برتراند راسل در كتاب قدرت بيان مي كند كه « ميل به قدرت » دو صورت دارد : آشكار در رهبران ، پنهان در پيروان آن ها .

وقتي كه مردم باميل از رهبري پيروي مي كنند منظورشان اين است كه آن گروهي كه رهبر در رأس آن قرار دارد . قدرت را بدست مي آورد و احساس مي كنند كه پيروزي رهبر پيروزي خود آنهاست بيشتر مردمان توانايي رهبر و به پيروزي رساندن گروهشان را در خود نمي بينند بنابراين سردسته اي را پيدا مي كنند كه به نظر مي آيد از شجاعت و توانايي لازم براي بدست آوردن قدرت بهرمند است .

حق بر ديانت هم اين تمايل پديدار مي شود و نتيجه مسيحيت را متهم مي كرد كه اخلاق بردگي را پرورش مي دهد ولي هدف مسيخيت هميشه پيروزي نهايي بوده است .« خوشا به حال ضعيفان» زيرا كه زمين را به ميراث خواهند برد .

اگراين اخلاق بردگي است پس حمله سربازان مزدوري كه محنت جنگ را براي خاطر غنيمت تحمل مي كنند همه سياستگران خرده پايي كه در مبارزات انتخابي تلاش مي كنند . بايد در شمار برندگان به حساب آيند .

راسل معتقد است كه در اموري كه بر اساس همكاري واقعي انجام مي گيرد پيروان از لحاظ روانشناس از رهبر خود برده تر نيستند و اين نكته است كه نابرابري هاي قدرت را در جامعه تحمل پذيرتر مي كند . به نظر او اين توضيح نابرابر در جوامع بشري است و تنها بر حسب روان شناسي فردي قابل تعريف است .

راسل معتقد است : مردمان وقتي ناتوان مي شوند . حاضر به فرمانبرداري مي گردنند . در شرايط بحراني و خطرناك در شرايطي كه ترس حاكم مي شود ميل به تسليم هم خود را نمايان مي سازد ميل به تسليم به اندازه ميل به فرمان دادن واقعي فراوان است واز ترس ريشه مي گيرد . نافرمانترين دسته كودكان در يك موقعيت وحشت آور مانند آتش سوزي دستور يك بزرگ سال با كفايت را به خوبي گوش مي دهند . راسل هر نوع تسليمي را ناشي از ترس مي داند خواه تسليم به رهبر كه فردي بشري است و خواه تسليم به ذات الهي چرا كه در تسليم شدن به اراده الهي نوعي احساس امنيت وجود دارد كه به انسان آرامش مي دهد . به همين دليل بوده كه بسياري از پادشاهان حاضر نبوده اند در برابر هيچ وجود خاكي سر فرود آورند . اما برخلاف ديگران وي معتقد نيست كه پرخاشگري زاييده ترس است .

از نظر راسل مردمان عادي و بي سروصدا وقتي خود را تسليم رهبري مي كنند از ترس چنين مي كنند اما به نظر راسل رهبران بزرگ داراي نوعي اعتماد به نفس استثنايي هستند كه تنها ظاهري نيست بلكه در ژرفاي ضمير ناهوشياريشان هم نفوذ كرده است اعتماد به نفس كه لازمه رهبري است ممكن است علتهاي گوناگوني داشته باشد يكي از اين علتها مقام فرماندهي موروثي است . پرورش خاص ( پرورش وليعهد براي جانشيني شاه ) به گونه اي كه عادت به فرمان دادن بر عهده گرفتن مسئوليت و تصميم گيري را اسان تر مي سازد دليل ديگري كه او براي ايجاد اين اعتماد به نفس ذكر كنند شرايط سخت دشوار و بحران هاي عظيم تاريخي است و در اين شرايط بحراني قدرت قضاوت صحيح ارزيابي از شرايط را داشته اند ، راسل ناپلئون ، لنين و كرامول را به عنوان مثال ذكر مي كند . 

كه به اعتقاد وي اينها مرداني بودند كه با ايمان به آرمان و عقايد خود ( كه او آن رانوعي ايمان ديني ژرف مي نامند ) سبب ي شود كه در افرادي نظير كرامول و لنين ، ميل به قدرت حقانيت ترديد ناپذيري داشته باشد و اين وراي سود جويي هاي فردي و منافع شخصيتي است و اين وراي سودجويي ها است اماناپلئون را نمونه اعلاي سربازي مي داند كه براي غنيمت به جنگ مي رود .

پس طبيعي است كه ما خواهان قدرت باشيم مگر تا حدودي كه ترس و ترديد مانع شود اينگونه ترس و ترديد به سبب عادت مسئوليت كاهش مي يابد به همين ترتيب مسئوليت خواهش قدرت را افزايش مي دهد .

تجربه خشونت و خصومت ممكن است در هر دو جهت موثر باشد .

قدرت توانايي رسيدن به چيزهايي را ممكن مي كند كه بدون قدرت براي ما ميسر نيست راسل معتقد است مكانيسمهاي غريزي تسلط و تسليم به استبداد را آسانتر مي كند . او در اين مورد چنين مي گويد : همكاري بر اساس برابري از استبداد بسيار دشوارتر است و با غرايز انسان كمتر انطباق دارد وقتي مردمان به همكاري مي پردازند طبيعي است كه هركس بكوشد زمام كار را بدست بگيرد زيرا كه تمايلات تسليم طلبانه در اين بازي شركت ندارند كمابيش ضروري است كه همه افراد دخيل در كار وفاداري خود را به مرجعي از خود مانند دوست قانون و ملت اعلام كنند اما در مورد اينكه اين غرايز چه هستند و تبيين روانشناختي آنها چيست مطلبي را در اين كتاب ارائه نمي دهند . از نظر راسل سيرت برخي از مردمان آنان را هميشه درمقام رهبري قرار مي دهد و سيرت برخي ديگر آنها را فرمانبردار مي سازد و بين اين دو نهايت توده افراد متوسط قرار مي گيرند كه در ب خي اوضاع دوست دارند دستور دهنده باشند و در برخي اوضاع ديگر ترجيح مي دهند كه دستور بگيرند .

راسل جز اين گروه ها از سنخ ديگري هم سخن مي گويد آنهايي كه كناره مي گيرند مردماني كه شجاعت دارند تسليم نشوند اما سر فرمانروايي نيز ندارند تا بخواهند اختيار كارها را بدست بگيرند . اين گونه مردمان به راحتي در ساختمان اجتماعي نمي گنجند و به هر طريقي شده پناهگاهي براي خود پيدا مي كنند از ميان كساني كه از جامعه كناره مي گيرند برخي در حقيقت به قدرت بي علاقه نيستند بلكه فقط نمي توانند قدرت را با شيوه هايي معمول بدست آورند .

اينگونه مردمان ممكن است قديس يا پيشواي فرقه اي مرتد و يا بنيان گذار يك فرقه رهباني و يا يك مكتب هنري و ادبي جديد شوند اين مردمان كساني را كه به عشق تسليم دارند و هم ميل به شورش دور خود جمع مي كنند ميل به شورش مانع پذيرفتن راه و رسم موجود است و عشق به تسليم باعث مي شود عقايد جديد را بدون بررسي و انتقاد بپذيرند برخي در فلسفه ماليخوليايي و ضد اجتماعي پناه مي جويند و تماس بسيار با مردم در آنها ميل گريز از مردم را پديد مي آورد و چون به تنهايي ميسر نيست طبعاً دست به قهر و خشونت مي زند در ميان مردمان ملايم و مرد سازمان رشد مي كند نه تنها به دليل تسليم شدن آنها به رهبر بلكه نيز به اين دليل كه اين مردمان در بودن در شمار توده انبوهي كه همه يك جور احساس مي كنند نوعي اطمينان خاطر بدست مي آورند .

راسل افراد قدرت طلب و رهبران را به دو سنخ تقسيم مي كند ستخ سنتي و سنخ امروزي رهبر سنخ سنتي رهبري است كه از تسلط خود بر پيروان لذت مي برد و با نطق و سخنراني كار خود را پيش مي برد اين رهبر نياز به شناخت روان شناسانه از مردم دارد اين رهبر دسته اي از عقايد براي خودش فراهم مي آورد و خواهد گفت كه احساس راهنماي يهتري از عقل است اما سنخ امروزي قدرت زلبيشان را با تسلط بر ناشين سيراب مي كند مانند موسيليني كه حتي از شرح بيماران و آتش زدن دهكده ها د رحبشه لذت مي برد . آنها مدام ما را به چشمي مي بيند اين افراد حكومتها را بوجود مي آورند كه سنگدل و غير انساني خواهد بود . انواع و اقسام ماشين هاي پيشرفته آن قدرتي را در اختيار آدمي قرار مي دهد كه فرد خود را توانا همچون خدا مي داند كه صاعقه را بر سر ساكنان زمين فرود مي آورد .