از زمانهاي قديم مساله سلطه گري و سلطه پذيري از جمله مسائلي بوده است كه ذهن نويسندگان را به خود مشغول داشته است . هر چند كه اين نويسندگان نظرات و دلايل خود را در قالب داستانها بيان كرده اند . اما ديد روانشناختي عميقي داشته اند . به عنوان مثال : ميان انسان و جانوران ديگر تفاوتهاي گوناگوني وجود دارد كه پاره اي عقلي است و پاره اي عاطفي يكي از تفاوتهاي عاطفي مهم اين است كه تمايلات انسان ، برخلاف جانوران ، اساساً بي حد و حصر است و ارضاي كامل آنها ممكن نيست . مار بوأ وقتي خوراكش را مي خورد مي خوابد تا آنكه دوباره گرسنه شود . انگيزه فعاليتهاي جانوران ، به استثناي موارد نادر ، نيازهاي نخستين است . در مورد انسان قضيه فرق مي كند . البته بخش بزرگي از نژاد بشر ناچارند براي بدست آوردن ضروريات زندگي آنقدر كار كنند كه براي مقاصد ديگران چندان رمقي در آنها باقي نمي ماند . ولي آنهايي كه زندگيشان تأمين شده باشد به صرف اين دليل دست از كار نمي كشند . خشايار شاه وقتي به آتن لشكر كشيد نه خوراك كم داشت و نه پوشاك و نه زن . فرانسيس قديس و ايگناتيوس لويولا نيازي نداشتند كه براي گريز از فقر دست به تأسيس فرقه هاي بزنند . اينها مردان برجسته اي بودند . همچنين در داستان رستم و سهراب ، قصه هاي شاهنامه و قصه هاي تاريخي نظير هيتلر ، ناپلئون و غيره … ما به طرز زيبايي ميل انسانها در داشتن تسلط و قدرت داشتن به ديگران و به همان نسبت تسليم پذيري و عقايد و خواسته هاي ديگران را قبول داشته اند را ديده ايم .

ولي مختصري از آن « قدرت» در همه مردمان وجود دارد . همين عنصر است كه همكاري اجتماعي را دشوار مي سازد . زيرا هر كدام از ما ميل داريم كه اين همكاري را بصورت همكاري ميان خدا و پرستگانش در نظر بياوريم .

رقابت ، نياز به سازش و حكومت ، ميل به شورش ، همراه با آشوب و خونريزي گاه و گاه از همين جا برمي خيزد از ميان هوسهاي بي پايان انسان ، هوسهاي قدرت و شكوه از همه نيرومندترند . اين دو هوس يكي نيستند . هرچند بستگي نزديك باهم دارند . نخست وزير قدرتش بيشتر و شكوهش كمتر است . پادشاه شكوهش بيشتر و قدرتش كمتر است . ولي معمولاً آسانترين راه به دست آوردن شكوه بدست آوردن قدرت است . اين نكته مخصوصاً در مورد مردماني كه با امور اجتماعي و سياسي سروكار دارند صادق است .

اما اين مسئله از قديم الايام بود و در عصر ما نيز وجود دارد و خواهد داشت و همواره دو گروه و از آدميان در مقابل و در كنار هم ديده مي شوند . رهبران و قدرتمندان و در مقابل زيردستان و پيروان ، كساني كه خود موجب به قدرت رسيدن جباران مي شوند .

برخي همواره مطيع و سربه راهند و برخي ديگر تنها در شرايط ترس و وحشت مجبور به اطاعت و فرمانبرداري از ديگران مي شوند .

اصطلاحات سلطه گري و سلطه پذيري كلماتي نيستند كه ما بخواهيم به سادگي از آنها عبور كنيم . آنها همواره دو روي سكه هستند . به همان نسبت كه ما در قديم هيتلر ، ناپلئون ، نادر شاه و رضاخان را داشته ايم ، كه با اعمال خشونت سعي در جلب و اطاعت و زورگويي به زيردستان بوده اند . امروزه نيز در قالب ها و به اشكال ديگري اين مفاهيم را در زندگي روزمرة خود داريم .

ولي آنقدر گرفتار و دچار مشغله فكري هستيم كه وجود آنها را به شرايط زمان و موقعيت مكاني ربط مي دهيم . يا اينكه به سادگي از كنار آنها مي گذريم .

تعريف اصطلاحات

سلطه گري Dominance-Aauthoritarianism

قرارگرفتن در مرتبه بالاتر در نظامي از سلسله مراتب مبني بر سلطه گري ، پديده اي رايج است در جوامع انساني و برخي گروه هاي حيواني .

سلطه پذيري : somission

قرارگرفتن درمرتبه پايين تري در نظامي از سلسله مراتب مبتني بر سلطه گري

ساديسم : sadism

آزارگري ، انگيزه اي بيمارگون براي ايجاد درد و ناراحتي در ديگران .

مازوخيسم : Masochism

آزار طلبي ، گرايش بيمارگون به ايجاد درد در خود به دست خود يا ديگران .

اطاعت : Compliahce

گونه اي از نفوذ اجتماعي كه در آن شخصي به ظاهر همنوايي نشان مي دهد به منظور كسب پاداش و يا اجتناب از تنبيه ولي اين لزوماً به معني آن نيست كه وي به عقايد ورفتاري كه ابراز مي كند اعتقاد دارد .

سلطه گر كيست ؟ سلطه پذير كيست ؟

سلطه گرايي يكي از خصوصيت هاي شخصيتي است كه از زمان پژوهش كلاسيك { آدورنوـ فرانكل ـ نرونشويك ـ لونيسون و سان فورد 1950} تاكنون به دفعات مورد مطالعه قرار گرفته است .مروي چري و بيرون (1977) در مطالعات مربوط به اين ميدان نشان مي دهد كه چگونه تجليات رفتاري خصوصيت شخصيتي سلطه گرا به موقعيتي مربوط كه در آن فرد در تعامل است .توصيفي كه وارلا (1971) از شخصي سلطه گر دارد را مي توان به عنوان تعريف سنتي اين شخصيت به حساب آورد . {وارلاـ 1971}

نوعي شخصيت است كه خصوصيت آن عبارت است از وجود نگرشهاي بسيلر شديد و تنبيهي در مورد اقليتهاي شخصي ، همراه با چاپلوسي از مرجع بالاتر .

فرد سلطه گر همچنين نسبت به ابهام ناشكيباست… هر چيز را بر حسب سياه و سفيد خوب يا بد مي بيند مناسبتهاي بين مردم را بيشتر بر طبق منزلت و سلسله مراتب مي بيند تا دوستي ، نسبت به ايده هاي ديگران ناشكيباست . اغلب بطور پاتولوژيك متوجه امور سكي است . اما اغلب چنين علايقي راواپس مي زند .1 وارلا نشان داده است كه يك تساوي چگونه مي تواند از ارزيابي ميزان سلطه گرايي افراد مشخص در طرح موقعيتهاي ترغيبي استفاده كند .2{استوارات ـ 1369}

توصيفي كه اريك هافر از شخص سلطه پذير دارد اين گونه است .

مردمي كه زندگي آنها بي ثمر و عاري از ايمني است . بيش از مردم خود بسنده ومتكي به نفس به فرمانبرداري تمايل نشان مي هند . از نظر افراد ناكام ، آزادي از مسئوليت ، جالب تر از آزادي از محدوديت است . آنها مشتاقانه طالب معامله پاياپاي ، تقديم استقلال خويش را در برابر آسودگي از سنگيني اراده كردن ، تصميم گرفتن و مسئول شكست محتوم بودن است .{اريك ـ1371}

آنها از روي ميل عنان زندگي خويش را به دست كساني مي سپارند كه برنامه ريزي ، فرماندهي و بر دوش كشيدن تمام مسئوليتها را مي پذيرند . چرا كه افرادي كه زندگي خود را ضايع و باطل شده مي بيند، بيش از آزادي طالب برادري و برابري هستند . شوق به برابري تا حدي با اشتياق به گمنامي يكي است به اين معني كه شخصي حكم يك تار را پيدا مي كند كه با تارهاي بي شمار ديگر پيرامون را به وجود مي آورد . تاري كه از ساير تارها قابل تميز نيست در اين صورت هيچ كس نميتواند روي ما انگشت بگذارد و ما را با سايرين مقايسه كند و پست تربودن ما را از سايرين درمعرض ديد بگذارد … { همان منبع ـ1371}

افراد بيش از حد خودخواه به ويژه مستعد ناكامي هستند . افراد ناكام بيشتر از آن جهت نسبت به رهبر خود وفا دارند كه وي آنها را از آن وجود ناخواسته خود دور مي نمايد و…

تسليم شدن را به اراده رهبران وسيله اي در راه رسيدن به هدف نيست . اما نوعي توفيق است . ناكامي ما وقتي كه بسيار داريم و بيشتر مي خواهيم افزون تر از زماني است كه هيچ نداريم و اندكي مي خواهيم . هنگامي كه براي تجملات در تلاش هستيم شجاعتي بيشتر از زماني داريم كه در پي ضروريات زندگي تكاپو مي كنيم … تهيدستاني كه در آستانه گرسنگي به سر مي برند و زندگي با هدفي كه دارند درگير شدن در تلاشي نوميدانه براي بدست آوردن خوراك و سر پناه ، هدفهايي آني وواقعي هستند .{ همان منبع ـ1371}

به خواب رفتن با نعده پر، يك پيروزي است . وقتي كه افراد از طلوع تا غروب براي بخور و نمير جان مي كنند . هيچ غمي را تسكين نمي دهند وهيچ رويايي در سر نمي پرورند …. وقتي تهيدستي قابل تحمل است ، يعني زماني كه اوضاع چنان بهبود يابد كه كمال مطلوب تقريباً دست يافتني است نارضايتي احتمالاً به اوج خود مي رسد . رنجوري انسان دردناك تر است كه با التيام نزديك شده باشد … افراد حقير و فقير هم با وحشت از جهان اطراف خود زندگي مي كنند و پذيراي تغيير نيستند . وقتي كه سرما و گرسنگي در يك قدمي ما قرار دارد ، زندگي شكل خطرناكي را به خود مي گيرد . بنابراين نوعي محافظه كاري ناشي از بيچارگي وجود دارد كه درست به اندازه محافظه كاري اغنياء در تداوم نظم اجتماع اثر دارد .3 {اريك ـ 1371}


1 {وارا 1971،ص289}

2 ازكمپ، استوارات ، روانشناسي اجتماعي كاربرديوترجمه فرهاد ماهر ، انتشارات استان قدس رضوي1369ـ ص565

3 هافر . اريك .پيرو راستين ـ ترجمه فيروزه خلعت بري ـ انتشارات شباويز.1371ص400الي85و196الي200