به بیانی دیگر می توان گغت که کهن الگوی شهر بهشتی ریشه در کهن الگوی زایش و زهدان مادر دارد و آرامشی که کودک در شکم مادر تجربه می کند . این کهن الگو نشان می دهد که انسان نهایت آرزوهایش را با برگشت به گذشته بشری خودش و داستان حبوط و رانده شدن از بهشت به آرمان شهری بنام بهشت نسبت می دهد و تماس عمر تلاش می کند تا خود را به آن آرمان شهر برساند و آرامش و سکوت و لذتی که در شکم مادر بدون تلاش بدست می آورد را دوباره تجربه کند .

كهن الگوي شهر پرديسي (the archetype of heaven utopia, or the archetype of utopia ) ، تصويري خيالي برگرفته از خاطرة ازلي انسان از بهشت است كه از رؤياهاي كودكانة انسان آغاز شده، به طور خودآگاهانه و ناخودآگاهانه در ترسيم الگوهايي انتزاعي از جهان آرماني موعود در مرزهاي افقهاي محسوس مادي و فرامادي مؤثر بوده است؛ كهن الگويي كه آرزوي تحقق جهاني با شرايط بهتر و آرماني، مهم ترين مضمون آن به شمار مي رود .

انسان شناسان نمودهاي اين كهن الگو را در فرهنگهاي بشري در اشكالي چون بهشت زميني (heaven on earth, or earthly paradise ) ، آرمانشهر ( utopia ) ، باغ عدن ( the Garden of Eden ) ، جهاني موعود در آينده يا ابديت ( kingdom come ) ، جهان افسانه اي ( fictional universe ) يا خيالي ( Fantasy world ) يا موازي (parallel world ) و سرزمين پريان ( fairy land ) جستجو كرده اند .

از نمودهاي اصلي اين كهن الگو در فرهنگهاي بشري، اعتقاد به شهر آرماني است كه جلوه اي ادبي را در ميان انواع مختلف ادبي به وجود آورده كه از آن به "ادبيات آرمانشهري " ( Utopian Literature ) تعبير كرده اند و دربارة آن گفته اند : "يوتوپيا ، كلمه اي يوناني و به معني هيچستان است. اصطلاح ادبيات آرمانشهري که ماخوذ از همین واژه است ، بر هر اثر داستاني فلسفي، مذهبي و سياسي گفته مي شود كه تصويري خيالي از دنيايي به دست بدهد كه در مقايسه با دنياي واقعي جنبة آرمان خواهانه داشته باشد .

پژوهشگران حتي در بررسي مدرن ترين نمونه هاي آرمانشهرهاي بشري، نقش ژرف ساخت اساطيري يا كهن الگويي را در پيش زمينة روايت اين شهرهاي آرماني حائز اهميت دانسته اند .

حتي آثار فلسفي مرتبط با مفهوم جامعة آرماني بشري را برآمده از همين روح كهن الگويي دانسته اند؛ از جمله جمهور افلاطون كه كهن ترين قرائت فلسفي از يك جامعة آرماني را ارائه داده است .

نمودهاي معروف كهن الگوي شهر پرديسي در فرهنگ كهن ايراني و ادبيات كلاسيك فارسي، در پنج عنوان قابل تقسيم بندي هستند:

1- نمود هاي كهن الگوي شهر پرديسي در اساطير ايران باستان و شاهنامة فردوسي

اعتقاد به شهري آرماني- كه آرزوهاي بشر در آن متجلي باشد- ريشه در اساطير دارد. كهن الگوي شهر پرديسي در اساطير، به خلق شهري در حوزة نامتناهي جغرافياي اساطيري مي انجامد كه انسان ازلي، مرزهاي وسيع رؤياها و آرزوهاي خود را در آن جستجو مي كرده است.

قديم ترين هسته هاي آرمانشهر ازلي را در فرهنگ ايراني، بايد در البرز جستجو كرد. البرز در جغرافياي اساطيري ايران باستان، كوهي مقدس و مينوي است كه در ونديداد ( فرگرد 1، بند 30  ) و زامياديشت ( بند 1) نيز، از قداست آن سخن رفته است. به روايت بندهشن ( ص 199 و بعد ) ، پايه هاي پل چينود، كه روان گذشتگان پس از مرگ از آن مي گذرد، روي اين كوه قرار دارد؛ رودهاي مقدسي از آن مي رويند و گياهاني چون هوم از آن جاري مي شوند. همين البرز است كه نشستنگاه ايزدان باستاني است و اولين پيش نمونه ( prototype ) هاي آرمانشهر اساطيري در آن به وجود مي آيد؛ شهرهايي ظاهراَ زميني و گيتيانه، كه طرح كيهاني آنها از خاطرة انسان ازلي از "بهشت"  ( heaven ) ساخته شده است. اولين الگوهاي اين جايگاه مينوي را در مهر يشت، دربارة ايزد مهر مي بينيم.

اهورامزدا، بر فراز اين كوه بلند و درخشان، بر فراز برجي پهن، براي او آرامگاهي آرماني برپا كرده است: "جايي كه در آن نه شب هست، نه تاريكي، نه باد سرد، نه باد گرم، نه بيماري كشنده، نه آلايش ديو آفريده. از ستيغ كوه البرز، مه برنخيزد."

ايزد سروش نيز، كه بهترين ياري گر درويشان است ( سروش يشت، بند 3 ) ، كاخي بر فراز البرز دارد، با صد ستون استوار، بر فراز بلندترين ستيغ كوه، كه به خودي خود روشن است و از بيرون، ستاره آذين ( يسنا، هات 57 ، بند 21)

بدون شك، بارزترين نمونة آرمانشهر اساطيري ايراني، "ور جمكرد" است. جمشيد به مدد نيروي فره و مشروعيت وقدرت حاصل از آن، پس از افزايش جمعيت مردمان و رمه ها، و تنگ شدن زمين، با ابزارهايي كه اهورامزدا به او بخشيده است، قلمروي قوم آريايي را به جانب نيمروز فراخ مي كند و پس از زمستان سخت "مهر كوشان" ، "ور" را برپا مي دارد تا بهترين نمونه هاي حيات را درآن گرد آورد. به دستور اهورامزدا، روشني ها هميشه بر آن مي تابند و در تمام سال، تنها يك بار، ستارگان و ماه و خورشيد غروب مي كنند. ايشان هر روز را چون سالي مي پندارند و پس از هر چهل زمستان، از هر جفت، نرينه و مادينه اي زاده مي شوند، و اين مردمان به نيكوترين پس از ور جمكرد، - صورتي در ور زندگي مي كنند ( ونديداد، فرگرد 2، بندهاي 34 -  40)

ديگر نمونه هاي آرمانشهر اساطيري، كاخهاي برخي شاهان و شاهزادگان معروف عصر كياني اند؛ يكي از اين شهرهاي آرماني، "كاخ هاي كاووس" است؛ شهري بهشت آسا، بر فراز البرز كه در بندهشن نيز وصف آن آمده است. اين شهري است كه چشمة آب زندگاني از آن مي جوشد و در شاهنامه نيز وصف آن را مي بينيم؛ كاخي در نهايت اعتدال طبيعت؛ شهري كه نه روز برآن مي افزود و نه شب ازآن مي كاست، هماره بهار بود، هوايش عنبرين و بارانش مي. كسي را از درد و غم رنجه اي نبود و رنجها همه نصيب ديوان مي شد:

...ز درد و غم و رنج دل دوربود                   به خواب اندر آمد بد روزگار

به رنجش گرفتار ديوان بدند                      بدي را تن ديو رنجور بود

ز خوبي و از داد آموزگار                           ز بادافره او غريوان بدند...

در مينوي خرد ( فصل 27 ، فقرة 55 ) و دينكرد ( كتاب 7، فصل 1، فقرة 38)همچون شاهنامه سياوش سازندة كنگ دژ ( قلعة كنگ ) است، اما بندهشن از به زمين نشاندن اين شهر به دست كيخسرو سخن مي گويد . در شاهنامه نيز، كنگ دژ چندين بار "سياوش گرد" خوانده شده است .

مهرداد بهار، با مقايسة شاهنامه و متون پهلوي، نتيجه گرفته كه اين نامها به دو شهر جداگانه تعلق داشته اند؛ چرا كه اغلب شهرهاي اساطيري نمونه اي آسماني داشته اند. به عقيدة او: "از نظر اسطوره شناسي، اين بدان معناست كه سياوش گرد عيناً به صورت كنگ دژ آسماني ساخته شده است."

بر مبناي متون پهلوي، واقعة رستاخيز ايران از اين دژ آغاز خواهد شد كه  "خورشيد چهر"  ( از پسران زردشت ) از آن جا لشكر پشوتن را به واپسين نبرد ( جنگ آخرالزمان ) راهنمايي خواهد كرد .

اين شهرهاي اساطيري، مختص مردان فرهمند ايرانشهر نيست و گاه دشمنان ايران نيز، به كمك سحر و جادو، نمونه هايي از آنها را برآورده اند؛ از جمله كاخهاي ضحاك، كه مطابق روايت بندهش در بابل، "سمبران" و هندوستان بنا شده بود و"بهشت كنگ" افراسياب است كه در زير زمين، به نيروي جادو استوار شده بود ( بندهشن : 137 ) در شاهنامه نيز وصف اين شهرها را مي بينيم ،

اين شهرهاي باژگونه طلسمي اهريمني در خود دارد كه بايد به دست مردان ايرانشهر باطل شود:

طلسمي كه ضحاك سازيده بود                       فريدون ز بالا فرود آوريد

سرش به آسمان برفرازيده بود                        كه آن جز به نام جهاندار دید

2- نمود هاي كهن الگوي شهر پرديسي در معماري ايران باستان

اين تصور دربارة كهن الگوي شهر پرديسي در معماري سلطنتي ايران باستان نيز نقش خاص خود را بازي مي كرد: در دوران هخامنشيان باغهاي بسيار زيباي شاهي كه درآنها شكارگاه ها، بوستانها و گلها فراوان بودند، به نام "پئيري دئز"  ناميده مي شدند؛ به معني دژ فروبسته يا محوطة محصور. اين دژها در نظر ايرانيان زيباترين جاي دنيا بودند و همه در آرزوي ديدن و زيستن درآن بودند و اين باغها را با "وهيشت " ، بهشتي كه در اوستا و خبرهاي آييني آمده بود، برابر مي دانستند .

واژة بهشت در اصل، در زبان پهلوي، وهيشت ، يك صفت تفضيلي به معني بهتر، بهترين و بهترين راستي و درستي بوده است. در اوستا براي بهشت، واژة  "انگهو وهيشت"  يا " اهو وهيشت" يا " وهيشت- اهو"   به معني بهترين زندگي- اعم از زندگي در اين جهان و جهان ديگر- يا نيكوترين جهان و مكان هستي به كار رفته است .

اين اعتقاد در معماري و شهرسازي ايرانيان باستان از دورة هخامنشي تا ساساني همچنان تداوم داشته است. از جمله مي توان از شهر معروف "وهشت آباد"  ( بهشت آباد ) در شرق دجله ( كه در آن زمان به اسم اروند خوانده مي شد ) ياد كرد كه نمونه اي زميني از بهشت به شمار مي رفت و بنيانگذار سلسلة ساساني، اردشير بابكان، آن را پايه نهاده بود و پس از اسلام، بصره ناميده شد .

توصيف اين بهشت هاي زميني از طريق مناسبات فرهنگي ميان يونان و روم با ايران، به غرب راه يافت و در زبان لاتين نمود آن را به صورت "پاراديسوس"  مي بينيم كه معناي آن با همان تصوري كه ايرانيان از آن داشتند، به معني مكاني برتر و  "بهشت برين"  - اعم از زميني يا آسماني-  قابل مطابقت است .

از سوي ديگر همين واژة پئيري دئز در دوران ساسانيان بصورت " پرديس"  درآمد. اين پرديس ها باغهاي شاهي ساسانيان بودند كه در آنها انواع حيوانات، درختان، گلها، رودها و بركه هاي بزرگ و درياچه ها وجود داشتند. همين توصيف از طريق مرزهاي غربي، به سرزمينهاي عربي راه يافت و به صورت  "فردوس " ، نموداري از باغهاي آسماني را در ذهن مردم جلوه گر ساختند .

بدين ترتيب، تجليات كهن الگوي شهر پرديسي در زندگي واقعي انسان متمدن ايراني، ديدگاهي را در ضمير ناخودآگاه جمعي او برانگيخته بود كه باعث مي شد، او به شهر، باغ يا حتي خانه اش به عنوان نمونه اي از بهشت برين بنگرد و بكوشد چنين ذهنيتي را در معماري هنرمندانة خود عينيت ديداري بخشد.

3- قرائت هاي فلسفي از كهن الگوي شهر پرديسي در قالب مدينة فاضله

با تولد استدلال خودآگاهانه و عقلانيت فلسفي و غلبة آن بر ذهنيت ناخودآگاه اساطيري، كهن الگوها نه تنها از بين نمي روند، بلكه اشكال جديدي متناسب با بافتهاي فرهنگي جديد به خود مي گيرند. كهن الگوي شهر پرديسي نيز در تاريخ فلسفه كه پيشينة آن را بايد از يونان جستجو كرد، تبديل به يكي از بنيادهاي فلسفي علم سياست شده، به تجسم آرمانشهرهايي انجاميده است كه جنبة عملي بيشتري دارند؛ يعني قرار است الگوي قابل تقليدي را پيشنهاد كنند، اگر چه هميشه الزاماً اين گونه نيستند.

نخستين پيشينة اين نوع آرمانشهرهاي ايجابي را در يونان باستان و در جمهور افلاطون و سياست ارسطو م يبينيم. آثاري كه متعلق به عصري از تاريخ تمدن غرب بودند كه شهر، مظهر تفكر فلسفي و نمونة تبلور آرمانهاي بشري بود؛ ارتباطي كه در مشتق شدن واژة سياست از كلمة يوناني شهر متجلي شده است.

در بين فلاسفة ايراني، فارابي اولين كسي است كه به نگارش آرمانشهري فلسفي دست زده است. او در دو اثر خود، آر اء اهل مدينة فاضله و السياسات المدينه ، تا حد زيادي متاثر از افلاطون است. او در غياب پيامبر، رياست اول مدينه را بر عهدة حكيم كاملي مي داند كه "ملك السنه"  نام مي گيرد . و همان پادشاه فيلسوف افلاطون است و علاوه بر حكمت، دوازده خصلت روحي و جسمي و اخلاقي را براي او برمي شمارد .

و در غياب اين رئيس اول، شرايط جانشين او  –رئيس دوم-  را ذكر كرده و در غياب فردي با اين مشخصات، شورايي از حكماء و افاضل مدينه را مسئول ادارة جامعه مي كند .

بعد از فارابي، ديگر كسي كه به موضوع آرمانشهر فلسفي پرداخته است، خواجه نصير طوسي است. كتاب اخلاق ناصري او در اصل ترجمه اي از طهاره الاعراق ابن مسكوية رازي است. كتاب ابن مسكويه مشتمل بر بيست باب از ابواب حكمت عملي است. اما خواجه آن گونه كه خود مي گويد، چون كتاب را از دو ركن ديگرحكمت، يعني حكمت مدني و حكمت منزلي، تهي يافته بود، اين دوقسم ديگر را از اقوال و آراي ديگر حكما كسب كرده و به اثر ابن مسكويه افزوده است .

بخش سياست مدن اخلاق ناصر ، ي برداشتي از مدينة فاضلة فارابي و حكومت حكيم كامل اوست، و در باب تدبير منازل نيز، از رسالة السياسة ابن سينا ، و تا حدي كيمياي سعادت امام محمد غزالي تاثير پذيرفته است.

4- آثار تفسيري- تعليمي و روايت ادبي سفر شاه- سالك به پرديس زميني

در بخش عمده اي از آثار ادب آرمانشهري، تبلور كهن الگوي شهر پرديسي در سفر ماجراجو يا سالكي ديده مي شود كه در حين سير آفاق، ناگهان خود را در آستانة شهري روحاني و رؤيايي مي بيند تا هم گذار او از آفاق به سير انفس بينجامد و هم زمينة تحول و تكامل دروني او در قالب يك تجربة معنوي محقق شود. در اين آثار، مسافر و جستجوگري وجود دارد كه يا به دنبال رسيدن به اين شهر بوده است و يا بر حسب تصادف، خود را در برابر آن شهر آرماني يافته است.

در ادبيات كلاسيك فارسي، بارزترين داستاني كه مشخصات يك آرمانشهر ادبي را به نمايش مي گذارد، وصف شهري آرماني است كه در حين سفرهاي اسكندر خيالي يا دروغين، در اغلب اسكندر نامه هاي منثور و منظوم، و برخي تفاسير- از داستان ذوالقرنين قرآني- روايت شده است.

متن اين توصيف، با اختلافهاي جزئي، در همة روايتها شبيه به هم است. در همة اين متون، مسافري كه از زيبايي و آرامش اين شهر شگفت زده شده است، با جمعي از اهالي اين شهر به گفتگو مي نشيند و به همين جهت، شيوة توصيف شهر، هميشه بصورت سؤال و جواب است؛ اين شهر هيچ حاكم و داروغه و شحنگاني ندارد، خانه ها برابر است و درهاي خانه ها و مغازه ها، هميشه گشوده. غمي در دلهاي مردمان خردمندش نيست و كسي را در برابر حوادث، تألمي نمي رسد. هيچ كس مالك و مملوك كسي و چيزي نيست ( مالكيت اشتراكي ) ، و هيچ گزند و گزنده اي در شهر، كسي را نمي آزارد. خرمي و روزي فراوان است و هيچ دلي را، در كسب نعمات دنيا، غباري از حرص نمي نشيند. و بالاخره اينكه، گورهاي مردگان اين شهر، در خانه هاي زندگانش حفر شده است، تا پيوسته در آن بنگرند و مرگ را پيش روي دارند.

طبري در تفسير سورة مباركه اعراف و در تقرير اشارت كريمة  "و من قوم موسي امه يهدون با لحق و يعدلون"  ( اعراف 159 ) اين داستان را مي آورد و مسافر آن شهر را پيامبر (ص) - در حين بازگشت از معراج - و ساكنان آن شهر را نه و نيم سبط از اسباط دوازده گانه بني اسرائيل مي داند .  اما ابوالفتوح رازي، در تفسير شريف روح الجِنان و رُوح الجنان - معروف به تفسير روض الجنان - كه به تفسير ابوالفتوح نيز شهرت يافته است، اين حكايت را در تفسير سوره مباركة كهف و در ذيل داستان  "ذوالقرنين"  آورده است .

رشيد الدين ميبدي نيز، از شاگردان، ارادتمندان و پيروان طريقت پير هرات، خواجه عبدالله انصاري، در تفسير عارفانة خود، كشف الاسرار و عده الابرار، مسافر اين شهر را ذوالقرنين مي داند و آن را در ذيل تفسير سورة كهف تحرير كرده است  .

اما در اسكندرنامه هاي منثور و منظومي كه به اين داستان پرداخته اند، مسافر اين شهر به صراحت، اسكندر است . نظامي در اقبالنامه و جامي در خردنامة اسكندري ، بهترين نمونة تأثيرگذاري سفر به شهر پرديسي را در تحول اسكندر نظامي مي بينيم كه پس از مشاهدة اين شهر از شاهي كشورگشا تبديل به مردي سالك مي شود كه در جستجوي حقيقت است و تشكيل الگوي شخصيتي اين "شاه- سالك"، مهم ترين كاركرد اين شهر پرديسي است .

5- ناكجاآباد عرفاني؛ تفسيري انتزاعي از كهن الگوي شهر پرديسي

با توجه به تفسيرهاي معناگرايانه و فرامادي عرفا از بهشت و دوزخ و كوچك انگاشتن ناسوت در برابر لاهوت، ظهور كهن الگوي شهر پرديسي در ديدگاه عارفانه به شكل گيري جلوه هايي از عالم ملكوت در مرزهاي معنا مي انجامد كه شهرهاي برآمده از آن را بر خلاف آرمانشهرهاي فلسفي نه ايجابي كه سلبي و انتزاعي بايد دانست؛ جهانهايي كه تحقق مادي و عيني براي آنها قابل تصور نيست. معروف ترين جلوه گاه اين كهن الگو در آراي عرفاي ايراني را در اصطلاح "ناكجاآباد" بايد جستجو كرد؛

اصطلاحي كه اول بار سهروردي به كار برده بود. سهرودي، شيخ اشراق، در رسالة "آواز پرجبرئيل"  از ناكجاآباد به اقليمي  ، كه انگشت سبابه آن جا راه نبرد ، و در رسالة  "في الحقيقه العشق"  ( "مونس العشاق" ) از آن به  ، شهر پاكان تعبير كرده بود.

رسيدن به اين ناكجا - كه وجودش نه در هيچ كجا، بلكه در همة ذرات عالم هستي متجلي است- مستلزم سفري عرفاني و سير و سلوك دروني است، تا شايد از شرق عالم امكان، دروازه هاي تجلي گشوده شود و مرز بين معقول و محسوس، درهم شكسته گردد. اين ناكجاآباد، درآثار سهروردي، جلوه ها و نامهاي متعددي دارد؛ از جملة اين آرمانشهرهاي عرفاني، " جابلقا"  و  "جابرصا"  يا "جابلسا"  هستند كه در " عالم اشباح مجرده"  و  "اقليم هشتم"  جاي دارند و دو شهر رمزي در شرق و غرب جغرافياي مثالي سهروردي اند و در پاره اي از كتب دربارة آنها چنين آمده است كه در پشت كوه اساطيري  "قاف"  جاي گرفته اند .

اين ديدگاه هرگز مشخصه هاي شهري بر روي زمين را نشان نمي دهد و بيشتر تداعي كنندة تصويري است كه در ذهن انسان، از عالم مجردات مي گنجد. بارزترين تصوير را از اين ناكجاآباد، به جز سهروردي، در سيرالعباد الي المعاد سنايي غزنوي مي بينيم. او در اين اثر نمادين خود، جغرافياي اساطيري شگفتي را از ملكوت زمين و آسمان و هزارتوي عالم صغير و كبير به تصوير كشيده است.

سنايي در يكي از مراحل سلوك مسافر داستانش - كه مي تواند رمزي از روح انساني باشد- به هدايت پير راهنما ( عقل فعال ) به  "اقليم پاك"  مي رسد، كه همة نورهاي عالم درآن متجلي است؛ سرزميني با صورت و سيرتي بديع:

صورتش عدل و خويشتن داري                                   سيرتش رامش و كم آزاري

آنچه محتواي آرماني اين شهرهاي مثالي را تشكيل مي دهد، نه آرزوهاي زميني انسان- كه در مقام عاشق است- كه هستي معشوق است كه عارف در پرتوي وجود او آرزويي جز وصل ندارد. وجود معشوق، يگانه مظروفي است كه اين ظرف دروني را پر مي كند. در ادامة همين تلقي اشراقي و عارفانه، مولوي نيز در مثنوي معنوي شهر آرماني را شهري مي داند كه همه، جايگاه معشوق باشد و عاشق، پروانه وار، در آرزوي تقرب به او پر و بال بزند:

گفت معشوقي به عاشق كاي فتي               پس كدامين شهر زانها خوشتر است

تو به غربت ديد هاي بس شه رها                 گفت آن شهري كه در وي دلبر است

مولانا شهر پرديسي مطلوب خود را شهري مي داند كه از حضور لبريز باشد. او در يكي از غزل ها نيز در وصف  "شهر نيك بختان"  چنين جهاني را آرزو مي كند:

كه ديد اي عاشقان شهري كه شهر نيكبختان است      كه آن جا كم رسد عاشق و معشوق فراوانست

كه تا نازي كنيم آن جا و بازاري نهيم آن جا       كه تا دلها خنك گردد كه دلها سخت بریانست

6- فرهنگ و ادبيات شيعي و قرائت مذهبي از كهن الگوي شهر پرديسي

يكي ديگر از نمودهاي كهن الگوي شهر پرديسي را در فرهنگ و ادبيات شيعي مي توان جستجو كرد. زمينة ايماني شكل دهندة اين شهرها، يكي از اصول تفكر شيعي است و آن، اعتقاد به حكومت جهاني امام عصر، مهدي موعود (عج) در آخر الزمان است ؛ حكومتي كه بر طبق پاره اي از احاديث نبوي، وعدة تخلف ناپذير ظهور آن اعلام شده است:

بقول آیت الله صافی : " اگر از عمر دنيا جز يك روز باقي نمانده باشد، خداوند آن روز را طول مي دهد، تا آن كه مردي از خاندان من ظهور كند و دنيا را همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است، لبريز از عدل و داد نمايد. "

اين اعتقاد و آرزوي پديدار شدن جهاني كه همة آرزوهاي مؤمنين در آن رنگ واقعيت به خود بگيرد، بن ماية اصلي پديد آمدن شهرهايي پرديسي در آثار مذهبي شيعه است كه منسوبان و اولاد امام زمان بر آن حكم مي رانند و عدل و سعادتي موعود را بر آن حكمفرما كرده اند. از جملة اين شهرها، يكي  "جزيرة خضرا"  است كه شرح آن در جلد سيزدهم بحارالانوار آمده است و جايگاه آرماني شيعيان است. اين جزيره در باختر، بر قاره قديم و در دل آبهاي خروشان درياي سفيد قرار دارد و هيچ كشتي بيگانه اي راهي براي رسيدن به آن پيدا نمي كند ( مثل يوتوپياي مور ) ، و عدل و سعادتي آرماني بر آن حاكم است .

شهر ديگري، در حديقه الشيعه ، كه مشخصاتي شبيه به خضرا دارد، شهر " زاهره"  است؛ جزيره اي كه از شهرها و روستاهاي بسيار تشكيل شده است، و شخصي شرح سفر به آن را روايت مي كند  .

اين شهرهاي آرماني، در نقاطي بعيد، دور افتاده و غير قابل دسترس جاي گرفته اند تا دلهاي مؤمنان را با آرزوي وصال خود لبريز كنند و مجاهدة آنها را به زينت صبر آراسته كنند.

نزهتگه ارواح

تأمل در ادبیات فارسی، ما را به نشانه‌های بازمانده از کهن الگویی رهنمون می‌گردد که در بین اقوام آریایی بوده است. بازتاب این سرنمون ازلی، در شعر و نثر فارسی از سده‌های پیش تا به امروز قابل پیگیری است. ایرانیان باستان همچون دیگر اقوام آریایی، بهشت را با آسمان یکی می‌دانسته‌اند.

پورداوود درباره اشتراک عقاید و اعیاد اقوام آریایی چنین نوشته است: (جشن فروردین اوقات نزول فروهرهاست از آسمان برای دیدن بازماندگان. نظیر این جشن در سایر ادیان قدیم و جدید نیز موجود است و آن را عید اموات گویند در نزد هندوان نیز ستایش نیاگان (پیتارا) شباهتی به فرودگان ایرانی دارد. رم [ی]ها نیز ارواح مردگان را به اسم مانس پروردگارانی تصور کرده، فدیه تقدیم آن‌ها می‌کردند. آن‌ها عقیده داشتند که روح پس از به خاک سپرده شدن بدن به یک مقام عالی می‌رسد هر چند که معمولاً آرامگاه آن در داخل زمین است ولی قادر است که در روی زمین نفوذ و تسلطی داشته باشد و به واسطه فدیه و قربانی توجه او را از عالم زیرین به سوی خود می‌کشیدند. در قبرستان‌ها در ماه فوریه عیدی برای مردگان می‌گرفتند و فدیه و هدیه نیاز می‌نمودند».
همان‌طور که می‌دانیم در ایران قدیم، مراسم چهارشنبه‌سوری در سیصد و شصتمین روز سال (یعنی آغاز جشن گاهنبار همسپتمدم = روز بیست و ششم اسفندماه) برگزار می‌گردید «و معتقد بودند در این روز فَروهرهای نیاکان به زمین فرود می‌‌آیند و این آتش برای راهنمایی آن‌هاست».
بعضی معتقدند که عقاید آریایی در اروپا،‌ کم‌کم رنگ مسیحی به خود گرفت: «آتش‌افروزی آغاز بهار به جشن فِصَح مبدل گردید، عیدی که حضرت عیسی در سومین روز شهادتش از گور برخاست و به‌سوی جهان مینوی به آسمان صعود کرد».
باورهای آریایی بعدها با آیین‌های جدید مردم ایران زمین نیز آمیخته شد و در ادب فارسی بازتاب یافت.
«گاهی آسمان به مفهوم عالم بالا (غیب) و آسمانی، به معنی الهی و از عالم بالا در ادب فارسی به کار رفته و رنگ آبی آسمان نیز با معنویت و نیایش پیوندی خاص یافته است. در فرهنگ اسلامی غالباً بهشت در آسمان تصور شده و جایگاه ملایک و تقدیر الهی. سرزمین بازگشت روح پس از مرگ نیز آسمان بوده است».
در شاهنامه راجع‌به فرجام کار رستم، از قول او به شغاد می‌خوانیم که روح انسان پس از مرگ نیز آسمان می‌رود:
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی
که ای مرد بدگوهر چاره جوی
سرآمد مرا روزگار پزشک
تو بر من مپالای خونین سرشک
فراوان نمانی، سرآید زمان
کسی زنده برنگذرد باسمان .
بهشت، که اصلاً به معنی بهترین مکان است، جایی است که روان نیکوکاران پس از مرگ در آن جاودان باشد .
صفتِ «برین» که برای بهشت آمده است نیز ریشه در همین کهن الگو دارد:
سوسن کافور بوی، گلبُن گوهرفروش
زمی ز اردیبهشت گشته بهشت برین.
به گمان اسلامی ندوشن، رنگ آبی کاشی‌های مساجد اصفهان مبین آسمان است و همان کنایه مینو را در خود می‌نماید .
در شعر حافظ،‌ ترکیب زیبای «نُزهتگه ارواح» آمده است:
گر به نزهتگِه ارواح بَرَد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند .
زنده یاد شریعتی نیز در کتاب کویر، با الهام و اقتباس از شعر حافظ، آسمان را «نزهتگه ارواح پاک» دانسته است:
«آسمان، کشور سبز آرزوها، چشمه مواج و زلال نوازش‌ها، امیدها و ... انتظار! انتظار! ... سرزمین آزادی، نجات، جایگاه بودن و زیستن، آغوش خوشبختی، نزهتگهِ ارواح پاک، فرشتگان معصوم، میعادگاه انسان‌های خوب، از آن پس که از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجه‌گاه و درد، با دست‌های مهربان مرگ نجات یابند! » .
یکی از محققان راجع ‌به باورِ گذشتگان نسبت به آسمان‌می‌نویسد:
«در باورشناسی باستانی، آسمان در گوهر و نهاد، پیراسته و همگون است و جایگاه جان‌هاست. زمین و زمینیان در گوهر و نهاد، آمیخته و سرشته‌اند و ناهمگون؛ اما آسمان و آسمانیان، ساده‌اند (= بسیط) و به دور از آمیختگی و سرشتگی. از آن است که در آن‌ها دگرگونی راه‌ ندارد و مانند پدیده‌های زمینی و گیتیگ، حال‌های گوناگون ندارند.
بر پایه همین باور باستانی است که حافظ آسمان را ساده دانسته است و سادگی و پُرنقشی را نغز و نازک در کنار یکدیگر نهاده است و چیستانی هنری و پندار خیز پدید آوزده است:
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش؟
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست» .
چهارباغ

هنرمند مسلمان ایرانی بهشت را در قالب چهار باغی تصور کرده که در مرکز آن حوض پر آبی چون حوض کوثر بهشت است و آب بهشت را به چهار باغ تقسیم می کند .

چهارباغ گونه اي از باغ پردازي ايراني است كه به وسيلة دو گذر عمود بر هم كه معمولاً چهار جدول آب نيز از آن عبور مي كند به چهار بخش / كرت / باغچه تقسيم مي شود.  ويژگي ها

و نياز هاي يك چهارباغ تاريخي در دورة تيموري توسط ابونصري هروي به خوبي توصيف و تشريح شده است؛