روانشناسی فلسفی و ریشه های آن
مقدمه ای بر تعریف روانشناسی
کلمه ی روان شناسی، از دو جزء لاتین Psyche به معنای نفس، روح و روان و Logos به معنای مطالعه، تحقیق و گفت وگو، تشکیل شده است.
روان شناسان اولیه، روان، شعور و ذهن را یکی می دانستند و روان شناسی را علم مطالعه ی ذهن و شعور تعریف می کردند با ظهور روان شناسان رفتارگرا، تعریف روان شناسی، تغییر کرد.
رفتارگرایان، با اعتقاد به این که، روانشناسی به عنوان یک علم، باید داده هایش عینی و قابل اندازه گیری باشد، ذهن و هوشیاری را به دلیل عینی نبودن، کنار گذاشتند و رفتار را موضوع اصلی روان شناسی قرار دادند. به این ترتیب، روان شناسی، علم مطالعه ی رفتار، تعریف شد.
به عبارتی، رفتارگرایان، روان شناسی را به علم رفتارشناسی تبدیل کردند و در مطالعات خود تنها به مشاهده ی رفتار می پرداختند؛ یعنی؛ روی آن چه که فرد انجام می دهد، نه آن چه که فکر می کند، مطالعه می کردند. تاکید رفتارگرایان این بود که ما نمی توانیم فرآیند های ذهنی را بشناسیم؛
مگر این که عملکرد آن را مطالعه کنیم؛ مثلا با مشاهده و اندازه گیری تعداد پاسخ های صحیح داوطلب در کنکور ورودی دانشگاه ها، می توان گفت که ذهن او چگونه کار می کند. یا با تحریک قسمت های مختلف بدن، می توان اثر این تحریک را مشاهده و اندازه گیری نمود و به این ترتیب، در مورد عملکرد ذهن، اطلاعاتی به دست آورد.
در حدود سال 1960 ، نهضت شناختی با رفتارگرایی به چالش برخاست و موفق شد، تعریف روان شناسی را یک بار دیگر تغییر دهد. جنبه ی مهم آن تغییر، بازگشت به هوشیاری و مطالعه ی فرآیندهای ذهنی بود.
بالاخره، روان شناسی، امروزه به صورت مطالعه ی علمی رفتار و فرآیندهای ذهنی ( هوشیاری ) تعریف می شود. رفتار هرکاری است که ما می توانیم انجام دهیم و به صورت مستقیم قابل مشاهده است؛ مانند: بوسیدن یکدیگر، گریه کردن نوزاد یا موتورسواری یک نوجوان و فرآیندهای ذهنی، افکار، احساسات و انگیزه هایی هستند که ما در درون مان داریم و قابل مشاهده ی مستقیم نیستند؛ مانند: فکر کردن به بوسیدن یک دوست، احساسات نوزاد، وقتی مادرش اتاق را ترک می کند و خاطره ی موتورسواری یک نوجوان. این تعریف نشان می دهد که روان شناسی محدود به مطالعه ی رفتار نیست. روان شناسی هم به مطالعه ی جلوه های خارجی ذهن که همان رفتار است، می پردازد و هم تغییرات درونی ذهن را مطالعه می کند. روان شناسی در جهت یافتن روش های اندازه گیری رفتارهای آشکار و نهان یا درونی است.
از طرفی روان شناسی یک علم زیستی – اجتماعی نیز می باشد؛ زیرا، برای مطالعه ی رفتار، هم اساس زیستی رفتار و هم عوامل اجتماعی موثر در رفتار را مطالعه می کند.
موضوع های مورد مطالعه در روان شناسی و زیرشاخه های آن: گفتیم که روان شناسی، علم مطالعه ی رفتار و فرآیندهای ذهنی است. بر اساس این تعریف، روان شناسی در مورد تمام مسائلی که به نوعی با انسان ارتباط دارد، مطالعه می کند و به طور ساده تر، می توان گفت که هدف عمده ی روان شناسی، شناخت انسان است.
روانشناسی، علم مطالعه رفتار و فرایندهای ذهنی موجود زنده که بر اساس یافته های علمی و تحقیق شده می باشد. رفتار به فعالیت ها و اعمالی اشاره دارد که قابل مشاهده و قابل اندازه گیری می باشد، مانند صحبت کردن و راه رفتن، اما فرایندهای ذهنی به اعمال و فرایند هایی اشاره دارد که به صورت مستقیم قابل دیدن و درک کردن نیست و نمود آنها را می توان در رفتار و دیگر فرایند ها مشاهده کرد، مانند تفكر و یا هیجان و ترس. امروزه، روانشناسی از سنین خردسالی و نوجوانی گذشته و پا به مرحله جوانی و بزرگسالی گذاشته است و به درجه ای از ثبات و استحكام رسیده است .
تاريخچه فلسفي روانشناسي
واژه روانشناسی ترجمه لغت psychology است که از دو واژه یونانی پسیكه (psyche) به معنای روح و روان و لوگوس (logos) به معنای شناخت و بیان مشتق شده است. در تاریخ یونان باستان چنین آمده است که پسیكه نام یكی از خدایان بوده است که ابتدا حیاتی فناپذیر داشته و سپس به واسطه قرارگرفتن در جایگاه خدایان، از حیاتی جاودان برخوردار می شود.
مطالعه ي اوليه ، شناخت و درما ن بيماري احتمالاً از عصر پارينه سنگي شروع شده است . استفاده از جادو و طلسم براي دور كردن ارواح خبيثه از اولين نشانه هاي آگاهي از اضطراب و تلاشي در جهت دور كردن آن بوده است . اسكلاپيوس ( 2900 قبل از ميلاد ) كه ادعا كرده بود خداي طب يوناني و جادوگري مصري است به همين اعتقاد به ديدار، معاينه و درمان افراد بيمار در زمان خواب مي پردازد. بيمارستان هاي اوليه ي يونان با استفاده از فال گيران وكشيشان به درمان بيماران مبادرت مي كرده اند . ودرهد اين عمل را به عنوان اولين شكل شناخته شده ي شفا دادن در نظر گرفته است . در واقع به نظر ودرهد، خرافات ، شفاي مذهبي و اعتقادات ، ريشه هاي آنچه را كه امروز تحت عنوان روان درماني مي شناسيم تشكيل مي دهند.
ستاره شناسان ، ساحران و جادوگران در مصر، بابل ، كلده ، عربستان ، يونان ، روم به اثربخشي جادوها و افسون ها، قدرت معجون ها و مراسم مذهبي اعتقاد داشتند و امروزه نيز جدا كردن مردم از شفاي مذهبي و فيزيكي ميسر نيست . در واقع ، حتي مي توان گفت تركيبي از خرافات و جادو، ريشه و اساس روان درمانگري را تشكيل مي دهد .
كي اف چند نمونه از روان پزشكي قومي در نقاط مختلف جهان را مانند جادوگري آلاسكايي ها، روان پزشكي بومي يوروبا ، جادوگري كوچيتي درماني و روان درماني هايي كه در ميان امريكايي هاي هندي الاصل و استراليايي هاي بومي و كنيالو رواج دارد بيان مي كند. كي اف معتقد است برخي از پديده هاي درماني از قبيل شعائر مذهبي ، تلقين ، تحريك هيجاني ، اميدواري دادن ، انتظار كشيدن ، حضور يك شفادهنده با مجوز قانوني و مكان درماني مشخص ، همه جاگير هستند . فرانك موضوع اخير را تاييد كرده است . به عنوان مثال كشيش ودون در كشور هاييتي از انتظار و اضطراب درمان جو و هم چنين شهرت او در اجتماع استفاده مي كند. در برخی از كارها ي جادوگري معروف به اوبيه در ميان غربي هاي هندي الاصل به وسيله فرد درمانگر تخليه ي هيجاني صورت مي گيرد و درمانگري به طور مستقيم با عناصر ويرانگر از درو ن فرد بيمار سروكار دارد . در روان شناسی قومي اعتقاد به ارواح خبيثه ، كه به نام هاي گوناگون معروفند، رواج زيادي دارد.
در ميان بومي هاي سيبري واژه ي خاص شامن ، به شفادهندگان فرمندي اعطا مي شود كه در هنگام ايجاد حالت خلسه در بيماران ، توانايي شفاي بيماران خودشان را نشان مي دهند.
شامن فردي شناخته شده است كه توانايي شفاي بيماران را از طريق تجارب زندگي به دست آورده است . القاي وحشت ، بخشي از هنر و مهارت شامن است . زبان روان شناختي ما معمولاً استفاده از وحشت و از ارواح خبيثه را براي درمان بيماران منع كرده است ، ولي استفاده از استعاره هاي برگرفته از اسطوره هاي يوناني و واژه سازي فني يا اصطلاحات علمي را با لحني گيرا و جذاب كه غالباً به حالات غيرقابل مشاهده مربوط مي شود مجاز مي داند . برخي از روش هاي درماني روان شناختي (به عنوان نمونه روان تحليل گري و ديگر روش هاي درماني تعقلي ) حداقل از لحاظ علمي و حرف هاي در غرب داراي اعتبار هستند ولي در مقابل ، شامانيسم با اساسي عاطفي و سرشار از ذهنيت ، تا حدود زيادي به صورت مجموعه اي غيرعلمي باقي مانده است .
تحقیقات كاكار در شبه قاره هند حاكي است كه هنوز نظريه هاي تسخير اجنّه و ارواح كاملاً نمايان است و به كار گرفته مي شوند . حتي در گروه هاي مسلمان هندي كه قرآن آنها را از اعمال جادويي منع مي كند سايانا ( افراد عاقل يا حيله گر ) به احضار رو ح و غلب ه بر اجنّ ه مي پردازند . اغلب شفادهندگان به « معرفت يا شناخت روح » اتكا مي كنند كه شايد از اين طريق به نحوه ي « نماينده خدا بودن » آگاهي يابند. تجربه چندين ساله در امر شفا مي تواند با برخورداري از نيروي روحي يا نوعي توانايي در آزاد ساختن روح از بدن منجر شود.
ودرهد ميان اشكال مختلف جنون تمايز قائل شد . او معتقد بود بر اساس اين تفاوت انواع مختلفي از درمان ها نيز وجود دارد. در آن زمان يوناني ها و روميان به طبقه بندي بيماران رواني حاد مي پرداختند و روش هاي مبسوط درماني از قبيل كار، تمرين موزيك ، رژيم غذايي ، و همچنين استفاده از مسهل ها و خون گيري را ارائه مي دادند . سلسيوس مي نويسد : هيپوكارت فردي بود كه طب را از فلسفه جدا مي دانست . در متون يا نسخه هاي قديمي نمونه هاي بي شماري از بيماري جسماني و رواني و هم چنين تشخيص آن ها را مي توان ديد كه به گناه نسبت داده شده اند و درمان آن ها را به دخالت هاي كشيشان و يا مراسم مذهبي مربوط دانسته اند.
النبرگ بسياري از ريشه ها و سابقه هاي روان درمانگري را مورد بررسي قرار داده و به برخي از انواع درمان هاي اوليه اشاره مي كند؛ از جمله تعمق كه در آن زماني را براي كندوكاو و تخيلات و روياها صرف مي كند . به باور النبرگ گونه هاي ابتدايي « هيپنوتيزم » و « تله پاتي » و درمان دارويي را مي توان مفيد دانست . او همچنين ، درمان هاي عقلاني ، كاربردهاي تجربي گياه هاي دارويي و تجويز شده و تغييرات بهداشتي در سبك هاي زندگي را در فرهنگ هاي ابتدايي از ليبريا تا شمال اسكاتلند مورد توجه قرار مي دهد . روان درمانگري فلسفي نامي است كه النبرگ براي روش هاي تفكر و آموزش ذهني همچون يوگا و « ذن بودائيسم » كه در مشرِق زمين رواج دارد، به كار مي گيرد. در مغرب زمين نيز مكاتب مختلف فلسفي (فيثاغورثي ، افلاطوني ، رواقي، اپيكوري ) تا اندازه اي از مكاتب تعقلي بوده اند، اين مكاتب هم چنين روش هاي منظمي را براي زندگي ارائه داده اند. يك نمونه قابل ذكر، گال ن است كه روش هاي كنترل خود را بر اساس اصول مكتب رواقيون ارائه مي دهد و در ارتباط بودن با يك مشاور شخصي را توصيه مي كند . گالن در كتاب « خطاهاي روح » ريشه هاي عقلاني و عاطفي خطا را تميز مي دهد. النبرگ اعتقاد دارد كه گرايش ما به مكاتب درماني مختلف در عصر جديد و به مكاتب فلسفي يونان شباهت زيادي دارد.
بسياري از روميان ، از فيلسوفان براي پند دادن و آرامش دادن استفاده مي كردند و گاه اين مشورت هاي فردي را به عنوان بخشي از عهد و پيمان دوستي در نظر مي گرفتند. به علاوه ، در زمينه ي ارائه خدمات يا امور روحي ، اپيكتاتوس اهميت آنچه را « توجه طبي كُل نگر » ناميده مي شود مدنظر قرار داده است .
زلدين ، مورخ اجتماعي ، مي نويسد : مصريان باستان پزشكان متخصص مختلفي داشتند و ( معتقد بودند كه بيماران حتي بيش از درمان پزشكي به گفتگو با پزشك نيازمندند . استور معتقد است كه مفهوم فرديت ، قبل از 1200 ميلادي وجود نداشته و در طي قرون متمادي تحول يافته است . ترسيم از خود و شرح حال خويش تا حدود قرن 14 حضور نداشته است . با پيدايش تالارها در دوره رنسانس ، برخي از افراد به ابراز وجود خويش از روي ذوِق و شوِق، تشويق شدند، ولي زماني كه صداقت مدنظر بود، آن ها به نوشته ها و مكتوبات مراجعه مي كردند . عصر ما به طور فزاينده اي تحت تسلط و سيطره ي ارتباط تكنولوژيكي قرار گرفته است ؛ به طوري كه نگران كننده شده است ( گواه بر آن ، ظهور و درمان به كمك كامپيوتر و مشاهده از طريق اينترنت است ).
در بررسی زمان ظهور روانشناسی و قرارگرفتن آن در منظومه معرفت بشری شاید نتوان به زمان دقیق و مشخصی اشاره کرد. از همان زمان که بشر با نگاه فلسفی به تحلیل جهان پیرامون خود پرداخت، روانشناسی نیز در قامت یک معرفت، خود را نشان داد. در نتیجه می توان چنین گفت که نخستین روانشناسان در جامه فیلسوفان ظهور کردند.
بسیاری از موضوعات همچون آگاهی و ماهیت آن، حافظه، ادراک، انتخاب آزاد و... که فیلسوفان یونان باستان همچون افلاطون و ارسطو بدان ها پرداخته اند، امروزه نیز همچنان به عنوان پرسش های کلیدی روانشناسی محسوب می شوند. در نگاه تاریخی به روانشناسی می توان چنین گفت که روانشناسی به لحاظ پیشینه فلسفی قدمتی بسیار طولانی دارد، ولی به لحاظ پیشینه علمی قدمتی کمتر از دو قرن را درکارنامه خود ثبت کرده است. به تعبیر هرمن ابینگهاوس روانشناس - قرن نوزدهم "روانشناسی پیشینه ای دراز اما تاریخچه ای کوتاه دارد".
در بسیاری از کتب روانشناسی دو ترکیب بظاهر متعارض به چشم می خورد: یكی روانشناسی فلسفی و دیگری روانشناسی نوین. در بیان تفاوت میان این دو برخی معتقدند که قوام آموزه های روانشناسی فلسفی مبتنی بر فلسفه بوده و حال آن که در روانشناسی نوین، علم (science) فصل الخطاب و معیار نهایی است .
با توجه به نكات فوق تاریخچه روانشناسی را می توان به دو دوره فلسفی و علمی تقسیم کرد. دوره فلسفی از حدود 500 سال قبل از میلاد مسیح شروع می شود و تا 1879 زمان علمی شدن روانشناسی ادامه می یابد و دوره علمی یا نوین از 1879 آغاز شده و تا کنون ادامه یافته است.
در تحلیل دقیق تر درباره تفاوت روانشناسی فلسفی و روانشناسی نوین می توان چنین گفت که تفاوت میان این دو را نه در قلمرو پرسش ها، بلكه باید در شیوه پاسخ دادن به پرسش ها جستجو کرد . به عبارت دیگر، میان پرسش های امروز و دیروز روانشناسی قرابت بسیاری وجود دارد و تفاوت تنها در شیوه ارائه راه حل است. در هر دو نظام، بحث درباره ماهیت و طبیعت رفتار انسان، پرسشی مشترک است ولی روش پاسخگویی متفاوت است.
روانشناسی فلسفی از طریق حدس، گمان، شهود و تعمیم مبتنی بر تجارب، درصدد پاسخگویی و حل پرسش ها بر می آید، در حالی که یگانه معیار روانشناسی نوین استفاده از روش ها و ابزارهای علمی است که پیش تر در علوم طبیعی و بخصوص زیست شناسی مورد استفاده قرار گرفته است. چنین روش ها و ابزاری، دقت و عینیت را وارد قلمرو روانشناسی کرده و موجبات جدایی و استقلال روانشناسی از فلسفه را فراهم آورده است.
علم زدگی روانشناسی تا بدانجا تشدید شد که برخی بر آن شدند بدیلی مناسب جایگزین واژه روانشناسی کنند. به همین دلیل واژه رفتارشناسی را انتخاب کردند. چنین گزینشی از آنجا نشست می گرفت که موضوع روانشناسی علمی، مطالعه رفتار موجودات به طور کلی است و در روند این مطالعه، مسائل روح و روان آن گونه که مورد توجه فلاسفه و قدما بوده، مورد توجه واقع نمی شود .
از سوی دیگر، واژه روانشناسی همواره قرین مباحث مابعدالطبیعه و ماورا الطبیعه بوده و به همین دلیل از روانشناسی به علم النفس تعبیر شده است. مسلماً وقتی روانشناسی به عنوان علم النفس تلقی شود دیگر امیدی به اثبات مبادی علمی آن وجود ندارد. این در حالی است که واژه رفتارشناسی همچون واژگان مشابه آن ( زیست شناسی، انسان شناسی و... ) جنبه علمی آن را نشان می دهد .
ريشه هاي روانشناسي فلسفي
قدمت روان شناسی، به زمانی می رسد که آدمی نسبت به فعالیت های ذهنی خود، آگاهی یافت. انسان های اولیه که دانش محدودی داشتند، پدیده ها و حوادث طبیعی؛ مانند رعد وبرق، طوفان و غیره را به مسائل ماوراءالطبیعه ارتباط می دادند. کنجکاوی آ ن ها در مورد مساله خواب و خواب دیدن و به طور کلی در مورد خویشتن خود، اعتقاد آن ها را به نقش عوامل ماوراءالطبیعه در زندگی شان، بیشتر نمود. با گذشت زمان و با بروز مسائل جدید، دیگر پاسخ های آن ها برای سوالات شان کافی نبود. تا اینکه در قرن های چهارم و پنجم قبل از میلاد، فیلسوفان یونانی؛ مانند: بقراط، ارسطو و افلاطون، عقاید و نظریات خود را در مورد ماهیت انسان و مسائلی؛ مانند: حافظه، یادگیری، انگیزش، ادراک، خواب دیدن و رفتار غیر منطقی، ابراز نمودند.
می توان گفت تفكر روانشناختی بیش از 24 قرن یعنی از دوران فلسفه یونان باستان تا اواخر قرن نوزدهم بخشی از فلسفه به شمار می رفت و در بطن آن رشد یافت. تقریباً در اکثریت قریب به اتفاق کتاب های تاریخ روانشناسی، آغاز روانشناسی فلسفی را از یونان قدیم می دانند. اما نگاهی دقیق تر به تاریخ فلسفه نشان می دهد که قرن ها پیش از آغاز فلسفه یونان، در هند، ایران و چین قدیم اندیشه های فلسفی عمیق و جالبی حاکم بوده است که بسیاری از آنان حاوی مطالب روانشناسی مهمی است که حتی برخی از آنان با نظریه های معاصر روانشناسی قابل مقایسه اند .
مجموعه ی « وِدَها » ( وِدَ در زبان سانسكریت به معنای دانستن است ) که برهمنان هند آنها را به نگارش درآورده اند و تقریباً 1500 سال قبل از میلاد مسیح تدوین شده است، در حدود 1000 سال قبل از میلاد به بعد بخش های دیگری به آن اضافه شده است، نمونه ای از این گونه اندیشه هاست. ودها شامل چهار بخش متمایز است که عبارتند از: ریگ ود یا سرود خدایان، سمه ود یا ترانه های مراسم قربانی، یجور ود یا آیات مراسم قربانی و اسرو وِدَ یا اشعار باطل کننده سحر .
یكی از بخش های الحاقی به ودها که قدمت آن را 800 سال پیش از میلاد تخمین می زنند "ودانته" است که باز بخشی از آن به نام « اوپانیشه ها » ( اوپانیشه به معنای نشستن دور هم در جای پنهان و خصوصی است که می توان آن را گفتگوهای انجمن پنهان ترجمه کرد ) بیش از همه با بحث ما درباره تاریخ روانشناسی مربوط می شوند. اوپانیشه ها از نظر قدمت به دو دسته ی « اوپانیشه های کهن و اوپانیشه های میانه » تقسیم شده اند. نوشته های اوپانیشه شباهت بسیاری به نظریه های انسان گرای جدید و آنچه امروزه روانشناسی خود یا نظریه های خود نامیده می شود. نویسندگان اوپانیشه در جستجوی شناخت چیزی بوده اند که همه ی جهان از آن پدید آمده است و از میان تعابیر مختلفی که برای این عنصر آغازین کرده اند تعبیر برهمن ( به معنای قدرت مقدس ) و اتمن ( به معنای خود حقیقی ) رواج بیشتری داشته است. در آن جا پس از نام بردن از قدرت های متعدد مانند نام، سخن، اندیشیدن، تصمیم، اندیشه، دانستن، حافظه، امید، حقیقت و مانند آنها توضیح داده می شود که هیچ یک از این ها جاوید نیستند بلكه فقط بومن یعنی بی انتها که همان خود حقیقی است جاودانی است. همانطور که گفته شد نخستین ریشه های اندیشه های روانشناختی را می توان در آثار قدیم فلسفه هند یافت و جا دارد که تاریخ روانشناسی را در واقع از 1500 سال قبل از میلاد آغاز کرد نه آغاز فلسفه یونان .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .