نقد روانکاوانه فیلم و ابژه غایب ژان لکان
تصویر در فرهنگ های مختلف، احساسات و تعابیر متفاوتی برمی انگیزد و به همین دلیل کارکردهای متفاوتی دارد. برای نمونه به زعم عده ای، تصویر و شمایل، کارکرد درمانی دارد. آن ها این درمان را واقع یساختن عنوان می کنند ؛ به این معنا که ما همگی « اسیر توهماتی درمورد خودمان، روابط مان، جهان و خدا هستیم و به این دلیل، نیاز به درمان نفس ها و رفتارهای مان داریم » . تمثال ها، از جمله شمایل مقدسین، این نیاز درمانی را با واقعی ساختن ما و آن ها برآورده می سازند .
در روانکاوی، واقعیت جهان با تصویر آن پیوند تنگاتنگی دارد؛ چراکه هر دوی آنها ساختگی هستند و ساختمان زبانی دارند. از آنجا که آگاهی با ورود به سامان نمادین زبان در سوژه پدیدار می شود و نگریستن که با هدف شناختن و آگاه شدن صورت می گیرد، درواقع تابعی از زبان بوده و تصویر جهان، متنی برای خواندن است. در روانکاوی، بویژه روانکاوی ژاک لکان پدیدار شدن آگاهی در ذهن با پدید آمدن نگاه در چشم قرین است؛ همان طور که زبان، سوژه را در برمیگیرد و او را به کارگزار نظام های رمزگانی خود بدل میکند ، نگاه دیگری ( امر نمادین ) ، از سمت تصویر سوژه در آینه تمثیلی او را در برمی گیرد و به موضوع خود بدل می سازد.
از لحظهای که نوزاد از نگاه برخوردار می شود، خود را به غلط، به مثابه تصویری که در چشم نظم نمادین از او ساخته شده، بازمی شناسد و با وام گرفتن نشانه های زبانی، آن را «من » می نامد. این آگاهی از خود، به مثابه موجودی تقلیل یافته به ضمیر «من » و تصویر آینه، بنیان آگاهی های پسینی از خود و جهان است و واقعیت را می سازد. به این ترتیب، واقعیت در یک تصویر، به مثابه امری ساختگی تشکیل می شود و سوژه را دربرمی گیرد.
در روانکاوی، «دیدن، امری مبتنی برخواندن است » . نوزاد انسانی که با چشم غریزی به تماشای بی خبرانه دنیا مشغول است، درواقع هیچ چیز نمی بیند چون از آگاهی بهره ای ندارد. تنها بعد از نگریستن در آینه دیگری است از وجود خود به مثابه بیننده، آگاه می شود و خود را به مثابه یک دیگری و غیریتی سوای آنچه او خود، فی نفسه بوده، باز می شناسد. به یمن این آگاهی ، کودک از یکپارچگی با طبیعت خود، که لکان سامان خیالی می نامد، جدا می شود و پا به سامان نمادین می گذارد که سامان واقعیت است. در عین حال، حقیقت فی نفسه او که همواره از دسترس درک آگاهانه اش خارج است، در ناخودآگاه یعنی ساحت واقع قرار می گیرد.
به این ترتیب نگریستن به تصویر، گام اول در واقعی سازی خود است؛ واقعی سازی خود در آینه دیگری، که همواره دربردارنده تقلیل است: شخص می آموزد که تمامیت خود را به مجموعه نشانه های بصری از ظاهرش تقلیل دهد و خود را به مدد نشانه های گفتاری و نوشتاری «من » بنامد. از این لحظه، تمامیت او غایب می شود تا هویت او به صورت تقلیل نشانه شناختی اش به «من » در دسترس آگاهی او قرار بگیرد و او بتواند خود را در زبان بازنمایی کند. از آنجا که تمامیت، قابل تبدیل و ترجمه به زبان نیست، پاره ای از شخص حذف می شود تا او به صورت سوژه بازنمایی حاضر گردد. این پاره محذوف ، متعلق به ساحت واقع است و به صورت میل، همواره از منشائی ناشناخته به زندگی آگاهانه بازمی گردد .
ساحت واقع با وجود اینکه قابل رویت و دستیابی نیست اما به زعم روانکاوی همواره در تصویر و فرایند نگریستن، حضور ( غیاب ) ی فعال و پویا دارد. نخست اینکه در واقع، اختیار دار کنش نگریستن ما، امر واقع است؛ امر واقع با اینکه غیرقابل درک است، فقدانی دائمی است که به صورت میل ناخودآگاه به دیدن احساس می شود. نگاه نمی داند چه می خواهد ببیند اما همواره حریص است.
از سوی دیگر ابژه های بینایی همواره به سوبژکتیویته هجوم می آورند تا دیده شوند، هرچند هیچ یک ابژه گمشده، ابژه دیگری ( امر واقع ) و تکمیل کننده بخش محذوف روان آدمی نیستند.
امر واقع، همواره از پیش، از ورای ابژه های پدیدارشده در نظم تصویری، نگاه خود را به سوژه دوخته است. سوژه فقدان، با تمنای نگریستن در امر واقع که همان ساحت نامشکوف وجود اوست، همواره با نشانه های بصری مواجه می گردد. به همین دلیل گفته می شود که در حقیقت، امر نادیدنی واقع، جهان را در چشم سوژه مرئی می سازد. امر واقع، سوژه بینایی را می سازد و نگاه را عنوان ابژه خود به سوژه پیشکش می کند . لکان، نگاه را ابژه سائق بینایی می یخواند و آن را ابژه a می نامد.
درنتیجه، نگریستن، درواقع فرایندی مبتنی بر نگاه کردن و ندیدن است: در نگریستن به قصد دیدن امر واقع، ساحت از دس ترفته آگاهی صورت می گیرد اما آن را نمی بیند و تنها با تصاویر مواجه است که واقعیت را می سازند. به همین دلیل، نظم تصویری همواره حاوی لکه است. این لکه دیدنی نیست و نمادی است از جایگاه امر واقع، یعنی نگاهی که ساحت واقع از ورای نظم تصویر به مخاطب می دوزد. این نگاه، همواره بیننده را پریشان می کند و مانع از این می شود که بپندارد آنچه در تصویر می بیند، یعنی واقعیتی که در قالب تصویر به او عرضه می شود، حقیقت تام و تمام است.
لکه بر این امر دلالت میکند که امر واقع، از واقعیت تصویر جدا بوده و دیدنی نیست؛ تصویر حقیقت نیست بلکه واقعیت است؛ واقعیتی تجربی که به شهود بصری درمی آید؛ حال آنکه تمامیت انسان و جهان، به صورتی که فی نفسه است، در ساحت واقع از دسترس درک و شهود به دور است. به این ترتیب، فرایند رویت تصویر، امری نیست که در آگاهی قرار بگیرد، از نگاهی ناشی می شود که ناآگاهی به او دوخته است. این نگاه، لک های در نظم تصویر به جا می گذارد و مانع از این است که مخاطب بر حوزه دید خود مسلط شود.
به این دلیل لکان، سوژه بازنمایی را سوژه ناآگاهی می داند و ناآگاهی را به صورت جدایی ناپذیر از آگاهی در واقعیت سوژه موثر می داند و سوژه را به صورت سوژه ( نا ) آگاهی معرفی می کند .
اما ما چرا به تصاویر بی پایان سینمایی می ینگریم و از تماشا سیر نمی شویم؟ تصویر به ویژه تصویر سینمایی و هنری با دارایی های بصری خود، نگاه ابژه a را چارچوب می بخشد.
می توان گفت تصویر با جذابیت های مرئی خود، بیننده را سرگرم نگه می دارد تا سوژه را از تسخیر و غلبه امر واقع خارج کند و در واقعیت قرار دهد. واقعیت، نقطه مقابل واقع، امری مربوط به ساحت آگاهی است. واقعیت با زبان ساخته می شود و نقصان واقعیت، بصورت واقع، سوژه را در بر می گیرد. تصویر که به هرحال متعلق به ساحت نمادین ( ساحت واقعیت ) است، نگاه را که سرچشمه در ساحت واقع دارد، درخود جای می دهد.
واقعیت تصویر همواره می کوشد آشفتگی واقع را مهار نماید. نگاه، هرگز نمی تواند با دیدن به واقع دست پیدا کند. واقع، غیب و ناپیداست. ابژه مرئی ندارد و دیدنی نیست، همان گونه که خاستگاه نگاه نیز امر واقع است. با وجود این، واقعیت تصویر، قادر است میل نگریستن به واقع را با دال های مرئی خود به بازی بگیرد و پرش به ناخودآگاهی را به تعویق اندازد. از این منظر به تجربه ای نظیر روان درمانی تبدیل شود.
لکان، غایت روانکاوی را بیان میل عنوان می کند ؛ فرد روانکاوی شونده، با به بیان درآوردن، می کوشد برای میل خود ابژه سازی کند؛ به این صورت که میل را با به بیان درآوردن، در نظم نمادین ( تعقل و واقعیت ) صورت بندی می کند. تصویر سینما، به مثابه هنر، نیز کارکرد مشابهی دارد.
در روانکاوی «هنر، ابراز تمناست » . تصویر نمی تواند ابژه مفقوده را دربرگیرد، اما دال های تصویری همواره از میل به بازیافتن این ابژه حکایت دارند. میل، فرایند خلق و رویت تصویر را رقم می زند و همواره پایان ناپذیر و بالذاته ناخودآگاه است. تصویر، چارچوبی امن فراهم می کند تا جهان را در تصویرش به نگاه بنماید و به او نوید بدهد که گم گشته واقع را جایی در فرایند پایان ناپذیر جانشینی ابژه ها خواهد یافت .
در سینما، معمولا ابژه مفقوده در یک شخصیت نمادین می شود. تصویر، شخصیت را به صورت موضوع اصلی معرفی میکند؛ همان طور که میل را به سوی او سوق می دهد، او را در تصویر دیدنی می سازد.
در فیلم هایی خاص، از جمله روایت اشخاص مقدس، موضوع اصلی از حوزه مرئی فیلم غایب می شود. پاسخ به این سوال که این غیاب چگونه پاسخگوی میل مخاطب به نگریستن بوده و چگونه به واقعی سازی در تصویر کمک می کند .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .