شاید مهم ترین رویداد در روانشناسی جدید، جنبش روانشناسی مثبت، به رهبری مارتین سلیگمن استاد برجسته دانشگاه پنسیلوانیای امریکا و رییس انجمن روانشناسی امریکا و رییس پیشین انجمن روانشناسی آمریکا باشد. در برخوردی که بین او و دختر 5 ساله اش نیکی روی داد او متوجه شد تمرکز عمده روانشناسی قرن بیستم روی نقاط ضعف، عیب ها، آسیب ها و ترمیم آسیب ها بوده است و از توجه به توانایی ها، و توانمندی های انسان برای رشد و کمال غفلت شده است. سلیگمن پیشنهاد کرده است که روانشناسی نباید خود را به دیدگاه آسیب شناسانه محدود کند، بلکه باید به نیمه مثبت انسان نیز توجه نماید و از تمام امکانات فردی و اجتماعی برای ارتقاء سلامت ذهنی انسان استفاده شود.

یکی از منابع مهم کمال و سعادت انسان معنویت است که در طول قرن بیستم توسط اکثر روانشناسان نادیده گرفته شد یا بطور منفی گرایانه از حوزه مطالعات روانشناسی کنار گذاشته شد. در حالی که مطالعات روز افزون حاکی از آن بودند که بر خالف ادعای برخی از روانشناسان که گرایش های معنوی را مانع سلامت روانی انسان می دانستند، بطور فزاینده آشکار شد که گرایش های معنوی نقش اساسی در پیشگیری از اختلالات روانی شایع روانی مانند افسردگی، اضطراب، اعتیاد، مشکالت خانوادگی و زناشویی دارند.

سازمان بهداشت جهانی نیز توصیه کرد ه است که در تعریف انسان لازم است به جنبه معنوی نیز توجه شود. یکی از اهداف این مطالعه این است که به اندیشمندان حوزه و دانشگاه کشورمان نشان داده شود که گرایش به مطالعات معنوی در غرب چقدر جدی و اساسی است. به امید این که در میهن اسلامی ما نیز مطالعات معنوی جدی گرفته شود و دانشجویان وطالب دینی ترغیب شوند که مطالعات اساسی در این زمینه را به موازات مطالعاتی که در دانشگاه های معتبر جهان انجام می شود اغا نمایند. برای این کار لازم است که میراث معنوی خود را به گونه ای روشمند و متناسب با مقتضیات زمان به نسل جوان خود منتل نماییم. بعد از آنکه در سال 1994 مارتین سلیگمن به عنوان رییس انجمن روانشناسی امریکا انتخاب شد به ارزیابی وضعیت روانشناسی جهانی پرداخت و متوجه شد که علیرغم پیشرفت های علمی در زمینه آسیب شناسی روانی از توجه به توانمندی های انسان غفلت شده است. او تقلید از الگوی پزشکی در روانشناسی را نقطه ضعف علم روانشناسی اعلام کرد و اضافه کرد که الگوی روانشناسی باید اصلاح شود. به این منظور جنبش روانشناسی مثبت را پیشنهاد کرد اما نه به عنوان جایگزین آسیب شناسی روانی بلکه به عنوان مکمل آسیب شناسی روانی. به نظر او همان طور که می توان یک نظام تشخیصی آماری برای اختالالت روانی ایجاد کرد . به موازات آن می توان نظامی برای طبقه بندی توانمندی های انسان ارائه نمود. به نظر او مدل روانشناسی نباید به این امر بسنده کند که انسان منهای یک را به صفر برساند، بلکه باید برای تعالی و کمال انسان برنامه داشته باشد. سلیگمن اشاره کرده است که بعد از جنگ جهانی دوم روانشناسی به صورت علمی درآمد که به طور عمده اختصاص به شفابخشی داشت و با استفاده از الگوی پزشکی تنها بر آسیب شناسی روانی تمرکز یافت. این توجه انحصاری با آسیب شناسی، موجب غفلت از این شد که تحقق توانایی ها مهم ترین سلاح کارآمد در درمان است.

هدف روانشناسی مثبت این است که در نظام روانشناسی جهان تحول بوجود آورد و توجه صرف به ترمیم بدترین چیزها را به سوی بهترین کیفیت ها در زندگی تغییر دهد. به این منظور شکوفایی توانمندی ها باید در صف مقدم  درمان و پیشگیری قرار گیرد.

در مورد تربیت کودک سلیگمن معتقد است تربیت کودکان چیزی بیش از اصلاح اشباهات آنان است و به شکوفا نمودن استعدادهای آنها مربوط می شود. او پس از تجربه ای که با دختر 5 ساله اش دشت نوعی انقلاب درونی برای او بوجود می آید و متوجه ضرورت تحول در روانشناسی می شود. به نظر سلیگمن قبل از جنگ جهانی دوم ، روانشناسی سه زمان داشت :

1- درمان بیماریهای روانی

2- بهبود زندگی دیگران

3- شناسایی و پرورش استعدادها

بعد از جنگ جهانی دوم اگرچه پیشرفت های زیادی در زمینه اختلالات روانی حاصل شد اما روانشناسی از دو رسالت دیگر خود غافل ماند. در واقع روانشناسی به صورت یک رشته فرعی از مشاغل بهداشتی درآمد و به گونه ای قربانی شد. نگرش به انسان به صورت موجودی منفعل بود. یکی از نظریه های اساسی روانشناسی این بود که عوامل محیطی موجب شکل گیری رفتار انسان می شود. نظریه رایج دیگر این بود که وضعیت روانی انسان ناشی از تعارض های مدل های اولیه کودکی است. پژوهش های روانشناسی به طور عمده روی بخش درمان اختلالات روانی متمرکز شدند.

پژوهش های متعددی در زمینه انواع اختلالات روانی انجام گرفت. مانند طلاق، سوء استفاده های جسمی و جنسی، ترمیم آسیب ها، عادت های آسیب زا، عوامل آسیب زای کودکی و آسیب های مغزی و نظایر، در حالی که روانشناسی تنها مطالعه بیماری و ضعف وآسیب نیست. بلکه باید شامل مطالعه توانمندی ها و فضائل نیز بشود. درمان تنها درست کردن نادرست نیست بلکه شامل ساختن و سازندگی ، خلاقیت و نوآوری نیز می شود.

روانشناسی تنها محدود به بیماری و سلامت نیست بلکه شامل کار، تحصیل، عشق، رشد، تعالی و خردورزی نیز می شود. روانشناسی مثبت تنها یک آرمان گرایی نیست که فقط تکیه بر آرمان و آرزو کند یا به گونه ای خودفریبی کند، بلکه رویکرد علمی است که بهترین روش های علمی برای تحقق مسائل منحصربفرد انسانی استفاده می کند.

به نظر سلیگمن الگوی پزشکی در 52 سال گذشته کمکی به پیشگیری از اختلالات روانی نکرده است. زیرا پیشگیری به طور عمده مبتنی بر دیدگاهی متمرکز بر نقاط قوت است نه فقط اصلاح نقاط ضعف.

در روانشناسی مثبت فرض بر این است که توانایی هایی در انسان وجود دارند مانند شجاعت، آینده نگری، خوش بینی، ایمان، امید و پشتکار که به عنوان سپر علیه بیماری های روانی عمل می کنند. سلیگمن نشان داده است که به عنوان مثال خوش بینی آموخته شده از افسردگی و اضطراب در کودکان و بزرگسالان پیشگیری می کند. در این زمینه به جای اینکه فقط به ترمیم آسیب پرداخته شود، توانمندی ها نیز شکوفا می شوند.

مثال دیگر این است که اگر قرار است از سوء مصرف مواد در نوجوانان پیشگیری شود، راه موثر آن اصلاح و ترمیم آسیب نیست بلکه شامل شناسایی و فعال سازی توانمندی های فعلی نوجوانان می شود. زیرا نوجوانی که آینده نگر است، مهارت بین فردی دارد و از ورزش لذت می برد در خطر سوء مصرف مواد نیست .

نمونه دیگر این است که اگر قرار است از بروز اسکیزوفرنیا در فرد نوجوانی که آسیب پذیری ژنتیکی دارد پیشگیری شود، ترمیم آسیب مفید نخواهد بود، به جای آن می توان روی این واقعیت تاکید کرد که کسی که اخلاق شغلی خوبی دارد و مقاومت در برابر مشکلات زندگی را یادگرفته است در معرض کمترین خطر ابتلا به اسکیزوفرنیا خواهد بود.

فرضیه دیگر روانشناسی مثبت این است که برخی سپرها علیه ابتال به اختلال روانی وجود دارد مانند صفات مثبت انسانی. تمرکز انحصاری در زمینه ضعف های شخصی و آسیب های مغزی و تنها تاکید روی روش های تشخیصی و آماری DSM موجب ضعف در پیشگیری می شود. اکنون به پژوهش های فراوانی در زمینه توانمندی ها و فضائل اخلاقی نیاز است.

باید یک طبقه بندی Ӏ-UNDSM در مقابل V-DSM بوجود آید. این توانمندی ها باید بطور معتبر وایا اندازه گیری شوند. برای درک چگونگی رشد توانمندی ها نیاز به مطالعات تجربی طولی می باشد. باید راهکارهای تقویت توانمندی طراحی و ازمایش شوند. باید به روان درمانگران تاکید شود که بهترین کاری که می توانند انجام دهند به جای ترمیم نقطه ضعف ها، فعال کردن توانمندی هاست. روانشناسانی که با خانواده ها، مدارس و موسسه های دینی کار می کنند، باید فضایی را بوجود آورند که توانمندی ها توسعه یابند.

نظریه های جدید در روانشناسی مثبت به رویکرد جدیدی رسیده اند به نام تاب آوری. براین اساس می توان گفت که دیگر انسان به عنوان موجود منفعل پاسخ دهنده در برابر محرک ها به افراد مطرح نخواهد شد و به جای آن به افراد به عنوان تصمیم گیرنده های دارای حق انتخاب و دارای امکان تسلط و ثمر بخش نگریسته خواهد شد.