در مفاهيمي چون تعادل، هجوم، جنگ، قدرت طلبي، مرگ، زندگي و نهايتا پيروزي نيک در برابر بد را مهمترين درون ماية فرعي مشترک ميان جدال خیر و شر در حماسه ها و افسانه ها، دانست. رمزگان نمادين در تمام قص ههاي برخوردار از اين پي رفت، همان « جدال خير و شرّ » يا « تضاد دو بنُي » است و رمزگان هرمنوتيک در اين حماسه ها به صورتي پنهاني و مستتر با اساطير حاکم بر حماسه ها پيوند م يخورد که در واقع مهمترين موضوع رمزگان فرهنگي در قصه هاي فوق نيز هست.

اين پي رفت از ديدگاه رمزگان فرهنگي متأثرّ از دو اسطورة بزرگ: اسطورة خداي خير و شرّ و اسطورة قرباني کردن نخستين آفريده است.

آفرینش دوگانه جهان

نظام جهان در اساطير بر بنياد دوگانه و دو بنُي استوار است. اين قضيه در آفرينش از ديدگاه اساطير ايراني نيز بدين گونه است و از همان آغاز آفرينش جهان، نظام آن، نظامي دوگانه است. پس از اينكه اورمزد و اهريمن كه اولي نتيجه صبر و نيايش و دومي نتيجه شك و دودلي مي شوند ( البته در ابتدا اهريمن متولد می شود ) ، اهريمن نماد پليدي و تاریكي و زشتي و مظهر بدي ها مي شود و اورمزد نماد نور و زيبايي و مظهر تمام خوبي ها مي شود .

بنابراين از همان ابتدا نظامي دو بنُي به ظهور مي رسد به ديگر سخن جهان از نور و تار كيي، خير و شر، سياه و سفيد، خوب و بد تشيكل شده است كه بدون یكي از اين دو نظام آفرينش از بين مي رود، براي همين است كه در اسطوره ها همواره دو نيروي مخالف يا متضاد در مقابل هم قرار مي گيرند .

در اسطورهٔ آفرینش آمده‌است که پس از آنکه اهورامزدا دست به آفرینش جهان مینوی و مادی زد و امشاسپندان و ایزدان و فروهرها پدید آمدند، اهریمن هم بیکار ننشست و دست به آفرینش جهان بدی زد و در برابر امشاسپندان، کماریکان و در برابر ایزدان، دیوان را پدیدآورد. به این ترتیب در برابر هر ایزدی دیوی به کار گمارده شد. تعداد و شمار دیوان را مانند ایزدان بسیار می‌نویسند. آنچه از نوشته‌های اوستائی و پهلوی بر می‌آید تعدادی از آنان معروف و وظیفهٔ آنان نیز معلوم است و برخی از آنان مانند ایزدان گمنام هستند.

در برابر خدایان، دیوان قرار دارند. در زمان تجدید حیات واپسین ، هر ایزدی رقیب خود را ازمیان خواهد برد. بعدها با یکی شدن اهورامزدا و سپندمینو ذخیره کامل می شود. در برابر شش امشاسبندان نیز شش دیو وجود دارند .

اسطوره نظام دوگانه چینی

يين و يانگ، در نگرش چينيان باستان، به خصوص در آيين تائوئيسم، نمادي از نظام دوگانة جهان و شكل ساده شده اي از مفهوم " يگانگي متضادها " ( unity in duality ) است كه پيوند دو نيروي متضاد يانگ ( روشني ، اصل مذكر ، فعاليت و ضمير خود آگاه ) و يين ( تاريكي ، زنانگي، منفعل بودن ، ناشناخته ها و ناخودآگاه ) را در اصل هستي نمادينه مي كند؛ اين وحدت اضداد از تلفيق دو رنگ روشن و تيره در احاطة دايره اي كه نماد كل وجود است، ترسيم مي شود.
همچنين اين نكته كه در هر يك از دو قطب اين نماد، ذره اي از هر يك در درون ديگري وجود دارد، نشانه اي از نسبيت و قطعي نبودن امور جهان است . از اين منظر، در همهٔ پديده ها و اشياي غير ايستا در جهان هستي، دو اصل متضاد ولي مكمل وجود دارد .

اسطوره آفرینش مانوی

در زمان گذشته ،‌بيش از آفرينش عالم، نور و ظلمت جدا از يكديگر ، هر يك در قلمرو و خود مستقر بودند. نور در بالا و از 3 طرف شرق ، شمال و غرب نامحدود بود. ظلمت نيز در پايين و از 3 جهت شرق، جنوب و غرب بي‌پايان بود. خداوند قلمر و نور پدر عظمت  است كه داراي عقل ،‌فهم ،‌هوش ،‌فكر و تأمل است؛ 5 صفت ديگرش محبت،‌ايمان وفا ،‌مروت و حكمت است و همه صفات او قديمند. در قلمرو ظلمت نيز 5 كيفيت ازلي وجود داشت ،‌يعني دخان يامه غليظ، آتش مخرب، باد مهلك يا طوفان ، لجن يا آب گل آلود و ظلمات، زماني كه اين كيفيات ظلماني ازلي به هم برآمدند، اهريمن از آنها شكل گرفت و ديوي شد كه سرش به سان سر شير ، تنش همانند تن اژدها ،‌بالهايش به سان بال عقاب، دمش همچون دم ماهي بود و 4 پا داشت . او در قلمرو ظلمت به جولان در آمد، همه چيز را بلعيد و در حين تاخت و تاز به اطراف ، به سوي شمال هجوم آورد و چون حائلي بين مرز ظلمت و نور نبود،‌ناگهان درخشاني و جلوه نور را ديده . مجذوب آن گشت و قصد بالا رفتن و تعدي به سرزمين نور كرد. پدر عظمت به سبب عقل و فهم و فكر خود،‌از قصد اهريمن آگاه شد و براي جلوگيري از تهاجم او به قلمرو نور و حفظ آرامش در خطه روشنايي ، درصد برآمد تا دشمن را «جان» خود و يا به صطلاح مانويان با «من» خود دفع نمايد . بدين منظور ،‌موجودي از خود ساطع كرد كه «مادر زندگي » خوانده مي‌شود.

مادر زندگي نيز «انسان نخستين » را به زندگي فراخواند تا به مقابله اهريمن فرستاده شود. انسان نخستين براي نبرد با اهريمن ،‌پسران خود هوا،‌آب ،‌آتش ،‌باد و نور را به زندگي فراخواند. هر يك از اين 5 فرزند تجلي بخشي از ذات نوراني انسان نخستينند كه در رزم پدر عظمت با اهريمن به منزله‌ جنگ افزارهايش به كار مي‌روند انسان نخستين هوا،‌آب و نور را چون زره بر تن مي‌پوشد و خود را در باد مي‌پيچيد و آتش را همچون گرزي به دست مي‌گيرد و اين چنين زيناوند، به سوي عالم ظلمت فرود مي‌آيد. اهريمن نيز خود را به 5 عنصر تاريكي ، يعني طوفان ،‌حريق، لجن ،‌مه و ظلمت مسلح كرده، با انسان نخستين گلاويز مي‌شود.

انسان نخستين چون دشمن را براي بلعيدن نور حريض و آزمند مي‌‌‌بيند، پسرانش را بدو تسليم مي‌كند تا اشتهاي بهيمي او را تسكين بخشيده ، وي را از تجاوز به قلمرو نور باز دارد . بدين سان ، عناصر تاريكي عناصر نوراني را مي‌بلعد و در نتيجه در نخستين نبرد نور و ظلمت انسان نخستين شكست خورده، در تاريكي محاصره مي‌شود و همين شكست و گرفتاري او در عالم ظلمت اصل امتزاج است كه سرانجام موجب «نجات» خواهد بود. آنچه ظلمت بلعيده و اسير كرده جزئي از جوهر نوراني است كه در اين گرفتاري رنج مي‌كشد، ولي اصل نوراني خويش را فراموش كرده، است و ظلمت نيز خشنود از تصاحب اجزاء نور، در حفظ زنداني خود اهتمام مي‌ورزد. درگيري انسان نخستين با اهريمن و اسارت پسرانش در جهان ظلماني امري است كه پدر عظمت آگاهانه بدان مبادرت ورزيده، و از اين راه توانسته است با فدا كردن قسمتي از نور خود ،‌در دل ظلمت رسوخ كرده ،‌سرانجام آن را مغلوب ومنكوب كند.

انسان نخستين پس از نبرد آغازين، شكست خورده و مدهوش در اعماق تاريكي فرو مي رود اما پس از به هوش آمدن، براي رهايي از عالم ظلمت فرياد مي كشد و ياري مي طلبد. مادر زندگي فرياد را مي‌شنود و از پدر عظمت مي‌خواهد كه براي نجات او و اجزاء پراكنده نور از زندانهاي ظلماني اقدام كند. پدر عظمت گروه ديگري از ايزدان را پديد مي آورد. نخست «دوست روشنان» را به زندگي مي خواند و او «بناي بزرگ» را، و او نيز «روح زنده» را فرا مي‌خواند در متون فارسي ميانه بناي بزرگ «نوشهر آفرين ايزد» و روح زنده «مهريراد» خوانده شده اند براي اينكه در زمان گميزش نور و ظلمت و رهايش تدريجي انوار، آرامش قلمرو نور (بهشت قديم) حفظ شود، نوشهر آفرين ايزد يا بناي بزرگ شهر تازه اي به نام «بهشت جديد» مي سازد تا ذرات نوري كه لحظه به لحظه از اسارت ظلمت آزاد مي‌شوند، در آنجا جمع مي‌شوند.

مهر ايزد نيز براي نجات استان نخستين به مرز ميان نور و ظلمت مي‌رود و براي آگاهي از جايگاه اسارت او ، بانگي بلند برمي‌آرود. انسان نخستين بانگ او را مي‌شنود و با بانگي بلند پاسخ مي‌دهد. اين فراخوان منجي و پاسخ اسير كه اشاره به «دعوت» و «اجابت» است. به صورت دو ايزد به نامهاي «خروشتك» و «پدواخنك» مشخص يافته، در آيين مانوي وجود مثالي اصل دعوت به نجات و پاسخ به اين دعوت را تشكيل مي‌دهند. پس از وقوف از جايگاه انسان نخستين، مهر ايزد به علم ظلمت فرو رفته، «دست راست» خود را به سوي نخستين دراز مي‌كند و دست او را گرفته، از ظلمت بيرون مي‌كشد؛ بدين ترتيب، انسان نخستين همراه با مهر ايزد به بهشت نور كه وطن اصلي اوست، باز مي‌گردد.

وي نخستين اسير و نخستين نجات يافته، و مثالي است كه سقوط، رنج كشيدن و نجات آفريده‌هاي عالم نور كه در زندان ظلمت تن و عالم ماده اسيرند. روح يكايك آدميان مطابق اين نمونه پس از بيداري و آگاهي از اصل و منشاء خود، از اعماق ظلمت مادي جسم برخاسته ، به ياري «روح زنده» و «مادر زندگي» به سوي بهشت هدايت مي‌شوند.

پس از رهايي انسان نخستين ،نوبت پسران او يا 5 عنصري است كه بخشي از وجود او، و در حكم سلاحهاي او بودند وهنوز در عالم ظلمت در اسارت ديوان و عناصر تاريكي باقي مانده ‌اند. بدين منظور ، مهرايزد دست به ايجاد اين عالم مادي مي‌زند. بر اين اساس ، علت غايي تكوين دنيا، نجات جواهر نوراني مقيد در ظلمت است. مهرايزد با دستياري پسران خود، پادشاه شكوه، الماس نور، فرشته حامل، پادشاه افتخار و پيرايه تجلي، سران و اركان ديوان را كشته ، از پوستشان 10آسمان، از گوشت و فضولاتشان 8 زمين و از استخوانهايشان كوهها را مي‌سازد و نگهداري و پاييدن افلاك، زمينها و كوهها را بر عهده پسران خويش مي‌گذارد.

پس مهرايزد ديوهاي ديگري را كه اسير كرده است ، در آسمان به بند مي‌كشد و خود به گردآوري نورهاي پراكنده در عالم ظلمت مي‌پردازد. او از روشني هاي خلاص شده‌ي پاكيزه، ماه وخورشيد را، از روشني هاي آلوده به تاريكي، ستارگان را مي‌سازد، ولي براي آزاد كردن نورهايي كه هنوز در وجود ديوان محبوسند، نياز به تدبيري ديگر و زماني طولاني‌تر دارد. براي اين كار از پدر عظمت ياري مي‌جويد و اين بار پدر عظمت «نريسه ايزد» يا «پيامبر سوم» را مي‌آفريند.

ايزد نريسه 12 دوشيزه نوراني (برابر با 12 برج فلكي) از خود ساطع مي‌كند. دوشيزگان نوراني همراه با انسان نخستين در ماه جاي مي‌گيرند و مادر زندگي همراه با نريسه ايزد و مهرايزد در خورشيد مستقر مي‌شوند. نريسه ايزد سفينه‌هاي نور را به حركت در مي‌آورد و با گردش افلاك ، حركات منظم عالم آغاز مي‌شود. از حركات اختران ، ماه و خورشيد و بروج فلكي دوازده گانه دستگاهي تشكيل مي‌يابد كه عمل آن بيرون كشيدن ذرات نور از دل ظلمت و پالايش و انتقال آنها به خطه روشنايي است.

ماه و خورشيد هم به منزله پالايشگاهي براي انوار رها شده از ظلمتند و هم به منزله گردونه‌هايي براي انتقال آنها به بهشت جديد. بدين ترتيب كه در 15 روز اول هر ماه جواهر آزاد شده و اجزاء نورانيِ ارواح امواتِ مومنان به وسيله يك «ستون نور» به زورق ماه كه هلالي شكل است، مي‌ريرند و از اين رو ماه به تدريج پرشده، در شب پانزدهم بصورت بدر درمي‌آيد و در 15 روز دوم به تدريج پاره‌هاي نور از ماه به خورشيد منتقل مي‌شوند و شكل ماه كم كم از صورت بدر به شكل هلال درمي‌آيد. اجزاء نوراني پالوده شده از خورشيد به بهشت جديد مي‌روند و تا آخر «دور حال» در آنجا مانده، در پايان اين دوران به بهشت اصلي منتقل مي‌شوند.

ديواني كه در آسمان به بند كشيده شده‌اند، عناصر نوراني را كه در هنگام نبرد انسان نخستين با ظلمت بلعيده بودند، همچنان در اسارت خود نگه داشته‌اند. بنابراين، «نريسه ايزد» خود را به شكلي فريبنده به ديوان مي‌نماياند. ديوان مادينه با ديدن زيبايي «نريسه ايزد» كه به شكل مرد جواني بر آنها ظاهر شده بود، به هيجان درآمده. سقط جنين مي‌كنند. ديوان نر نيز در برابر فريبايي نريسه ايزد كه همچون دوشيزه‌اي زيبا خود را بدانان نموده بود، نطفه خويش را كه به ذرات نور آميخته است، به زمين مي‌افكنند .

از نطفه ديوان نر، درختان و رستنيهاي عالم مي‌رويد و جنين‌هاي سقط شده ديوان مادينه جوانه‌هاي رستنيها را مي‌خورند و از آنها موجودات خاكي ، دريايي و هوايي پديد مي‌آيد. بدين ترتيب ، نباتات و حيوانات- كه نخستين جفت انسان نيز از زمره آنانند- از آميزه نطفه ديوان پليد و نور اسير شده به وجود آمده‌اند. ارواح نوراني موجودات پي در پي به وسيله تناسل از جسمي به جسم ديگر انتقال مي‌يابند. و در اسيري ظلمت باقي مي‌مانند؛ زيرا اهريمن به صورت «آز» انسانهاي نخستين را فريفته، و آنان را به ازدياد نسل واداشته، و از اين طريق جهان از «انسان» يعني «زندان نور» انباشته شده است. از اين رو، براي تسريع در امر نجات نور محبوس در زندان اجسام، بايد از توليد مثل پرهيز كرد.

مانويان دوره امتزاج و آميختگي نور و ظلمت را «زمان حال» مي‌نامند. در زمان حال ، داستان دنيا و تاريخ بشريت با جريان دو عمل متوازي امتزاج نور و ظلمت و حصول تدريجي نجات توام است. زمان حال با«جنگ بزرگ» به پايان مي‌رسد.به هنگام «جنگ بزرگ»پسران مهرايزد كه مأمور نگه داشتن افلاك و زمين و كوهها بودند، آنها را رها مي‌كنند وكون و مكان به هم مي‌ريزد و اين ويراني عظيم حريقي مهيب مي‌گرددكه 1.468 سال به طول مي‌انجامد .

در اين آتش سوزي وسيع و هراسناك، عالم خلقت كه دنياي گميزش نور و ظلمت است، معدوم مي‌شود و اجزاء نوري كه بايد نجات يابند، از دل ظلمت جمع آمده، به شكل مجسمه‌اي بالا و بهشت جديد مي‌روند و بخش ظلماني عالم به شكل گلوله‌اي گرد آمده، در قعر چاهي در عالم فرودين ظلمت مدفون مي‌شود و سنگي بزرگ بر روي آن قرار مي‌گيرد. در اين هنگام كه زمان رهايش پاره‌هاي نور از زندان ظلمت به پايان رسيده است، بهشت جديد به «بهشت قديم» مي‌پيوندد و انوار نجات يافته به ديدار پدر عظمت نائل مي‌شوند. آنگاه دور سوم كه « زمان آينده» است، آغاز مي‌گردد. در زمان آينده، نور و ظلمت كه دو اصل ازليند ، به وضع آغازين خود، يعني انفكاك مطلق رجوع مي‌كنند و جدايي كامل دو اصل و ايمني نور در آرامش و جاودانگي قطعي مي‌شود.

در آیین مانوی ، پنج عنصر ظلماني عبارتند از آتش مخرّب ( حریق ) ، باد ويرانگر ( طوفان ) ، هوای مه آلود ، آب گل آلود ( لجن ) و ظلمات شب و در همين حال، پنج عنصر از عناصر نوراني نيز آتش پاك، هواي لطيف ، خاک پاک ، آب پاك ، نور روز هستند .

منشاء خیر و شر

در ايران دو گروه خدايان ( اهورا و دَئوَِ هها ) در هزارة اول پيش از ميلاد به دو گروه خدايان خير ( اهورامزدا ) و خداي شرّ ( ديو و اهريمن ) تبديل شده اند که در ادبيات زردشتي هر دو از غول خدايي به نام زروان پديد آمده اند.

در روايات عهد عتيق نيز دو مظهر خير وشرّ، هابيل و قابيل، از آدم زاده مي شوند. اسطورة آفريدگاري اين غول خدايان با اسطورة قرباني شدن نخستين آفريده پيوند مي خورد .

اساطیر جدال خیر و شر

در داستان های اساطیری قهرمان داستان باید با گذر از سرزمین تاریکی به روشنایی تولدی دوباره را تجربه کند ، که این تولد دوباره به شنونده داستان اساطیری امید به بهبودی وضع موجود و گذر فرد از سرزمین تاریکی یا زمان تاریکی ( گذشته و حال ) ، به سرزمین روشنایی یا زمان روشنایی ( آینده ) می دهد .

از قصه هایی با پي رفت جدال عملي خير و شرّ، قصة کيومرث و اهريمن، گاو برمايه و ضحاک، جمشيد و ضحّاک، اغريرث و افراسياب و سياوش و افراسياب، روساخت اساطيري قرباني شدن نخستين آفريده هستند.

بر طبق اساطير کهن، قرباني شدن يا کشته شدن غول خداي نخستين، کاري اهريمني نبوده است چنان که در آبان يشت مي بينيم که هوشنگ، جمشيد، ضحّاک، فريدون، نريمان، افراسياب، کاووس، کيخسرو و ديگران براي اردويسور ناهيد صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسپند قرباني مي کنند .

اسطوره جنگ با دیوان

واژهٔ « دیو » ریشه در واژهٔ کهن دائوا به اوستایی (daēuua-) و به پارسی باستان (daiva-) دارد. دیوها خدایان هندواروپایی بودند که پس از جدا شدن ایرانیان، نزد آنها اهریمن شناخته شده و از دایره خدایان خارج شدند.

دیوان ، موجوداتی خیالی و افسانه‌ای و اسطوره ای است که هیکلی شبیه انسان ولی بسیار تنومند و زشت و مهیب دارد ، دیو دارای شاخ و دُم پنداشته می‌شد . ولی این موجودات کاملاً مستقل و متفاوت از انسان به تصویر کشیده شده اند .

محمدجواد مشکور بر این باور است که هنگامی که آریاییان در منطقه ایران ویج از یکدیگر جدا شدند گروهی از آن‌ها به سمت سیستان رفتند. در این منطقه با ایرانیان سیاه‌پوست مواجه گشته و با آن‌ها جنگیدند. بعدها این جنگ‌ها به صورت افسانه در کتاب شاهنامه به جنگ ایرانیان و دیوان مشهور شده‌است.
در برخی قصه های شاهنامه، دیوان از شخصیت های مهم و تأثیرگذار به شمار می آید. آیین هند و ایران را آیین دیوپرستی می نامیدند و دیوان در شمار اهریمنان جای گرفته اند و پایگاه ایزدانة خود را از دست داده اند .
فردوسی اعمال و کارهایی را به دیوان نسبت داده است که حکایت از پایه های قوی و غنی زندگی متمدنی دارد که گویا سر رشتة این امور متعدد و متنوع در حوزه های رسالت و دانش، رامشگری و جادوییف، سپاهی گری و فریبندگی، مهندسی و معماری در دست آنان بوده است . 
اژی دهاک و افراسیاب نیز در متن های اوستایی و پهلوی و در شاهنامه، همواره بزرگترین دشمنان آزکامه سیری ناپذیر ایرانیان و همه آدمیان شناسانده شده اند .
مجموعه اصطلاحات متنوعی توسط هندیان و ایرانیان برای خدایان استفاده شده است. در ودای هندو deva در اوستا واژه daeva که واژه ای کهن و هم ریشه با dues لاتین است.
در اوستا از دیوان مازنی نام برده شده است . واژه دیو از دیر باز با نام مازندران همراه بوده است. دیوان مازندران، بومیانی بودند که به اعتقادات مزدیسنی باور نداشتند و اعتقاد دیرینه شان به « دیو یسنا » بود . از جمله این اقوام می‌توان از تپوریها، آماردها و کادوسی‌ها نام برد. اقوام تپوری در مازندران زندگی می‌کردند. آماردها در نواحی کوهستانی بین رودخانه هزار آمل و تنکابن تا دیلمستان و سفید رود به سر می‌برده‌اند. کادوسی‌ها نیز در گیلان سکنی گزیده بودند.
در بعضی از داستان های الگوی « اژدها و آب » دختر، جانشین آب شده و اژدها رباینده دختران است و پهلوان، پادشاه یا ایزد با کشتن اژدها، یا دختر/ دختران را از بند می رهاند.

دیوان شاهنامه

اولاد دیو ، رستم در خوان پنجم توانست مرد مازنی بنام اولاد را اسیر و بلد خود گرداند تا به دیوان مازندران و همچنین محل حبس کیکاووس و ایرانیان دست یابد. اولاد به تشریح مسافت سفر و خطرات راه با رستم به بحث نشست .

دیو سفید ، دیو کهنی است که پادشاه کیکاوس را در مازندران به بند کشیده است. رستم در غار دیو سپید می رود و تیغی تیز در میان دیو می زند . بر مبنای روایت های مذهبی و ملی ، فرمانروایان قبیله های ایرانی بارها با دیوان مازندران جنگیدند. و یکی از نبردهای اصلی ایرانیان و تورانیان در مازندران رخ می دهد . دیو سپید در اشکفت (غار) تاریک و ترسناکی زندگی می‌کند و رخساری سیاه، گیسوانی سپید و هیکلی تنومند دارد. رستم به یاریِ اولاد غارِ دیو سپید را یافت و دیو سپید را در غار خفته دید. برای به جا آوردنِ آیینِ جوانمردی، او را از خواب بیدار کرد و با وی جنگید. یک دست و یک پای دیو را برید و جگرش را از سینه بیرون کشیده و از کاسهٔ سر او، کلاه‌خودی برای خویش ساخت.

ارژنگ دیو یکی از دیوان مازندران و از سرداران دیو سپید است. رستم در خوان ششم از هفت خوان رستم به اردوگاه او حمله کرد و او را کشت.

اکوانِ دیو ، در شاهنامه به هیئت گورخر وحشی زرد رنگ که خطی سیاه از یال تا دم بر تن دارد ، گله‌های اسب کیخسرو را آسیب می‌رساند. رستم در نبرد با این دیو، هر بار که سوار بر رخش، به او یورش می‌برد، دیو ناپدید می‌شد. در این نبرد رستم، خسته در کنار چشمه ای به خواب می‌رود و در آن زمان اکوان به او می‌تازد و او را با زمین اطرافش بلند کرده و به هوا می برد و به رستم می‌گوید که او را به دریا افکند یا به کوهستان؟، رستم چون می‌داند که کار دیو واژگونه (برعکس) است، کوه را انتخاب می‌کند و «چون به آب افکنده می‌شود» با شنا خود را نجات می‌دهد. بعد از آن دیو را یافته با او رو به رو می‌شود و برای شکست او نام خدا را بر زبان می‌آورد تا دیو جادو به کار نبندد و سر دیو را می‌برد.

بید در شاهنامه نام سردار ِشاه مازندران است. وی دیوی بود که به نگهبانی از زندان کاووس گُمارده شده بود و بدست رستم کشته شد.

پولادغُندی از دیوهای مازندران در وقایع شاهنامه است. از دیوان مازندران دوازده هزار نگهبان کیکاووس و ایرانیان در چاهی بزرگ بودند. بید و سنجه سالار دیوان بوده و پولادغندی سپهدار ایشان بود. رستم در سفر هفت‌خوان خود پولاد غندی را کشت.

سنجه نام دیوی از دیوان مازندران است. پس از حمله کیکاووس به مازندران، شاه مازندران یکی از دیوان به نام سنجه را نزد دیو سپید فرستاد و خبر غارت کاووس را به او داد تا او را به نبرد شاه ایران فرا بخواند. واژه سنجه کوتاه شده سپنجکره یا سپنجغره در پهلوی spanjarus (سپنجروش) یکی از دیوان خشکسالی است.

پولادوند ، یکی از ضد قهرمانان شاهنامه که از دشمنان ایرانیان به شمار میآید؛ پولادوند است. پس از اسارت خاقان چین به دست رستم، افراسیاب با نوشتن نامه‌ای از پولادوند، درخواست یاری و مساعدت کرد. پولاد پس از خواندن نامهٔ افراسیاب، به کمک سپاه توران آمد؛ ولی در نهایت از رستم شکست سختی خورد و فرار کرد.

خَروَزان (خروزان یا خزوران) نام دیو سیاهی است که در شاهنامه به عنوان پور اهریمن از او یاد می‌شود. در زمان پادشاهی کیومرث ، کیومرث دشمنی نداشت جز یک اهریمن بدکنش ، و او بچه ای داشت که مانند گرگی سترگ بود ، او را به جنگ فرستاد ، سیامک پسر کیومرث ، به نبرد تن به تن با خروزان دیو پرداخت دیو سیاه چنگ بر پشت او زد و او را بر زمین انداخت و سینه‌اش را درید و بدینسان سیامک به دست خزروان کشته شد. سپس هوشنگ پسر سیامک با لشکری که از دد و دام و مرغ و پری جمع کرده بود به جنگ خزروان رفت و او را به خاک افکند و نابود کرد .

نبرد رستم و دیو سفید در شاهنامه

زمانیکه کیکاووس بر تخت پادشاهی نشست روزی رامشگری از شهر مازندران به دربار او آمد و به سالار بار گفت هم نوازنده و هم آشپز قابلی هستم اگر لایق باشم آمدم خدمت شاه ایران کنم. سالار بار موضوع را به کیکاووس گفت و کاووس رامشگر را پذیرفت. روزی رامشگر پرده از راز شهر مازندران بر او برگشود، کاووس را دل زجای برآمد و آرزوی فتح کشور مازندران کرد. کیکاووس علی‌رغم مخالفت همه بزرگان و متحدان آهنگ جنگ مازندران نمود رفت خود و لشکر را گرفتار نمود آنگاه قاصدی برای زال و رستم فرستاد تا او و سپاهش را آزاد نمایند.

نقش رستم در نبرد با دیو، نه تنها پهلوانانه است بلکه در قالب مفهوم پادشاهان کیانیان جا دارد . جنگ رستم و دیو سفید در زمان پادشاهی کیکاووس در مازندران اتفاق می افتد. کاووس در جنگ با دیو و سربازان شیطانی اش شکست خورده و رستم به تنهایی به عنوان پهلوان ایرانی او و سپاهش را نجات می دهد.
رستم، پهلوان بزرگ ايران، با رخش، اسب بى همتاى خود، براى جنگ با ديو سفيد از زابلستان ( استانى در جنوب شرقى ايران ) به سوى مازندران ( استانى در شمال ايران ) به راه مى افتد. ماجراها ىي که دراين سفر دور و دراز با آن رو به رو مى شود به نام هفت خوان رستم معروف است .

نبرد امام علی (ع) با جنَیان و دیوان
طرح داستان چنين است كه روزى پيامبر اسلام و سپاه مسلمانان، پس از بازگشت از غزوه اى به سوى مدينه مى راندند. سپاه، تشنه و كوفته بود. به دستور پيامبر خيمه زدند و به استراحت مشغول شدند. پيامبر به امام على دستور داد به دنبال آب برود. امام على سوار بر دلدل به دهى خرم رسيد. پيرى را ديد كه بتى را سجده مى كرد.
امام آن پير را ترك خود نشاند و نزد پيامبر آورد و مژدة آن ده خرم را به حضرت رساند. از پير خواستند اسلام بياورد و او اسلام آوردنش را منوط به نوشيدن آب از چاهى به نام « بئرالعلم » كرد. پيامبر خواست كسى برود و آب بياورد. جبرئيل به رسول خبر داد كه آنجا ديارى زيرزمينى است و هفت كشور در آن هست. ارادة خدا چنين است كه على (ع) برود و ساكنانش را مسلمان كند.

امام علی به چاه وارد شد. ساکنان دیاری زیرزمینی طنابش را پاره کردند و او بر سر کوهی فرود آمد؛ ناگهان عرصه اى پر از ديوان پتياره و خشمناك ديد . پادشاه آنان نره ديوى هفت سر بود. حضرت با ديوان به جنگ پرداخت و همه را كشت. با مرگ ديو هفت سر همة جنيان تسليم شدند و ايمان آوردند. امام پيروزمندانه بيرون آمد و كوزه اى آب به دست آن پير داد .
در نگارگری های این نبرد ، در محل وقوع حادثه صحنه به شکل نیم دایره ترسیم شده و به رنگ سبز تیره همراه با تزئینات گل و بته که از متن پشت جدا گردیده است. سپاهیان همراه با کلاهخود و با لباس های رنگین در سمت راست نظاره گر نبرد می باشند. در اینجا ناظران، ارتباط بین صحنه ستیز و فضای اطراف را برقرار می کنند، فضای خالی با گیاهان، آن هم از نوع تزئینی و قراردادی پر شده است.
حضرت علی (ع) ، با لباسی به رنگ طلایی و دستاری به رنگ قرمز، عمامه سفید بر سر که هاله ی آتشین آن را احاطه کرده است همراه با ذوالفقار که در دست راست او تشعشعاتی به رنگ طلایی قرمز دارد و نشان از خاصیت معجزه آسای شمشیر دو سر اوست به جانب دیوان که در سمت چپ نگاره ترسیم شده اند ، نشانه رفته است. در اینجا دیوان با چهره ای رعب انگیز و شاخی بر سر مشاهده می شوند.
اژدها

اژدها از مشهورترین موجودات افسانه‌ای در میان ملل مختلف محسوب می‌شود. در تعریف رایج حیوانی بسیار تنومند با ریختی خزنده‌مانند است که در برخی داستان‌ها و افسانه‌ها توانایی‌هایی مانند پروازکردن یا پرتاب آتش را دارد. در فرهنگ غرب اژدها اغلب به صورت یک دیو درنده‌خو و بدذات توصیف می‌شود که نماد پلیدی است و قصد آسیب رساندن به آدمیان را دارد. برخلاف فرهنگ غرب در فرهنگ کشورهای شرق و جنوب شرق آسیا اژدها حیوانی مقدس است که خرد و دانش فراانسانی دارد و از قدرت‌های ویژه‌ای برخوردار است.

اژدها جانوری است عظیم الجثه، فراخ، بسیار دندان و طویل که دربسیاری از داستان های عامیانه به عنوان مظهر شر، حضور یافته است و تقریبا در همه موارد
قهرمان داستان بر او پیروز می شود. نبرد میان قهرمان و اژدها، در واقع تعبیر دیگری است از کشمکش انسان برای گذر از دنیای تاریك برای نیل به خودآگاهی. در این جا نیروهای کیهانی شر به صورت اژدها و سایر عفریت ها نمودارمی شوند. ريشه ی واژه اژدها و ضحاك شاهنامه كيي است . به باور عوام در سده ي پانزدهم/ نهم )ﻫ..ق.(، اژدها و ساير موجودات افسانه اي شايد در زمره واقعيات قطعي و مسلم به حساب مي آمدند. اين موجودات كه غالباً مظهر شر نيز بوده اند مي بايست به دست نیكان پروردگار از پاي درآيند

اژدها در افسانه ها و اسطوره های جهان به جز چین که در آن جا موجودی مسالمت جوست، نمودار پلیدی و زیان رسانی به انسان است .در شکل اولیه اسطورة اژدهاکشی ، اژدها آب ها را به اسارت خویش در می آورد و باعث خشکی و سترونی طبیعت می شود. ایزدی ارجمند به نبرد با اژدها می پردازد و در این نبرد سهمگین اژدها به دست ایزد کشته می شود. در نتیجه، آب ها آزاد می شوند وبار دیگر سرسبزی و نشاط به طبیعت باز می گردد. نبرد ایزد نهر با دیو اپ اوشه در اساطیر ایرانی ، نبرد ایندره با روتره در اساطیر هندی و نبرد ایزد گلوزکَپ با غولی بزرگ در اساطیر برخی قبایل سرخپوستی آمریکا .
سه عنصر آب، گاو و دختر با کارکردهای یکسان در اسطوره های اژدهاکشی به کاررفته اند. بهمن سركاراتي، نبرد پهلوان با اژدها را، كهن الگويي اساطيري مي داند كه ژرف ساخت آن آزادي آب ها و به تبع آن افزون شدن باروري و بركت است .

اژدها جانوری است که در کهن‌ترین سنن نماد ویرانگری و نیز آب و آبادانی بوده‌است. روزگاری دراز اساطیر شناسان می‌پنداشتند که اژدها نمایشگر شر و انگیزه پیشرفت بشر است و سرگذشت بشر سراسر کوششی است برای رهایی از قدرت درهم شکننده اژدها.

رابطه میان اصل و آغاز جهان و اژدها در کیهان‌شناسی بابلیان آشکار است. در این کیهان‌شناسی، تیامات یا اژدهایی که نماد ظلمت آغازین است غالباً به صورت ماری خشمگین شده و مردوک یا قهرمان خورشیدی بر آن چیره می‌شود. بدینگونه جهان روشن پدرسالاری جهان آغازین مادرشاهی را تسخیر می‌کند.

در مصر باستان اژدها رمز طغیان‌های بزرگ رود نیل بوده‌است و سود و زیان آن طغیان‌ها را که بارورکننده یا ویران‌کننده‌اند نشان می‌داده‌است. از این رو اژدها غالباً هم با خداوند اُسیریس و هم با الههٔ هاتور همانند می‌شده و گاه نیز ازلحاظ خیر و برکتی که داشته با اُسیریس و به سبب ویرانگری اش با «ست» دشمن اُسیریس یکی می‌شده‌است.

اژدها همیشه حیوانی نیرومند و سهمگین پنداشته شده و گاه _ چنان‌که در چین _ مقدس بوده و پرستیده می‌شده‌است، زیرا او را بخشندهٔ آب و باران می‌دانسته‌اند. در بعضی نقاط اژدها را همان تمساح دانسته (تمساحی بزرگ) و پنداشته‌اند که تمساح آورنده باران است. اقوام بسیار معتقد بودند که اژدها خدای طوفان و هوای بد و سیل و دیگر بلاهای آسمانی است و طوفان بر اژدها سوار شده موجب لغزش زمین و زمین‌لرزه می‌شود. تقریباً همه جا اژدها با شب و تاریکی و بطن مادری و آب کیهانی پیوسته و مربوط بوده‌است.

برخی از اژدهایان چند سر مشهورند، چون لادون که نگاهبان سیب‌های زرین هسپریدها بود. بعضی اژدهایان یا مارهای چند سر نیز شاخ‌هایی به اشکال گوناگون داشتند از قبیل اژدهای قرمز هفت سر به نام آپوکالیپس ، وانی ، اژدهای چینی و ژاپنی نیز چندین شاخ دارد. نزد اقوام سرخ‌پوست پوئبلو مار شاخدار نماد روان و روح آب بوده‌است، و به باور مانی شیطان یا اهریمن درآغاز بر آب‌ها فرمان می‌راند، «او همه چیز را تباه می‌کرد و ویران می‌ساخت».

اژدها تنها موجود اسطوره‌ای است که در فرهنگ تمام ملل جایگاهی داشته‌است. عرب‌ها، چین، ژاپن، ایران، مصر، یونان، روم، شمال اروپا در کتب تاریخی از این موجود یاد شده‌است.

فرهاد عسکری محقق و فیلسوف اعتقاد دارد که این موجود در گذشته وجود داشته ولی نه به این شکل که مجسمه و روایات ذکر کرده‌اند، بلکه شاید به صورت موجود (مار عظیم) مانند کنت دراکولا یا ضحاک.

سیمای اژدها در تاریخ اساطیری ایران، در نهایت سهمناکی، زشت‌رویی و پلشتی است. آن‌ها از نخستین یاران اهریمن هستند که آفرینش نیکوی اورمزد را آشفته می‌نمایند؛ ولی توانایی تباه آن را ندارند. اگر فدیه گران‌بهایی نثار ایزدانی همچون آناهیتا و وای می‌کنند (یشت ۵، بندهای ۲۹–۳۱ و ۴۱–۴۳ و نیز یشت ۱۵، بندهای ۱۹–۲۱). بر اساس ادبیات اوستایی، هنگامی که اورمزد نخستین سرزمین نیک خویش را می‌آفریند (ایرانویج)، آنگاه اهرمن همه تن مرگ برای تباهی آن، اژدهایی (اژدهای سرخ) را در رود دائیتی پدیدمی‌آورد (وندیداد ۱، بندهای ۲–۴). از سوی دیگر نیز ایزد هم با رزم‌افزارهای خود به نبرد با اژدهای زرد برمی‌خیزد تا او را نابود سازد (یسنه ۹، بند ۳۰).

بر اساس ادبیات ودایی و اوستایی، دو اژدهای ورتره و اپه اوشه (اپوش)، آبها را در دژ جادویی خود اسیر، ابرهای آسمانی را سترون و زمین را خشک و کویر می‌سازند؛ ولی سرانجام به دست ایزدان ایندره و تیشتر تباه می‌گردند. از دیگر سو نیز اژی دهاکه (اژدهاک/ضحاک) و افراسیاب تورانی نشان از اژدهایان اساطیری دارند که با گذشت زمان و به هنگام تغییر ساختار ساده و نخستین (روایت اوستایی) داستان به شکل پیچیده و پویا (روایات پهلوی ساسانی و خدای نامه)، جامه نوین پادشاه انیرانی (= نا ایرانی) را بر تن می‌نشانند. خشکسالی، سترونی، زوال و مرگ، ارمغان دشخدایی آنان بر ایران است.

پرداخت شخصیت و ویژگی‌های اژدها در روایات اساطیری چندان کامل و دقیق نیست، زیرا اسطوره تنها به آن بخش از سرگذشت زندگی یک بوده اهریمنی (یا حتی قهرمان) می‌پردازد و آن را آنچنان می‌بالاند و با شکوه و اغراق درمی‌آمیزد که برای نمایش جهان‌بینی ویژه خویش و دیگر اهداف خود نیاز دارد. اما این پرداخت در روایات حماسی (برخلاف نمونه‌های اساطیری شکل کامل‌تر و پویاتری دارد و اژدها در این داستان‌ها چهره‌های گوناگونی دارد که از میان آن‌ها دو گونه بیش از دیگر نمونه‌ها دیده و تکرار می‌شود.

اژدها در نخستین چهره، سیمای «فرمانروای بیگانه اژدروشی» را به خود می‌پذیرد که با تازش بر ایرانشهر و چیرگی بر پادشاه این سرزمین، فرمانروایی را در دست می‌گیرد، زندگی مردمان و ستوران آنان را تباه، باران و آب را دربند و خشکی و نیاز را بر سرتاسر زمین حکمفرما می‌سازد. این فرمانروای دژکامه انیرانی با رزم‌افزار جادویی و سپند قهرمان بی‌همتایی از تبار پادشاهان نیکوی ایرانی، تباه می‌شود. آشتی، آرامش و زیبایی ارمغان پادشاهی نیک قهرمان بر ایران زمین است. روایت کارزارهای « فریدون و ضحاک »، « اسفندیار و ارجاسب تورانی » (هر دو به نقل شاهنامه) و داستان نبرد پادشاهانی همچون «منوچهر، زو و کی خسرو با افراسیاب اژدهاوش» را می‌توان در شمار گونه‌هایی جای داد که اژدها با چهره پادشاه دژکامه انیرانی پدیدار می‌شود.

اژدهای چهارسر از موجودات اسطوره ای کیش مانوی است.در متون قبطی که توسط مانویان مصر نگاشته شده‌است آن را هیولای تن نامیده‌اند.در تصویری که از این موجود اسطوره ای داده شده او را به صورت انسانی با چهارده سر توصیف کرده‌اند که هفت سر در رأس بدن و هفت سر در بخش‌های دیگر تن داشته‌است.

اسطوره اژدها کشی

در گونه اساطیری داستان های اژدهاکشی، برای نمونه ورتره در اسطوره های ودایی آبها و رود ها را در بند کرده است ، و ایندره یا ایندرا با کشتن او به نوشته ریگ ودا، هفت رودخانه را آزاد می کند .

ایندرا خدای باران، آذرخش و تندر، جنگاوری و فرمانروای دیوان (خدایان) است و بهشت را در دست دارد. سوار بر ابرها باران می‌آورد و بیابان‌ها را بوستان می‌کند. اژدهای خشکسالی در کوهستان را نابود می‌سازد. ایندرا در کوه خانه دارد. در اوستا، ایندرا دیو بی‌هنجاری و در ستیز با اردیبهشت است.

در روایات یونانی، اژدها نگهبان چشمه است و کادموس او را می کشد . در روایات پهلوانی ایرانی، این بن مایه دوبار در منظومه های پس از شاهنامه آمده : نخست و البته به صورتی بسیار پوشیده و کوتاه، در همای نامه که اژدها به یکباره آب رود را می رباید و در واقع باعث خشکی آن می شود . بار دوم در جهانگیرنامه است و اژدهایی که به دست رستم کشته می شود، با خفتن، و بعضا با آنها ازدواج می کند و یا انتقام خون آنها را می گیرد .
صورت دیگر از بن مایه «اژدها و دختر » بدین گونه است که اژدها راه آب یا مسیر آمد و شد مردمان را می بندد و تنها در برابر دریافت دختر، به عنوان پیشکش و قربانی، اجازه استفاده از آب یا رفت و آمد را می دهد .

در داستان های اساطیری و آیینی، جهان زیرین، سرزمین تیرگی و تباهی و مردگان است و از همین روی نیروهای مرگ آفرین و اهریمنی مانند اژدهایان و دیوان معمولا در مغاک زمین به سر می برند. این ویژگی به چهار صورت مختلف دیده می شود. نخست در ژرفنای زمین ( زامیاد یشت، کرده 12 ، بند 81 ) . نمونه دیگر زندگی در چاه است و غالبا دیوها این گونه اند و نوع سوم، غار نشینی که به نظر دکتر خالقی مطلق صورت تغییر یافته اقامت اهریمنان در زیر زمین و چاه است در شاهنامه نیز ضحاک هم که سرشت اصلی و اساطیری او سه سر است، در بن «غاری » به بند کشیده و یا به تعبیری، به جایگاه اصلی برگردانده می اش شود . چهارمین صورت داستانی ارتباط عناصر اهریمنی با زیر زمین، اشارات مربوط به اقامت ازدهایان در دره و شکاف کوه است. برخی از ایران شناسان سه سر بودن موجود اهورایی یا اهریمنی را مضمونی هندو اروپایی دانسته اند . کهن ترین شاهد این بن مایه در اساطیر ایرانی، اژی دهاک سه پوزه و سه کلهّ و سه چشم در اوستا است .

در اسطوره ی اژدهاکشی از سه عنصر اصلی تشکیل شده است: 1- اژدها، 2- نیروی باروری اسیر شده، 3- قهرمان اژدهاکش.

در این الگو با اسیرکردن یکی از نیروی برکت وباروی، از ادامه ی حیات پیش گیری می کند. برای راضی نگه داشتن و یا سیراب کرد اژدها، مردمان باید هر روز قربانی بدهند. باید کام اژدها سیراب شود. در بسیاری از موارد، اژدها با ورودش زیباترین دختر سرزمین را اسیر می کند، که ممکن است دختر یا دختران پادشاه باشند. این عمل به معنای تسلط بی چون و چرای اژدها و آغاز خشک سالی است .

در الگوی برکت بخشی، نیروهای اسیرشونده در روایات گوناگون متغیرند. اما به طور کلی می توان آن ها را به سه دسته تقسیم کرد: 1- اسیرکردن ابرهای باران زا یا چشمه ساران 2- اسیرکردن دختر یا دختران باکره 3- اسیر کردن و یا خوردن گاوهای شیرده.

قهرمان اژدهاکش با کشتن اژدها به آزادسازی یکی از نیروهای نام برده می پردازد و بار دیگر برکت، سرسبزی و بهار برای زمین اتفاق می افتد.

تصور اين است كه اژدهايي بر جهان حكمراني مي كند و خشكسالي همه جا را گرفته است. قهرماني مقدس پديد مي آيد و دژ را مي گيرد يا اژدها خود را در حصار مي گيرد. پيروزي بر اژدها باعث رهايي آب هايي مي شود كه اژدها در دژ فرو گرفته بود و زناني كه اژدها در دژ و دربند داشت، به دست قهرمان مي افتد. باران آغاز به باريدن و زمين را حاصلخيز مي كند و خداي جوان به ازدواج با زنان آزادشده مي پردازد .
بهمن سركاراتي نيز نبرد پهلوان با اژدها را كهن الگويي اساطيري مي داند كه ژرف ساخت آن آزادي آب ها و به تبع آن افزون شدن باروري و بركت است.

ماية اصلي اسطورة ضحاك نبرد قهرمان با اژدهاست كه در اساطير و حماسه هاي ملت-هاي گوناگون به صورت متنوع ديده مي شود. از نظرگاه اسطوره شناسي در اين داستان ( اسطورة ضحاك ) مي توان آن را نبرد گاو با اژدها دانست . ضحاك با كشتن گاو برمايه در واقع خشكسالي را هرچه بيشتر بر طبيعت حكمفرما مي كند، چرا كه رابطة بسيار نزد كيي بين گاو و زن به عنوان عامل باروري وجود دارد و هر دو نماد ابرهاي باران زا هستند.

در شاهنامه نیز ضحاک هم که سرشت اصلی و اساطیری او اژدهایی سه سر است در بن غاری به بند کشیده و یا به تعبیری، به جایگاه اصلی اش برگردانده می شود.
در آثارالباقيه ابوریحان بیرونی نيز ، فريدون افزون بر آزاد كردن شهناز و ارنواز ، گاوهاي در بند او را نيز آزاد مي كند كه اين امر بيش از پيش، اين هماني گاو و زن به عنوان تجسم ابرهاي باران زا را برجسته مي كند . چرا كه رهايي گاو و زن در گسترة اساطير، نماد آزادشدن آب ها و روزافزون شدن بركت و فراواني است.
ظاهرا در معتقدات عامیانه اروپایی هم می پنداشتند که هرجا غاری است، اژدهایی در آن زندگی می کند .

غول ها و دیوان کتاب مقدس

عوج ابن عوق در تداول فارسی‌زبانان به عوج بن عُنُق مشهور است نام مردی افسانه‌ای است که او در منزل آدم زاده شد و تا زمان موسی زیست. او را فرزند عنق یا عناق پسر حوا دانسته‌اند. برخی از منابع هم عناق را نام مادر او دانسته‌اند. همچنین او را مردی بلندقامت دانسته و عمرش را سه‌هزاروپانصد سال نوشته‌اند. گفته‌اند طوفان نوح تا کمر او بود. او به خدا کافر گشت که این کفر بر اثر غرور بیجا در او به وجود آمده بود. به دشمنی با موسی پرداخت. موسی نیز عصای خود بر قوزک پای او زد و بر اثر زخمی که بر پای او به وجود آمد ضعیف گردید. شیرها و گرگ‌ها بر او مسلط شدند و او را خوردند. در داستان‌ها عناق، مادر او را زنی می‌پنداشتند که وقتی می‌نشست ده جریب در ده جریب را می‌گرفت و پسرش عوج چهل ذراع قدش بود.

جالوت نام قرآنیِ پهلوان تنومند فلسطینی با هیکلی خیلی بزرگ است. نام جالوت در قرآن سه بار در ضمن نقل داستان جنگ اهل فلسطیه با اسرائیل ذکر شده و اصل این داستان با تفصیل بیشتری در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان آمده که در آن از وی با نام گُلیاث یاد شده‌است. در داستان‌ها جالوت به دست داوود نوجوان به قتل می‌رسد. عهد عتیق یک بار دیگر (در کتاب دوم سموئیل، باب ۲۱ آیه ۱۹) همین داستان را تکرار کرده اما آنجا داوود نیست که جالوت را می‌کشد، بلکه نام پهلوان اسرائیلی الحانان بن یعری از بیت‌لحم است. در نسخه فعلی داستان مبارزه داوود با جالوت، تنها ۲ بار نام جالوت ذکر شده و در قدیمی‌ترین نسخه کتاب اصلاً به نام او اشاره نشده بلکه تنها «آن فلیسطی» خطاب شده‌است. 

اپولیون (کلمه یونانی به معنی نابودگر Απολλυων از ریشه απολλυειν به معنی نابود کردن) در کتاب مکاشفه یوحنا در عهد جدید، یکی از کتاب مقدس مسیحیان، معادل حیوانی که در این کتاب معرفی شده، می‌باشد. مسیحیان ابتدایی این کلمه را معمولاً به شیطان نسبت داده و در مورد او تخیل پردازی می‌کردند.

بل و اژدها

بل و اژدها داستانی است مذهبی که در بخش چهاردهم اضافات کتاب دانیال نقل شده‌است و تنها به زبان یونانی موجود است. این بخش و بخش ۱۳ در نزد تمامی مسیحیان مورد قبول نیست و با اینکه کاتولیکها آن را به عنوان بخشی از کتاب مقدس قبول دارند، پروتستان‌ها معمولاً آن را قبول ندارند و در کتاب‌های مقدس پروتستان این بخش وجود ندارد. با اینکه این فصل در نسخه اصلی کتاب مقدس جیمز پادشاه به سال ۱۶۱۱ وجود داشت.

داستان این بخش، سه داستان مجزا ست که مربوط به حضور دانیال در کنار کوروش هخامنشی، پادشاه پارسیان است. " وقتی شاه آستیگ دار فانی را وداع گفت، کوروش پارسی پادشاهی را در دست گرفت، و دانیال یکی از همراهان او بود و در بین دوستان او بالاترین مقام را داشت. (۱۴:۱)"

داستان بل (۱۴:۱ تا ۲۲) بت‌پرستی را مورد تمسخر قرار می‌دهد؛ که در آن پادشاه (کوروش) از دانیال می‌پرسد "آیا به نظر تو بل یک خدای زنده نیست؟ آیا ندیدی که هر روز چه مقدار می‌نوشد و غذا می‌خورد؟" که دانیال پاسخ می‌دهد که بت بل از گلی درست شده‌است که با برنز پوشانده شده و نمی‌تواند بخورد و بیاشامد. شاه که از حرف دانیال عصبانی می‌شود دستور می‌دهد هفتاد کاهن بل به او نشان دهند که بت چگونه غذا و نوشیدنی‌ها را مصرف می‌کند. کاهنین از پادشاه درخواست می‌کنند که هدایا را به‌طور معمول آماده کند (که "دوازده بسته آرد، چهل گوسفند و شش شیشه شراب" بود) و ورودی معبد را با انگشتر خود مهر و موم کند. اگر روز بعد بل این مواد را مصرف نکرده بود، کاهنین کشته شوند و اگر مصرف کرده بود دانیال از بین برود.

سپس دانیال کشف می‌کند که راه مخفی در معبد وجود دارد (با پاشیدن خاکستر در حضور شاه بعد از اینکه کاهنین معبد را ترک کردند) و نشان می‌دهد که هدایای «مقدس» بل در واقع توسط کاهنین و زن و فرزندان آنان مصرف می‌شود، وقتی آن‌ها شبانه از راه مخفی وارد معبد می‌شوند.

وقتی روز بعد دانیال رد پای کاهنین را نشان می‌دهد، کاهنین بل دستگیر شده، اعتراف می‌کنند و راه مخفی را نشان می‌دهند. آنان و زن و فرزندان آن‌ها به مرگ محکوم می‌شوند و دانیال اجازه پیدا می‌کند که بت بل و معبد را نابود کند.

داستان دیگری در مورد اژدها نیز در این فصل ذکر شده‌است (۱۴:۲۳ تا ۳۰). «یک اژدهای بزرگ وجود داشت، که توسط مردم بابل پرستش می‌شد.» در این داستان خدای مورد نظر یک بت نبوده و بلکه یک حیوان بود؛ ولیکن دانیال اژدها را با پختن یک کیک مخصوص که باعث منفجر شدن اژدها از درون می‌شود نابود می‌کند.

در اثر این اتفاق بابلی‌ها عصبانی شده و می‌گویند «پادشاه یهودی شده است، او بل را نابود کرد، اژدها را کشت و کاهنین را از بین برد.» و آن‌ها خواستار تحویل دانیال به آنان می‌شوند.

داستان سوم، مربوط به دانیال در لانه شیر می‌شود. دانیال به طرز معجزه آسایی آسیب نمی‌بیند و توسط حبقوق پیامبر نجات داده می‌شود. «بعد از هفت روز پادشاه به دیدن دانیال رفت و هنگامی که او از لانه شیرها بیرون آمد و دانیال را که نشسته بود دید، پادشاه شروع به گریه کرد و با صدای بلندی گفت: اوه‌ای خدای دانیال، هیچ خدایی غیر از تو وجود ندارد. پادشاه او را از لانه شیر بیرون آورد و دشمنان او را در لانه شیر انداخت و به محض وارد شدن آنان شیرها آنها را در برابر پادشاه از بین بردند.»

ابزار نبرد

ابزار نبرد با دیوان و اژدها ها باید توسط موجودی خدایی ساخته شوند یا تبرک شوند . مثلا در نبرد حضرت علی با دیوان شمشیر ایشان ( ذوالفقار ) که توسط خود امیر ساخته شده است ، به واسطه پیامبر قبلا در جنگ خندق تبرک شده است ( اشاره به داستان لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار ) . این شمشیر دارای داستان دیگری نیز است که بیان می کند ، شمشیرى که حضرت على (ع) در کارزار و نبرد با دشمنان اسلام از آن استفاده مى کرد، ذوالفقار نام داشت. روایات چنین است که ذوالفقار از آن پیامبر بود و حضرت در جنگ بدر از دشمنى به نام "منبه بن الحجاج" که کشته شد، آن را به دست آورد . سپس در جنگ احُد آن را به امام على بن ابیطالب اهدا نمود . 

استفاده از صاعقه به عنوان سلاح اژدهاکشی یا حداقل رزم افزار برد با دشمنان در اساطیر اقوام دیگر هند و اروپایی هم دیده می شود .

یکی از نمادینه ترین ابزارهای نبرد در شاهنامه، گرز گاوسر است که در نبرد کیهانی فریدون و ضحاک به کار رفته و پیشینه اساطیری آن در نابودی شر، آن را تبدیل به یکی از مهم ترین ابزارهای پهلوانان ایرانی در ستیز با دشمنان اهریمنی کرده است.

ترسیم شکل گاو بر این گرز، می تواند نمادی برای پیروزی ابدی و ضامنی برای پایداری زندگی ( گئو یا گاو، به معنی هستی ) و روشنی ( تجسم مادی مهر در پرتوهای خورشید ) باشد . گرز با سر گاو به وسیله کشیش زردشتی به عنوان نماد جنگ باید بر علیه نیروهای اهریمنی باشند . در ادوار اخیر گرز گاوسر به صورت جنگ افزاری تشریفاتی و نمادین، نشانی برای پادشاهان ایران و موبدان زرتشتی باقی مانده است .
پیوند فریدون با گرز گاوسار را می شناسیم و از سوی دیگر گرز گاوسار را رزم افزار ویژه سام، گرشاسپ و پهلوانان خاندان او می یابیم . در اوستا نیز گرز سلاحی است کوبه زن. دشمنان ایران زمین و مهِر دارنده گرزی است با صد گره.
 

همراه و همسفر و كمك حال بودن حيواني نمادين
برای بشر اولیه که در غارها زندگی می کرد، پرستش حیوانات و ارتباط با آنها بهترین راه غلبه بر جدایی بود و از آنها نه تنها در زندگی مادی، بلکه در زندگی معنوی نیز سود می جسته، بر رازهای جاودانگی و طبیعت واقف می شد .

فردوسی استعداد مهرورزی را نه تنها در پهلوانان محبوب خود، بلکه در حیوانات نیز به تصویر کشیده است .
پير يا راهنما و كمك حال با تمام تداعي هاي معاني خود و به اشكال گوناگون در عرصه هاي عرفاني، اساطيري و ادبي وجود دارد و همواره پيرصور مثالي از كمك، حمايت، راهنمايي، خرد و... بوده است .
حيوانات نه تنها در اسطوره هاي ايران، بلكه در اسطوره هاي همة ملت ها، از سوية نمادين و بنياديني برخوردارند. آنها با چهره اي نمادين، در بردارندة راز و رمزهاي اساطيري هستند و در معماي گرايش هاي توتمي، تصوير انسان و جانور در هم مي آميزد و جانور جاي پدر، آموزگار، نگهبان، جادوگر و... مي نشيند .

کهن الگوی اسب

در روایات حماسی و اساطیر و افسانه های کهنی که متضمن ماجرای قهرمان و حوادث فراروی اوست، اسب پرکاربردترین نمادینة جانوری است که مثل همة عناصر غیر انسانی جهان اساطیر، صاحب هویتی انسانی شده است. همراهی پیوستة اسب با کهن الگوی قهرمان، برجسته شدن از ویژگی های درونی و روانی اوست که در تصویر اسب سحر امیز قهرمان تجسم عینی یافته است.

یونگ نیز برای اسب، معنایی کهن الگویی قائل است و تصویر جهانی اسب پادشاه و پهلوان را از نمودهای قدرت ناخودآگاه می داند . به همین دلیل انتخاب اسب، برای قهرمان به منزلة پاداشی الهی به شمار می رفته است .

اسب، برای خاندان های پهلوانی و جنگاوران هند و اروپایی از ارزش توتمی دیرپایی برخوردار بوده، به همین دلیل در شاهنامه که اثری حماسی است، پرتکرارترین نمادینه جانوری را به وجود آورده است که نمادینگی آن را تنها باید در ارتباط با کهن الگوی قهرمان بررسی کرد. این نماد جانوری که در پیوند با آب و دریا ( ارتباط با نیروی سرشار زمین و طبیعت ) کامل می شود، در حقیقت، تجسم قدرت غریزی ناخودآگاه اوست که کهن الگوی قهرمان، مسیر پیکار برای کمال و پیروزی را پشت سر می گذارد. یکی از موضوعات مورد بررسی در تحلیل کهن الگوی قهرمان، پیوند آن با نماد جهانی « اسب قهرمان » است.

در شاهنامه، اسب از ارزشی بنیادین برخوردار است. از سویه ی کردار همچون انسان رفتار می کند، زبان صاحب خویش را می فهمد، با پهلوانان ارتباطی نزدیک دارد و در مواقع بحرانی آنها را یاری می کند . ارتباط بین رستم و رخش، رابطه ای متقابل و دوسویه است، رستم نیز به اسب خود مهر می ورزد و در تمام جنگ ها با اوست. در جنگ با اشکبوس از آنجا که رخش در اثر پیمودن راه دراز خسته بود، رستم پیاده به میدان سواری و نبرد می رود . حتی هنگام مرگ پهلوان، هم اسب و هم رستم مثل دو یار دیرین با هم در چاه شغاد درمی افتند و می میرند .

پیوستگی وجودی اسب و پهلوان تا آنجاست که رستم و رخش را در یک گور قرار می دهند که این می تواند نمادی از وحدت جسم و قهرمان و اسبش باشد .

در خوان نخست رستم نقشي ندارد. او وقتي در خواب است، رخش با شير مي جنگد و آن را از بين مي برد. در خوان سوم، وقتي رستم به خواب رفته، اژدها چند بار هويدا مي شود و در هر بار رخش تلاش مي كند تا رستم را از خواب بيدار كند . رخش بعدها نيز به رستم براي كشتن اژدها كمك می نمايد. در خوان پنجم نيز رخش همواره يار و ياور رستم براي نجات از تاریكي است.

رخش در لغت به معنی رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته است . چنانچه مشهور است بدن رخش دارای لکه‌های قرمز و زرد و گل‌های کوچک بود و از زیر دم تا زیر گردن و چشم تا دهان سفید بود.

کهن الگوی فرشته و سیمرغ
سیمرغ در شاهنامه و جبرئیل در خاوران نامه تصویر فرشته، نمادیست که در آموزه های دینی به عنوان موجودي الوهی پدیدار گشته و نحوه شکل گیري ساختار بصري آن در ایران به صورت انسانی بالدار تجسم یافته است. در بررسی نقش فرشته، نمی توان از حضور موجود بالدار و ربانی دیگر، سیمرغ، که یاري دهنده انسان است و ریشه در عرفان پیش از اسلام و ادوار اسلامی دارد، به دیده ي اغماض نگریست .
یکی از حیوانات خیالی ایرانیان، که خصوصا در دورة ساسانی اهمیت فراوان داشته « سین مرو » یا سیمرغ اوستایی است . سیمرغ در کالبد ایزدان و مهین فرشتگان زرتشتی نیز حلول می یابد . سیمرغ، با نماد فروهر و فرشته شباهت تام می یابد. چه از جهت بالدار بودن عقاب که مظهر الهة میتراست و در کنار آناهیتا، مظهر باروری از اجزاء تصویری فروهر و فرشته می باشد .
در داستان زال و سیمرغ، سیمرغ واسطۀ نیروي غیبی است و زال هم سیمایی پیامبرگونه دارد. این ارتباط، بی مانند به ارتباط جبرئیل ( فرشتۀ وحی ) و پیامبران نیست. شبیه به داستان پرورش کودك بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی، صادق است. جبرئیل نگهدارندة کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آنها را از ترس فرعون در غارها پنهان کرده اند. مشابه عمل التیام بخشی زخم هاي رستم توسط سیمرغ را، در فرهنگ اسلامی در واقعۀ شکافتن سینۀ رسول خدا در ارتباط با واقعه معراج می بینیم. یکی دیگر از موارد شباهت سیمرغ در ابعاد مذهبی به عنوان یاور انسان، در داستانی از خاوران نامه ابن حسام دیده می شود که حضور خضر نبی از شخصیت سیمرغ شاهنامه به عنوان عقل برتر و یاري کننده، الهام گرفته شده است. سیمرغ نماد جبرئیل، عقل فعال و فرشتۀ بالدار است. او آیینة عشق و مظهر تجلی حق می باشد .
از نکات دیگر که شباهت را میان سیمرغ و جبرئیل مستحکم می سازد حضور درختی است که بر آن لانه دارند. سیمرغ بر درخت « هروسیپ تخمک » و جبرئیل ساکن درخت « سدره المنتهی » است. سیمرغ در حقیقت رمز « جبرئیل » است. چرا که تقریباً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است. بال، عنصري است که میان فرشتگان، فروهر و سیمرغ مشترك است.
فضایلی، ایزد سروش، ایزد نگهبان و همیشه بیدار را هم ذات با جبرئیل دانسته؛ چرا که صاحب وحی و پیک خداوند است .

عمر زمین

در اساطير مانوي نيز عمر جهان شامل همين سه دورة تعادل، آميختگي و پيوستن به نور است. 

در بنُدهشن، عمر جهان نهُ هزار سال است که شامل سه دورة مينويي، آميختگي و يگانه سازي است