انسان از منظر عقل و فلسفه
هر صاحب مکتبی که مکتبی برای بشریت آورده است، نظریه ای درباره کمال انسان و یا انسان کامل دارد. در آن چیزی که به نام اخلاق نامیده می شود گفته می شود که اگر انسان دارای آن خصلتها باشد، به مقام عالی انسانیت نائل شده است و این، خود تعبیر دیگری از انسان والا، انسان برتر یا انسان کامل است.
به طور کلی نظریات صاحبان مکاتب مختلف درباره انسان کامل در چند نظریه اساسی خلاصه می شود. یک نظر، نظر عقلیون یا اصحاب عقل است، یعنی نظر کسانی که به انسان بیشتر از زاویه عقل می نگریسته اند و گوهر انسان را همان عقل او می دانسته اند و نه چیز دیگر. عقل هم یعنی قوه تفکر و قوه اندیشیدن.
فلاسفه قدیم و از آن جمله برخی فلاسفه قدیم خودمان نظیر ابن سینا این طور فکر می کرده اند. آنها مدعی بوده اند که انسان کامل یعنی "انسان حکیم"، و کمال انسان در حکمت انسان است. حکما می گویند کمال نفس انسان به این است که مجموع عالم نه یک جزء بالخصوص و بی اطلاع از جای دیگر در ذهن او منعکس شود. این را به این تعبیر می گفتند: صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی؛ گردیدن و شدن انسان، جهانی عقلانی مشابه با جهان عینی، یعنی انسان خودش یک جهان در برابر آن جهان بشود، ولی آن جهان عینی است و این جهان، جهانی عقلانی و فکری.
هر آن کس ز دانش برد توشه ای *** جهانی است بنشسته در گوشه ای
این بیت، همین مطلب را می گوید.
انسان کامل به عقیده فلاسفه، انسانی است که عقلش به کمال رسیده است، به این معنا که نقش اندام هستی در ذهنش پیدا شده است. ولی با چه وسیله به اینجا رسیده است؟ با قدم فکر، با قدم استدلال و برهان و با قدم منطق حرکت کرده تا به اینجا رسیده است. ولی فلاسفه تنها به این قناعت نمی کردند، می گفتند دو حکمت وجود دارد: حکمت نظری یعنی شناخت عالم به این صورتی که عرض شد و حکمت عملی. حکمت عملی چیست؟ تسلط کامل عقل انسان بر همه غرایز و همه قوا و نیروهای وجود خود. آن وقت می گویند اگر شما در حکمت نظری، عالم را با فکر و استدلال آن طور که گفتیم درک کنید و در حکمت عملی، عقل خودتان را بر نفستان مسلط کنید به طوری که نفس و قوای نفسانی تابع عقل باشند، شما یک انسان کامل هستید. این مکتب همانطور که عرض شد مکتب عقل و مکتب حکمت است.