سلطه گري و سلطه پذيري از ديدگاه يونگ
يونگ اساس نظريه روان پويايي خود را بر پايه دواصل استوار ساخته است .
يك اصل جابه جايي نيرو و ديگر اصل هم ترازي نيرو :
اصل جابه جايي نيرو اين است كه نيروي مصرف شده براي ايجاد يك وضع يا حالت رواني ، از بين نمي رود، بلكه در جاهاي ديگري به كار گرفته مي شود اين اصل را در علم فيزيك به نام قانون اول ترموديناميك يا اصل صرفه جويي انرژي مي نامند كه براي اولين بار هلمهولتز عنوان كرد .
يونگ از اين اصل در توجيه فعاليتهاي رواني استفاده كرد و گفت اگر ارزش رواني خاصي ضعيف و يا ناپديد شود ، تمام انرژي يا نيرويي كه آن ارزش رواني از خود نشان مي دهد از دست نمي رود ، بلكه در ارزش رواني نوع ديگر تجلي مي يابد .
پايين آمدن مقدار يك ارزش رواني ، سبب ازدياد نيروي ارزش ديگر مي شود .
مثلاً به تدريج در جريان رشد هرچه ارزش خانواده براي كودك كم شود احساس ارزش ديگران بالاتر مي روند . شخص كه احساس ارزش و علاقه اش نسبت به يك سرگرمي كم مي شود معمولاً سرگرمي ديگري را جايگزين آن مي كند اگر ارزشي سركوب شود مانند هنگامي كه ايگو تضعيف مي شود انرژي آن براي ايجاد تخيلات و روياها به كار گرفته مي شود . هدف اصل همترازي ، رسيدن به تعادل قواست ، يونگ از اين اصل براي تشريح توزيع انرژي رواني كه هدف آنها تعادل و توازن است استفاده مي كند .
بنابراين اگر دو ارزش رواني كه در واقع دو كيفيت انرژي هستند ، از لحاظ قدرت نامساوي باشند انرژي از ارزش قوي تري به ضعيف تر انتقال خواهد يافت . ليكن چون ساختار روان يك سيستم كاملً بسته نيست لذا ممكن است انرژي به آن اضافه و يادر آن كم شود و در نتيجه تعادل به هم بخورد . يا اينكه هيچ نمي توان به مرحله تعادل رسيد ليكن ارگانيسم براي نيل به اين هدف تلاش مي كند . يونگ توزيع مساوي ، ايده آل و كامل انرژي بين تمام سيستمهاي شخصيت را خويشتن شخصيت مي نامد . عدم تعادل بين مقدار انرژي سيستمهاي شخصيت ، سبب ايجاد تعارض و تنش مي شود . بر اساس اصل همترازي يك سيستم ضعيف سعي مي كند از يك سيستم قوي نيرو بگيرد و اين خود باعث ايجاد تنش و فشار مي شود .
تقابل ديگر در نظر يونگ ، بين درون گرايي و برون گرايي است . هركس در اصل بايكي از اين دو طريق به جهان ارتباط برقرار مي كند . اگرچه جهت ديگر نيز هميشه براي فرد باقي مي ماند . درحالت درون گرايي ، جهت گيري اصلي فرد به درون خود و به جانب خويشتن است . فرد درون گرا در دل متفكر و محتاط است .
فرد برون گرا به بيرون و به جهان خارج گرايش دارد . از نظر اجتماعي درگير مي شود و فعال و متهور است . هركس وظيفه اي دارد كه وحدت خويشتن را پيدا كند .
از نظر يونگ وظيفه اصلي ما در زندگي اين است كه همرنگي يا يكپارچگي نيروهاي ذكر شده را با ساير نيروهاي متخاصم را بدست آوريم ، مطالعات مختلف يونگ حاكي از آن است كه نگرشهاي پذيرنده و دموكراتيك والدين ، امكان رشد را به حداكثر مي رساند در حاليكه فرزندان اين والدين رشد ذهني و ابتكار امنيت عاطفي و نظارت فزاينده هاي را نشان مي دهد . والدين طرد كننده و سلطه جو فرزنداني سركش و پرخاشگر و ستيزه جو دارند .
نكته بسيار حساس ، ادراك كودكان از ارزيابي هاي والدين است . اگر كودكان احساس كنند كه اين ارزيابيها مثبت است از خود وجود خود احساس لذت مي كنند . اگر احساس كنند كه اين ارزيابيها منفي است ، نسبت به خود به ارزيابي منفي و عدم امنيت مي رسند .
سرانجام در تعامل والدين وكودكان درمورد اعمال و رويه هي دموكراتيك تفاوتهايي ديده شده است . والدين كودكاني كه عزت نفس بالايي دارند مجموعه قوانين گسترده اي را برقرار مي كنند و اشتياق زيادي به اعمال آنها دارند و ولي اين رفتارها در محدوده تعيين شده غير اجباري با پذيرش حقوق و عقايد كودك همراه است . والدين كودكان با عزت نفس پايين محدوديتهاي نامشخص و اندكي را تعيين مي كردند . و در روشهاي نظارت ، مستبد و سلطه جو طرد كننده و سازش ناپذير بودند .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .