سازمان"من"، که بیانگر ابعاد شخصیت انسان است را می توان محور متعادل کننده وجود انسان دانست. بی تردید اصلی ترین نقش این سازمان، دفاع از موجودیت خویشتن آدمی در برابر آسیب های بالقوه ای است که می تواند در عدم تعادل میان نیازهای درونی و الزامات محیط، او را به سمت نابودی سوق دهد.
این آسیب رسان های تهدیدگر، چه در درون و چه در بیرون خویشتن انسان تنها مطالبات خود را می جویند. قطب های متضادی که برای تأمین الزامات خویش، به سادگی حیات قطب دیگر را به نابودی تهدید کرده و در این نبرد، خط تعادلی را که لازمه ادامه حیات انسان است به عدم تعادل تهدید می کنند.
اینجا صرفاً تشکل"من" است که وظیفه حراست از خویشتن را در برابر این تهدیدها برعهده دارد. "من" آدمی، هرقدر قدرتمندتر و پرورش یافته تر باشد، دفاع از خویشتن در برابر تهدیدها مقتدرتر و مؤثرتر خواهد بود و کیفیت زندگی انسان متعالی تر خواهد شد.
چراکه کیفیت زندگی آدمی نه تنها در میزان ارضاء غرایز و نه صرفاً در تطابق با چهارچوبهای محیط است بلکه، کیفیت برقراری تعادل میان دوقطب متضاد می باشد. این تعادل هرقدر مقتدرتر و مؤثرتر برقرارگردد، کیفیت زندگی او ارتقاء خواهد یافت.
امّا"من" ضعیف و معیوب یا همان شخصیت ناتوان، امکان دفاع شایسته در برابر این آسیب رسان ها را نخواهد داشت. درچنین فردی، موجودیت خویشتن همواره درمعرض صدمات مختلف ناشی از عدم تعادل هاست. یا گرایش به ارضاء غرایز بی توجه به قوانین محیط و الزامات فرامن تعادل او را برهم می زند و یا سرکوب نیازهای غریزی در برابر محدودیتهای محیط باعث عدم تعادل وجودی او می شود.
"من"، نه تنها باید از خویشتن در برابر تهدیدها و محدودیت هایی که واقعیات دنیای بیرون به او تحمیل کرده به شایستگی دفاع کند، بلکه باید بتواند در برابر رانش های لجام گسیخته و خطرناک ناخودآگاه نیز از موجودی خود حمایت کند. در درون آدمی، یک سو " نهاد" است که به عنوان مرجع غرایز و امیالی لذت جو و گریزان از درد، انرژی نیرومندی را دروجود انسان به جریان می اندازد. عدم کنترل این انرژی و تن سپردن به جریان ارضاء غرایز مستلزم نبردی ویرانگر با حقایق زندگی می شود.

از سوی دیگر ساختار محدودگر و مستکبر "فرامن" است که سعی دارد امکان پویایی و حرکت را از انسان سلب نماید.
به بیان دیگر " نهاد" به چیزی جز ارضاء بیقید و شرط غرایز لجام گسیخته و ارضاء نشدنی رضایت نمی دهد و"فرامن" نیز به چیزی کمتر از نابودی و خاموشی کامل غرایز و امیال نهاد راضی نمی شود. به این ترتیب ساختار نهاد و فرامن در تضاد و نبردی مطلق با یکدیگر قراردارند.
نبردی پایان ناپذیر که تنها سازماندهی و کنترل مقتدر"من" نیرومند می تواند از تکامل انسان در برابر تهدیدهای نامتعادل ساز آنها محافظت کند.
برای چنین دفاع شایست های"من" باید بتواند انرژی غرایز را کنترل کرده و در مسیر رشد و پویایی قراردهد. ازطرف دیگر باید از پیوسته شدن و گم شدن در فرامن اجتناب نماید. زیرا ادغام "من" در فرامن باعث رکود شخصیت و کاهش انرژی زندگی انسان می شود.
"من" مقتدر هم قادر است انرژی جادویی غرایز نهاد را به کانالهای امن منتقل ساخته و در موارد لزوم با بهرهگیری از تجهیزات دفاعی نظیر سرکوب، برون فکنی، درون فکنی، انکار و والایش آنها را سازماندهی و ارضاء نماید و هم باید بتواند در برابر انتظارات نامحدود و سیریناپذیر فرامن مقاومت کرده و اجازه ندهد، دستورات وجدان چنان وجودش را مسخر سازد که دیگر اثری از تأثیرگذاری "من" باقی نمانده باشد.
شدت و ضعف و کیفیت سازماندهی و دفاع "من" را به روشنی در انسانها می توان دریافت و ارزیابی کرد. دراین تحلیل آنچه روشن است اینکه، غالب انسان ها به دلیل ضعف عملکرد دفاعی "من" دچار عدم تعادل هایی هستند که باعث می شود؛دست های بیشتر گرفتار تأمین کشش ها و ارضاء غرایز نهاد بوده و گروهی راکد و درمانده، اسیر فرامن مقتدر خود، کیفیت پایینی از زندگی را تجربه می کنند.
"من" انرژی لازم برای حیات خویش را از نهاد می گیرد. زیرا منبع اصلی انرژی انسان غرایز موجود در نهاد است. امّا او مکلف است این انرژی های لجام گسیخته را مهار سازد. همانگونه که نهاد با گسیل انرژی های حیاتی امّا ویرانگر خویش موجودیت خویشتن را به نابودی تهدید می کند، فرامن نیز در اوج جاه طلبی و کمال گرایی مطلق خود، درصدد خاموشی منابع حیاتی انسان است. لذا علیرغم تضاد ذاتی میان ماهیت نهاد و فرامن، هردویک غایت را می جویند و آن نابودی و مرگ است.

سازمان متعادل ساز "من" وظیفه بقای انسان را عهده دار است تا انرژی حیاتی نهاد، بجای ویرانگری، تأمین کننده حیات آدمی باشد و فرامین فرامن بجای خاموشی نهاد، کمک"من" برای کنترل نهاد باشد.
اینگونه است که سازمان "من" همچنان که حراست از انرژی های نهاد را در برابر سرکوب های فرامن برعهده دارد، موظف است با بهره گرفتن از ابزارهای قدرتمند وجدان، اجازه ویرانگری و لجام گسیختگی غرایز را ندهد.
به بیان دیگر، وجود نهاد جزء طبیعت آدمی است. طبیعی ذاتی که اگر سازماندهی و کنترل نشود، موجودیت انسان را به نابودی تهدید می کند. امّا " فرامن"، طبیعت ذاتی انسان نیست. بیگانه ایست برگرفته از واقعیت های بیرون او. بیگانه ای که"من" آن را ساخته و پرداخته کرده تا به پشتیبانی و حمایت قدرتمند او موفق شود و بر سرکشی های نهاد فایق آید.
تشکیل فرامن یا وجدان نتیجه هم ذات پنداری هایی است که"من" در برخورد با حقایق بیرونی انجام می دهد. فرآیند درون فکنی حقایق بیرونی و فراتر از آن هم ذات پنداری با این حقایق، آنها را چنان با وجود انسان عجین می سازد، تا درنهایت منجر به تشکیل سازمان "فرامن" در وجود او شود.

به عبارتی موجودیت "فرامن" یا وجدان، زاییده الگوبرداری هایست که از بیرون، درون فکنی شده و چنان سازماندهی و مستقر می شود، گویی بیگانه ای را به درون آورده ایم تا با یاری او طبیعت سرکش و بالقوه ویرانگر خود را مهار نماییم.
همانطور که نهاد صرفاً لذت طلب و تمتع جوست، فرامن هم همواره ناراضی، زیاده خواه و گزافه گوست. نهاد چیزی جز لذت و اجتناب از درد نمی خواهد و فرامن نیز درهرشرایطی باید احساس گناه را بر وجود انسان حاکم نماید. نهایت آمال نهاد آدمی فنا شدن و مرگ در طغیان انرژی غرایز است و نهایت کمال طلبی فرامن نیز خاموشی تمام انرژی غرایز و سرانجام همان مرگ است. دفاع شایسته سازمان"من" در برابر ویرانگری این دوبخش حیاتی وجود انسان مستلزم زندگی متعادل اوست.