بررسی انسان کامل براساس مکتب عقل توسط شهید مطهری
از زمان قدیم عده ای از فلاسفه معتقد بوده اند که گوهر انسان همان عقل او می باشد و انسان کسی است که فکر می کند، نه کسی که می بیند یا تخیل می کند و یا... از نظر این فلاسفه کمال انسان در حکمت است و حکمت شامل حکمت نظری و حکمت عملی می شود.
مقصود آن ها از حکمت نظری یا فلسفه، « دریافت کلی از مجموع هستی » می باشد، که این غیر از علم است، پس حکمت از نظر یک فیلسوف، یعنی اطلاع کلی از نظام هستی و درک مراتب و قوانین کلی آن، به طوری که سراسرهستی در آیینه ذهن حکیم منعکس شود. از دیدگاه مکتب عقل، وسیله رسیدن به کمال، فکر و استدلال و برهان است.
درباره حکمت عملی هم می گویند که کمال آن عبارت است از تسلط کامل عقل بر همه غرایز و نیروهای وجود خود. بنابراین، به نظر مکتب عقل، اگر کسی نظام عالم را با فکر و استدلال - به آن شرح که گفته شد - درک کند و سایر قوای نفسانی را هم تابع عقل خود کند، یک انسان کامل است.
از آن چه درباره حکمت نظری گفتیم معلوم می شود که فلاسفه معتقدند عقل قادر است جهان را آنچنان که هست، به صورت صحیح درک کند.
حکمای اسلامی که این نظر را پذیرفته اند، معتقد شده اند که منظور از ایمان اسلامی، یعنی همین شناخت جهان به طور کلی و آنچنانکه هست؛ و ایمان به خدا و معاد و ملائکه و... یعنی شناخت مبدأ و منتهای جهان و درک مراتب هستی و جریانهای کلی جهان.
بر اساس این نظر، حکمت و علم مخصوصا علمی که بر پایه حکمت است ذاتا کمال است نه مقدمه کمال، البته چون علم به خاطر منافعش خوب است، هر علمی که منفعتش بیشتر باشد، بهتر و باارزش تر است.
نقد:
در مقابل مکتب عقل، مکاتب مختلفی ظهور کرده اند، اولین مکتبی که در میان مسلمانان بر ضد عقلیون به پا خاسته است مکتب اشراقیون و عرفا می باشد که شرح آن خواهد آمد. دومین مکتب ضد عقل، مکتب اهل حدیث و اخباریون است که برای عقل، چنین ارزشی قائل نیستند.
در میان مخالفان مکتب عقل، از همه مهمتر مکتب حسیون در قرون اخیر است که می گویند: اصل در انسان، حواس و محسوسات است و حداکثر کار عقل این است که بر روی فرآورده های حواس عملیاتی انجام دهد.
در این جا چون ما قصد تفصیل نزاع های عقلیون و مخالفین آن ها را نداریم، به همین مقدار اکتفا کرده، به بررسی دیدگاه اسلام در این باره می پردازیم.
اسلام در مساله اعتبار و اصالت معرفت عقلی با عقلیون توافق دارد؛ یعنی قبول دارد که عقل انسان قادر است حقایق این عالم را کشف کند و معرفت عقلی، یک معرفت بی اعتبار نیست.
علی رغم این که بعضی از مکاتب مثل مسیحیت، برای عقل کمترین اعتباری قایل نیستند و کاملا حساب مکتب خود را از عقل جدا می کنند، در اسلام تمجیدهای فوق العاده ای درباره عقل شده است؛ مثلا خود قرآن دایما دم از تعقل می زند و مردم را به تفکر در موضوعات مختلف دعوت می کند. علاوه بر اهمیت اصالت عقل در احادیث به قدری است که مثلا می بینیم اولین باب بسیاری از کتب حدیث ما « باب العقل » می باشد و همه احادیث این باب در حمایت از عقل بیان شده است.
برای مثال امام کاظم علیه السلام در ضمن روایتی، عقل را در مقابل پیامبر که حجت بیرونی است، حجت درونی معرفی کرده و فرموده اند که این دو مکمل یکدیگرند؛ یعنی با فقدان هر یک، انسان راه سعادت را نمی تواند بپیماید، پس مسئله اصالت و حجیت عقل در شناخت، قطعا مورد تایید اسلام است.
اما از نظر اسلام دو اشکال بر فلاسفه وارد است:
یکی این که فلاسفه، جوهر انسان را فقط عقل او می دانند، و قوه های حافظه، خیال، واهمه و هر قوه و استعداد دیگری را وسیله ای برای ذات و جوهر، یعنی عقل قلمداد می کنند.
در این جا می توانیم از اسلام بر صحت این مطلب بیاوریم، بلکه اسلام عقل را یک شاخه از وجود انسان و نه تمام هستی وی معرفی می کند.
اشکال دوم وارد بر مکتب عقل این است که گفتیم: فلاسفه اسلامی، ایمان را فقط به شناخت تفسیر می کنند. این مطلب به هیچ وجه با آن چه اسلام می گوید قابل انطباق نیست. درست است که شناخت، رکن ایمان است و ایمان بدون شناخت، ایمان نیست، ولی شناخت تنها هم ایمان محسوب نمی شود، زیرا در واژه ایمان معانی گرایش، تسلیم، خضوع و محبت هم نهفته است و این معانی در مفهوم شناخت وجود ندارد. بهترین دلیل بر این که ایمان اسلامی فقط شناخت نیست، وجود شیطان می باشد که بنا بر نص قرآن کریم، خدا و ملائکه و معاد را می شناسد، اما کافر است و کان من الکافرین اگر ایمان فقط شناخت بود، شیطان اولین مومن بود، ولی مومن نیست، زیرا شناسنده جاحد است؛ یعنی می شناسد و در عین حال عناد و مخالفت می ورزد و تسلیم نمی شود.
نکته دیگری که درباره ایمان باید بدان اشاره کنیم این است که بعضی معتقدند که ایمان و معرفت فقط جنبه مقدمه بودن برای عمل را دارد، ولی فلاسفه معتقدند که علاوه بر مقدمه بودن، خود ایمان اصالت هم دارد.
مساله اصالت یا مقدمه بودن اعتقاد و ایمان برای عمل و به تعبیر دیگر رابطه جهان بینی و ایدئولوژی، مساله مهمی است، به طوری که حتی در مکاتب دیگر هم اختلاف نظر مذکور وجود دارد.
در این مورد اسلام معتقد است، گر چه ایمان و اصول فکری اسلام زیر بنای اعتقادی اسلام است، ارزش آن تنها یک ارزش زیربنایی و مقدمه ای نیست و این طور نیست که هر چه هست عمل است و عمل بدون ایمان هدف را تامین می کند. ایمان از نظر اسلام، ارزشی ذاتی و اصیل دارد و واقعا کمال انسان در این دنیا و خصوصا در آخرت به این است که ایمان داشته باشد؛ مثلا قرآن کریم می فرماید:
و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی و اضل سبیلا منظور از کور در این آیه کسی است که به خدا و معاد ایمان ندارد و حقیقت عالم هستی را نمی شناسد.
چنین کسی اگر تمام اعمال نیک را انجام داده باشد، باز هم کور است و قطعا در آخرت هم کور محشور می شود. بنابراین، از نظر اسلام معرفت خدا و ملائکه و انبیا و ایمان به این که ما از نزد خدا آمده ایم و به سوی او باز می گردیم، همگی اصالت دارند و در ضمن، زیربنای ایدئولوژی اسلام هم هست.
به هر حال از مجموع این بحث ها معلوم می شود که انسان کامل فلاسفه، انسانی ناقص است؛ یعنی فقط قسمتی از کمال را دارد. فلاسفه از این جهت که برای کمال عقلی اصالت قایل شده اند، نظرشان درست است، ولی از این جهت که سایر جنبه های کمالات انسانی را نادیده گرفته اند، اعتقادشان ناقص است. انسان کامل آن ها، واقعا مصداق « جهانی است بنشسته در گوشه ای » می باشد؛ یعنی از نظر آن ها انسان کامل موجودی است که فقط « خوب می داند » ولی از شوق و حرکت و حرارت و زیبایی خالی است.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .