در مورد خلاقیت چون ساير مفاهیم روانشناسی ديدگاههاي مختلف و متفاوتی وجود دارد كه ماهیت ، خاستگاه و كاركرد آنرا به شکلی خاص تبیین می نمايد . در اين مجال به اختصار به مهم ترين آنها اشاره می شود .
خلاقيت به عنوان وديعه الهي : در دنیاي باستان ، فیلسوفانی چون افلاطون معتقد بودند كه خداوند اذهان اين گونه مردان را از آنها گرفته و با دادن قوه ابتکار آنان را به عنوان سفیرانش بکار می گیرد . عنصر خلاقیت فرد يك هديه خداوندي است و بیش از آنکه از تربیت ناشی شوداز الهام ناشی میشود . سامرست موام نیز معتقد بود الهام پايه واساس تفکر خلاق است .
خلاقيت به عنوان ديوانگي : اين ديدگاه قديمی خلاقیت را نوعی جنون و ديوانگی تلقی می كند غیرعادي بودن ، بی ارادگی ، خودجوشی و ظاهر غیرعقلائی خلاقیت عاملی بود كه افرادي چون  خلاقیت را نتیجه آسیب عقلی دانسته و براي اثبات ادعاي خود نمونه هايی از افراد نابغه و مشاهیر را نام ببرد كه كم وبیش عصبی و يا ديوانه بوده اند. مثلا فیلسوفی چون نیچه در تمام زندگی بخصوص زمان خلق آثار خود بین حالت تعادل وعدم تعادل روانی به سر برده است.

امروزه نیز افراد عامی بعضا كار غیرعادي و خلاقانه را كه تا حدود زيادي از استانداردهاي رفتاري و عرف جامعه متفاوت باشد بیمارگونه می پندارند. براساس تحقیقات انجام شده خودكشی، تمايل كمتر به ازدواج و داشتن فرزند كمتر و طلاق زياد در زندگی افراد خلاق بیشتر از نرم جامعه است.تحقیقات جديد صورت گرفته براساس معیارهاي IV - DSM5 ( چهارمین ويرايش سیستم طبقه بندي بیماريهاي روانی انجمن روانپزشکی امريکا ) نشانگر شیوع بیشتر اختلالات روانی در میان افراد خلاق است .  شايع ترين اختلالات انواع بیماريهاي اسکیزوفرنیا و اختلالات خلقی گزارش شده است . امیل كراپلین طی تحقیقات خود به اين نکته اشاره می كند كه احتمالا اختلال روانی مانیا ( شیدائی ) باعث دگرگونی هايی در فرآيند تفکر شده و منجر به افزايش خلاقیت گردد. خودكشی و اختلالات روانی بیشتر در میان هنرمندان كه مصاديق بارز خلاقیت محسوب می شوند دلیل ديگر ارتباط بیماريهاي روانی و خلاقیت شمرده می شود . فلیکس پست روانشناس انگلیسی با بررسی فراوانی اختلالات روانی در بین افراد خلاق و برجسته نشان داده است كه ارتباطی بین اين دو عامل وجود دارد.

عامه مردم نیز كم وبیش در مورد ايده ها ي خلاقانه نظر نامناسبی دارند بطوريکه با مسخره كردن و ديوانه پنداري موجب ياس افراد خلاق می شوند. برنارد شاو در اين باره می گويد " تمام انديشه هاي بزرگ ابتداء مسخره پنداشته می شوند " .

خلاقيت بعنوان نبوغ شهودي : با تعديل ديدگاه ديوانه پنداري، ماهیت اشراقی ، شهودي و غیرقابل آموزش بودن خلاقیت مطرح گرديد كه دارنده آن شخصی نادر و متفاوت تلقی شود كه می تواند بدون واسطه و استفاده از قدرت استدلال و بطور مستقیم ايده خلاق را دريابد . لغزشهاي ظاهرا غیرمنطقی ، كپرنیك و كالیله را ياري كردند تا نظريه هاي خود را به نظم درآورنداينان راههاي ذهنی معمولی و منطقی تفکر را پیگیري نکردند. بلکه به واسطه كمك ذهن ناخودآگاه هدايت شده اند. مطابق اين ديدگاه خلاقیت را نمی توان آموزش داد چرا كه غیرقابل پیش بینی بوده و از اصول خاصی پیروي نمی كند و درعین حال غیرعقلائی ومختص افراد غیرعادي است . 

درمجموع خطرناک است كه بپنداريم خلاقیت ها از مکاشفه و اشراق سرچشمه می گیرند و نتیجه بگیريم كه ديگر نمی توانیم و نیازمند هم نیستیم كاري در اين باره انجام دهیم اين كار شبیه معماي جعبه سیاه است كه مستلزم به كنار گذاشتن مساعی آگاهانه و در انتظار ظهور مکاشفه نشستن است. با اين حال امیدواري ما به شهود و مکاشفه بايد گاهگاهی باشد نه همیشگی . با اين فرض سهم آن نیزارزشمند خواهد بود .
خلاقيت به عنوان نيروي حياتي : داروين به موازات نظريه مشهور تکاملی خود ، خلاقیت را عامل ذاتی حیات كه پیوسته در حال نوشدن است دانست. براين اساس ماده بی جان غیرخلاق محسوب می گردد . به نظر می رسد كه نیروي خلاق تکامل ، خود را به صور گوناگون پايان ناپذيري عرضه می كند كه يکتا ، بی نظیر ، غیرقابل تکرار و بازگشت ناپذير هستند.

يکی از پیشتازان اين نظريه بیولوژيکی شخصی بنام ادموند سینوت است وي اعتقاد داشت كه حیات ماهیتا خلاق است چرا كه خود را سازمان می دهد تنظیم میکند و همواره در حال نوشدن می باشد . در اين میان انسان بی همتاست چون از داده هاي درهم و برهم ، اثري هنري و يا علمی پديد می آورد انسان توانائی آنرا دارد كه الگوهاي تنظیمی خود را خلق كند.
نظريه تداعي گرايي  : تداعی گرايی بعنوان مکتب مسلط روانشناسی قرن نوزدهم امريکا و انگلستان كه ريشه در افکار و عقايد جان لاک دارد اذعان می كند ايده هاي جديد ، از ايده هاي قديم و بوسیله آزمون و خطا حاصل می شوند به عبارت ديگر وقتی كه ايده اي خاص در ذهن ظاهر شود ايده مرتبط نیز بلافاصله در ذهن متداعی می گردد هرقدر اين دو ايده بیشتر، تازه تر و واضحتر بهم مرتبط باشند. احتمال همراه شدن آنها بیشترخواهد بود.

بنابراين سه اصل مهم فروانی ، تازگی و وضوح در نظريه تداعی گرايی مهم هستند. ايده هاي تازه در واقع تركیبی از ايده هاي قديم هستند كه از نو سازماندهی شده اند . تفکر خلاق نیز چیزي جز برقراري ارتباطات ذهنی نیست وهرچه انسان قادر به تداعی بیشتري باشد خلاقیت بیشتري خواهد داشت .
نظريه گشتالت : كلی نگري شاكله نظريه گشتالت را تشکیل میدهد. فلذا خلاقیت نیزعبارت از بازسازي الگوهايی است كه ساختار ناقص دارند و ذهن در صدد تکمیل آن است به عبارتی ديگر تفکر خلاق معمولا با وضعیتی مسئله دار شروع می شود كه از جهاتی ناتمام است و نهايتا ذهن جهت كامل و هماهنگ كردن آن فعال شده و راههاي جديدمی يابد .
نظريه روانكاوي : خلاقیت بعنوان نتیجه تصعید و پالايش روانی و تعادل حیاتی . همواره مفهوم روانکاوي نام زيگموندفرويد يکی از تاثیرگذارترين متفکرين تاريخ جهان و واضع تئوري روانکاوي را تداعی می كند.

روانکاوي فرويد ، بیش از هرمکتب ديگري ايده هايی بنیادي در مورد خلاقیت ارائه داده است كه رهنمودي براي پژوهشهاي علمی مربوط است . فرويد معتقد بود خلاقیت و هنر در واقع نوعی تطهیر عاطفی و پالايش روانی است كه موجب حفظ سلامتی انسان می شود. به زعم او هنرمند خلاق كسی است كه هنر را وسیله اي براي ابراز تعارضات درونی خود قرار داده و تمايلات مطرود و سرگوفته را در قالب پذيرفته شده اي ظاهر می سازد كه در غیر اين صورت می بايست شاهد روان نژندي فرد باشیم.

به نظر فرويد رشد و تعادل روانی فرد درگرو تعادل صحیح بین نیروهاي خلاقه و نیروهاي متهاجم ( تا حدودي با برتري نیروهاي خلاقه ) بستگی دارد. فرويد زندگی و هر نوع گرايش مثبت به آنرا ناشی از يك نیروي غريزي بنام اروس ( نام خداي عشق در يونان قديم وسمبل غريزه عشق به زنده ماندن ) می داند كه سرمنشاء همه نیروهاي خلاقه و حیاتی است . در مقابل از نیروي غريزي ديگري بنام تاناتوس ( نام خداي مرگ و برادر هوپنوس كه خداي خواب در نزد يونانیان قديم بود ) نام می برد كه مانع خلاقیت و انرژي حیاتی است .

او معتقد بود خاستگاه خلاقیت ، در تعارضی است كه در ذهن ناخودآگاه وجود دارد و ذهن پیوسته در پی حل آن است كه در صورت حل موجه و موفقیت آمیزمنجر به خلاقیت میگردد ( با كمك بخش خودآگاه شخصیت ) و گرنه آن تعارض واپس زده شده و يا در شکل بیماري ( روان نژندي ) ظاهر می گردد ( مغاير راه حل بخش خودآگاه شخصیت ) . بنابراين خلاقیت و روان نژندي هر دو ريشه واحد در تعارضات ناخودآگاه فرد دارند يعنی هم فرد خلاق و هم فرد روان نژند با يك نیروي واحد هدايت می شوند . شخص خلاق ، در واقع میزان كنترل "خود" بر روي "نهاد" را كم كرده و اجازه میدهد انديشه هاي آزادخیز ناخودآگاه بروز داده شوند يعنی تکانه هاي خلاق از سطح ناخودآگاه به سطح خودآگاه آيند.

به نظر فرويد خلاقیت ماهیتی چون غذا دارد. بوسیله غذا تنش درونی و عدم تعادل ناشی از گرسنگی فرد رفع می گردد بوسیله خلاقیت نیز تنش فرد برطرف می گردد.در هرحال به زعم فرويد خلاقیت ريشه بیمارگونه داشته و نتیجه عدم تعادل و تعارضات درونی است . فرويد معتقد بود جوامع اساسا نسبت به رفتار خلاقانه حالت تدافعی و حتی سركوبگر دارد .
روانکاوان و پیروان جديد فرويد معتقدند خلاقیت نه در ناخودآگاه ، بلکه ريشه در نیمه آگاه دارد ، ذهن نیمه آگاه بدلیل داشتن آزادي در جمع آوري ايده ها ، مقايسه و آرايش مجدد آنها ، سرچشمه خلاقیت به شمار می آيد.
افرد خلاق لزوما داراي زمینه هاي بیمارگونه و آشفتگی روانی نیستند بلکه همچون افرادي داراي چهارچوب شخصیتی محکم هستند تا بتوانند به عمق ناخودآگاه خود مراجعه و پس از كشفیات خلاقانه سالم به واقعیت برگردند.

اريك فروم بیان می دارد كه خلاقیت در شرائط سلامتی و هماهنگی فعالیت روانی بروز داده می شود .او پنج طرح شخصیتی را كه شامل شخصیت پذيرا ، بهره كش ، سوداگر ، محتکر و سازنده است توصیف می نمايد كه آخرين آنها نمونه كامل شخصیت رشد يافته بوده و ويژگی مهم آن " عشق به خلاقیت " است .

چهارچوب نظريه فروم در تائید نقش ويژه عوامل محیطی و فرهنگی است كه به شخصیت افراد شکل می دهد. او می گويد " افراد محصولی از فرهنگ خويش هستند" براين اساس در جوامع صنعتی ، انسانها دچار از خودبیگانگی می شوند .
نظريه انسانگرايي كارل راجرز  و آبراهام مازلو : راجرز و مازلو دو تن از مشهورترين روانشناسان انسانگرا هستند. راجرز صاحب نظريه " پديدارشناختی " معتقد است انگیزه عمده دررشد شخصیت عبارت است از " تمايل فعلیت بخشیدن به استعدادها ، توانائیها و خواسته ها " .

خلاقیت نیز در حقیقت نوعی خودشکوفائی بعنوان عالی ترين مرحله ارضاء نیازها و رشد شخصیت است و آن عبارت است از اينکه موجود زنده میل دارد و تلاش می كند تمام استعدادهاي بالقوه خود را تا حد امکان بالفعل ساخته و تعالی ببخشد.

خاستگاه اين میل ، واقع بینی ، استقلال عقیده و رضايت درونی فرداست . بطوريکه واقعیت پديده ها را همانگونه كه هستند بپذيرد ، نظرات خود را تابع ديگران نسازد و از نتیجه تلاش فکري و كار خلاقانه نیز احساس شعف نمايد. به زعم راجرز امنیت روانی و آزادي ، احتمال ظهور خلاقیت را افزايش می دهند .

مازلو خلاقیت را به دو حالت عمده " خلاقیت استعداد ويژه " و" خلاقیت خودشکوفائی " تقسیم بندي می كند. به نظراو شکل اول می تواند همراه با حالت روان نژندي نیز بروز داده شود لکن شکل دوم در بستر شخصیتی سالم ظاهر می گردد .
تصريح دارد در نظريه هاي انسانگرايانه خلاقیت ذاتی انسان در نظر گرفته شده است . چراكه انسان سرشت زيباشناسانه داشته و میل وافر به پیشرفت دارد و دراثر نیل به موفقیت و عملکرد خلاقانه احساس مثبت كسب می كند .
نظريه تحليل عوامل گيلفورد : در بحث ماهیت و اندازه گیري خلاقیت بیش از هركس ديگر نام گلیفورد مطرح است. به نظر او هوش 120 عامل و توانائی مختلف را شامل می شود كه تنها حدود 50 عامل آن شناخته شده است . اين توانائیها به دو دسته اصلی "مربوط به حافظه " و "مربوط به تفکر" تقسیم می شوند البته سهم توانائیهاي مربوط به تفکر خیلی زيادتر است. توانائیهاي تفکر همگرا و تفکر واگرا بخشی از توانائیهاي تفکر هستند كه هر كدام عوامل ريزتري نیز دارند .

گیلفورد در ابتدا ، توانائیهاي مربوط به خلاقیت را شامل تفگر واگرا دانست اما بعدا دريافت عوامل جزيی تر ديگري نیز در اين مقوله دخیل هستند. به نظر گیلفورد تفکر واگرا يا همان خلاقیت هشت بعداساسی به شرح زير دارد كه عبارتنداز :

1- حساسیت به مسئله

2- سیالی

3- افکار نوين

4- انعطاف پذيري

5- هم نهادي ( تركیب )

6- تحلیل گري

7- پیچیدگی

8- ارزشیابی

نظريه رشد رواني اجتماعي اريك اريكسون : يکی از نظريه پردازان بنام عرصه روانشناسی كه در تائید تاثیردبلامنازع تجربه ، فرهنگ ، محیط و اجتماع در برابر وراثت بر شکل گیري شخصیت و خصوصیات روانی انسانها مانند ابتکار و خلاقیت سخن گفته اريك اريکسون روانکاو و روانشناس مشهور آمريکايی و واضع نظريه رشد روانی اجتماعی است كه رابطه میان شخصیت و گستره اجتماع و فرهنگ را نشان می دهد وي هشت دوره قابل پیش بینی و معینی براي رشد كه از بدو تولد شروع و تا كهنسالی ادامه می يابد فرض می كند كه هركدام داراي نیازها ، تجارب ، تضادها ، تعارضات مخصوص خود است .

براي مثال تجربه خلاقیت و ابتکار كودكان در مرحله سوم ( 3 تا 6 سالگی ) مطرح می گردد كه در تضاد و تعارض 11 با تجربه احساس گناه است و درحالت توازن ، اكثر مردم حد میانه تجربه ها را در پیش می گیرند كه در آن میزان تجربیاتی كه احساس ابتکار را به آنها می دهد احتمالا بیشتر از میزان تجربیاتی است كه منجر به احساس گناه می شود . در دوره سوم رشد كودک شروع به كشف جهان می كند و می آموزد كه دنیا چگونه جايی است و او چگونه می تواند بر آن تاثیر گذارد . هرگاه فعالیت كودک موفقیت آمیز باشد ، با ديد سازنده با دنیا برخورد و حس ابتکار پیدا می كند و هرگاه مورد سرزنش و تنبیه قرار گیرد ، در برابر بیشتر كارهاي خود احساس گناه خواهد داشت . تاثیرات برخورد با تجارب و نحوه حل تعارضات ، بیشتر در میانسالی خود را نشان می دهند كه در صورت حل موفقیت آمیز تعارضات ، توانائی همکاري و همراهی فرد با ديگران و اشتغال به كارهاي خلاقانه فراهم می گردد . 
نظريه سينكتيكز يا بديعه پردازي گوردون : درسال 1961 ويلیام گوردون اين روش را براي توضیح جريان بروز خلاقیت و نوآوري ابداع و ارائه كرد. وي اعتقاد داشت می توان با يك سري تمرين هاي گروهی ، خلاقیت را آموزش و توسعه داد مهم ترين عنصر در بديعه پردازي همان استفاده از قیاس است . به زعم گوردون تولید فکر وعمل نوآورانه چندان ماهیت پیچیده ندارند و تقربیا براي تمام افراد قابل دسترس است وي چهار پايه براي بديعه پردازي برشمرده كه عبارتند از :
1- خلاقیت به واسطه داشتن آثار شگرف و مفید در زندگی داراي اهمیت است .
2- فرآيند خلاقیت به هیچ وجه اسرارآمیز نیست بطوريکه می توان آنرا شرح داد ، آموزش داد و بکار برد عوام آنرا اسرارآمیز و ذاتی افراد خاص می پندارند در حالیکه با تحلیل آگاهانه قابل انتقال و افزايش است .
3- ماهیت فرآيندهاي خلاقیت در تمامی رشته ها يکی است . هرچند مردم عادي خلاقیت را بیشتر در زمینه هنر قبول دارند و حاصل آنرا در زمینه مهندسی و علوم " اختراع " می نامند.
4- فرآيند بروز خلاقیت فردي و جمعی شبیه هم هستند هرچند اكثر مردم خلاقیت را امر فردي می پندارند . 
گوردون تاكید داشت در خلاقیت بعد عاطفی از بعد عقلی و نامعقول از معقول بیشتر است فلذا می بايست براي بروز خلاقیت ضرورتا عناصر نامعقول و عاطفی درک شده و با كشاندن عناصرعاطفی و ناخودآگاه به سطح آگاهی و كنترل آن ، زمینه بروز خلاقیت را فراهم كرد .