رشد باورهای دینی و اخلاقی در نوجوانی و جوانی
در دوره نوجوانی است که نوجوانان، هم از نظر احساس نیاز به پرستش کمال مطلق و هم از بابت تفکر انتزاعی برای روی آوردن به دین و فهم مفاهیم پیچیده دینی، آمادگیهای مقدماتی احساسی و ذهنی لازم را به دست می آورند و خانواده و مدرسه و مراکز دینی فرصت مناسبی در اختیار دارند که باور و رفتار دینی را نیز به آنان بیاموزند.آمادگیهای انگیزشی و احساسی و عقلانی دینی از درون فرد جوانه می زند و محیط تربیتی بیرونی است که اگر جاذبه های مناسب و روشهای درستی را به کار گیرد می تواند ایمان مذهبی نوجوان را تقویت کند و عالیترین تکیه گاه روح انسان، یعنی ایمان به خداوند، را در دل و جان او بنشاند.
باورهای مذهبی نوجوانان منعکس کننده سطح رشد شناختی آنان نیز هست ، این باورها در فاصله سنی 12 تا 18 سالگی از حالت خشک و لفظی خود خارج می شود و جنبه انتزاعی پر قدرتی به خود می گیرد . مثلاً مفهوم خداوند که در سالهای قبل از نوجوانی به صورت پدری توانا و دانا و مهربان در نظر کودک بود، حال در دوره نوجوانی به صورت برترین وجود مجرد و بی همتا در ذهن و دل نوجوان جای می گیرد.
دیدگاههای مذهبی نوجوان که قبلاً حالتی خشک و جزمی داشت، اکنون به مدارا و شکیبایی آراسته می شود و خرافه های مذهبی نیز، به سود اصول محکم دینی و اخلاقی، تدریجاً کنار گذاشته می شود. تحقیقات واکر و همکاران در 1995 نشان می دهد که اکثر نوجوانان در پاسخ به این سؤال که «اگر بین برخی از دستورهای مذهبی و اصول اخلاقی تضادی وجود داشته باشد شما کدام یک را مقدم می دانید؟» اکثر نوجوانان بر این باور بودند که اصول اخلاقی مقدم است. فقط 11 درصد از نوجوانان اظهار داشته بودند که آن دستور مذهبی را بر اصول اخلاقی ترجیح می دهند.
ریشه های دین داری و خداشناسی در فطرت و طبیعت انسان و در تاریخ و فرهنگ او عمیقتر از آن است که نگرشهای مادی گرای بتوانند آن را از آدمی بگیرند.هفتاد سال ریشه کنیهای دینی توسط کمونیستها در شوروی سابق راه به جایی نبرد و سبک زندگی مادی گرای انگلیسی امریکایی نیز در این راه موفقیت چندانی نداشته است. مذهب رسمی ممکن است در میان نوجوانان و جوانان،به دلیل نادرستیهای متولیان رسمی دینی یا به سبب وصله پینه هایی که در طول تاریخِ یک دین به اصول و محکمات آن چسبانده شده است، تضعیف شود ولی باور به خداوند یا روح جاودانه هستی و دین داریِ قلبی مردم حتی در جامعه کاملاً مادی گرای امریکا، همچنان پا بر جای می ماند.
نتایج بررسی های انستیتوی بین المللی گالوپ که با عنوان جوانان امریکا در 1988 به چاپ رسیده نشان می دهد که بیش از 90 درصد نوجوانان و جوانان امریکایی اظهار داشته اند که به خداوند ایمان دارند. در مطالعه دیگری که گالوپ وبزیلا در 1992 انجام دادند به این نتیجه رسیدند که 95 درصد نوجوانان 13تا18 ساله به خداوند اعتقاد دارند، در یک هفته قبل از پاسخگویی به سؤالات آن تحقیق، عملاً فعالیت مذهبی کرده بودند و معتقد بودند که ایمان دینی امری کاملاً مهم در زندگی است.
آن طور که از تحقیقات فوق و از سایر پژوهشها بر می آید، تعداد قابل توجهی از کسانی که در شمار چند درصد غیر معتقد به حساب آمده اند دانشجویان کالجها هستند. به بیان دیگر، نوجوانان دبیرستانی و جوانان دانشگاهی، بر خلاف دانشجویان رده پایینتری که در کالجها درس می خوانند،عموماً افرادی معتقد به خداوند بوده و گروهی از آنان در مراسم مذهبی نیز شرکت می کرده اند. پاتوین و همکاران در 1976 و یانکلوویچ در 1981 نیز در بررسیهای خود قبلاً به نتایج مشابهی دست یافته بودند.
آنچه از تحقیقات بر می آید این است که عامل اصلی کم اعتقادی گروهی از نوجوانان و جوانان به مذهب، عملکردهای نادرست متولیان مذهب رسمی و برخی نگرشها و دستور کارهایی است که به اصل باورهای دینی لطمه می زند. ماین و همکاران در 1990 و واکر و همکاران در 1995 نشان می دهند که نیمی از نوجوانان و جوانان امریکایی معتقدند که عملکردهای کلیسا برای فهم وضعیت و نیازهای جنسی آنان، تناسبی با واقعیتهای زندگی نوجوانان ندارد. به نظر آنان، کلیسا تمایلات طبیعی را که خداوند در نهاد آدمی گذاشته است، انکار می کند و به حقوق انسانی جوانان توجهی ندارد. با این همه اعتقاد قلبی نوجوانان و جوانان به خداوند همچنان به جای خود باقی است.
البته موضوع دیدگاههای مذهبی در مسائلی چون مساله جنسی حساستر و پیچیده تر از آن است که بتوان در اینجا از آن گفتگو کرد لیکن اشاره مختصری به برخی تحقیقاتی که در این مورد وجود دارد می تواند زمینه ذهنی بهتری برای بررسیهای بیشتر فراهم کند. تحقیقات موجود، موضوع تعلقات مذهبی نوجوانان و جوانان در محیط های مذهبی مسیحیت را از زاویه نگرش و رفتارهای جنسی آنان بررسی کرده است . همان طور که می دانیم، بخش اعظم دنیای مسیحیت مخالف روابط جنسی خارج از ازدواج است. این نگرش بخصوص در گذشته مسیحیت بسیار قوی تر بوده ولی آموزشهای کلیسا در چند دهه اخیر تغییر و تعدیل یافته و اکثر کلیساها ترجیح می دهند به طور جدی وارد این مساله نشوند چون بسیاری از طرفداران خود را از دست خواهند داد. فرض آنان این است که طرفداری نوجوانان و جوانان از کلیسا بسیار مهمتر از چگونگی نگرش و رفتار آنان در مورد این مساله است.
برخی دیگر از تحقیقات نشان می دهد نوجوانان و جوانانی که تعلق و وابستگی محکمتری به کلیسا دارند و به طور مستمر در مراسم آن شرکت می کنند عموماً نگرشی منفی نسبت به ارتباط جنسی خارج از ازدواج دارند، اطلاعات و تجربه اندکی در این مورد دارند و دوستان خود را نیز از افراد همانند خویش انتخاب می کنند. تنوع دیدگاه های گروهها و فرقه های مختلفی که خود را به مسیحیت منتسب می دانند، هم در این مورد و هم در موارد دیگر، بسیار فراوان است.
این تنوع دیدگاهها صرفاً یک مساله مذهبی و فرهنگی نیست بلکه اساساً یک مساله اجتماعی- سیاسی نیز هست.
رشد باورهای مذهبی در نوجوانی و جوانی
انتقال باورهای مذهبی به کودکان و نوجوانان و جوانان اساساً توسط خانواده صورت می گیرد و مدرسه و اماکن مذهبی نیز نقش ثانوی خود را در این انتقال ایفا می کنند. باورهای مذهبی هم در نحوه تفکر فرد در باره هستی، هم در احساسات و عواطف او نسبت به خود و دیگران و هم در رفتار او در برخورد با مسائلی که با آنها رو به رو است تأثیر غیر قابل انکاری دارد .
در مطالعاتی که درمورد رابطه میان مذهبی بودن مادر و پدر (بر اساس دو عامل نگرش مادر و پدر نسبت به اهمیت مذهب و شرکت آنان در تکالیف مذهبی) و مذهبی شدن فرزندان صورت گرفت ، این نتیجه به دست آمد که نقش مادر در مذهبی شدن دختر و نقش پدر در مذهبی شدن پسر بیشتر است و در صورتی که بین مادر و پدر اتفاق نظر و عمل مذهبی وجود داشته باشد این تأثیر هم روی دختران و هم روی پسران بیشتر خواهد بود. همچنین، وقتی که اتفاق نظر مذهبی بین پدر و مادر وجود نداشته باشد تأثیر پدر بر تربیت مذهبی فرزندان بیشتر است.
اوزوراک در 1986 نیز نشان داده است که شرکت والدین در تکالیف و مراسم مذهبی و بحث و گفتگوهای مذهبی در خانواده باعث انتقال باورها و عملکردهای دینی به نوجوانان می شود. به ویژه پسران از این بابت تأثیر پذیری بیشتری دارند، یعنی وقتی که پدر به تکالیف مذهبی عمل نکند و در اماکن مذهبی حضور نداشته باشد، پسر نوجوان او نیز با روحیه مذهبی بار نخواهد آمد .به بیان دیگر، ثبات و استمرار عقاید و عملکردهای دینی پدران نقش اساسی را در شکل گیری باورها و عملکردهای دینی پسران نوجوان دارد.
تحقیقات نشان می دهد که نوع مناسبات در خانواده باعث ایجاد فضایی از زندگی می شود که تأثیر مهمی در افزایش یا کاهش باورهای دینی فرزندان نوجوان و جوان به جای می گذارد.
آن دسته از والدین که هم از فرزندان حمایت می کنند و هم روی آنان کنترل دارند، فرزندانی را تربیت می کنند که ارزشهای دینی و اخلاقی مشابه والدین خود خواهند داشت. اما والدینی که فرزندان خود را کاملاً حمایت می کنند، ولی کنترلی روی آنان ندارند و نیز والدینی که نه حمایت چندانی از فرزندان خود می کنند و نه کنترلی روی آنان دارند، فرزندانی تربیت خواهند کرد که باورها و ارزشهای اخلاقی آنان شباهت چندانی به باورها و ارزشهای اخلاقی پد رو مادرشان نخواهد داشت . وجود تعارض در خانواده و در بین والدین و فرزندان مانع از انتقال ارزشهای دینی به فرزندان نوجوان می شود .
تقریباً در همه کشورها، نوجوانان و جوانان عموماً به مذهب علاقه و توجه نشان می دهند و والدین و بزرگسالان نیز با کمک به ایجاد و توسعه مراکز مذهبی و با شرکت در مراسم گوناگون مذهبی زمینه مساعدی برای پاسخگویی به نیازهای دینی آنان و انتقال سنن مذهبی فراهم می آورند. تحقیقات نیز نشان می دهد که اولاً والدین سعی می کنند فرزندان خود را با مذهب آشنا کنند و ثانیاً کوششهای آنان و سایر بزرگسالان و برنامه های مؤسسات گوناگون دولتی و غیردولتی در توجه و علاقه نوجوانان و جوانان به مذهب نقش مهمی دارد .
همین تحقیقات نشان می دهد که مردم عموماً دین و مذهب خود را تغییر نمی دهند و اگر تغییری در عقاید پایه ای افراد پیش آید عموماً در دوره نوجوانی و اوائل جوانی است.
شدت رشد و تغییر در نگرشهای دینی در نوجوانی
حتی کودکانی که در تمام سالهای پیش از نوجوانی تحت آموزش و تلقینهای شدید مذهبی بوده اند، باز هم وقتی به سن نوجوانی می رسند باورهای مذهبی خود و اطرافیانشان را مورد سؤال قرار می دهند.علت مسأله آن است که اولاً تفکر نوجوانان به سطح بالاتری از رشد می رسد، ثانیاً و به خصوص در اواخر نوجوانی و اوائل جوانی، کوشش برای اطمینان یافتن از هویت مذهبی خویش شدت می یابد و فرد در پی آن است که پاسخ روشنی برای هر یک از عقاید دینی خود پیدا کند.او باید به سؤالات گوناگونی از قبیل سؤالات زیر پاسخ روشنی بدهد:
- من کیستم و چه خصوصیات و افکار و اعتقاداتی دارم؟
- من می خواهم چه نوع زندگی داشته باشم و به کجا برسم؟
- چرا من به این جهان آمده ام و مقصود از زندگی من چیست؟
- آیا واقعاً خداوند یا روح جاودانه برتر و بی همتا وجود دارد؟
- آیا باورهای من به دین و خداوند درست است و آیا آنچه که در این باره از پدر و مادر و مدرسه و جامعه یاد گرفته ام حقیقت دارد؟
- عقاید واقعی من درباره دین و مذهب چیست؟
آموزش اخلاقی، ارزشی و دینی به نوجوانان و جوانان
سالها است که در میان روان شناسان تربیتی بر سر مسأله آموزش ارزشهای اخلاقی و دینی به نوجوانان و جوانان بحث و اتفاق نظر بوده است. برخی معتقدند که مدرسه باید نسبت به ارزشهای باورهای مذهبی بی طرف بماند و بسیاری معتقدند که آموزش رسمی باید بر آموختن ارزشهای اخلاقی و دینی تأکید نماید. به نظر ما، صحبت بر سر«نیاموختن ارزشها» در خانه و مدرسه و جامعه بر ارزشهای معینی معینی می چرخد و این ارزشهابه شکلهای گوناگون به نوجوانان و جوانان نیز منتقل می شود. بنابراین، ارزشها همیشه آموخته می شوند و ما فقط می توانیم از چگونگی و شکلهای مختلف «آموختن ارزشها» صحبت کنیم. آموزش رسمی و آموزش غیر رسمی، دو شیوه آموختن ارزشها است که هریک از اینها نیز دارای دو جنبه است: آموزش پنهان یا ضمنی و آموزش آشکار (که این نیز به دو صورت ارائه می شود: آموزش مستقیم و آموزش غیر مستقیم).
رشد احساس اخلاقى در نوجوانى و جوانى
رشد احساس اخلاقى اساسا در خانواده و در فرایند ارتباطى عاطفى والدین با فرزندان شکل مىگیرد. روشها و فنون تربیت فرزند، میزان همدلى والدین با فرزندان و نقش عواطف و رشد وجدان اخلاقى را مىتوان در شمار مهمترین عوامل شکلدهنده فراخود و احساس اخلاقى به حساب آورد، فراخود، که بخش اخلاقى شخصیت فرد است، از سنین پیش دبستانى در او شکل مىگیرد، یعنى آن زمان که کودک براى حفظ و افزایش محبت والدین نسبت به خود و از ترس و اضطراب از دست دادن عشق و علاقه والدین به او و براى اجتناب از تنبیه شدن توسط آنان سعى مىکند خود را با والدین و به خصوص با والد همجنس خود همانند سازد.
در فرایند شکل گیرى وجدان و همانندسازى با والدین (و بعدا با مربیان و همسالان) است که احساس مثبت و منفى درباره هنجارهاى اخلاقى خیر و شر نیز در وجود فرد ریشه مىگیرد و فراخود او را مىسازد. انتظارات و فرمانها و چارچوبهاى مجاز و غیر مجاز اخلاقى فراخود فرد است که احساس معینى را نسبت به تفکر و رفتار مثبت اخلاقى (احساس صواب یا پاداش وجدانى) و نسبت به تفکر و رفتار غیر اخلاقى (احساس گناه یا تنبیه وجدانى) در فرد به وجود مىآورد.
برانگیختن فرزند از جانب والدین براى یادگیرى هنجارها و رفتار اخلاقى معمولاً به سه روش انضباطى یعنى محرومیت از عشق، نمایش قدرت و گفتوگو و استدلال صورت مىگیرد. گذشت کردن از خطاهاى نوجوانان و جوانان و احساس همدردى کردن با آنان نیز روش تربیتى مناسبى براى رشد احساس اخلاقى در آنان است.
در روش محروم کردن از عشق و علاقه، پدر یا مادر توجه و علاقه خود را از کودک باز مىدارد، و با سردى و بىاعتنایى با او رفتار مىکند. مثلاً هنگام بروز خطایى از کودک ممکن است به او گفته شود «اگر یک بار دیگر این کار را بکنى به کلى تو را رها مىکنم.» یا «وقتى که این کار را مىکنى اصلاً تو را دوست ندارم.»
در روش نمایش قدرت، والدین سعى مىکنند کنترل خود را روى فرزند یا امور مورد علاقه او اعمال کنند. مثلاً تنبیه کردن، تهدید کردن و کاهش دادن امتیازات وى نوعى نمایش قدرت به حساب مى آید.
در روش گفتوگو و استدلال، با آگاه کردن فرزند از عواقب کارى که انجام مىدهد و با توضیح دلایل عمل او براى دیگران سعى مىشود رفتار اخلاقى در وى درونى شود. مثلاً وقتى والدین به معلم توضیح مىدهند که علت رفتار نادرست فرزندشان خود آنان بوده و با کماهمیت شمردن انجام تکالیف مدرسه باعث شدهاند که او به معلم دروغ بگوید، از این روش استفاده مىکنند.
هر یک از این روش ها تحریکات خاصى را در کودک یا نوجوان ایجاد مىکند. به نظر مىرسد که میزان تحریک کنندگى دو روش اول (یعنى محروم کردن از عشق و علاقه و نمایش قدرت) خیلى شدیدتر است به گونهاى که محروم کردن از عشق باعث ایجاد اضطراب و نمایش قدرت باعث تنفر و کینهتوزى مىشود. روش گفتوگو و استدلال تحریک کمترى در نوجوانان ایجاد مىکند و باعث مىشود که آنان بتوانند حرف عاقلانه والدین را بفهمند و احساس اخلاقى مثبت و مؤثرى پیدا کنند.
آن دسته از والدین که هر دو روش محروم کردن از عشق و نمایش قدرت را به کار مىگیرند لطمه بیشترى به نوجوان مىزنند و شرایطى فراهم مىکنند که او قادر به فهمیدن استدلالها و حرفهاى حساب آنها هم نیست. والدینى که از روش نمایش قدرت استفاده مىکنند نشان مىدهند که قادر به کنترل احساسات خودشان نیستند. فرزندان نوجوان این والدین نیز که با آنها همانندسازى مىکنند دچار همین مشکل خواهند شد و نمىتوانند در برخورد با مشکلات، احساسات و خشم خود را کنترل کنند.
روش استفاده از گفتوگو و استدلال نیز نباید به گونهاى باشد که به ملامت کردن نوجوان بینجامد. این گفتوگوها باید باعث رشد احساس اخلاقى نوجوان شود نه احساس ناتوانى و گناه. گروهی از تحقیقات نشان مى دهند که روش استدلال استقرایى و توضیح رفتار اخلاقى و تبیین عواقب رفتار نادرست، اگر مستقیما نوجوان را مورد حمله قرار ندهد، نتایج مثبت و مؤثرى در رشد احساس اخلاقى وى به جاى مى گذارد.
گذشت کردن و احساس همدردى با نوجوانان و جوانان نیز تأثیر مثبتى بر رشد اخلاقى آنان مىگذارد. گذشت کردن یک تمایل غیرخودخواهانه و از سر انسان دوستى نسبت به دیگران است. در شرایطى که نوجوانان عموما خود مرکز بین و تا اندازهاى خودخواه هستند وقتى که رفتار بزرگسالان همراه با فداکارى باشد زمینه بسیار خوبى براى ایجاد احساس اخلاقى مثبت در آنان فراهم مىکند. به بیان دیگر، فداکارى و گذشت بزرگسالان زمینه فداکارى متقابل نوجوانان و جوانان را فراهم مىآورد.
بىجهت نیست که همه ادیان الهى و تمام عرفا و حکما و مربیان بزرگ، همگان را به چنین رفتارى توصیه کردهاند. این رفتار باعث مىشود که نوجوانان و جوانان یاد بگیرند با دیگران به همانگونه رفتار کنند که با آنان رفتار مىشود یا انتظار دارند که دیگران با آنان رفتار کنند.
تحقیقات جدید نیز نشان مى دهند که وقتى پدر و مادر و مربى رفتار فداکارانهاى با نوجوانان دارند او نیز همین رفتار را با دوستان نوجوان خود نشان مى دهد.
بخشیدن خطاهاى نوجوانان و جوانان، یعنى نادیده گرفتن (به جاى تلافى کردن) صدمهاى که از جانب آنان به ما وارد شده است، نیز یکى از جنبههاى برخورد بزرگوارانه با آنان است. مرحله اخلاقى بالاتر این است که نه تنها خطاى آنان نادیده گرفته شود بلکه به آنان کمک شود تا مشکل خود را از بین ببرند. آنان به این ترتیب یاد خواهند گرفت که در مقابل خطاهاى دیگران چه رفتارى از خود نشان دهند. آنان خواهند آموخت که معناى خوبى و بدى اساسا این است که به دیگران کمک کنید یا به آنان زیان برسانید.
احساس همدردى کردن با نوجوانان و جوانان نیز از یک سو باعث ایجاد احساس اخلاقى مثبت در آنان مىشود و از سوى دیگر به آنان مىآموزد که نسبت به دیگران با همنوایى و همدردى و انگیزش مثبت و کمککننده برخورد کنند. همنوایى و همدردى با دیگران، اگرچه یک حالت عاطفى است، اما داراى یک بخش شناختى نیز هست، یعنى استعداد تشخیص وضعیت روانى و درونى طرف مقابل ـ که آن را برداشت درست از وضع دیگران مىنامند.
معمولاً افراد در سنین 10 تا 12 سالگى و در آستانه نوجوانى است که نسبت به دیگران، خاصه افراد بیمار و معلول و محروم و نیازمند، احساس همدردى پیدا مىکنند و مایلند به آنان کمک کنند. این احساس، اگر توسط دیگران مورد تقویت قرار گیرد، در اواخر نوجوانى و در جوانى کاملاً تشدید مىشود و زمینهساز اندیشههاى انساندوستانه اجتماعى و اقتصادى در آنان مىگردد.
رفتار همدردى شکلهاى گوناگونى به خود مىگیرد و در مراحل مختلف نوجوانى به صورتهاى گوناگونى بروز مىکند. مثلاً در اوائل نوجوانى این رفتار کمتر مشاهده مىشود ولى در اواسط این دوره همدردى نوجوانان با همسالان خود به جایى مىرسد که حتى ممکن است او را در مسیرهاى ضداجتماعى نیز سوق دهد. در اواخر این دوره و در جوانى است که فرد قادر است رفتار همدلانه با دیگران داشته باشد و احساس همدلى را در دوستان خود نیز به وجود آورد (دامون، 1988؛ مارشال و همکاران، 1994).
اهمیت احساس همنوایى و همدردى در رشد اخلاقى به قدرى است که برخى از تئورىهاى جدید روانشناسى این احساس را مرکز عواطف آدمى و پایه طبیعى یادگیرى هنجارهاى اخلاقى مىدانند. از این دیدگاه، عواطف اخلاقى به صورتى نزدیک با جنبههاى شناختى و اجتماعى رشد نوجوانى نیز مرتبط است (دامون، 1988؛ آیزنبرگ، 1977).
رشد ارزش ها در نوجوانى و جوانى
از خود بپرسیم چه ارزشهایى براى نوجوانان و جوانان حائز اهمیت است؟ چرا تحقق آن ارزشها باعث ایجاد احساس اهمیت و رشد در آنان مىشود؟ و باور کردن چه ارزشهایى در آنان مىتواند به رشد و کمال فردى و اجتماعى آنان کمک کند؟
همه نوجوانان و جوانان، صاحب ارزشهاى معینى در زندگى خود هستند و این ارزشها بر افکار و احساسات و رفتارشان تأثیر مىگذارد (فلاناگان(58)، 1997). شما نیز مىتوانید از خود بپرسید اهمیت ارزشها در زندگى آدمى چیست؟ چه ارزشهایى در دوره نوجوانى و جوانى براى شما اهمیت داشت؟ دوستان و همسالان شما در آن دوره عموما چه ارزشهایى در سر داشتند؟ و تفاوت ارزشهاى نوجوانان و جوانان در جوامع مختلف و در گذشته و حال چیست؟
ارزشهاى نوجوانان و جوانان کشور در سه دهه اخیر همراه با تغییرات وسیعى بوده است. در دهه 1350 و در آستانه و اوائل انقلاب جوش و خروش انقلابى براى آزاد کردن و تحول کشور در رأس امور نوجوانان و جوانان قرار داشت و عموم نوجوانان و جوانان با آرمانگرایى افراطى و امیدهاى بسیار بزرگى که داشتند تصور مىکردند در مدتى کوتاه شاهد پیشرفتهاى عظیم کشور خویش خواهند بود و با همین تصور بود که از جانفشانى در راه تحقق آرمانهاى خویش نیز مضایقه نداشتند. در دهه 1360 مهمترین مسأله آنان به پیروزى رساندن جنگ تحمیلى بود و درصد نسبتا کمى از آنان در پى رفاه و منافع شخصى خویش بودند.
اما از اوائل دهه 1370 تا کنون وضعیت عوض شده است و نوجوانان و جوانان دریافتهاند که به جاى امید بستن به وعدههاى گوناگونى که به آنان داده مىشود، باید شخصا با اتکاى به خود و با به کارگیرى هوشمندى و انرژى شخصى راهى براى تأمین معاش و پیشرفت خویش در شرایط بسیار دشوار اجتماعى و اقتصادى کنونى پیدا کنند تا بیش از این از قافله عقب نمانند. بىتردید احساس عقب ماندن از قافله توانسته است تأثیرات نامطلوبى را بر روح پاک و شخصیت شریف نوجوانان و جوانان به جاى گذارد و اهمیت تعلق قلبى به ارزشهاى معنوى را که از جمله خصال برجسته تاریخى جوانان ایرانى است، در آنان کاهش دهد.
به نظر مىرسد که بزرگترین عامل این تغییر وضعیت ارزشى نوجوانان و جوانان، از جهتگیرى عمومى فرهنگى ـ اجتماعى به جهتگیرى شخصى اقتصادى ـ فردى، شکاف عظیم حرف و عمل و فاصله عظیمتر ادعا و توانایى در میان بسیارى از کسانى بوده است که سر رشته امور اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى را در اختیار داشته اند و حاضر نبوده و نیستند که در جایگاهى متناسب با توانایىهاى خویش قرار گیرند.
به عنوان مثال مىتوانید امور آموزش و پرورش متوسطه را که سرنوشت رشد ارزشهاى اکثریت نوجوانان کشور را در دست دارد، در نظر بگیرید و ببینید چه تفاوت قابل ملاحظهاى بین سخنان و ادعاهاى گروهى از مسؤولان این نهاد عظیم فرهنگى در سطح کشور و استانها و شهرستانها با واقعیتهاى مربوط به نگرشهاى ارزشى و اخلاقى و شخصیتى دانشآموزان دورههاى راهنمایى و دبیرستانى و فارغالتحصیلان مدارس وجود دارد.
در یک موضوع مشخصتر، نظیر انگیزه براى تحقق ظرفیتهاى خویش که یک ارزش اساسى در رشد نوجوانان و جوانان است، اگر دقت کنید خواهید دید که نه آموزش و پرورش داراى برنامه و کارکرد مناسبى براى تحقق این هدف بزرگ تعلیم و تربیت است و نه بسیارى از نوجوانان و جوانان نگرش و برنامه و عملکردهاى مناسبى براى شکوفا کردن قابلیتهاى عظیم خدادادى خویش را دارند. آن دسته از نوجوانان و جوانان هم که تلاش کافى به عمل مىآورند بیشترین سعىشان این است که شاید بتوانند جل و پلاس خویش را از آب بکشند و راهى براى آینده و رفاه زندگى خود پیدا کنند. مفاهیم ارزشى سطح بالاتر نظیر رفاه و سعادت دیگران، آبادانى کشور، و سعادت عمومى انسانى نیز جایگاه مهمى در ذهن و احساسات آنان ندارد.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .