوان با آن روبرو بود، تمرکز داشتند. وقتی فرصتی برای کمک به زن جوان فراهم شد، افرادی که در آنها همدلی برانگیخته شده بود، بیشتر از افرادی همدلی کمتری داشتند، کمک کردند و افزایش کمک به ویژه مرتبط با برانگیختن همدلی شد.
بسیاری از آزمایشات شخصی باتسون که برخی از آنها در ادامه شرح داده شده همچنین از این عقیده حمایت میکنند که هم همدلی به خودیخود ایجاد میشود و هم همدلی ناشی از دستکاریهای تجربی باعث افزایش کمک میشود. عامل مهم دیگر حمایت از ارتباط بین همدلی و رفتار کمککننده، فرا تحلیل بخش بزرگی از ادبیات تجربی از سوی آیزنبرگ و میلر در 1987 است که در مطالعات با استفاده از روشهای مختلف ارزیابی همدلی برای بررسی رابطهی مثبت بین همدلی و رفتارهای اجتماعی انجام داده است. براساس این تحقیق و یافتههای دیگر، باتسون استدلال میکند که در واقع یک رابطه همدلی و یاری وجود دارد. احساس همدلی برای یک فرد نیازمند، احتمال کمک به رفع آن نیاز را افزایش میدهد.
ممکن است تصور شود برقراری پیوند علی بین همدلی و رفتار کمککننده خبر بدی برای خودگرایی خواهد بود. اما همانطور که باتسون روشن میکند این واقعیت که همدلی منجر به رفتار کمککننده میشود، اختلاف بین خودگرایی و نوعدوستی را برطرف نمیکند، زیرا این امر ماهیت انگیزه رفتارهای کمککنندهی ایجاد کنندهی همدلی را نشان نمیدهد. یک احتمال این است که همدلی در واقع، تمایلی واقعاً نوعدوستانه برای کمک به فرد ایجاد میکند که تمایلی نهایی برای بهزیستی فرد دارای رنج است. البته گسترهای از مسیرهای خودخواهی نیز وجود دارد که با کمک آنها همدلی میتواند به رفتار کمک کند. شاید بارزترین این موارد این باشد که همدلی ممکن است تجربهای ناخوشایند باشد (یا باعث آن شود) و اینکه افراد برای کمک به آنها انگیزه مییابند زیرا معتقدند این بهترین راه برای توقف تجربه ناخوشایند ناشی از پریشانی دیگری است.
گروههای کاملاً متفاوتی با احتمالات خودگرایانه بر پاداشهایی که برای کمک انتظار میرود یا مجازاتهایی که برای جلوگیری از مساعدت انتظار میرود، تمرکز کردند. اگر افراد بر این باورند که دیگران به آنها به دلیل کمک یا عدم کمک به آنها در شرایط خاص پاداش میدهند یا آنها را تحریم میکنند و احساس همدلی، علامتی از مواردی است که احتمالاً تحریمها یا پاداشهای اجتماعی در آنها وجود دارد، انتظار داریم که افراد در صورت احساس همدلی بیشتر کمک کنند، حتی اگر انگیزه نهایی آنها صرفاً خودگرایانه باشد. تنوع در این موضوع بر پاداش یا مجازاتها تمرکز دارد. اگر افراد بر این باورند که کمک احساس خوبی به آنها میدهد و یا عدم کمک در آنها احساس بدی ایجاد میکند و این احساسات به احتمال زیاد در مواردی که احساس همدلی میکنند اتفاق میافتد، باز هم انتظار داریم افرادی که همدلی میکنند، مفیدتر باشند، اگرچه انگیزههای آنها به هیچ وجه نوعدوستانه نباشد.
در طول چهار دهه گذشته، باتسون و همكارانش به طور سیستماتیک این فرضیههای خودگرایانه و بسیاری دیگر را مورد بررسی قرار دادهاند. راهبرد آنها طراحی آزمایشاتی است که در آن میتوان توضیح نوعدوستانه ارتباط بین همدلی و کمک را با توضیحات خاص خودگرایانه مقایسه کرد. بررسی همهی این آزمایشات به تحقیق بسیار طولانیتری نیاز دارد. در عوض، تمرکز روی دو خوشه از آزمایشات خواهد بود که نشانگر پاداشهای بالقوه فلسفی در طراحی و تفسیر آزمایشات در این زمینه و همچنین برخی مشکلات پروژه است.
فرضیه مجازات اجتماعی
یکی از گزینههای پر طرفدار خودگرایانه برای فرضیه همدلی-نوعدوستی، ایدهای است که افراد مشارکت کننده در رفتار کمککننده به خاطر ترس از مجازات دیگران، اقدام میکنند. اگر من کمک نکنم، فرض است بازیگران نگران شوند، افراد عصبانی خواهند شد یا فکر بدی در مورد من میکنند و این ممکن است اثرات منفی در نحوهی برخورد با من در آینده داشته باشد. همانطور که مشخص است، این فرضیه خودگرایانه نمیتواند این واقعیت را توضیح دهد که همدلی احتمال کمک را افزایش میدهد، اما با افزودن این فرض که مردم تصور میکنند مجازاتهای اجتماعی برای کمک نکردن، وقتی که احساس همدلی ایجاد میشود، بیشتر محتمل است، نسخهی پیچیدهتری برای مقایسه ایجاد میکند.
برای آزمایش این فرضیه که باتسون آن را فرضیه مجازات خاص همدلی به لحاظ اجتماعی مینامد، در برابر فرضیه همدلی-نوعدوستی، باتسون و همکارانش آزمایشی را طراحی کردند که در آن، آنها سطح همدلی را که افراد احساس می کردند برای هدف و احتمالی که افراد بدانند آیا سوژه تصمیم گرفته است تا به یک فرد نیازمند کمک کند یا خیر، دستکاری کردند. دیگران میتوانند ارزیابی منفی از تصمیم شما برای کمک نکردن در صورت اطلاع از انتخاب و تصمیم داشته باشند؛ اما اگر تصمیم شما مخفی است، نیازی به ترس از مجازاتهای اجتماعی نیست. بنابراین فرضیه مجازات همدلی خاص به لحاظ اجتماعی پیشبینی میکند افرادی که در مناسبتی خاص همدلی زیادی نشان میدهند، در مواقعی که باور داشته باشند دیگران میدانند، احتمالاً بیشتر کمک میکنند. در مقابل ، فرضیه همدلی-نوعدوستی، افراد با همدلی بالا به دلیل تمایل نهایی به کمک انگیزه میگیرند و بنابراین سطح کمک آنها باید بالا باشد، چه دیگران بدانند یا ندانند.
برای دستکاری همدلی، باتسون و همفکرانش از تکنیک استوتلند استفاده کردند. به اشخاصی که به آنها شرایط کم همدردی اختصاص داده شده بود، توصیه شد که اطلاعات موجود در یادداشتهای ارتباطدهنده را با دقت بخوانند و سعی کنند تا حد امکان عینی باشند. سعی کنید بر تکنیکهای مورد استفاده برای به دست آوردن پیام ارتباطدهنده تمرکز کنید.
باتسون نتیجه میگیرد که فرضیه مجازات خاص همدلی به لحاظ اجتماعی با واقعیتهای تجربی سازگار نیست.
فرضیه کاهش اضطراب-برانگیختگی
یکی دیگر از استراتژیهای خودگرایانه مشهور برای توضیح پیوند بین همدلی و رفتار کمککننده، فرضیه کاهش اضطراب-برانگیختگی است که معتقد است به شخص نیازمند هستیم و همدلی ناشی از آن، تجربهای ناخوشایند یا بدشکسته است و کمک به آن انگیزه میدهد تا از این تجربیات بد کاسته شود. اگر این درست باشد، باتسون اظهار میدارد افرادی که در شرایط بسیار همدلی قرار دارند، گاهی اوقات دو روش کاملاً متفاوت برای کاهش تجربه بدخواهانه دارند. آنها میتوانند به فرد نیازمند کمک کنند و یا میتوانند به راحتی از آنجا خارج شوند. اینکه کدام استراتژی را شخص اتخاذ کند، تا حدودی به این بستگی دارد که خروج از صحنه چقدر دشوار یا پرهزینه باشد. اگر فرار آسان باشد، افراد احتمالاً از آن گزینه استفاده میكنند، در حالی كه اگر ترك سختتر باشد، بیشتر افراد كمك خواهند كرد، زیرا این روشی كم هزینهتر برای پایان به تجربه بد است. اگر از طرف دیگر، فرضیه همدلی-نوعدوستی صحیح باشد و همدلی منجر به انگیزه واقعی نوعدوستانه شود، انتظار میرود افراد در شرایط همدلی بالا کمک کنند، زیرا تنها کمک ارضای نوعدوستانه خواهد بود.
مسیر پایانی
باتسون و همکارانش کارهای بزرگی انجام دادهاند. آنها یک فرضیه نوعدوستانه پیچیده یعنی فرضیه همدلی-نوعدوستی را صورتبندی کردهاند که میتواند در برابر فرضیههای خودگرایی رقیب مورد آزمایش قرار گیرد. آنها آزمایشهایی را طراحی کردهاند که مشخص شد بسیاری از فرضیههای خودگرایی نادرست است. اما برای نشان دادن اینکه نوعدوستی صحیح است، کافی نیست که نشان دهیم فرضیه های خاص خودخواهی نمیتوانند بخشهای رفتار کمککننده را توضیح میدهد. کافی نیست که نشان دهیم که همه نسخههای قابل قبول خودگرایی نادرست است. همچنین باید نشان داد که بخشهای رفتار کمککننده را نمیتوان با اخلاق توضیح داد و آن را نمیتوان با فرآیند دیگری مانند انگیزه نهایی اصولگرایانه یا انگیزه نهایی توسط هنجاری غیراخلاقی توضیح داد. علاوه بر این، مدافع نوعدوستی باید نشان دهد که قسمت های غیرخودگرایانه رفتار کمککننده محصول سیستم های عادت یا پاولوفی نیست. هیچ یک از آزمایشات باتسون برای رد کردن این گزینههای غیرخودگرایانه یا سایر مواردی که ممکن است پیشنهاد شود، طراحی نشده است. بنابراین هنوز کارهای زیادی باید انجام شود.
با توجه به نکته مثبتتر، به نظر میرسد که باتسون و همکارانش کاملاً قطعی نشان دادهاند که روشهای روانشناسی تجربی میتوانند بحث را به جلو سوق دهند. در واقع میتوان استدلال کرد که باتسون در طی چهار دهه گذشته پیشرفت بیشتری در این زمینه نسبت به فیلسوفان با استفاده از روش سنتی فلسفی و استدلالهای پیشین با روایات و شهودات دو هزاره اخیر داشته است. کار باتسون و همکاران به طرز قدرتمندی نشاندهندهی کاربرد روشهای تجربی در روانشناسی اخلاقی است. روانشناسان اخلاقی فلسفی که درمورد مسألهی نوعدوستی-خودخواهی بحث میکنند همواره ادعای تجربی را مطرح کردهاند و اکنون بدیهی است که علوم انسانی دارای منابعی برای کمک به ما در ارزیابی آن ادعاهای تجربی است.
دانیل باتسون و همكاران دریافتند كه افزایش همدلی منجر به افزایش رفتار كمكکننده میشود. یک فرضیه نوعدوستانه است: همدلی موجب تمایل غیرابزاری به کمک میشود. فرضیههای خودگرایانه رقابتی زیادی وجود دارد. همدلی ممکن است تجربه ناخوشایندی را ایجاد کند و افراد معتقدند با کمک میتوانند جلوی آن را بگیرند؛ یا افراد ممکن است فکر کنند عدم کمک در موارد همدلی بالا بیشتر محتمل است منجر به مجازات از سوی دیگران شود؛ یا اینکه کمک در این زمینه بیشتر محتمل است منجر به پاداش از سوی دیگران شود؛ یا افراد ممکن است تصور کنند این امر در مورد مجازات یا پاداش خود است. در مجموعهای از آزمایشهای مبتکرانه، باتسون فرضیههای خودگرایانه را به ترتیب با فرضیه نوعدوستانه مقایسه کرد. وی دریافت که فرضیه نوعدوستانه همواره پیشبینیهای برتری را انجام میدهد. برخلاف فرضیه تجربه ناخوشایند، باتسون دریافت که بخشش به افراد با همدلی بالا راههای آسانی برای توقف تجربه به دیگری است بیش از آنکه کمک کردن باعث کاهش کمک نمیشود. برخلاف مجازات طبق فرضیه دیگران، باتسون دریافت که اجازه به افراد با همدلی بالا که اعتقاد دارند رفتار آنها مخفیانه است، باعث کاهش کمک نمیشود. برخلاف فرضیه پاداش، باتسون دریافت که خلق و خوی افراد با همدلی بالا به این بستگی دارد که آیا آنها معتقدند که کمک لازم است، یا اینکه آیا آنها میتوانند کمک را انجام دهند، نه اینکه به آنها کمک کنند (و بنابراین میتوانند از خود پاداش بگیرند.) بر خلاف فرضیه مجازات خود اجرایی، باتسون دریافت که افراد با همدلی بالا اعتقاد دارند که گناه کمتری از کمک نکردن احساس میکنند (با اجازه به آنها که اعتقاد دارند که تعداد کمی دیگر داوطلب کمک شدهاند) کمک را کاهش ندادند.
ممکن است با برخی از جزئیات انعطافپذیر شود. شاید سوژهها باور نمیکردند که راههای آسانی برای توقف تجربه دردناک باتسون، مانند خروج از اتاق مشاهده وجود دارد. شاید یک فرضیه نوعدوستانه با برهان باتسون ارائه شود: فرض کنید افراد معتقدند که تنها راه جلوگیری از درد (یا جلوگیری از مجازات خود) کمک است (گرچه افراد دارای این عقیده به خودیخود آزمایش شدهاند). به طور کلی، آزمایشهای بتسون خبر بسیار بدی برای خودگرایی روانشناختی است.
آزمایش «اثر تماشاگر» و قتل کیتی جنوویس
آزمایش کننده: دنیل باتسون و دارلی
هدف: بررسی همدلی و تأثیر آن بر اعتنا یا بی اعتنایی
سال آزمایش: 1973 در دانشگاه پرینستون
در سال 1973، یک آزمایش توسط جان دارلی و دانیل باتسون طراحی شد. پیشینه آزمایش اما به سالها قبل بازمیگشت.
در سال 1964 کیتی جنوویس بیست و هشت ساله هنگام بازگشت از محل کار خود با ضربات متعدد چاقو به قتل رسید. حدود ساعت 3 نیمه شب، جنوویس که خودروی خود را در فاصله اندکی از خانهاش پارک کرده بود، به سمت خانه به راه افتاد؛ اما در راه با وینستون موزلی رو به رو شد. او که به شدت ترسیده بود شروع به دویدن به سمت خانه کرد، اما موزلی که سریعتر از او بود موفق شد دو ضربه چاقو به پشت جنوویس بزند. جنوویس فریاد میکشید و کمک میخواست.
یکی از همسایگان از پشت پنجره فریاد میکشد او را رها کن. موزلی فرار میکند و جنوویس در حالی که به شدت مجروح شده به آرامی به سوی آپارتمانش میرود، اما با در بسته روبه رو میشود و به دلیل زخم شدید بر روی زمین می افتد و درخواست کمک میکند. 10 دقیقه بعد موزلی بار دیگر بر میگردد و این بار پس از درگیری با جنوویس با ضربات متعدد چاقو او را به قتل رسانده و فرار میکند.
این درگیریها حدود 30 دقیقه طول میکشد. در نهایت پس از فرار موزلی، یکی از همسایگان با پلیس تماس گرفته و با رسیدن پلیس و آمبولانس، جنوویس در مسیر بیمارستان جان خود را از دست میدهد.
روزنامه نیویورک تایمز گزارش داده که دست کم 37 نفر از همسایگان صدای جنوویس را شنیده و از پنجره آپارتمان خود ناظر درگیری بودهاند، با این حال نه تنها کمکی به جنوویس نکردهاند بلکه حتی با پلیس نیز تماس نگرفتند.
سالها بعد دو روانشناس تحت تأثیر چنین گزارشی، به گشفی به نام اثر تماشاگر رسیدند.
سؤال این بود که که چه چیزی سبب شده تا هیچ کس واکنشی نشان ندهد؟
بسیاری از کارشناسان، آن را به بیعاطفهشدن شهروندان شهرهای بزرگ نسبت دادند.
اما روانشناسان اجتماعی تلاش کردند تا شرایطی را که تحت آن یک تماشاچی به شخص گرفتار کمک میرساند، بفهمند. خیلی زود آزمایشها نشان داد که برخلاف تئوریهای محبوب، مردم شهرهای بزرگ نسبت به درد و رنج همنوعانشان بیتفاوت نیستند. آزمایشها نشان میداد که هرگاه تنها یک نفر شاهد رنج و محنت دیگری باشد، احتمال کمک بسیار بالا خواهد بود؛ با افزایش تعداد شاهدان اما نه تنها از احتمال کمک کاسته میشود، بلکه حتی از احتمال آنکه حداقل یک نفر پیشنهاد کمک بدهد کم میشود. روانشناسان اجتماعی سه نکته را از یافتههای این حادثه یادداشت کردند:
- اول: هرچه جمع بزرگتر باشد، از بار روانی و هزینه کمکنکردن کم میشود.
- دوم: هرچه جمع بزرگتر باشد، شرم و خجالت فرد یاریرسان از اینکه کمکش مناسب نباشد، بیشتر میشود.
- سوم: انسانها، مقتضیبودن کمک خود را از رفتار دیگر افراد گروه استنباط میکنند. در جمعهای بزرگ، عدم مداخله هر فرد، به دیگران این علامت را میدهد که احتمال آنکه این مداخله مناسب باشد کم است.
دو روانشناس، اثر تماشاگر را ناشی از این واقعیت میدانستند که در جمعهای بزرگ احساس مسئولیت فردی کاهش مییابد. آنها نام این نظریه را «لوث شدن مسئولیت» گذاشتند. بر اساس این نظریه، در حضور گروه بزرگی از مردم، افراد کمتر احساس مسئولیت فردی داشته و یا دست به اقدامات اورژانسی میزنند. هنگامی که شما در جمع بزرگی قرار دارید، احساس مسئولیت شما برای مداخله در امور کاهش مییابد، چرا که گمان میکنید دیگران نیز در این مسئولیت دخیل هستند. روانشناسان وقایع مرتبط یا مرگ جنوویس را این گونه تفسیر میکنند که افرادی که شاهد ماجرا بودهاند، دست به عمل نزدهاند، چرا که احساس میکردند دیگران چنین خواهند کرد. در واقع در این شرایط شاهدان فکر میکردهاند که دیگران به پلیس زنگ میزنند و یا در صورت لزوم به کمک دختر خواهند رفت.
پدیده اثر تماشاگر اخیراً در یکی از خیابانهای شلوغ لندن مورد آزمایش قرار گرفت و این نتیجه را به همراه داشت که وضعیت اجتماعی شناخته شده افراد نقشی مؤثر در دریافت یا عدم دریافت کمک توسط فرد نیازمند کمک بازی میکند؛ با این وجود، در چنین شرایطی بیشتر افراد همچنان بدون توقف به راه خود ادامه میدهند.
در تحقیق جالب دیگری، روانشناس دیگری به نام گارسیا و همکارانش نشان دادند که هرچه تصور افراد از تعداد حاضرین بیشتر باشد، امکان کمک رساندن آنها به افراد دیگر کمتر است. گارسیا از شرکت کنندگان خواست تا در ذهن خود شرایطی را تصور کنند که در میان جمعیتی قرار دارند و در این شرایط فردی وجود دارد که به کمک آنها نیاز دارد. سپس از شرکت کنندگان در مورد کمک کردن یا نکردن و همین طور در مورد تخمین آنها از جمعیت اطرافشان سؤال شد. در نهایت گارسیا به این نتیجه رسید که هر چه جمعیت تصور شده بیشتر باشد، احتمال کمک کردن افراد کمتر میشود.
شاید با این تفاسیر بهتر بتوانیم علت این موضوع را بفهمیم که در شرایط سیل، قتل، زلزله یا هر اتفاق ناگوار دیگر، چرا اکثر افراد ترجیح میدهند به جای کمک کردن به هم موبایل خود را درآورده و مشغول فیلمبرداری شوند!