بررسی انسان کامل براساس مکتب قدرت توسط شهید مطهری
یکی دیگر از مکتبها درباره انسان کامل، مکتب قدرت است. در این مکتب، انسان قوی تر، کامل تر و انسان ضعیف تر ناقصرتر می باشد و اساسا حق و عدالت، اموری اعتباری اند. در هر مبارزه ای هر طرف که پیروز شود او حق است.
این مکتب سابقه زیادی در تاریخ دارد و به دوران قبل از سقراط حدود (2500 سال قبل) برمی گردد. در آن زمان گروهی به نام سوفسطاییان بودند که صراحتا می گفتند: در مسائل اجتماعی تمام تلاش انسان باید برای کسب زور و قدرت باشد و هیچ قید و حدی برای کسب قدرت نباید قایل شد. آن فکر با ظهور فیلسوفانی، مثل سقراط و افلاطون و ارسطو منسوخ شد و با آمدن مسیحیت که درست نقطه مقابل این طرز تفکر است، جایی برای آن ایده نماند، اما در قرون اخیر، فیلسوفی به نام ((نیچه)) آن نظر را دوباره زنده کرد. قبل از بررسی نظرات نیچه باید مقدماتی در این جا ذکر شود.
این فکر در مغرب زمین، اولین بار در فلسفه سیاسی ظهور کرد. ماکیاول که آن را مطرح نمود گفت: تنها چیزی که در سیاست معتبر است سیادت و آقایی است، لذا برای رسیدن به اهداف سیاسی (سیادت)، هر چیزی جایز است. دروغ، مکر، خیانت و پا روی حق گذاشتن در سیاست به هیچ وجه مذموم نیست. از طرف دیگر در حدود قرن شانزدهم تحولی در علم و منطق پیدا شد و دو فیلسوف بزرگ، بیکن و دکارت پیشرو این علم جدید شدند.
بیکن نظری در باب علم داد که از طرفی منشأ ترقی علوم و تسلط زیاد انسان بر طبیعت و از طرفی منشا فساد انسان.
دانشمندان قبل از بیکن، علم را در خدمت حقیقت گرفته بودند، از این رو علم قداست داشت و حقیقت، مافوق منافع مادی بود، لذا همواره علم را برتر از ثروت می دانستند.
بیکن گفت که این حرفها بیهوده است و انسان باید علم را در خدمت زندگی قرار دهد، آن علمی مطلوب است که انسان را توانا و بر طبیعت مسلط کند.
بدین ترتیب، مسیر علم عوض شد. البته از این لحاظ که این نظریه باعث کشف طبیعت و بهره مندی بیشتر انسان از آن شد، بسیار خوب بود، ولی کم کم اثر بد خود را ظاهر کد و همه چیز را در خدمت قدرت و توانایی قرار داد. به طوری که امروز دیگر علم به طور کلی در خدمت قدرت ها و اسیر آن هاست و هر اکتشافی، اول، تا آن جا که بشود در خدمت زور قرار می گیرد.
اصل دیگری در جهان علمی پدید آمد که پایه دیگری برای حرف نیچه شد و آن اصل تنازع بقا بود.
خود داروین که این نظریه را داد، به خدا اعتقاد داشت، ولی اصول وی مورد سوءاستفاده های فراوانی در انکار خدا واقع شد. یکی از این سوءاستفاده ها، داخل کردن اصل تنازع بقا در اخلاق بود.
این اصل می گوید: اساس حیات در این عالم چنین است که جانداران دایما در حال مبارزه اند و در این کشمکش، طبیعت، موجود اصلح را برای بقا انتخاب می کند و ضعیف همیشه نابود می شود.
این ها می گویند: حتی تعاون ها و همکاری ها را هم تنازع تحمیل کرده است؛ یعنی وقتی انسان ها در مقابل دشمن بزرگتر قرار می گیرند، آن دشمن بزرگتر ((دوستی)) را بر این ها تحمیل می کند، اما همین که این دشمن را برداری، همان دوست ها با هم دشمن می شوند.
نیچه از این اصل نتیجه گرفت که طبیعت به سوی انسان برتر سیر می کند. انسان برتر انسانی است قوی تر و اخلاق و روحیات ضعیف پرور مانند محبت، احسان، خدمت به خلق و... در او وجود ندارد. نیچه تمام مصلحین، مثل سقراط، میسح و... را خائن به انسانیت دانست، زیرا آن ها به اخلاق ضعیف پروری سفارش می کردند.
برای درک بهتر نظرات نیچه، خلاصه قسمت هایی از نظر وی را که فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا ذکر کرده بیان می کنیم:
((نیچه بر خلاف همه دانشمندان، خودپرستی را حق و شفقت را ضعف نفس پنداشته است. بنیاد فکر وی این است که شخص باید هر چه بیشتر نفسش را توانا کرده، از تمایلات نفس برخوردارتر باشد.
او می گوید: من خوب یا بد، به دنیا آمده ام، حال باید هر چه بیشتر از دنیا تمتع بگیرم، پس آن چه برای این مقصود مساعد است، اگر چه قساوت و فریب و جدال باشد، خوب و آنچه مزاحم این غرض است، اگر چه راستی و مهربانی و... باشد، بد است.
تساوی حقوق غلط است، زیرا منافی با پیشرفت قوی هاست. مردم باید دو دسته شوند؛ زبردستان که غایت وجودند و باید پرورش یابند و زیردستان که وسیله اجرای اغراض آن هایند. در آغاز امر، دنیا بر وفق خواهش مردمان نیرومند می گذشت و ناتوانان بنده آن ها بودند. لیکن ناتوانان با حیله و فریب، اصول شفقت و رافت و مهربانی و عدالت را در اذهان به صورتی که زیبا جلوه دادند تا توانایی نیرومندان را تعدیل کنند و این مقصود را بیشتر، به وسیله ادیان پیش بردند. فکر خدا و زندگی اخروی را باید دور ریخت ، رأفت و فروتنی از عجز است. و حلم و عفو از بی همتی است. نفس کشتن چرا؟ باید نفس را پرورش داد. مرد برتر کسی است که نیرومند باشد، تمایلات خود را بر آورد و خوش باشد. برابری زن با مرد هم باطل است. اصل مرد است، مرد باید جنگی بوده، زن وسیله تفنن و تفریح او باشد و فرزند بیاورد.))
عده ای به فلسفه نیچه ایراد می گیرند و افکارش را افراطی می دانند؛ در حالی که طبق این طرز فکر جای ایراد نیست و نتیجه نظریه قدرت همین حرفهایی است که نیچه صریح تر گفته است.
اغلب فرهنگی ها فکرشان بر همین اساس است، منتها با این فرق که اغلب در زیر حجاب انسان دوستی و حقوق بشر دیگران را استعمار کنند، ولی نیچه با صراحت کامل حرف خود را گفته است.
نقد:
در مکتب قدرت دو اشتباه وجود دارد:
اول اینکه تمام ارزشهای انسانی - جز یک ارزش - در این مکتب نادیده گرفته شده است. در این که قدرت، خود یک ارزش انسانی و یک کمال است، شکی نیست. و آن مکاتبی که ضعف را تبلیغ می کنند، مسلما در خطایند، ولی مساله این است که قدرتِ تنها، کمال نیست، و این یک بعدی بودن، انسان را از کمال حقیقی باز می دارد.
اشتباه دوم این است که نه تنها سایر کمالها در این مکتب نادیده گرفته شده، بلکه خود قدرت هم خوب شناخته نشده است. این مکتب، قدرت را فقط در یک درجه، آن هم درجه حیوانی آن معتبر می داند. همه قدرتهای حیوانی منحصر در قدرت عضلانی و همه خواسته های او، خواسته های نفسانی در نظر گرفته شده است؛ در حالی که اهمیت بشر وقتی است که قدرتی فوق این قدرت داشته باشد؛ پس فرضا اگر هم مکتب ما، مکتب قدرت باشد، آن نتیجه هایی که نیچه گرفته که ((قدرت به دست آورید و بر سر افراد ضعیف بزنید و نفس را بپرورانید)) به دست نمی آید.
در این جا با بیان نظر اسلام درباره قدرت این اشکال را بهتر بیان می کنیم:
در اسلام بدون شک، به قدرت و توانایی دعوت شده است، اما قدرتی که همه صفات عالی انسانیت از آن بر می خیزد. درباره کسب قدرت آیات و احادیث زیادی داریم؛ مثلا و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحب الصابرین. یا انّ الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص.
شجاعت در اسلام یک امر ممدوح است و اسلام این حد از عزت را لازم می داند که کسی نتواند انسان را خوار و ذلیل کند. و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم
اسلام بر عزت مومن بسیار تکیه می کند؛ مثلا علی علیه السلام می فرماید: المومن نفسه اصلب من الصلد ، یا امام صادق علیه السلام می فرماید: انّ الله عز و جل فوض الی المومن اموره کلها و لم یفوض الیه أن یکون ذلیلا، اما تسمع قول الله تعالی یقول: ((و لله العزة و لرسوله و للمومنین))؟ فالمومن یکون عزیزا و لا یکون ذلیلا، انّ المومن اعز من الجبل انّ الجبل یستقل منه بالمعول و المومن لا یستقل من دینه شی ء
اسلام بر خلاف فرنگی ها که حق را فقط گرفتنی می دانند، حق را هم گرفتنی می داند و هم دادنی، و این دادن حق را جزء قدرت انسان می داند. اسلام به هیچ وجه ضعف را شایسته جامعه اسلامی نمی داند.
در این مورد، امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: فو الله ما غزی قوم قط فی عقر دارهم الا ذلو، اما آن قدرتی که بسیار با ارزش است و اسلام بیشتر بر آن تکیه دارد قدرت روحی است، نه صرف قدرت جسمی و حیوانی.
پیامبر اسلام می فرماید: اشجع الناس من غلب هواه : شجاعت آن است که کسی که بتواند آن جا که خشمش برانگیخته می شود یا شهوتش به هیجان می آید، ایستادگی کند، لذا تمام آن محاسن اخلاقی که نیچه به عنوان ضعف نفس رد می کند، اگر نیک بنگریم همگی قدرت است.
به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام قدرت آن است که انسان به کمک دیگران بشتابد: کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا ، و اتفاقا کینه توزیها، حسادتها، بدخواهیها و... همگی ناشی از ضعف نفس است.
انسان هرچه قدرتش بیشتر باشد از این رذایل دورتر است. القدرة تنسی الحفیظة؛ یعنی کسی که در خود احساس قدرت کند نسبت به دیگران کینه ندارد یا از علی علیه السلام نقل شده: الغیبة جهد العاجز، انسان قوی و مقتدر، عارش می آید که غیبت کند. غیبت مال کسی است که رو در رو، کاری نمی تواند بکند، و حتی ایشان علت زنا را هم به نوعی، ضعف می داند. ما زنی غیور قط
خلاصه این که در اسلام بی شک قدرت یک ارزش و کمال انسانی است و اسلام، انسان ضعیف را نمی پسندد: ان الله لیبغض المؤمن الضعیف الذی لا زبر له، ولی تنها ارزش انسان را قدرت نمی داند و ثانیا تعبیری که از قدرت دارد با تعبیر امثال نیچه و ماکیاول و سوفسطائیان متفاوت است. اسلام قدرتی را کمال می داند که به فضایل اخلاقی بیانجامد و نه به رذایل اخلاقی.
البته لازم به ذکر است که متاسفانه ما در ادبیات خودمان اخلاق های ضعیف پرور و دنی پرور داریم؛ مثلا سعدی می گوید:
من آن مورم که در پایم بمالند - نه زنبورم که از نیشم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گذارم - که زور مردم آزاری ندارم
یا در جایی می گوید:
بدیدم عابدی در کوهساری - قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم: به شهر اندر نیایی - که باری، بند از دل بر گشایی
بگفت: آن جا پری رویان نغزند - چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
و امثال این ها که کمال انسان را در ضعف معرفی می کنند. حال آن که کمال این است که انسان زور داشته باشد و آزارش به کسی نرسد؛ در شهر باشد و همچون یوسف خود را حفظ کند.