به نظر آنافروید (۱۹۶۲ ، ۱۹۶۰ ، ۱۹۵۸) « اصل لذت » به عنوان اصلی در نظر گرفته شده که همه فعالیت های ذهنی را در شخصیت نابالغ و رشد نایافته تحت تأثیر قرار می دهد. از آنجا که همه فرایندهای ذهنی کودک با مادرش گره خورده، پس در حضور وی می تواند احساس خوشایند داشته باشد.

به نظر او دلبستگی نوزاد به مادرش ناشی از تأثیری است که اعمال مادر و تجربه های درد و لذت روی کودک می گذارد، به نظر آنافروید « رابطه اتکایی » اولیه با مادر مرحله ای است که موجب احساسات خوشایند در اثر ارضاء نیازهای اساسی در کودک می شود، بنابراین مادر برای نیرو گذاری روانی انتخاب می گردد.

آنافروید معتقد است برای این که کودک درد جدایی را تحمل کند، نیرو گذاری کودک بر مادر باید به پایداری شیء رسیده باشد و کودک باید آنقدر مستقل شده باشد که بتواند خودش نیازهایش را ارضاء کند. اگر مادر لیبیدویی قوی داشته باشد جدایی از او خیلی دردناک خواهد بود و مدت زمان طولانی برای حل آن صرف می شود. این حالت می تواند منجر به گوشه گیری از رابطه ی هیجانی و حتی بازگشت به سطح نیازهای جسمانی قبلی گردد .

وی نشان می دهد که چگونه زندگی کودک از وابستگی مطلق به مادر آغاز شده و سپس به سوی سرمایه گذاری بر موضوع جنس مخالف درنوجوانی تحول می یابد که به طور کلی مراحل تحولی از وحدت زیست شناختی زوج مادر- کودک آغاز می شود و سپس به ترتیب با مراحلی ازقبیل ؛

1- رابطه از نوع موضوع جزئی

2- مرحله پایداری موضوع

3- رابطه دو سو گرایانه

4- مرحله مقعدی ـ  مرحله آزار گری پیش ادیپی

5- مرحله احلیلی- ادیپی کاملاً متمرکز به موضوع

6- دوره نهفتگی

7- دوره ای پیش نوجوانی

8- بالاخره دوره نوجوانی ، تحول می یابد .( منصور و دادستان 1374)