اسطوره و کهن الگوی عناصر اربعه
انباذقلس از فیلسوفان يونان قديم در سده پنجم (ق.م) است. او جهان را ترکیبی از عناصر چهارگانۀ آب، باد، خاک و آتش می دانست و جمع و تفريق عناصر را که مايۀ کون و فساد عالم است، نتیجۀ مهر و کین می خواند؛ و اعتقاد داشت که اين بنا به شرايط خود ، گاه غالب و گاه نیز مغلوب می شوند.
هرگاه مهر غلبه دارد جمعیت بر پريشانی برتری می يابد و چون کین چیره شود، تفرقه شدت می يابد و دوره ای که ما در آن زندگی می کنیم، دور غلبه کین و پريشانی است و دنیا در حقیقت، زندان روح و کیفر گناهان اوست.
امپدوکل ( Empebocle ) نخستین فیلسوفی بوده که خودش را به درون کوه آتشفشان امپا پرتاب کرد. او معتقد است صفات دوگانه و متضادِ منسوب به آتش يعنی شور حیات و سودای مرگ با هم پیوسته اند . آتش از يک طرف رمز گناه و شر است و از سوی ديگر ، نماد پاکی و تطهیرکنندگی است.
در حكمت باستان، جهان را متشكّل از چهار عنصر متضادي مي دانستند كه در پيوند خود، دنياي فـرودين را به وجود آورده بودند . يونگ معتقد بود، ذهن آدمي ، داراي گرايش ي طبيعـي اسـت كـه در جهـت يـابي چهارگانة خود، ضمن ترسيم حداكثر مخالفت اضداد، با تركيبي جادويي ميان آنهـا يـك " تعـادل كامـل " برقرار مي كند . استيونس دربارة اعتقاد فلاسفة يونان باستان، از قرن چهارم پيش از ميلاد به بعد، نسبت بـه تـشكيل جهان از چهار عنصر متضاد نيز، معتقد است، چون مردم از لحاظ طبيعي، آتش را گـرم و خـشك ، هـوا را گرم و مرطوب ، آب را سرد و مرطوب ، و زمين را خيس و خشك مي دانستند ، به دنبال آن چنين پنداشـته بودند كه آتش و آب تشكيل يك جفت از اضداد را مي دهند، همچنان كه هوا ( باد ) و زمـين (خـاك ) نيـز صاحب همين تقارن به شمار مي آيند .
بدين ترتيب، فرض ضديت ميان چهار آخشيج و تجميعي كه در تشكيل جهان از اتّحاد آنهـا حاصـل مـي شود، يكي از مهم ترين شالوده هاي ذهنيت اساطيري است كه به هر يك از اين چهار عنصر، خويـشكار ي اساطيري خاصي، مرتبط با نقش آن در اين وحدت مقدس مي بخشد . فرض وجـود طبقـاتي بـراي ايـن عناصر و مشتمل دانستن فلك زمين بر چهار كرة خاك، آب، باد و آتـش كـه در چرخـة خـاك و آب، در فرود و باد و آتش، در فراز پنداشته مي شدند، نيز در همين ارتباط قابل تفسير است .
هر كدام از اين عناصر چهار گانة تشكيل دهندة تعادل زيستي در الگوي مثالي زمين، صاحب تصويري كهن الگويي هستند كه در فرهنگها و آثار ادبي بشري پيوسته تكرار مي شـوند و داراي ژرف سـاخت عميـق و گـسترده اي از نمـاد پردازي شده اند . اسطورة آب، در اين ميان، يكي از مهم ترين تصاوير كهن الگويي براي انـسان اسـت كـه نقشهاي شگرفي را در رمزهاي اساطيري متعلّق به وي بر عهده گرفته است؛ نقش هايي كه بيشترين پيونـد را با مفهوم "زندگي" به خود اختصاص داده است . پيدايش آب، به عنوان يكي از چهار عنـصر اصـلي پديـد آورندة جهان مادي، بخشي از كهن الگوي آفرينش است كه از خلق آن در كنار سه آخشيجان ديگر ياد شده است .
در آیین مانوی ، پنج عنصر ظلماني عبارتند از آتش مخرّب ( حریق ) ، باد ويرانگر ( طوفان ) ، هوای مه آلود ، آب گل آلود ( لجن ) و ظلمات شب و در همين حال، پنج عنصر از عناصر نوراني نيز آتش پاك، هواي لطيف ، خاک پاک ، آب پاك ، نور روز هستند .
عناصر چهارگانة تشكيل دهندة شبكة معنايي متعلق به رمزپردازي زمين در اساطير، بر شالوده اي از تضادهاي ميان چهار عنصر پايه و وحدت و يگانگي نهايي آنها مبتني شده است .
عناصر اربعه یا عناصر چهارگانه چهار عنصر آب ، هوا ، خاک و آتش هستند که یونانیان باستان آنها را عنصرهای سازندهٔ جهان میدانستند.
نور خورشید را مخلوطی از هوا و آتش تصور میکردند و یخ را همان آب میدانستند که سختی سنگ را به دست آوردهاست.
ابن سینا در کتاب قانون مدعی است که دو عنصر سنگین، یعنی خاک و آب، سازندهٔ اعضای بدن هستند و دو عنصر سبک، یعنی آتش و هوا، سازندهٔ روح هستند.
اگرچه این دیدگاه ممکن است بسیار عامیانه به نظر رسد، اثرهایی ژرف بر درک امروزی ما از جهان دارد. یکی از این آثار توجه به حالات مادهاست. مفهوم ماده و انرژی را میتوان از اعتقاد به عناصر اربعه برداشت کرد؛ خاک نمایندهٔ حالت جامد ، آب نمادی از حالت مایع ، و هوا یادآور حالت گازی است و آتش نماینده حالت پلاسما . به این ترتیب چهار عنصر نخست حالات چهار گانهٔ ماده را یادآور میشوند.
اثر دیگر معرفی آتش است. آتش نمایندهٔ مفهوم انرژی و بیانگر تغییراتی است که انرژی در ماده و حالات آن به وجود میآورد. بدین ترتیب مفهوم ماده و انرژی را به آسانی میتوان از دیدگاه پیشینیان، برداشت کرد.
اینکه یونانیان در برههای از تاریخ چنین دیدگاهی داشتهاند درست است اما به اینکه چنین دیدگاهی نخست از کدام اندیشه برآمده ارتباط خاصی ندارد. بعد از پیدایش جدول مندلیف (در واقع عناصری که در جدول مندلیف به عنوان عناصر اولیه جهان وجود دارند همه از ارکان اصلی که بعد به آنها اشاره خواهیم کرد به وجود آمدهاند. هوا : نیتروژن ، اکسیژن ، کربن دی اکسید ، هیدروژن ؛ آب : دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن ؛ خاک : آهن ، روی ، مس و منگنز و...) توسط دیمیتری ایوانوویج مندلیف کمتر کسی را میتوان یافت که از عناصر اصلی و اولیه جهان خبر داشته باشد.
حکمای پزشکی قدیمی جهان (خصوصاً دو پزشک معروف جهان:ابو علی سینا و جالینوس بر این باور بودند که جهان دارای چهار رکن اصلی و عناصر بسیط و غیرقابل تجزیه تشکیل شده است. آنها اعتقاد داشتند که مواد تشکیل دهنده جهان و انسان چهار چیز است به نامهای: آتش، هوا، آب، خاک.عنصر عبارت از جسم بسیط است؛ یعنی جسمی که از دو یا چند جسم دیگر ترکیب نشده باشد. در طبیعیات قدیم اعتقاد بر این بود که در کره زمین فقط چهار عنصر وجود دارد که عبارت است از: آب و خاک و آتش و هوا. در مقابل به دیگر اجسام که از ترکیب این چهار عنصر به وجود میآمدند جسم معدنی اطلاق میکردند.
پیشینیان بر اساس این نظریه (تشکیل عالم زمینی از این چهار عنصر) و بررسی خصوصیات هر جسم در سایه خواص چهارگانه این چهار عنصر (رطوبت و یبوست و حرارت و برودت) مسائل بسیاری را کشف نموده بودند و بر همین اساس در بسیاری از محاسبات نتیجه گرفته و پزشکان متقدم چون جالینوس یا شیخ الرئیس ابوعلی سینا مریضیهای زیادی را بر اساس همین اصول درمان مینمودند.
در طبیعیات جدید (فیزیک و شیمی جدید) اعتقاد بر این است که این چهار نوع از مرکباتند و هر یک از موادی بسیط تشکیل یافتهاند؛ مثلا آب از هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است. پس عناصر حقیقی چیزهائی غیر از این چهار میباشند.
شیمیدانان تلاش وسیعی نصد و ده عنصر را شناسائی کردهاند که در فلزات حجم انها دیرتر منبسط میشود مانند اهن نقره مس طلا.
تصور غالب بر این است که اکتشافات شیمی و فیزیک جدید نظریه عناصر اربعه را رد نموده و ثابت کرده که طبیعیات قدیم به خطا رفته است و بر همین اساس محاسبات ایشان نیز با خطا مواجه میشود و لذا طب مرسوم در دوره گذشته نیز زیر سؤال میرود.
لیکن تحقیق در سخنان متقدمان نشان میدهد که نظریه عناصر در اصطلاح پیشینیان ربطی به عناصر در شیمی جدید ندارد و اکتشافات جدید به هیچ روی نقدی بر آن دیدگاه نیست و لذا پزشکی مبتنی بر طبیعیات قدیم نیز با مشکلی مواجه نخواهد بود.
مشکل اساسی بد فهمیده شدن کلام پیشینیان در این راستاست. در این نوشتار کوشیده شده تا توضیحاتی پیرامون نظر گذشتگان ارائه شود که به روشن شدن مراد ایشان کمک کند و تفاوت اساسی آن با نظر مأخران آشکار شود.
از ميان عناصر چهارگانه، با توجه به ارتباط مفهوم زندگي با عنصر آب و تقـدس و شـكوه آتش ( به خصوص در اساطير و اديان ايراني )، بخش عمده اي از نمادپردازي هاي مربوط بـه عناصر در اساطير، به اين دو عنصر اختصاص يافته است، اما دو عنصر ديگر (باد و خاك)، ضمن اينكه در تعامل با كلّيـت چهـار آخشـيج از نمـادپردازي پيچيـده اي برخوردارنـد .
در اين نظام معنايي، دو آخشيج خاك و باد در اساطير، علاوه بر تقابل نماديني كه با دو عنصر ديگر ( آب و آتش ) دارند، خود صاحب ارزش هاي نمادين قائم به ذاتي هستند كه هركدام را مي توان در دو قطب جداگانه تحلي ل كرد . اسطورة خاك، به عنوان پست ترين عنصر فرودين، مادة اولية تشكيل دهندة حيات مادي و زندگي جسماني انسان و همچنين، بستري براي مرگ و اضمحلال و پايان حيات گيتيانة او به شمار آمده است و عنصر باد، به عنوان سبك ترين و نامرئي ترين عنصر، در عين حال كه نمادي از نيروي جان و حركت حيات در طبيعت مادي است، نمادي از خشم طبيعت و بروز اختلال در تعادل ميان طبايع است كه بارزترين نمود آن را در اسطورة توفان و ديو باد مي توان جستجو كرد.
عنصر پنجم
در دانش باستانی و قرون وسطایی اثیر یا اتر یا عنصر پنجم ( quintessence ) جوهری است که گیتی را فرای مرزهای زمینی (بر فراز کرهٔ هوا) پر میکند و عناصر چهارگانه (آب، هوا، خاک و آتش) را در کنار هم نگه داشتهاست. از مفهوم اثیر در نظریههای بسیاری برای توضیح پدیدههای طبیعی استفاده شدهاست.
با فرض وجود عنصر پنجم ، نظریه هایی در فیزیک ایجاد شد که بیشتر به نظریه های اتر معروف اند . نظریههای اتر در فیزیک چنین پیشنهاد میدهند که رسانهای به نام اتر ( از واژه یونانی αἰθήρ به معنی هوای بالا، هوای خاص وتازه ) وجود دارد که، ماده یا میدانی که فضا را پر کردهاست و گمان میرفت که وجودش به عنوان رسانه انتقال برای انتشار نیروهای الکترومغناطیس یا گرانشی ضروری است. نظریههای اتر مفاهیم مختلفی برای این رسانه و ماده ارائه دادهاند. مفهوم اتر عصر نوین با واژه کهن اتر که از عناصر طبیعی محسوب میشد، شباهت چندانی ندارد. از زمان پیدایش نظریه نسبیت خاص، نظریات شامل اتر از فیزیک نوین کنار گذاشته شدند و با مدلهای انتزاعیتری جایگزین شدند.
در سدهٔ ۱۹ میلادی میپنداشتند واسطهٔ گسیل نور محیط با واسطهای به نام اتر گوهر پنجم یا اتر است که فضا را پر میکند. امروزه این نظریه که برای انتشار پرتو الکترومغناطیس، وجود محیط اتری لازم است دیگر پذیرفتنی نیست. بر اساس این نظریه، نور آشوب اتر محسوب میشد که به موجب آن،[اتم|اتمهایش]به طرز خاصی مرتعش شده و موجب گسیل نور میشوند. نیوتن و ماکسول معتقد به نظریه اتر بودند.
توضیحی از عناصر اربعه در طبیعیات قدیم
از آنجا که گزارش منابع غربی و اسلامی پیرامون باورهای فیزیکدانان پیشین متفاوت است، به منابع فیزیک اسلامی که تکیه میکنیم. چرا که نیمی از دوران فیزیک قدیم در عصر اسلامی رقم خورده و منابع دستِ اول آن موجود است.
* عناصر در نگاه فیزیکدانان پیشین
نگارنده میپندارد یکی از بزرگترین سوء تفاهمهای تاریخ علوم طبیعی، در تصور عناصر اربعه رخ داده است. این سوء تفاهم که مسیر علم را تغییر داد، دو رکن بنیادی دارد؛ لذا پیش از تقریر نظریۀ پیشینیان پیرامون عناصر اربعه، به بیان آن دو رکن میپردازیم.
- رکن اول
عناصر اربعه یعنی «خاک، آب، هوا و آتش»، به صورت محض یافت نمیشوند؛ حتی در ریزترین مقیاسها. آب عنصری چیزی غیر از آبی است که در طبیعت یافت میشود. خاک عنصری، هوای عنصری و آتش عنصری نیز چیزی غیر از خاک، هوا و آتش در طبیعت هستند.
شیخ الرئیس ابوعلی سینا که شاخصترین دانشمند تاریخ اسلام در توضیح، تولید و تثبیت آراء حکمت و طبیعیات مشاء است، مینگارد: «هذه العناصر الأربعة تشبه أن تكون غير موجودة على محوضتها و صرافتها فى أكثر الأمر. و ذلك لأن قوى الأجرام السماوية تنفذ فيها، فتحدث فى السفليات الباردة حرا يخالطها، فتصير بذلك بخارية و دخانية، فتختلط بها نارية و هوائية. و ترقى إلى العلويات أيضا أبخرة مائية و أدخنة أرضية، فتخلطها بها، فيكاد أن تكون جميع المياه و جميع الأهوية مخلوطة ممزوجة». ترجمه:گویا این عناصر اربعه غالباً به صورت محض یافت نمیشوند. زیرا قوای اجرام آسمانی در آنها نفوذ کرده و در عناصر سرد، حرارتی ایجاد میکند که با آن ممزوج شده؛ در نتیجه عناصر سرد به بخار (در مورد آب) و دود (در مورد خاک) مبدل گشته و با عناصر هوائی و آتشی مخلوط میگردند. همچین بخارها و دودهایی دیگر به طبقات بالاتر رفته و با اجسام واقع در آن طبقات مخلوط میشوند. بنابراین بعید نیست که بگوییم تمام آبها و هواها مخلوط و ممزوج با دیگر عناصر هستند.
بو علی سینا در ادامه میگوید: «ثم إن توهمت صرافة فيشبه أن تكون للأجرام العلوية من النارية. فإن الأبخرة و الأدخنة أثقل من أن تبلغ ذلك الموضع بحركتها. و إذا بلغت فما أقوى تلك النار على إحالتها سريعا. و يشبه أن يكون باطن الأرض البعيد من أديمها إلى غورها قريبا من هذه الصفة.» ترجمه:اگر بتوان خلوصی را برای عنصری فرض کرد، گویا اجرام علویه (قمر، زهره، عطارد، خورشید و دیگر اجرام خارج از محدودۀ زمین) این چنین باشند. زیرا بخارها و دودهای که از زمین برخواستهاند سنگینتر از آنند که به آنمواضع برسند. اگر هم برسند گرمای افلاک آنها را استحاله خواهد کرد. گویا مرکزیترین نقطه در قعر زمین نیز به خلوص نزدیک باشد. (زیرا ثقل و تراکم شدید، تا حدودی مانع نفوذ عناصر سبکتری چون آب به آنجا میشود)
بسیاری گمان کرده و میکنند که عناصر اربعه همین آب و خاک اطراف ما هستند؛ حال آنکه از نگاه فیزیکدانان پیشین مواد چهارگانۀ موجود در طبیعت، تبلور قابل قبول عناصر اربعه هستند؛ یعنی آب در طبیعت، به نسبت با آتش، خاک و هوای در طبیعت، از عنصر آب بیشتری بهره دارد. آتش در طبیعت عنصر آتش بیشتری از خاک، آب و هوای طبیعی دارد و هکذا. همین مسئله سبب تسمیۀ عناصر اربعه به خاک، آب، هوا و آتش شد.
توافق میکنیم زین پس، مواد چهارگانۀ موجود در طبیعت را با نام خاک طبیعی، آب طبیعی، هوای طبیعی و آتش طبیعی بیان کنیم و عناصر اربعه را متصف به عنصری کنیم.
از دیگر شواهد تفاوت عناصر اربعه با مواد چهارگانۀ طبیعی، بحثی است در آن به دلائل گرما و خشکی آتش طبیعی، سردی و تری آب طبیعی، گرمی و تری هوا طبیعی و سردی و خشکی خاک طبیعی میپردازند. مثلاً در کتب تخصصیِ طب سنتی که بر عناصر اربعه متکی است، این بحث مطرح میشود. اگر مواد مذکور همان عناصر اربعه باشند این بحث لغو است؛ زیرا گرمی و سردی و خشکی و تری از اوصاف غیر قابل انفکاک عناصر هستند.
- رکن دوم
پشتوانۀ فیزیک قدیم مباحث کلی وجود و الهیات به معنای عام بود؛ یعنی فیزیکدانان پیشین از پنجره اصول کلان فلسفۀ اولی به جهان مادی و تجربیات مینگریستند. این امر سبب شده بود آراء فیزیکی نیز رنگ و بوی کلاننگری و تجردمحوری گیرد. در مقابل فیزیک جدید تولید پارادایم هستی را از عالم ماده آغاز کرد؛ لذا خردنگری و مادهمحوری را فیلتر غالب آراء خویش گردانید. این تفاوت یکی از علل سوء تفاهمهای عمیق در امثال بحث عناصر گردید. ضمن مباحث پیش رو، به توضیح عملی این نقطۀ تفاوت خواهم پرداخت؛ لکن اجمالا باید دانست تصور صحیح عناصر اربعه محتاج کلاننگری و آشنایی با مفاهیم مجرد است.
* تبیین عناصر اربعه در نگاه حکمای مشاء
- گام اول: یکپارچگی عالم اجسام
از نظر حکما تمام اجسام عالم، متصل و فاقد فضاهای تهیِ از جسم و خلأ هستند. گویا فیزیک جدید به وجود خلأ بین جسم معتقد است که صد البته در فیزیک قدیم محال شناخته میشده است. جهت تبیین و اثبات نظر حکما لازم است دو مفهوم را به درستی بشناسیم:
جسم. به هر چیز دارای ابعاد سه گانه جسم اطلاق میشود. خواه این جسم متراکم و به اصطلاح متکاثف باشد مانند سنگ و خواه همچون هوا، آتش و امواج به ترتیب از لطافت برخوردار باشند.
خلأ. به معنای فضایی است سه بعدی که فاقد هرگونه جسم باشد. به طوری که مثلاً این فضا را اندازه گیری کرد ولی هیچ چیزی برای اندازهگرفته شدن وجود نداشته باشد.
وجود خلأ امری محال است؛ زیرا کمیات متصل (ابعاد و مقادیر) از سنخ عرضند، یعنی جسم است که آنها را به نمایش میگذارد و در صورت فقدان جسم بستری برای ظهور کمیات باقی نمیماند. به دیگر تعبیر هر جسم به اندازۀ ابعادش، فضایی را در عالم برای خود بازکرده است؛ لذا اگر جسمی به کلی نابود شود ابعاد و مقادیر او نیز نابود شده و نیز فضایی که در اشغال آن جسم بود، بسته میشود. در حکمت صدرایی این موضوع روشنتر است؛ زیرا از نگاه حکمای صدرایی کمیات و مکانها مفاهیمی هستند که ذهن از جسم انزاع کرده است و در صورت فقدان جسم، انتزاع مکان و ابعاد کاملاً بیمعناست.
حاصل آنکه در تمام عالم جسمانی، خلأی وجود ندارد. شاید این گام از مهمترین تفاوتهای میان فیزیک جدید و قدیم، در نگاه به عناصر جهان باشد.
- گام دوم: اجزاء جسم
جسمی را تصور کنید و فرض نمایید که یکپارچه است؛ یعنی حقیقتاً یک نوع جسم است و هیچ فضای خالی و گسستهای در درون خود ندارد. بدون شک این جسم درای اجزائی است؛ زیرا میتوان آن را به قطعاتی تقسیم کرد و قطعات را به قطعات کوچکتر و هکذا. سؤال اینجاست تا چه حدّی میتوان به این تقسیم ادامه داد و در صورت پایان پذیرفتن به چه چیزی ختم میشود؟ سه جواب مهم از این پرسش به شرح ذیل است:
- ۱. در نهایت به جزئی خواهیم رسید که عرض و طول و ارتفاع آن صفر است؛ یعنی به جزئی فاقد بُعد خواهیم رسید که این اجزاء فاقد بُعد، سازندۀ اجسام دارای بُعد هستند. ناصحیحبودن این پاسخ پر واضح است؛ زیرا عقل نمیپذیرد که کمشدن مقادیر منجز به صفر شدن آن شود و اساساً أشیاء فاقد بُعد هر چند بینهایت باشند، نمیتوانند جسمی دارای بُعد بسازند.
- ۲. ذهن میتواند این تقسیم را ادامه دهد و به جایی ختم نمیشود؛ اما از یک حدّ به بَعد با اجسامی روبرو خواهیم شد که با جسم اصلی تفاوت دارند.یعنی جسم از اجسامی با آثار کاملاً متفاوت از خود تشکیل شده است. بطلان این دیدگاه نیز روشن است؛ زیرا آثار یک جسم بزرگ، همان آثار اجزاء اوست و پر واضح است که برآیند اثر اجزاء، مشابه اثر جزء میباشد. بیمعناست آبی که دارای سنگینی و سردی است از اجزاء آتشین و سبک تشکیل شده باشد.
- ۳. تقسیم همچون نظریۀ قبل حد توقفی ندارد و تمام اجزاء جسم از جنس خود جسم هستند. این نظریه مورد پذیرش حکما بوده و عناصر اربعه بر اساس آن تولید شده است.
تذکر: بحث فوق پیرامون جسمی بود که یکپارچه و واحد باشد؛ لذا شامل اجسامی چون داروهای ترکیبی، خاک در طبیعت و تمام اجسامی که متخلل و دارای هوا هستند نمیشود.
- گام سوم: معنای عنصر
برای عنصر یا همان اسطقس، از دریچههای متعدد، تعاریفی بیانکردهاند که شاید گویا ترین تعریف این باشد: «جسمی که از اجسام متفاوت تشکیل نشده باشد» ملاک تفاوت اجسام تفاوت آثار و خواص آنهاست. بنابراین شیر عنصر نیست؛ زیرا از نگاه اطباء مشّائی، شیر ماهیتی مرکب القوی است که از مائیت، دُهْنیت و جُبُنیت تشکیل شده است. خاک طبیعی عنصر نیست؛ زیرا در سادهترین آزمایشهای قدیم و جدید، از آن موادی با آثار مختلف به دست میآید. اتم، بر فرض وجودش، عنصر نیست زیرا دارای اجزائی با آثار متفاوت است.
تذکر: دارا بودن اجزائی با اثر یکنواخت منافی عنصر بودن مجموع آن جسم نیست.
- گام چهارم: لزوم وجود عنصر
یکی از مسائل بدیهی در نگاه پیشینیان، لزوم وجود عنصر یا عناصر بوده است. اگر بنا باشد هر جسمی از دو جسم با خواص متعدد تشکیل یافته باشد و آن دو جسم نیز چنین باشد و این سلسله به جایی ختم نشود، لازمۀ آن وجود اجسام بینهایت در جسمی با نهایت است. به تعبیر فنی، وجود نامحصور بین حاصرین و نامحدود در یک محدود محال است.
- گام پنجم: ملاک تعیین عنصر
بدون شک تنها راه دستیابی ما به خصوصیات اجسامْ عوارض و صفات آنهاست. از میان خواص و آثار اجسام برخی از اساس نسبی بوده و به هیچ وجه قابل اتکاء نیستند مثل بالابودن کتاب نسبت به فرش یا پدربودن محمد نسبت به علی. عوارض کمّی اجسام نیز نمیتواند خبر از ماهیت آنها دهد. سنگ یک متری با ده متری در ماهیت تفاوتی ندارند. از این رو ملاک را کیفیات اجسام قرار دادند؛ کیفیاتی که منحصراً از طریق حواس پنجگانه به دست میآید. کیفیاتی چون رنگ که از دریچۀ بینایی بدست میآید؛ عوارضی چون بو از مجرای بینی؛ عوارضی چون طعم از مجرای ذائقه و عوارضی چون دما که عمدتا از طریق لامسه حس میشود. در فیزیک جدید نیز از راه تجربۀ صفات و خواص اجسام در شرائط مختلف، به تحلیل آن اجسام میپردازند.
- گام ششم: صفات پایه
از آن رو که طبیعیون قصد داشتند کیفیات را معیار تحلیل اجسام قرار دهند باید دو شرط اساسی را مراعات مینمودند: اول، این عوارض برخاسته از ذات اجسام باشد؛ دوم، این عوارض به صورت عمومی در همۀ اجسام وجود داشته باشد.
توضیح این که برخی از خواص اجسام برآیند آثاری در خود جسم به علاوۀ خصوصیات انسان است. مثلاً رنگ سبز برگها ناشی از خصوصیتی در ترکیبات برگ و خصوصیتی در دستگاه بینایی آدمی است؛ لذا برخی از حیوانات که از چنین خصوصیتی برخوردار نیستند آن رنگ را درک نکرده یا رنگی دیگر میبینند. همچنیناند طعمها، صداها و بوها که نهتنها در مورد انواع حیوانات بلکه در افراد مختلف انسان نیز همیشه یکسان نیستند. از سوی دیگر، محسوسات چهارگانۀ مذکور در همۀ اجسام قابل رصد نیستند؛ زیرا بسیارند اجسام فاقد رنگ، صدا، بو و طعم که قطعا مانع تحلیل صحیح آنها خواهد شد.
از اینرو حکماء قوۀ لمس را قابل اعتمادترین قوه یافتند. این قوه که ابتدائیترین حسّ حیوانات است حتی در ضعیفترین آنها مثل کرم خاکی نیز مشاهده میشود. مثلاً هر جاندار و غیر جاندار در درجهای از طیف گرما و سرما قرار دارد و اجمالا از نوسانات گرما و سرما متأثر میشود. طیف نرمی و سختی نیز چنینند.
نام این دسته از کیفیات و آثار اجسام که بواسطۀ قوۀ لامسه ادراک میشود، به أوائل المحسوسات شهرت یافته است. اوائل المحسوسات در حقیقت ابتدائی و عامترین دانشهای ما پیرامون مواد عالم هستند. به تعبیر بو علی سینا: فالاسطقسات ... تشترك فى أوائل المحسوسات من الكيفيات. و أوائل المحسوسات هى الملموسات، و لهذا لا يوجد فى حيّز الأجسام المستقيمة الحركة جسم إلا و له كيفية ملموسة؛ و قد يعرى عن المطعومة و المذوقة و المشمومة پس عناصر ... در کیفیات ابتدائی محسوس مشترک هستند؛ لذا در حیطۀ اجسامِ مستقیم الحرکه ( هر آنچه در زمین و اطراف آن زیر فلک قمر وجود دارد نه افلاک که حرکت دورانی دارند) هر جسم دارای یک کیفیت ملموس است هر چند گاهی از طعم و مزه و بو خالی باشد.
البته نامگذاری این قسم به اوائل المحسوسات سرّ دیگری نیز دارد. اینکه بسیاری از دیگر کیفیات نیز به ملموسات باز میگردند. حتی برخی حکماء مدعی شدهاند چشم، گوش، زبان و بینی چیزی جز حس لامسه نیستند. به جهت رعایت اختصار از بیان این دو بحث چشم میپوشیم. اما خود کیفیات ملموس نیز اصنفاف متعددی دارند که برخی از آنها مبتلا به مشکلات سائر حواس میباشند. از این رو به تصنیف دقیق کیفیات ملموس مبادرت ورزیدند. به طور کلی کیفیات دو قسمند: فعلی و انفعالی. «الأجسام التي قبلنا نجد فيها قوى مهيأة نحو الفعل مثل الحرارة و البرودة و اللدغ و التحذير... و قوى مهيأة نحو الانفعال السريع أو البطيء مثل الرطوبة، و اليبوسة، و اللين، و الصلابة، و اللزوجة.»
طبق این عبارت اجسام یا دارای توانایی هستند که امکان تأثیرگذاری بر دیگر اجسام را فراهم میکند؛ مانند گرمای آتش که موجب ذوب مواد میشود و یا سرمای یخ که موجب انجامد جسم مجاورش میشود. یا دارای توانایی هستند که بستر تأثیرپذیری از دیگر اجسام را ایجاد میکند؛ مانند رطوبت که سبب انعطاف در مقابل شیء نفوذکننده است و خشکی که سبب مقاومت یا شکستهشدن در برابر ضربۀ جسم دیگر است.
حکماء توانستند با استقراء و بررسی اقسام متعددِ کیفهای ملموس فعلی، دو خصوصیت را به عنوان اصل و پایۀ دیگر ملموسات فعلی بیابند؛ دو خصوصیتی که دو سر یک بُردار بودند؛ سرما و گرما. همچنین کیفهای انفعالی را به دو صفت پایه بازگرداندند؛ خشکی و رطوبت. بنابراین صفات پایه گرمی و سردی و همچنین خشکی و رطوبت است. تعریف دقیقتر این چهار عرض و تبیین نحوۀ بازگشت سائر کیفیات ملموس به آنها را در گام بعدی پیمیگیریم.
- گام هفتم: تعریف گرمی، سردی، خشکی و رطوبت
معنای اجمالی گرمی و سردی، همچنین خشکی و رطوبت بر کسی پوشیده نیست. این مفهوم اجمالی که وابسطه به حس لامسه است، نمیتواند کارکرد مناسبی در تبیین واقعیات جهان داشته باشد؛ زیرا بسیاری از اشیاء قابل لمس نیستند. از این رو حکماء تلاش کردند این چهار مفهوم را به کمک دیگر آثارشان، قابل رصد کنند.
* گرما و سرما
گرما و در مقابل آن سرما علاوه بر حسی که بر لامسه تحمیل میکنند، باعث سه خصوصیت مهم در اشیاء پیرامون خود هستند. هر گاه این خصوصیات در اشیائی مشاهده میتوان به منشأ آن یعنی گرمی یا سردی پیبرد. سه خصوصیت متقابل از این قرارند:
- ۱. تخلخل یا تکاثف. هر گاه در شرائط طبیعی، به جسمی گرما داده شود متخلخل و منبسط شده و بر حجم او افزوده میشود. و سرما نیز عکس این فرایند یعنی تکاثف و انقباض را رقم میزند.
- ۲. خفت یا ثقل. گرما به سبب ایجاد تخلخل، باعث سبکی جسم میشود؛ یعنی نسبت حجم به جرم جسم افزایش میابد. و سرما نیز عکس این را درپی دارد.
- ۳. جمع متجانسات و تفریق مختلفات و عدم آنها. هرگاه بر جسمی مرکب از اجزاء مختلف گرما داده شود، حسب توانایی گرما و قابلیت آن جسم، اجزاء همجنس را از دیگر اجزاء تفکیک میکند. مثل سنگ آهن در کوره. سرما نمیتواند چنین اثری را بروز دهد.
حکما بر اساس این صفات سرما و گرما را به صورت دقیق و کاربردی بازتعریف کردهاند. خواجه نصیر الدین طوسی از دیگر رجال شاخص در حکمت مشاء، مینگارد: «و الحرارة و البرودة كيفيتان ملموستان و قال القدماء في تعريفهما أن الحرارة كيفية من شأنها إحداث الخفة و التخلخل و جمع المتجانسات و تفريق المختلفات أي من المركبات دون البسائط- و البرودة كيفية من شأنها- أن تفعل مقابلات هذه الأفعال» ترجمه: گرما و سرما دو کیفت ملموس هستند که قدماء در تعریف آنها گفتهاند: حرارت کیفیتی است که توانایی ایجاد سبکی و تخلخل (ایجاد فاصله بین اجزاء یک جسم)، همچنین جمع اجزاء همجنس یک مادۀ مرکب و جداسازی اجزاء ناهمجنس یک مادۀ مرکب را دارد.
و برودت کیفیتی است که توانایی انجام دادن کارهایی به خلاف حرارت را داراست. «وجه الاستدلال أن الحرارة- تقتضي الخفة و اللطافة و البرودة تقتضي الثقل و الكثافة للتجربة فما هو أسخن فهو أخف و ألطف- و ما هو أبرد فهو أثقل و أكثف- و لو لم يكن الهواء أسخن من الماء- لم يكن أخف و ألطف منه- لكنه أخف و ألطف فهو أسخن» ترجمه: دلیل اینکه حرارت اقتضای سبکی و لطافت (عدم سختی و غلظت) داشته و برودت مقتضی سنگینی و غلظت میباشد، تجربۀ است. پس آنچه گرمتر است، سبکتر و لطیفتر است و آنچه سردتر میباشد سنگینتر و غلیظتر است. اگر هواء [طبیعی] گرمتر از آب [طبیعی] نباشد سبکتر و لطیفتر از آن هم نمیباشد؛ ولی معلوم است که هوا سبکتر و لطیفتر است پس گرمتر از آب است.
بر این اساس کیفیات ملموسی چون بیحسکنندگی که از برخی اجسام مثل یخ توسط لمس آنها به دست میآید بازگشت به برودت دارد؛ زیرا جسم بسیار سرد، باعث جمود روح بُخاری حیوانی در پوست شده و بالمئال حس را میبرد.
* رطوبت و یبوست
مقصود از رطوبت، تری و خیسی نیست که خشکی مقابل آن به معنای نبودنِ تری باشد؛ بلکه رطوبت طبق تعریف مشهور به معنای سهولت حالت پذیریِ یک جسم در شرائط طبیعی آن و خشکی به معنای مقاومت در برابر حالتپذیری در شرائط طبیعی است. به تعبیری جامعتر رطوبت یک جسم به معنای انفعال و اثرپذیریِ آن در مقابل جسم اثردهده است و یبوست به معنای مقاومت و عدم انفعال است. مثلاً موج در هنگام برخورد با صخره تغییر حالت میدهد؛ اما دو جسم سخت در هنگام برخورد مقاومت کرده تا آنجا که میشکنند. شکستن اثر خشکی و تغییر فرم دادن نشان از رطوبت است.
بر این اساس به ترتیب هوا، آب، جیوه، طلا و آهن به ترتیب از تری بیشتری برخوردار هستند. امواج نیز از این طیف خارج نیستند؛ زیرا موج نیز در برخورد با یک جسم یا مانند آب منفعلانه برخورد میکند یا مثل یک سنگ موجب تخریب جسم مقابل یا بازگشت از آن میشود. «و الرطوبة قد فسرها الشيخ بأنها كيفية تقتضي سهولة التفرق و الاتصال- و التشكل و اليبوسة بما يقابلها»
با این تعریف وجه بازگشت سائر کیفهای ملموس به رطوبت و یبوست آشکار شد. مانند لزوجت و چسبندگی که از مدرکات حس لامسه است، در حقیقت برآیند نسبت خاصی از رطوبت و یبوست است.یعنی جسم چسبندهای چون آب یا عسل کمی رطوبت دارد که بتواند در منافذ شیء متخلخل نفوذ کرده یا به صورت گسترده سطح اجسام صاف را در برگیرد، و از طرفی خشکی نسبی دارد تا بتواند حالت به وجود آمده را تا حدودی حفظ کند و از جا کنده نشود. بر خلاف خاک خشک که هیچ رطوبتی برای فراگیری جسم مقابل ندارد و هوا که خشکی برای حفظ ارتباط ندارد.
برخی از کیفیات ملموس مثل زبری و صافی نیز اساساً هویت کمّی دارند و تسامحاً در جرگۀ کیفیات مطرح میگردند.
تذکر: بدیهی است هر جسمی از هر دو صفت متقابل یکی را داراست؛ یعنی جسمی نداریم که در هیچ یک از دو حیطۀ انعطافپذیری و عدم انعطافپذیری بیرون باشد، چنانچه از حیطۀ حرارت و برودت خارج نیست.
- گام هشتم: طیفی بودن کیفیات پایه
تا اینجا دانستیم برای تحلیل بهتر مواد عالم بهترین راه، شناخت آنها از دریچۀ آثار ملموسِ پایه است؛ یعنی حرارت، برودت، رطوبت و یبوست. اما مشکل دیگری پیش روست. این چهار کیفیت در دو طیف گسترده، به صورت تشکیکی وجود دارند؛ یعنی برای گرم بودن و سرد بودن، همچنین خشکی و رطوبت هزاران درجه وجود دارد و هر جسمی در یکی از این درجات قرار میگیرد.
برای رفع این مشکل از طریقی مشابه گام چهارم، اقدام به تعیین حرارت و برودتِ معیار کردهاند.
اجسام عالم از نظر سرما و گرما، همچنین رطوبت و یبوست از یک حدی بیشتر نیستند. یعنی فرض میگیریم بیشترین گرمی یک جسم ۱۰ باشد و از آن سو بیشتری سردی نیز پایینتر از ۱۰ نباشد. رطوبت و یبوست نیز چنین باشند. مانند شکل زیر این دو محور را بر هم عمود میکنیم طبعاً چهار دسته از اجسام به وجود میآیند. جسمی که مثلاً درجۀ ۸ گرما است، طبعاً با ۲ درجه از سرما در آمیخته است. همچنین رطوبت ۵ درجهای نشان از حضور ۵ درجه خشکی است. مقصود آنکه خالص نبودن یک کیفیت نشان از ناخالصی جسم دارای کیفیت است. به تعبیر فنی، معیار تعیین عناصر برودت، حرارت، یبوست و رطوبت محض و خالص است؛ البته در محدودۀ دنیای مادی ما. آن دسته از اجسامی که از هر دو طیف کاملترین و خالصترین کیفیت را دارند به نام عناصر اربعه نام میگیرند.
بنابراین آتش جسمی است که دو صفت خشکی و حرارت را در نهایت حد ممکن داراست. هوا جسمی است که گرما و رطوبت را در نهایت حد ممکن داراست و هکذا. اجسام میانی نیز از ترکیب همین عنصر تشکیل شدهاند.
تذکر: چنانچه پیشتر بیان شد، عناصر اربعه به صورت خالص یافت نمیشوند؛ حتی در ریزترین مقیاسها. نحوۀ ترکیب اجسام از عناصر اربعه، در نگاه حکمای پیشین، با اقسام ترکیبی که در فیزیک و شیمی جدید مطرح است، به کلی متفاوت است. در ترکیب عناصر هویت هر عنصر به کلی دگرگون شده؛ لذا نمیتوان هیچ اثری از آن در هیج مقیاسی یافت مگر آثار کیفی متکاسر باقی مانده از عناصر. تبیین این موضوع مجالی دگر میطلبد.
نکته: حرارت زیاد مانع بروز برخی از آثار یبوست مانند سختی میشود؛ چرا که گرما سبب تخلخل و از همگسستگی است. اما چنانچه پیشتر بیان شد معیار یبوست انفعالناپذیری است نه سختی فیزیکی.
- گام نهم، مزج و ترکیب
از آنچه گذشت روشن شد که که آنچه در طبیعت وجود دارد، اجسامی است که از عناصر ترکیب شدهاند. در این گام به تحلیل چگونگی این ترکیب میپردازیم. در ترکیب اجسام از عناصر، انحائی فرض میشود:
- ۱. عناصر چهارگانه مانند مکعبهایی ریز در کنار یکدیگر قرار گیرند و جسمی بزرگتر را تشکیل دهند. مانند این که نخود، لوبیا، عدس و ماش را در یک کیسه بریزیم و به مجموع کیسه جسم مرکب بگوییم. بدیهی است این نوع ترکیب جسمی جدید نمیسازد. در حقیقت این ترکیب نیست، مقارنت و درکنارهم قرار گرفتن چند جسم است. در این فرض هر جسم به تنهایی اثر خود را دارد.
- ۲. عناصر چهارگانه در مکعبهایی ریز در کنار یکدیگر قرار گیرند اما در عین حفظ هویت خود، به گونهای باشند که برآیند آثار آنها مشابه آثار اجزاء باشد. مثلاً ۲۰ درصد آتش، ۲۰ درصد آب، ۲۰ درصد خاک و ۴۰ درصد هوا در کنار یکدیگر باشند که برآیند آثار همه گرمی و رطوبت بیشتر، در جسم نهایی است. مانند اینکه نمک، فلفل و لیمو را باهم مخلوط کنیم که مزۀ ترکیب به دست آمده شوری، تندی و ترشی کمتر و ناخالص است. بدیهی است که در این فرض نیز جسم جدیدی به وجود نیامده است. اثر جدیدی که توسط لامسه درک میشود به خاطر ضعف حواس انسان در تفکیک آثار و مزههاست. اگر کسی چشایی قوی داشته باشد میتواند تندی فلفل، شوری نمک و ترشی لیمو را جدای از هم بچشد.
- ۳. عناصر چهارگانه به گونهای ترکیب شوند که هویت اصلی خود را از دست داده و جسمی جدید با خواص و آثار نسبی آنها به وجود آید. این فرض مورد قبول حکماء بوده است. در این فرض پس از ترکیب عناصر، هیچ اثری در هیچ مقیاسی، از عناصر باقی نمیماند؛ مگر کیفیات ناقصی از آنها یعنی اندکی سرما، گرما، خشکی و رطوبت. مثلاً آب طبیعی نسبت به خاک و آتش طبیعی بیشتری آب عنصری را داراست؛ لذا نسبت به سائر امور طبیعی از رطوبت توأمان با سرمای بیشتری برخوردار است.
حکماء معتقدند هر جسمی دارای حقیقتی است که از آن به «صورت» یاد میکنند. سکهای از آهن خالص تصور کنید. آیا آهنبودنش در بخش خاصی از آن فلز است یا آهنبودن در تمام آن ساری و جاری است؟ طبق نتایج گامهای پیشین، بدون شک آهنبودن در تمام آن فلز گسترده است. آیا به تعداد اجزاء و ذرات آن فلز، آهنبودن وجود دارد؟ با توجه به گامهای اول و دوم، پاسخ منفی است؛ چون فرض گردهایم قطعۀ آهن یکپارچه و فاقد اجزاء جداجداست.
آهنبودن در مثال مذکور در حقیقت «صورت نوعیه» آن فلز است. پس صورت نوعیه تمام حقیقت و هویت اجسام میباشد که در سراسر جسمْ به صورت یکپارچه گسترش یافته است. این موضوع یکی از مهمترین و مؤثرترین اختلافات با فیزیک جدید میباشد.
با این مقدمه میتوان نحوۀ ترکیب اجسام از عناصر را تشریح کرد. وقتی عناصر در کنار یکدیگر قرار میگیرند اگر شرائط آنگونه پیش رود که هر یک از عناصر صورت نوعیه خود را از دست دهند و به جای آنها جسمی با صورت نوعیۀ جدید و متشابه با عناصر پدید آید، در این صورت «مزاج» رخ داده است و جسم جدید را به اصطلاح جسم معدنی میگویند. به عنوان مثال فرض کنیم، فلز خالص طلا از ده درصد آتش، پنجاه درصد خاک، سی درصد آب و ده درصد هوا تشکیل یافته. بدان معناست که خصوصیات و آثار عناصر مذکور به نسبتهای مفروض در سراسر طلای خالص وجود دارد. اگر نحوۀ ترکیب عناصر چیزی جز این بود فلزی با نرمی یا سختی بیشتر یا گرمی یا سردی بیشتری به دست میآمد.
با توجه به آنچه گذشت چند نکته روشن می شود:
۱. اینکه مشهور شده که عناصر اربعه همین آب و خاک و آتش و هواست غلط مشهور است. منظور از عناصر اربعه چهار جسم فرضی است که هر یک در کیفیتهای مزبور از جهتی کاملترین میباشند که این چهار در طبیعت هیچگاه یافت نمیشوند و آب و خاک و آتش و هوای طبیعی نمادی از آن میباشند چون نزدیکترین چیز بدان جسم خالص میباشند.
۲. منظور از رطوبت و یبوست و حرارت و برودت نیز معنای عرفی آن نیست و ربطی به خیسی و خشکی و سرما و گرما در زبان عرفی ما ندارد و در زبان طبیعیات قدیم هر یک معنای خاص خود را دارد.
۳. معیار سنجش در این روش چهار کیفیت: اثرپذیرفتن و اثر نپذیرفتن و اثرگذاشتن و اثرنگذاشتن است که چهار کیفیت محوری است و جسم بسیط به جسمی اطلاق میشود که در این کیفیتها به نهایت رسیده باشد.
در حقیقت دانشمندان طبیعیات قدیم سعی کردهاند بر اساس این چهار کیفیت اجسام و مزاجها را تقسیم کنند و بر اساس این تقسیم نتائج بسیار مفیدی گرفتهاند و لذا کشف عناصر معروف در شیمی جدید ضرری به این نظام نمیزند و می تواند هر یک در جای خود استفاده شود.
به همین دلیل است که طب سنتی هنوز هم بر اساس این چهار کیفیت بسیاری از بیماریهائی را که طب جدید از معالجه آن عاجز است درمان می کند.
البته باید دانست تبدیل این چهار کیفیت به کمیت بر اساس شاخصهای کمی ـ آن طور که در علم جدید بر آن اصرار میشود ـ کاری دشوار است ولی نبود شاخص برای تبدیل آن به کمیت دلیل بر ناتوانی آن از پاسخگوئی به بسیاری از سؤالات نیست.
خلط های چهارگانه
خلط مادهای رطوبی و روان است. غذا در اولین مرحله از هضم به خلط تبدیل میشود و این خلطها دو نوع هستند:
۱- خلط نیک، خلطی که میتواند به تنهائی یا به همراه خلطی دیگر، جزئی از اجزای تشکیل دهنده مزاج شود و خود را همانند آن نماید تا بتواند مواد تحلیل رفته مزاج را جبران کند.
۲- خلط بد: خلطی است زائد و اضافی، بیمصرف و تباه که قابلیت تبدیل به خلط نیک را ندارد، مگر در شرایط نادر، و لازم است برای حفظ سلامتی بدن، تن را از وجود او پاک کرد.
خِلطهای چهارگانه یا اخلاط اربعه یا گشنهای چهارگانه عبارتند از خون ، زردآب ، سودا و بلغم.

مقدار و نسبت ترکیب این اخلاط در بدن هر شخصی و در اندامهای هر فردی، یکی از چهار طبع یا مزاج گرم، سرد، تر و خشک را بهوجود میآورد ؛ این نظریه ریشه و اساس طب اخلاطی است. یعنی اگر کسی سوخت و ساز بدنش بالا باشد مزاجش گرم است. اگر شخصی رطوبت بدنش زیاد باشد مزاجش مرطوب است و افرادی هم دارای مزاج سرد یا مزاج خشک هستند. البته مزاج افراد معمولاً ترکیبی از دو مزاج است؛ مانند کسی که بدنش در هنگام لمس گرم و مرطوب است دارای مزاج گرم و مرطوب میباشد و افرادی هم داری مزاج گرم و خشک، سرد و مرطوب یا سرد و خشک میباشند. مزاجشناسی (temperamentology) یک نوع تخصص در طب سنتی ایران است.
اخلاط جمع واژه خلط است. طب سنتی رایج ایران نیز بر پایه طب اخلاطی است. و نیز از هر کدام از خلطهای فوق طبایع و مزاجهای چهارگانه به وجود میآید و به همین منوال هر کدام از طبایع مثال جهان بیرون و نماینده فصلها و عناصر چهارگانه موجود در طبیعت هستند. به ترتیب: خون که گرم و تر است بمثابه فصل بهار و باد، صفرا که گرم و خشک است بمثابه تابستان و آتش، سودا که سرد و خشک است به مانند پاییز و خاک و بلغم که سرد و تر است همانند زمستان و آب.
عناصر چهارگانه به ترتیب عبارتند از: آتش، باد، آب و خاک. استادان فلسفه میگویند که طب اخلاطی بخشی از فلسفه بوده و بنابراین طب سنتی برگرفته از طبیعیات فلسفه است. تاریخ طب سنتی ایران نشان میدهد که بیشتر پزشکان سنتی فیلسوف بودهاند (مانند ابن سینا و رازی).
در طب سنتی مراحل هضم غذا به چهار مرحله تقسیم میگردد که آن را گوارش چهارگانه (هضمهای اربعه) مینامند، در اثر این فرایند با هضم غذا خلطهای چهارگانه صفرا، خون، بلغم و سودا بهوجود میآیند که این مواد به آرامی جذب بافتها و یاختهها (سلول) میشوند.
- مراحل چهارگانه گوارش
- گوارش در شکم (هضم معدی) که خوراک تبدیل به مایعی بنام کشکاب (کیموس) میشود، این مایه از راه سیاه رگ باب (Port)، به کبد میرود.
- گوارش مرحله دوم گوارش کبدی است که کشکاب طی مراحلی در کبد تبدیل به خلط میگردد (همان چهار مایع روان و سیّال خون، صفرا، بلغم و سودا)
- هضم در عروق (تغییرات مواد در جریان خون)، خلط از راه رگها به سوی اندام مربوط میرود.
- گوارش در اندامها (بافتها)، خلط آماده جذب و تبدیل شدن به اندام مربوط میشود.
مواد زائد گوارش اول (مدفوع) از روده، مواد زائد گوارش دوم (ادرار) از نفرون (کلیه)ها . مواد زائد گوارش سوم و چهارم (عرق، چرک، مو، ناخن، ترشّحات گوش و بینی و غیره) از راههای مختلف از بدن بیرون میروند. اختلال در دفع مواد زیاد هر یک از این مراحل چهارگانه سبب بروز بیماری میشود.
برای تولید خلطهای خوب (خلط جَیِد) دو شرط وجود دارد: ۱.سالم بودن غذا. ۲.سالم بودن جگر. کشکاب سالم که منشاء تولید اخلاط و باعث حفظ سلامتی بدن است در اثر خوردن خوراک سالم و مناسبِ سن و سال و مزاج به وجود میآید.
به زبان طب جدید اگر تعادل مواد موجود در خون مثل: چربیها (لیپیدها)، قندها و ادرار ترش به هم بخورد بیماری چربی خون (هایپرلیپیدمی)، مرض قند (هایپرگلایسمی) و نقرس به وجود میآید. اگر عملکرد طبیعی هر یک از اندامهای بدن مختل شود، آن اندام دچار سوء مزاج میشود و مثل سوء مزاج معده یا جگر. اختلال در تولید اخلاط یا مربوط به غذای مصرفی است یا اختلال در عملکرد کبد یا معده یا اشتراک منفی چند مورد.
اختلال در عملکرد طبیعی هر کدام از اعضا مسبب سوء مزاج در آن عضو می باشد. شناخت سوء مزاجها و راه درمان آنها در مراحل ابتدایی راهگشای بسیاری از مشکلات بهداشت عمومی و بیماریها است.
- سوء مزاج
سوء مزاج دو گونه است: ساده و مادی. روی هم رفته ۱۲ نوع سوء مزاج وجود دارد: ۱.گرم ساده ۲.گرم خشک بدون ماده ۳.گرم و تر ۴.گرم مادی صفراوی ۵.گرم و تر با ماده بلغمی بدون ماده ۶.سرد ساده ۷.سرد خشک ساده ۸.سرد و تر ساده ۹.سرد خشک مادی سوداوی ۱۰.سرد تر با مادی بلغمی لزج ۱۱.مرطوب ساده ۱۲.خشک ساده.
خلط، رطوبتی است داخلی و در جریان و جایگاه طبیعی آن رگهاست و اندامهایی که میان تهی باشند مانند معده و جگر و سپرز و زهره و این نوع از خلط از غذا بدست آمده و بعضی خلطها خوبند و بعضی بد هستند. آنچه نیک باشد، آنست که اندر تن مردم اندرفزاید و به بدل آن تریها که خرج میشود، بایستد و آنکه بد باشد، آنست که به این کار نشاید و آن، آن خلط باشد که تن از او پاک باید کرد به داروها؛ و خلطها چهارگونه است: خون است و بلغم و صفرا و سودا. تبها و بیماری که از خلطهای لزج و فاسد تولد کند.
- تاریخچه طب اخلاطی
مکتب طب اخلاطی قرنها در سراسر کشورهای جهان حاکم بر اصول علم طب بوده و پزشکان دنیا کم و بیش از آن پیروی میکردند. در چند قرن اخیر نیز، همچنان دانشمندان در دنیا همان مکتب را که بر اساس مایعات درونی بدن استوار بوده ادامه داده و ضمن تغییرات نامحسوس و تدریجی، به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر کردهاند.
کشورهای غربی علاقهمند هستند که طب اخلاطی را به مصر باستان و سپس به بقراط منسوب کنند در حالیکه مسلماً پیش از ایشان نیز وجود داشته و بقراط یا مصریها اصول آن را از پیشینیان اقتباس کردهاند. اطباء و حکما به چهار عنصر (خاک، آب، هوا و آتش) و چهار خاصیت این عناصر (گرمی، سردی، تری و خشکی) معتقد بوده و به وجود چهار مایع اصلی در بدن انسان و حیوانات قائل بودند که آنها عبارتند از: خون (گرم و تر)، بلغم (سرد و تر)، صفرا (گرم و خشک) و سودا (سرد و خشک)، و دخالت این چهار مایع را در کلیه حالات بدنی اعم از تغییرات طبیعی بدن و پیدایش بیماریها و بهبود حال بیماران مؤثر دانسته و میگفتند: هر گاه این چهار مایع به نسبت طبیعی و متعادل با یکدیگر در بدن وجود داشته باشد بدن سالم است، ولی اگر یکی از این مایعات یا چند تا از آنها از نظر کمّی (نسبت به سایر اخلاط) یا از نظر کیفی متحمل تغییراتی شوند - خواه این تغییرات بعلت سوء تغذیه یا تنفس هوای فاسد یا بواسطه شدت گرمای هوا باشد که در این صورت آنچه از بدن دفع میشود افزایش پیدا نموده یا بالعکس فضولات در بدن متراکم میگردند - تعادل این مایعات برهم خورده، و در این حال ساختمان طبیعی بدن تغییر کرده و مواد مختلفی بهوجود میآید که طعم آنها تلخ، شور، شیرین، ترش یا بی طعم میباشد و بر حسب کم و بیشی مقدار یا کیفیت آنها کم و بیش زیانآور میگردند، و به این ترتیب لاغری شدید بروز میکند.
نه تنها با غلبه یک، دو یا سه نوع از اخلاط بیماری بروز میکند، بلکه در سنین مختلف نیز بر حسب وضعیت جسمانی غلبه یکی از اخلاط محرز است. بدین سبب ما میتوانیم بر حسب سن بیمار، نوع خلط غالب را در خصوص تشخیص بیماری فعلی در نظر آوریم. البته درمان بیماریهای عارض شده را نیز، از این طریق میتوان آسانتر انجام داد.
قدیمیان معتقد بودند که طبیعت برای اصلاح حال بدن چند راه را انتخاب میکند:
- یکی از آنها تغییراتی است که در اثر عکسالعمل طبیعی در داخل بدن انجام گرفته و هدفش این است که بدن را به حالت و طبیعت اصلی خود برگرداند و این عمل را تعدیل نامیده و داروهایی که برای انجام این منظور بکار میبردند محلل مینامیدند.
- در حالت دوم طبیعت به ترتیب دیگری عمل میکند و آن این است که خلط را اگر غلیظ شده باشد رقیق و اگر رقیق شده باشد غلیظ کرده و از بدن دفع مینماید، و این عمل را نضج اخلاط میگفتند و معتقد بودند این عمل بعلت دخالت قوه مدبره بدنی یا تدبیر که آن را طبیعت مینامیدند انجام میگیرد و آن را به قوهای نسبت میدادند موسوم به نیروی حیاتی.
عمل نضج مواد توأم با حالاتی کم و بیش خطرناک در بدن بوده و منتهی به حالتی بنام بحران میشود که گاهی سرانجام آن به نفع بدن و زمانی وخیم و خطرناک میباشد و در این بحران مواد زائد از بدن دفع شده و اگر منجر به سلامت بیمار گردد، مواد زائد از راه مدفوع و عرق و ادرار یا قی دفع میشود، اگر طبیعت قادر به دفع اخلاط فاسد نباشد، این مواد به جای این که از بدن دفع شوند متوجه اعضاء و احشاء داخلی بدن شده و تولید رسوب مضرّی در اعضاء مزبور مینمایند، ولی غالباً کلیه اجزاء بدن بعلت ارتباط عملی صمیم که با یکدیگر دارند مانند عامل واحدی اثر کرده و در عمل نضج یا بحران شرکت مینمایند و اگر بحران مساعد باشد بیمار بهبود مییابد.
اکثر امراض در اثر غلبه یا ضعف اخلاط اربعه بروز مینماید. غلبه مقدار آنها حالت پر شدگی و افزایش حجم را ایجاد میکند که به زبان تازی آن را امتلاء میگویند (امتلاء به زبان تازی یعنی پر شدن، مانند امتلای معده). واژه امتلا را در زبان لاتین لوکاس پلتور میگویند که آن هم به معنی پر شدن است. در اصطلاح پزشکی سنتی اروپا کسی را که دچار پرخونی باشد و به این سبب رنگ چهرهاش گلگون (florid complexion) شده باشد، میگویند که دچار (پلوترا) شده است.
در هر یک از این اخلاط ممکن است عفونت پیدا کرده و آثار آن در تمام بدن ظاهر شود، همچنین تحت تأثیر بعضی عوامل اخلاط بدن ممکن است گرمتر، سردتر، خشکتر، ترتر، شیرینتر، شورتر، عفصتر، ترشتر از آنچه در حال طبیعی هستند بشود.
در بعضی از مقالات طب سنتی اعلام شده است که: همانطور که پزشکان امروزی بیماری کمکاری غده سپری (Thyroid gland) را تشخیص میدهند، پزشکان نیاکان (اطبا سنتی) نیز بیکفایتیهای خفیف غده درقی (سپری) را تشخیص میدادند. زیرا همانطوردکه در پزشکی دوران نو (طب عصر جدید) بالا بودن سوخت و ساز پایه (Basal metabolism) را از نشانههای این بیماری میشناسند، پزشکان نیکان نیز گرمی مزاج بیمار را تشخیص داده و به درمان این بیماری اقدام میکردند، میتوان چنین گفت که طبقهبندی امراض براساس مزاج، گرمی و سردی با نظریه سوخت و ساز پایه مشابهت دارد. به عنوان مثال در کتاب کامل الصناعه (تألیف علی ابنعباس مجوسی اهوازی، که هزار و صد سال پیش) نیز چنین نوشته شدهاست: "فمن علامات البدن الحار ان یکون صاحبه ذکیاً فطناً و متی کان البدن بارد فان صاحبه یکون بلیداً قلیلالفهم (اهوازی)." یعنی: کسی که مزاجش گرم است، ذکی (باهوش) و فطن (تیزبین) میباشد، و کسی که مزاجش سرد است بلید (کند ذهن) و قلیلالفهم (کم فهم) است. مشابه این مطلب در پزشکی جدید: کمکاری غده تیروئید در کودکان با علائمی مانند اختلال رشد، کاهش تمرکز و اختلالات هوش همراه است. هورمون تیروکسین که از این غده ترشح میشود نقش مهمی در سوخت و ساز بدن دارد. رشد و تمایز یاختهها (سلولها) به ویژه یاختههای مغزی، استخوانی و ماهیچهایی و تمام سلولهای بدن وابسته به هورمونهای غده سپری است.
وحدت اضداد و رمزپردازي عناصر چهارگانه در روان انسان
در غالب فرهنگ هاي اساطيري، كهن الگوي آفرينش در دو بعد متقارن شكل مي گيرد كه يكديگر را در ساختار پيچيده اي از رمزهاي اساطيري هم پوشاني مي كنند. در يـك سـوي كيهان، آسمان و افلاك و طبقات عرش، با عظمتـي پدرانـه و قـدرت تعيـين سرنوشـت، آفريده مي شود و در آغوش اين پدر عظيم آسماني ، مادر زمين ، با مظاهر زنده اي از رويش و تولّد و تناسل و مرگ و حيات به وجود مي آيد تا در مراحل رشد و زايايي خـود، گونه هاي متفاوت حيات را با خويشكاري هاي رمـزي و جـادويي آنهـا در شـبكة معنـايي كيهان شناخت انسان اساطيري سامان ببخشد.
آنچه در روايت اساطير از آفرينش جهان بر مبناي فرايند فرافكني برجسـته بـه نظر مي رسد، " انسان گونگي " جهان در زاويـة ديـد جهـان بينـي اسـاطيري اسـت كـه از فرافكندن ذهنيات ناخودآگاهانة انسان در موضوعات بيروني حاصل مي شود. فرافكني، بـه تعبير يونگ، جهان را بـه نسـخه اي از خويشـتن فـرد تبـديل مـي كنـد: تـأثير فرافكنـي، جداسازي موضوع از محيط خود است. به همين دليل، به جاي اينكـه رابطـه اي ذهنـي و خيالي حاكم شود، فرافكني، جهان را به نسخة بدلي از چهرة ناشناختة خويشتن شـخص تبديل مي كند .
در اين نظام دو سوية زمين و آسمان، انگارة اساطيري زمين كه در دروني ترين لايه هاي مفهومي خود، شكلي از " تضاد " را ( ميان عناصر چهارگانة تشكيل دهندة آن )، به عنوان يك شالوده و لازمة ذاتي به همراه دارد، در تجلّيات عيني خود، چرخه اي از گوناگوني، حيات و تسلسل اشكال زيستي را سامان مي دهد.
حكماي يونان باستان، متأثر از باورهاي اساطيري كهن، از قرن چهارم پيش از ميلاد، معتقد بودند كه جهان از اتحاد چهار عنصر متضاد شكل گرفته است؛ عناصري كه در روابط مبتني بر دافعه و جاذبة ميان خود؛ دو جفت متقابل را تشكيل مي دادند.
آنها با توجه به اينكه از لحاظ طبيعي، آتش را گرم و خشك، هوا را گرم و مرطوب، آب را سرد و مرطوب، و زمين را خشك و مرطوب مي دانستند، به دنبال آن چنين پنداشته بودند كه آتش و آب تشكيل يك جفت از اضداد را مي دهند، همچنان كه هوا (باد) و زمين (خاك ) نيز همين تقارن را تكرار مي كنند .
در اين ساختار معنايي، زمين برخلاف آسمان كه جوهر آن بر ثبات، تغييرناپذيري، كمال فرديت و فناناپذيري مبتني است - زنجيره اي متغير و لبريز از تضاد و جانشيني است كه در استحالة ماهوي خود، چرخش شتاب زدة زندگي و مرگ را بي وقفه تكرار مي كند. از همين روي است كه يكي از مظاهر بيروني و نمادهاي مادر زمين در اساطير، " چرخ " است.
يونگ در تحليل آثار كيمياگران و برخي متون ديني و شهودهاي عارفانة كساني چون ياكوب بوهم ( Jacob Boehm ) اين نماد را بررسي كرده، آن را نشانه اي بر مفهوم زايايي مادر زمين و دربردارندة روابطي عرفاني مي داند و تصريح مي كند كه در ترسيم الگوي دنيا توسط خداوند، تشبيه زمين به چرخ مدور گوي مانندي
كه بر تمامي جوانب خود (بر چهار ركن و چهار جهت) حركت مي كند - مانند چرخي كه در حزقيال نبي [ باب اول، آية شانزدهم به بعد ] وصف آن آمده است - سابقه اي ديرينه دارد.
يونگ در تحليل اين چرخ زاياي چهارركني مي نويسد كه اين چرخ، " مادر طبيعت " ( Nature Mother ) يا ذهن مادر است كه مادر پيوسته توسط آن مي آفريند و كار مي كند .
" مايملك " چرخ، حيات است؛ در هيأت " چهار قاضي " كه " قلمروي مادر حيات بخش را نظم مي دهند. " اين قضات همان چهار عنصرند و اين جوهر كامل، مثل ذهن انسان داراي ماهيتي واحد است؛ حتي بدان گونه كه انسان در نفس و جسم خويش موجود است، اين جوهر كامل نيز به همان گونه [واجد روح و جسم] است، زيرا او شبيه به اين " جوهر كامل " خلق شده است؛ بنابراين طبيعت در چهار عنصر خويش نيز جوهري است كامل و داراي جان.
يونگ در تحليل چرخ عرفاني - كيمياگري بوهم تصريح مي كند كه در اينجا، چرخ به صورت مفهومي براي " تماميت " كه نمايانگر جوهر نمادگرايي ماندالا ( Mandala ) است درمي آيد و بدين ترتيب راز تضادها را در بر مي گيرد .
مطابق اين رهيافت، نمادينگي زمين كه آن را مجموعه اي از وحدت چهار عنصر متضاد مي دانستند، تلاش بي وقفة اضداد را براي ميل به اتّحاد و تماميت نشان مي دهد .
یونگ معتقد است که ، چهار متضاد، در حالت ثبات و غلبة دافعه، يك شكل چهارگوش چون مستطيل را به وجود مي آورند: " چهارگوشه ( و اغلب مستطيل ) نمادهاي مادة زميني، جسم و واقعيت هستند" .
يونگ در پيچيده ترين مناسبات رواني انسان، شالودة اساسي را همين كنش و واكنش ميان اضداد مي داند. اضداد "سعي" در رسيدن به توازن يا "همترازي " ( homeostatis ) دارند؛ تركيب يا اتّحاد اضداد امكان پذير است. اينجا با مفهوم تبديل يك عنصر نهايي به ضد خود روبه روييم، يعني فرايندي كه يونگ آن را " گردش اضداد " ( enantiodromia ) مي نامد. همچنين ميان اضداد نوعي رابطة جبراني وجود دارد .
هريك از عناصر، از لحاظ ماهيتي، با عناصر متضاد خود در يك چرخة مفهومي و در تقابلي از جاذبه و دافعه، به تعادل مي رسند و در صورت رسيدن به اين پيوند و هماهنگي يكديگر را كامل خواهند كرد. اين گردش بين ماهيت هاي متضاد، در سطحي از كمال، به وحدتي مي انجامد كه لازمة حيات است، در مرحلة نهايي اين گردش، متضادها، در قالبي مثالي، به " پيوند مقدس اضداد " ( Hierosgamos ) كه در كيمياگري از آن به " وصلت كيميايي " تعبير مي شود، مي رسند .
به باور یونگ ، در اين مرحله، اضداد اعلي [اعم از نر و ماده ( مثل يين و يانگ ( Yin-yang ) چيني ) يا عناصر چهارگانه ] به وحدتي پيراسته از ضديت م يرسند و در نتيجه فسادناپذير مي شوند .
مادر زمين، عصار هاي از وحدت اضداد و تعارضات طبيعت ناهمگون است و در اين اجتماع ضدين، بر شالوده اي از پيوند عناصرتشكيل دهندة خود - آب، باد، خاك و آتش - قوام يافته است؛ عناصري كه در حكمت قديم نيز مادر زمين (امهات سفلي) را متشكّل از اجتماع آنها مي دانستند.
نمودهاي وحدت عناصر چهارگانه در اساطير ايراني و شاهنامة فردوسي
فرض وجود ماهيت دوگانة نر و ماده، در پيوند ميان اين چهار ضد، نيز تلاشي براي نزديك كردن و وحدت ميان اين طبايع م يباشد. از جمله در اسناد زرواني مشاهده شده است كه از آتش و باد به عنوان عناصر نرينه و از آب و زمين (خاك ) به عنوان عناصر مادينه نام برده شده است .
تصور وجود طبقاتي براي اين عناصر و مشتمل دانستن فلك زمين بر چهار كرة خاك، آب، باد و آتش كه دوچرخة آب و خاك، در فرود و مادينه، و باد و آتش، در فراز و نرينه انگاشته مي شوند، خود تكراري از الگوي پدر آسمان و مادر زمين در پهنة چرخ زمين و تداوم وصلت مقدس ميان آنهاست كه مقدمة كمال و تعالي است.
وجه مشتر ك تمام اين طبقات چهارگانه، فساد پذيري و قابليت تبديل و نابودي آنهاست كه مشخصة وجود گيتيانه است و بالاترين سطح آن، كرة آتش يا اثير، آخرين حدي است كه با گذر از آن م يتوان به ثبات و تغيير ناپذيري و تعالي رسيد. رسيدن به وحدت نمادين موجود در ميان اين اضداد چهارگانه - كه نمايندة وجود جسماني و فناپذيري هستند - به منزلة لازمه اي است براي صعود به فن اناپذيري و رسيدن به كمال روحاني و جاودانگي.
از همين روي است كه در آيين هاي عارفانه مثل راز آييني مهر، متشرفان كه از ابواب هفتگانة سيارات به طريقي نمادين عبور مي كردند، بايد از چهار عنصر نيز گذر مي كردند و در نقش برجسته اي كه ولادت ميترا را به گونه اي نمادين نمايش مي دهد، كوزه نماد آب، مار نماد زمين ( خاك )، شير نماد آتش، و پرنده نماد هوا قلمداد شده است .
در كيش مانوي نيز، بخشي از اصول اعتقادي بر پاية ايمان به اين عناصر بنا شده است .
يكي از اصول دين مزدك نيز اعتقاد به توان تملّك بر همين طبايع چهارگانه بوده است كه چون باد را قابل تصرف نمي دانسته اند، گاه آنها را به سه اصل خاك و آب و آتش كاهش مي دادند به سبب قائل شدن همين احترام فوق العاده براي عناصر چهارگانه است كه زرتشتيان اجساد مردگان را كه ناپاك مي انگاشتند، دفن نمي كردند، بلكه در دخمه ها و يا بلنداي كوه ها قرار مي دادند .
زادسپرم نيز چهارمين پند از اندرزهاي ده گانة پيشوايان ديني را يزش (نيايش) چهار مادران مي داند كه كه آفرينش آفريدگان مادي از آنها نشأت گرفته است .
الياده معتقد است، فديه دادن به عناصر طبيعي براي باروري و بركت آنها، و جرعه ريختن بر خاك و رفع تشنگي و عطش مردگان و آيين هاي يادبود اموات نيز، در ارتباط با تقدس و نيايش اين عناصر طبيعي در ديدگاه جاندارپندارانة انسان اساطيري - به خصوص در عصر كشاورزي - شكل گرفته است
.
بر اساس الگوي رواني فرافكني، آنچه در بخشيدن حيات ذهني به شالودة وجودي اركان زمين اتفاق مي افتد، جاندار شدن اجزاي به ظاهر بي جان طبيعت است كه آنها را تا مقام خدايان شكل دهندة نظام حياتي جهان ارتقا مي دهد و قدرت تغيير و تثبيت و مرگ و تعالي سرنوشت بشر را در خويشكار ي هاي جادو يي اين نيروهاي نمادين متجلّي مي كند.
بنابراين هريك از اين طبايع متضاد، صاحب ويژگي هاي رمزي خاصي در جهان اساطيري مي شوند كه شاهنامه نيز مانند هر اثر حماسي ديگر، حاوي بخشي از اين نمادينه هاست. آفرينش جهان در شاهنامه نيز - در بخشي از ديباچه كه به " گفتار اندر آفرينش عالم " اختصاص دارد - با پيدايش مادر زميني (عناصر چهارگانه) آغاز مي شود:
از آغاز بايد كه داني درست سر ماية گوهران، از نخست
كه يزدان ز ناچيز چيز آفريد بدان تا توانايي آمد پديد
وز او ماية گوهر آمد چهار برآورده بي رنج و بي روزگار
يكي آتشي برشده تابناك ميان باد و آب از بر تير ه خاك
اين چهار آخشيج، اضداد و نقيضان و مخالفاني هستند كه از اصلي واحد منتج شده اند و طبايع گوناگون هستي را تشكيل داده، تسرّي آنها در چهار چوب دروني وجود انسان (عالم اصغر) طبايع چهارگانة مزاج آدمي را - صفرا يا زرداب، سودا، بلغم و دم يا خون - سامان بخشيده است و از همين روي، از آنها به چهار مادر طبايع يا مادران زميني، چهارگوهر، چهارآخشيج، چاربند، چارپيوند، چارميخ، چهارتركيب و چهار پيوند تعبير شده است، ازدواج آنها با اختران - پدران آسماني - چرخة زندگي و تقدير را به جريان وامي دارد كه در شعر فارسي جلوه هاي گوناگوني از اين باور نمادين نقش بسته است:
داية من عقل و زقّه شرع و مهد انصاف بود آخشيجان، امهات و علويان، آباي من ( خاقاني )
اين چو آباي چرخ باد به جود وان شده ختم امهات وجود ( نظامي )
از آن مختلف رنگ شد روزگار كه دارد پدر هفت و مادر چهار ( نظامي )
در ادامة روايت فردوسي از آفرينش، پيوند ميان اين چهار عنصر و طبايع متضاد گيتي بيان مي شود. با توجه به گرم و خشك بودن آتش، در ابتدا اين آتش است كه به پيروي از سرشت خويش جنبش را در سكون زمين آغاز مي كند؛ از گرمي آتش خشكي (خاك ) پديدار مي شود و چون از تب و تاب آن كاسته شد، سردي (هوا) پديد مي آيد و از سردي، نمناكي و تري (آب):
نخستين كه آتش ز جنبش دميد ز گرميش بس خشكي آمد پديد
وزان پس ز آرام سردي نمود ز سردي همان باز تري فزود
تضاد ( گردن برافراشتن ) اين گوهرها در برابر يكديگر، نشان هاي از كوشش جوهري آنها براي رسيدن به ثبات و تعادل ( ساختن ) است كه لازمة بقاي زندگي ناپايدار گيتيانه است:
چو اين چار گوهر به جاي آمدند ز بهر سپنجي سراي آمدند
گهرها يك اندر دگر ساختند ز هرگونه گردن برافرا ختند
در ادامة اين جستار، خويشكار يهاي دوگانة دو آخشيج خاك و باد را در اساطير و نمودهاي آن را در شاهنامة فردوسي بررسي خواهيم كرد.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .