امانوئل كانت در مرحله اول دين را به دو قسم تقسيم مي نمايد: دين وضعي و دين عقلي، او معتقد است دين وضعي براساس وحي و عقيده‌اي كه به ما ابلاغ شده است و همچنين براساس وقايعي كه در جريان تحقيق و رشد آن دين اتفاق افتاده، استوار است و از اين رو، ايمان به اين دين را نوعي ايمان تاريخي به حساب مي‌آورد. از طرف ديگر، دين عقلي به معناي ديني كه براساس عقل استوار گشته است مطرح مي‌شود. اين دين چون ريشه در عقل انسان دارد نوعي اتحاد و اتفاق را بر محور كانون خود به ارمغان مي‌آورد.

از نظر كانت دين، همان دين عقلي است، چرا كه ارتباط دين با اخلاق در ديدگاه او منجر به وصول نهايي اخلاق به دين مي‌شود. از اين روست كه اخلاق وسعت و گستردگي پيدا كرده و قدرت عظيمي را خارج از انسان در پي حمايت خود بسيج مي‌كند. بنابراين دين با اخلاق همپوشي و تطبيق پيدا مي‌كند و بدين لحاظ دين از نظر كانت به دين اخلاقي مشهور شده است.

نه تنها دين و دينداري حقيقي راهي است به سوي اخلاق بلكه تنها انسان اخلاقي است كه مي‌تواند به ايده‌اي حقيقي از خدا دست يابد. كانت كه همانند روسو نداي وجدان را نداي خدا مي‌داند، خدا را گذارنده قانون اخلاقي و وجدان را شناسايي اين قانون مي‌شمارد. او به رغم عالمان الهيات و بسياري از فيلسوفان به جاي پي افكندن اخلاق بر دين، الهيات و انديشه، آنها را بر اخلاق استوار مي‌كند.

از اينروست كه او مي‌گويد: «چه اينكه يك شخص مذهبي منظماً به كليسا پا به زيارت مرقدهاي لورتو و فلسطين برود و چه اينكه او را در دعاهايش به درگاه حاكمان  آسماني را با لبهايش بيان كند و چه اينكه مانند تبتي‌ها ... اين كار را با چرخاندن چرخ‌هاي عبادت انجام دهد و چه هر طريق ديگري را براي خدمت اخلاقي به خداوند برگزيند ارزش كارش يكسان است».

و يا مي‌گويد: «اگر دين با دانستگي اخلاقي همراه نگردد، در خدمت خرافه خواهد بود. زيرا در اين صورت مردم به ستايش خدا و تعظيم قدرت و حكمت او خواهند پرداخت بي‌آنكه حكمت او را بشناسند و يا در آن باره بينديشند. اينگونه سرود خواندنها، چيزي نيست جز دارويي آرام بخش براي وجدان چنان مردمي و بالشي براي خوابي آرام».

همچنين كانت بر آن است كه معجزات نمي‌توانند دليل و گواه يك دين باشند زيرا ما نمي‌توانيم به گواهاني كه آن را تصديق مي‌كنند، اعتماد داشته باشيم. هر چند كانت دين الهياتي (وضعي) را انكار مي‌كند اما هرگز ديني را كه براساس عقل عملي و اخلاق استوار شده است ناكارآمد و غير موثر قلمداد نمي‌كند. وي معتقد است دين وضعي آنگاه كه معتقدانش آن را از رهگذر عقل بدست آورده باشند با دين عقلي كه از قبل تحقق يافته است، مفيد و ضروري براي نجات نوع انسان جلوه دهد.

از طرف ديگر رمز اعتقاد به خدا و دين در نظر كانت تمهيد نوعي تضمين براي نيل انسان به سعادت كامل و وصول به خير برين است بنابراين احتياج به دين از اين جهت نيز مدنظر قرار مي‌گيرد كه چون انسان واجد قوه عقل و حس است و صرفاً به قوه ذاتي خود توانايي سير در سعادت بيكران را ندارد و قادر نيست تا بي‌نهايت بر اراده نيك خود باقي بماند و در برابر تمايلات طبيعي مقاومت كند، ناچار نيازمند به متمسكي قويتر از اراده ذاتي خود است و اين امر غير از دين و لطف الهي نخواهد بود. بنابراين دين نوعي اميدواري را در انسان احياء مي‌كند. اينجاست كه فلسفه دين از نظر كانت ناظر به چگونگي زندگي كردن نيست بلكه او دين را در قالب نوعي احساس مثبت و نوعي اميدواري تبيين مي‌كند.

كانت همواره از آداب ديني گريزان بود و آدابي از قبيل دعا، اظهار عبوديت و پرستش چه فردي و جمعي را بي‌ارزش تلقي مي‌كرد و مي‌گفت: دين حقيقي اين نيست كه بدانيم خدا براي نجات ما چه كرده است. بلكه اين است كه بدانيم ما چه بايد بكنيم كه شايسته نجات باشيم ... در مورد لزوم آن همه ممكن است مطمئن باشند بي‌آنكه احتياجي به كتاب مقدس باشد. خود انسان از نظر اخلاقي مسئول خوب يا بد بودن خويش است. چه امري سبب اهميت قائل شدن كانت براي دين و گرايشهاي مربوط به آن شده است؟ يگانه ملاك در رويكرد ديني، تطبيق آن با اخلاق و ميزان ابتيناي آن بر اخلاق است.

كانت مي‌گويد: «اگر دين به اخلاق متصل نباشد، فقط به سعي در جهت جلب التفات تبديل مي‌شود. سرودخواني، دعا، نماز و كليسا رفتن فقط بايد به مردم براي به پيشرفت نيروي تازه و جرات عطا كند يا اين اعمال بايد زبان حال قلبي ملهم از وظيفه‌شناسي باشد». بنابراين مشاهده مي‌شود اگر علقه و علاقه‌اي به برخي از آداب ديني وجود دارد نه به عنوان آداب صرف، بلكه زمينه‌اي براي رشد اخلاق و همدلي در سطح فردي و اجتماعي است. لذا او معتقد است هيچ يك از اين اعمال عبادي و آداب و رسوم ديني نبايد به عنوان عمل صالح تلقي گردند، بلكه صرفاً تمهيداتي براي اعمال صالح قلمداد مي‌گردند، خشنودي خداوند در گرو انجام مناسك خشك بدون دريافت و انعكاس تاثير اخلاقي آن نيست بلكه مردم براي خشنودي خداوند راهي جز بهتر شدن ندارند.

كانت بر آن است كه آفت دين (دين به عنوان يكي از لوازم اخلاق) بي اعتقادي است كه آن ترديد در امكان تحقق فضايل اخلاقي است. اگر اين حالت در وجود انسان قوت بگيرد دين و اخلاق هر دو را به نابودي مي‌كشاند. اساس فضيلت و تقوا در وجود انسان قرار دارد و بي‌اعتقادي به انسان القاء مي‌كند كه وجود انسان هيچ ملازمتي با اخلاق و دين و فضيلت و تقوا ندارد، لذا بي‌اعتقادي آفت دين و اخلاق است. بي‌اعتقادي اساس تشريفات ظاهري در دين است. اعتقاد به خدا موجب بروز افعال خاصي در وجود انسان نسبت به خدا مي‌شود.

اين اعمال شامل سه نوع است: تقديس كردن او، دوست داشتن او و ترسيدن از او. ما خدا را به عنوان يك قانونگذار مقدس تقديس مي‌كنيم، به عنوان يك حاكم خيرخواه دوست داريم و به عنوان يك قاضي عادل از او مي‌ترسيم. خطاها و لغزشهاي ديني بايد از خطاهاي كلامي متمايز شود. خطاهاي كلامي مربوط به شناخت خداوند است، اما خطاهاي ديني مربوط به رفتار اخلاقي است. خطاهاي كلامي را بايد در خداشناسي اصلاح كرد، اما خطاهاي ديني را بايد در اخلاق اصلاح كرد. از اينجا نتيجه مي‌گيريم كه هيچ ملازمه‌اي بين اين دو خطا نيست. چنانكه خطاهاي كلامي (لغزش در خداشناسي) موجب خطاهاي ديني (اصول رفتار اخلاقي) نمي‌شوند. عمده‌ترين و بزرگترين خطاهاي كلامي الحاد و انكار خداوند است. سفسطه، خرافه، بي‌حرمتي و تعصب از موارد ديگر خطاهاي كلامي است.