رابطه ميان سلطه گر و سلطه پذير فرمانبرداري است . متابعت يكي از جالبترين و بحث انگيزترين بحثهاي روان شناسي اجتماعي است ، بعد از جنگ جهاني دوم . متابعت چگونه بوجود مي آيد ؟

درروان شناسي متابعت يكي از پاسخهايي است كه افراد به نفوذ اجتماعي مي دهند .

نفوذ اجتماعي وقتي روي مي دهد كه اعمال يك فرد يا يك گروه رفتار ديگران را تحت تأثير قرار دهد به يك معني نفوذ اجتماعي كوششي است عمدي از سوي يك فرد يا يك گروه براي ايجاد تغيير در عقايد يا رفتار ما تغيير نگرش يك نمونه از نفوذ اجتماعي است . نفوذي كه عمدتاً براي ادراك كلامي ميتني است و عموماً فرض آن براين است كه رفتار انسان داراي مبناي شناختي است . با وجود اين ، راههاي ديگري هم براي نفوذ انسانها و حتي كنترل كردن آنها وجود دارد .

از آن جمله مي توان كاربرد استراتژيهاي قدرت دستورات مستقيم و نظاير آنها را نام برد . دربسياري موارد البته تسليم شدن به نفوذ و به عبارت ديگر همنوايي اجتماعي جنبه سازگارانه دارد . مثلاً رانندگي كردن از سمت راست خيابان در كشور ما يك سازگاري ساده با معيارهاي ايمني است . 

افراد به سه صورت به نفوذ اجتماعي پاسخ مي گويند . متابعت همانند سازي درون گرايي يا دروني كردن .

از نظر ارونسون متابعت رفتار فردي را توصيف مي كند كه به منظور كسب پاداش و يا اجتناب از تنبيه برانگيخته باشد .معمولاً اين رفتار تا هنگامي دوام دارد كه وعده پاداش و يا تهديد تنبيه موجود باشد .

متابعت :

در متابعت جز مهم قدرت است قدرت كسي كه مي تواند متابعت را پاداش دهد و سرپيچي را تنبيه كند والدين اين توانايي را دارند كه مارا تحسين و تمجيد كنند دوست بدارند و يا بر سر ما داد بكشند ، بزنند يا از پرداختن پول توجيبي خودداري كنند .

معلمان مي توانند ما را تشويق كرده موجب پيشرفت ما بشوند و يا ما را تنبيه كنند .

كارفرمايان مي توانند ما را تشويق كنند ارتقاء مقام بدهند و ياتوهين كنند و اخراج سازند . دولت ايالات متحده امريكا توانائي آنرادارد كه كمكهاي اقتصادي و نظامي را به يك ملت وابسته افزايش دهد و يا كاهش . 

پاداش وتنبيه وسائل ثمر بخشي براي ايجاد اين گونه متابعت است .

همانند سازي :

اين پاسخ به نفوذ اجتماعي مبتني بر آرزوي شخص براي همانند شدن با شخصيتي صاحب نفوذ است در همانند سازي هم مانند متابعت در رفتار فرد ناشي از رضايت دروني نيست . بلكه به اين منظور است كه براي وي رابطه اي رضايت بخش باشخص يا اشخاصي كه مايل است با آنها همانند شود ايجاد كند .

 تفاوت همانند سازي با متابعت در اين است كه همانند سازي فرد را به عقايد و ارزشهائي كه اختيار پيدا كرده است اعتقاد پيدا مي كند هرچند اين اعتقاد خيلي استوار و پابرجا نيست .

در همانند سازي جز مهم جاذبه و كشش است جاذبه وكشش شخص يا گروهي كه فرد خود را با آن همانند مي كند . 

از آنجا كه فرد خود را با نمونه اي همانند مي كند كه مايل است كه عقايد مشابه او را داشته باشد فرض كنيد كه شما شخصي را مي ستائيد و او نسبت به مسئله اي موضوع خاصي دارد اگر احساسات و اطلاعات موثقي برخلاف آن موضع نداشته باشيد اين تمايل را خواهيد داشت كه شما نيز آن موضع را بپذيريد .

دروني كردن :

دروني كردن يك ارزش يايك اعتقاد ، عميقترين و پايدارترين پاسخ به نفوذ اجتماعي است . انگيزه دروني كردن اعتقاد خاصي مبتني بر اين تمايل است كه مي خواهيم رفتار و افكارمان درست و صحيح باشد بنابراين قبول آن اعتقاد پاداش دروني دارد . در دروني كردن جزء مهم قابليت قبول است قابليت قبول شخصي كه اطلاعات رافراهم مي كند .مثلاً اگر نوشته كسي خيلي قابل قبول است بخوانيد يعني نوشته كسي را كه هم متخصص است و هم راستگو به علت تمايل شما به صحيح بودن تحت تآثير قرار مي گيريد .

اگر هر يك از همانند سازي يا دروني كردن دست اندر كار مي بود . رفتار همرنگي كننده در تنهايي و خلوت نيز پايدار است. اين تقسيم بندي سه گانه متابعت ، همانند سازي و دروني كردن مفيدو مناسب است .

مثلاً با اينكه درست است كه متابعت و همانند سازي عموماً ناپايدارتر از دروني كردن هستند شرايطي وجود دارد كه مي توان پايداري آنها را افزايش داد .

براي مثال اگر فرد تعهد كند كه به تعامل خود با گروهي كه متابعت اوليه را در او ايجاد كرده بود ادامه دهد پايداري رفتار متابعت كننده افزايش مي يابد .

ثبات رفتار مثبت بر متابعت مي تواند ناشي از اين باشد كه فرد درباره اعمال و يا پي آمدهاي اعمالش چيزي كشف كند كه ادامه آن رفتار را حتي متعاقب از بين زفتن دليل متابعت اوليه اش ارزشمند سازد .

ناپايداري و گذرا بودن رفتار ناشي از متابعت دليل جزئي و يا بي اهميت بودن آن نيست مروري بر جنايات نازيها و امريكايي ها در ويتنام و … اهميت اين رفتارها را آشكار مي سازد آيا مي توان فردي مانند آشين و يا آن نظامي امريكايي را كه دهكده اي را قتل عام كرده و به راحتي از آن سخن مي گويد ، را آدمهاي عادي به شمار آوريم ؟

اگر بپذيريم كه اينها آدمهاي عادي بوده اند تنها از دستورات مافوق خود اصاعت مي كردند و تنها سلطه پذيران خوبي بوده اند . پس بايد بپذيريم كه هر يك از ما نيز در شرايطي خاصي خواهيم توانست چنين كارهايي را انجام دهيم ؟ آيا همه آدمها مستعد انجام اين گونه رفتارها هستند و يا اينكه تنها سنخ قادر به انجام چنين جناياتي هستند اصلاً اطاعت از مرجع قدرت تا چه اندازه در افراد عادي قوي است .

ميليگارد  و همكارانش در يك سري آزمايشهاي جنجالي و مهم اين موضوع را به بوته آزمايش گذاشته اند ميليگارد  مشاهده كرد كه ميزان اطاعت براي زدن ضربه برقي پيش رفتند و حدود 65% از آزمودنيها تا پايان كار به اطاعت ادامه دادند وتا آخرين مرحله ضربه برقي پيش رفتند و هيچ يك از آزمودنيها قبل از ضربه 300 وكتي كار خود رامتوقف نكردند .

اين اطاعت ناشي ازچيست؟ ميليگرام معتقد است كه استعداد اطاعت از مراجع قدرت براي زندگي جمعي چنان ضرورت دارد كه احتمالاً در جريان تكامل درخميره نوع انسان سرشته شده است . تقسيم كار در هر جامعه اي مستلزم اين است كه افراد زير دست بودن را دارا باشند واعمال مستقيم خود را به گونه اي هماهنگ سازند كه در خدمت هدفها و مقاصد سازمان بزرگتر در آيد .

والدين و نظام آموزشي و سازمانهاي كار ، همه اهميت پيروي از رهنمودهاي افرادي را كه يك « پيراهن بيشتر پاره كرده اند » را به فرد در حال رشد مي آموزند و از اين توانايي اطاعت را بيشتر رشد مي دهند . ميليگارد درك پنج عامل را براي درك پديده اطاعت ضروري مي داند .

اين پنج عامل عبارتند از : 1ـ توالي دام گستري 2ـ محظور اخلاقي 3ـ ضربه گيره ها 4ـ نظارت 5ـ قدرت و ايدولوژي مسلط

توالي دام گستري :

آزمايش ميليگارد به صورتي معصومانه به عنوان آزمايشي درباره حافظه آغاز مي شود و به تدريج اوج مي گيرد هنگامي كه آزمودنيها از ادامه كار امتناع مي كنند ديگر در دام افتاده اند . همينكه شروع به ضربه زدن و بالا بردن شدت ضربه برقي مي كنند . ديگر فقط توقف طبيعي برايشان وجود ندارد در واقع ازمايشگر چيز تازه اي از آنها نمي خواهد جز اينكه به همان كار قبلي خود ادامه دهند . آنان براي متوقف كردن كار بايد به اين نتيجه برسند كه قبول اين كار از همان اول اشتبا بوده است به علاوه هرچه ديرتر به فكر متوقف كردن كار بيفتند مشكلتر مي توانند پذيرند كه در سراسر مدتي كه به آن كار ادامه داده اند در اشتباه بوده اند بنابراين ادامه كار برايشان آسانتر مي نمايد .

محظوي اخلاقي موفقيت :

آزمودنيها از همان مراحل اوليه يعني با پاسخ دادن آگهي روزنامه و اعلام موافقت بري شركت در تحقيق در دام افتاده بودند . موافقت آنان نوعي قرارداد ضمني براي همكاري با آزمايشگر ، پيروي از دستورات شخصي مسئول و ادامه كار تاپايان آن بود .

در موقعيت آزمايشي ميليگارد ، مخالفت آزمودني به معني متهم كردن خود آزمايشگر به عدم صلاحت بدجنسي و ستمگري است . و اين خود نيروي بس قويتري در جهت تسليم و ادامه كار فراهم مي آورد . 

ضربه گيرها :

آزمودنيهاي ميليگارد فكر مي كردند كه به اعمال خشونت آميز دست مي زنند ، اما چندين ضربه گير وجود داشت كه يا واقعيت را پنهان ميكرد يا اثر آن را ضعيف مي كرد .

مثلاً نديدن فردي كه مورد ضربه هاي برقي قرار مي گرفت (ديدن باعث مي شد كه ميزان اطاعت از 65% به 40% تنزل كند) هرچه آزمودني از قرباني خود دورتر بود ميزان اطاعت نيز افزايش مي يافت . دور بودن از عمل خشونت آميز نهائي ، معمول ترين ضربه گيرها در موقعيتهاي جنگي است . آشين شايد خود كسي را نكشته باشد و تنها دستور دهنده بوده است . 

در آزمايش ميليگارد  اگر معلم ديگري حضور داشت كه در صورت امتناع آزمودني به خود آزمودني شوك وارد ميكرد . اين تنبيه ميزان اطاعت را تاميزان 93% بالا مي برد چرا كه در اين حالت آزمودني مي توانست گناه خود را به گردن ديگري بياندازد و ضمناً سر مشقي هم داشت .

استفاده از ابزارهاي پيشرفته فيزيكي ديگر از ضربه گير ها هستند . (در اين دستگاه مولد ضربه برقي) اين ابزارهاي مكانيكي فرد را از قرباني خود دور مي كند آنقدر كه فرد نتواند شرايطي را كه ايجاد مي كند خود حس كند .

فرض مي كنيم در اين آزمايش از آزمودني خواسته مي شد تا در برابر هر پاسخ غلط يك مشت به يادگيرنده بزنند در اين صورت ، يعني تماس مستقيم با آزمودني ، باز هم ميزان اطاعت به مقدار زيادي كاهش مي يابد .

نظارت : يك عامل بارز در آزمايش ميليگرام حضور يا نظارت مداوم آزمايشگر است و حتي تا آزمايشگر اتاق را ترك مي كرد و دستورهاي خود را تلفني صادر مي كرده ميزان اطاعت از 65 درصد معمول به 21% كاهش مي يافت . 

قدرت و ايدئولوژي مسلط :

مهمترين عامل ايجاد كننده اطاعت داوطلبانه قبول يك ايدئولوژي مسلط از سوي فرد است . اين ايدئولوژي به اقتدار فرد مسئول رسميت مي بخشد و پيروي از دستورات او را توصيه مي كند . در آزمايش ميليگارد شركت در يك تحقيق علمي از سوي يك دانشگاه معروف صورت گرفته و به دستورات بسيار نا متعارف آزاد ديگري به وسيله ضربه برقي حقانيت مي داد . اگر اين تحقيق در يك ساختمان محقر صورت مي گرفت نيز ميزان اطاعت از 65% به 48% مي رسيد . برتري نژاد و امنيت ملي همان ايدئولوژي مسلطي بود كه آسمانها را وادار مي كرد . كه از استقلال خود چشم بپوشند و در خدمت هدفها و مقاصد يك سازمان اجتماعي بزرگتر در مي آيد . دولت آمريكا با شعار به خطر افتادن امنيت ملي اطاعت سربازان را در ويتنام جلب ميكرد . 

از آزمايش ميليگارد انتقادهاي بسياري شده است كه مهترين آن ساختگي بودن آن است ديگر اينكه افرادي كه به اين گونه آگهي روزنامه پاسخ مي دهند و در مقابل پول حاضر مي شوند در اينگونه آزمايشها شركت كنند داراي خصوصيات خاصي هستند . اما در اين آزمايش هالند واون كه در يك محيط طبيعي (بيمارستان كوچك و بر روي پرستاران 22 بخش ) صورت گرفت . ميزان اطاعت بسيار بالا بود . آيا اين آزمايش نشان مي دهد كه هر چه شرايط زندگي واقعي بيشتر شبيه باشد ميزان اطاعت بالاتر مي رود ؟